بازگشت

حركت حضرت مسلم بن عقيل به جانب كوفه


قبلا گفتيم چون نامه هاي كوفيان غدار و مكار بطور متواتر و متناوب به آن حضرت رسيد و گاهي در يك روز تعداد آنها به ششصد تا مي رسيد و مضمون تمام آنها اين بود كه ما امام و پيشوا نداريم و از ظلم و ستم بني اميه به تنگ آمده و ايشان را نمي خواهيم از اين رو بر ما منت گذارده و به شهر ما قدم رنجه فرما و با قدوم همايونت به اين ستم ها و ظلم ها خاتمه بده.

و پيوسته حضرت در رفتن كوفه تعلل مي ورزيدند تا به گفته مورخين تعداد نامه ها به دوازده هزار نفر رسيد و حضرت تمام را در خورجيني ريخته و محفوظ نگه داشته تا اگر از آن جناب سؤال شود براي چه به كوفه آمده اي آنها را نشان داده و بفرمايند موجب آمدن دعوت اهل كوفه بود و اين نامه ها شاهد بر اين ادعاء مي باشند.

بهر صورت وقتي اصرار اهل دغا و پافشاري آن مردم بي وفا از حد فزون شد قبله ارباب وفا و سلطان سرير حشمت و جاه حضرت اقدس مسلم پاكيزه كيش را پيش طلبيد.



مر او را به رفتن اشارت نمود

سراي دلش را عمارت نمود



فرمود: اي پسر عم مكرم بايد در اين راه آن قدر بلند همت باشي كه شهادت را در خود آشكارا ببيني چنانچه من از بشره تو علائم و امارات شهادت را مشاهده مي كنم.

يابن عم ارجو الله ان يوصلني و اياك الي ما نريد و يرفعنا الي درجة الشهادة.

اي پسر عم از پروردگار اميد دارم كه ما را به آن مقامي كه ميخواهيم يعني مقام


قرب و جوارش برساند و اميد دارم كه حق تعالي من و تو را به درجه شهادت كه اعلي درجات قرب است برساند.

پس گريه راه گلو حضرت را گرفت، مسلم را پيش كشيد و در بغل گرفت و دست بگردنش انداخت و بكي و بكي مسلم بكاء عاليا، هر دو با صداي بلند همچون ابر بهاري گريستند، ياران و جوانان از اينحال متأثر شده، ايشان نيز بناي شيون و زاري را گذاردند و صحنه اي دلخراش و غم افزا آفريدند.