بازگشت

وداع جناب مسلم بن عقيل با سلطان سرير ولايت خامس آل عبا


پس از آنكه حضرت خامس آل عبا صلوات الله و سلامه عليه جناب مسلم را مأموريت رفتن به كوفه دادند وي از خدمت آن سرور بيرون آمد و در گوشه اي نشست همچون باران بهاري شروع به گريه و بيقراري نمود، گفتند: اي غره پيشاني آل عقيل چرا مويه مي كني؟

فرمود: از مفارقت نور ديده پيغمبر و سرور سينه فاطمه اطهر كه مدتها در زير سايه اش بودم و پاي بند رشته محبتش هستم اكنون مي روم و مي ترسم كه ديگر او را نبينم.



مي روم از سر حسرت بقفا مي نگرم

خبر از پاي ندارم كه زمين مي سپرم



مي روم بيدل و بي يار يقين مي دانم

كه من بيدل و بي يار نه مرد سفرم



پاي مي پيچم و چون پاي سرم مي پيچد

بار مي بندم و از بار فرو بسته ترم



عاقبت به موجب فرمان همايوني امام عليه السلام تدارك سفر ديد و سپس به جهت وداع آل عقيل و اهل و عيال خود به خانه آمد همه را ديدن نمود و با همگي


خداحافظي كرد.



چو بلبل ز دل ناله بيناد كرد

وداع گل و سرو شمشاد كرد



چو در برگ ريزان از آسيب باد

خروشي بمرغان گلشن فتاد



دو مرتبه به جهت وداع و خداحافظي آمد و خود را بر قدم هاي مبارك امام انداخت و از روي حسرت پاي مباركش را بوسيد همان طوري كه جبرئيل عليه السلام پاي آن سرور را بوسيد و دست آن سرور را بوسيد چنانچه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و فاطمه زهراء عليهاالسلام آن را بوسه و گريان عرض كرد:

آقا جان به موجب فرموده خود اين وداع باز پسين است معذورم دار مي خواهم توشه كامل از جمال مهر مثالت بردارم.



وداعت مي كنم جانا وداع آخرين اي دل

ز كويت مي روم وزغصه دارم قصه مشكل



ندارم طاقت غربت، ندارم تاب مهجوري

عجب دردي است بي درمان عجب كاري است بي حاصل



بود حاصل مراد من گرت بينم ولي ديدن

چسان آيد ز مهجوري به خون آغشته زير گل



امام عليه السلام به گريه درآمد، مسلم را نوازش بسيار فرمود و درباره اش دعاء خير نمود، مسلم از محضر مبارك امام عليه السلام مرخص شد و آستانه را بوسيد با چشم گريان پا به حلقه ركاب نمود و به طرف مدينه و از آنجا به جانب كوفه رهسپار گرديد، شهزادگان و جوانان آل عقيل از مشايعت و بدرقه مسلم برگشته و ديگر آن جناب را نديدند و مسلم نيز آنها را نديد.