بازگشت

جواب نامه خامس آل عبا به وسيله يزيد بن مسعود


ابوخالد چون بر مكنون خاطر آن جماعت مطلع شد نامه اي مستمندانه محضر خامس آل عبا بدين مضمون نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

نامه شما به من رسيد و بر مضمونش آگاه شدم و دانستم كه مرا به سوي اطاعت خود دعوت و به ياري خويش طلب فرموده اي خداوند متعال جهان را از عالمي كه كار را به نيكوئي انجام دهد خالي نگذارد، شما حجت خدائيد بر خلق و امان و امانت او در روي زمين هستيد و شما شاخه هاي زيتونيه احمدي بوده و آن درخت را اصل رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده و فرعش شما مي باشيد، اكنون به فال نيك بسوي ما سفر كنيد كه من گردن بنوتميم را در خدمت شما خاضع داشته و چنان در طاعت و متابعت شما شائق گماشتم كه شتر تشنه مر آبگاه را و قلاده طاعت شما را در گردن بنوسعد انداختم و گردن ايشان را براي خدمتتان نرم و خاشع ساختم و طوائف ما از بني سعد و بني تميم تماما مشتاق لقاي شما و طالب ديدار جمال دل آراي شما هستند.



اگر چشم دلت در هواي ديدن ما است

بيا كه جان به ره انتظار در تن ما است



نهاده ايم سر خويشتن به راه وفا

كه بار حق عزيزان وبال گردن ما است



عريضه ابن مسعود كه به سلطان دنيا و آخرت رسيد در حق وي دعاء خير نمود و فرمود:


خدا تو را در روز وحشت ايمن دارد و در روز تشنه كامي سيراب فرمايد.

صاحب روضة الصفا مي نويسد: حضرت خامس آل عبا عليه السلام به اهل بصره نوشتند كه من از مكه معظمه عزيمت كوفه نمودم بايد شيعيان و يك رنگان من در آنجا حاضر شوند كه مجمع جيوش و سپاه آنجا است.

صاحب رياض القدس مي گويد: اهل بصره انتظار مقدم پادشاه حجاز را داشتند و ديده به راه انتظار باز و خبر نشدند كه حضرت در كربلاء محصور شده و راه را تنگ به عزم جنگ بر آن حضرت گرفتند چون خبردار شدند كه آن جناب پنج و شش روز است با بنه و اساس و عون و عباس و عيال و اطفال به كربلاء رسيده و محصور كوفيان شده.

مرحوم سيد مي فرمايد: يزيد بن مسعود از ورود موكب مسعود حضرت به كربلاء مطلع شد تجهيز سپاه نمود اهل قبائل و طوائف جنود و جيوش احزاب اعراب را مكمل و مسلح ساخت، شيران صف شكن و دليران شيرافكن قريب دوازده هزار تن به مدد و نصرت محبوب القلوب مرد و زن آراست.

آه، ثم آه، فلما تجهز المشار اليه للخروج بلغه قتل الحسين عليه السلام.

يا رب مكن اميد كسي را تو نااميد.

اين جوان مرد بافتوت عازم كربلاء بود، عربي رسيد گفت امير به كجا مي روي برگرد و رنج راه به خود مده، حسين را در غريبي سر بريدند، تن پاكش به خاك و خون كشيدند، به روي نازنينش آب بستند، دلش از هجر فرزندان شكستند.

يزيد بي اختيار شده گفت: خدا دهانت را بشكند اين چه خبري است كه مي گوئي، خدا مكند يك موئي از سر مولي الكونين كم بشود و الا بقرت بطني (شكم خود را مي درم)

ابن مسعود به سر راه آمد عربي ديگر رسيد پرسيد از كجا مي رسي؟

گفت: امير چه بگويم.




خود چه گويم آن چه از اين ديده تر ديده ام

راستي پرسي زمن غوقاي محشر ديده ام



از براي قتل يك تن در زمين كربلاء

كوه و صحراء دشت و هامون پر زلشگر ديده ام



زينت عرش خدا را ديده ام فرش زمين

از كواكب در بدن زخمش فزون تر ديده ام



فاش گويم بهر قتل شاه مظلومان حسين

خنجر بران بدست شمر كافر ديده ام



از سرش پرسي بود اكنون به نوك نيزه ها

وز تنش پرسي به خاك تيره همسر ديده ام



گر ز پاداري عباس جوان جويا شوي

دستهاي او جدا از جسم اطهر ديده ام



گر ز اكبر پرسي اندر پيش چشم شاهدين

پاره پاره جسم او از پيش خنجر ديده ام



دختران بوتراب اندر شترها بي نقاب

سر برهنه، پا برهنه، خوار و مضطر ديده ام



آه واويلا كه از دست جفاي ساربان

دست شاه دين جدا از جسم انور ديده ام



يزيد بن مسعود از شنيدن اين خبر دهشت زا سخت محزون و مغموم گرديد و از حرمان اين سعاوت پيوسته جزع مي نمود.

باري احنف بن قيس كه يكي ديگر از اشراف بصره بود به مقتضاي دوستيش با امويان و ابن زياد عريضه اي منافقانه براي آن سرور فرستاد كه مضمونش اين بود:


اما بعد، فاصبر فان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون [1] .

تمام رؤساي بصره نامه هاي آن حضرت را پنهان و از ابن زياد مخفي نمودند مگر منذر بن الجارود كه بحريه دخترش در خانه عبيدالله بود، وي از حيله عبيدالله مخذول بينديشيد، از بيم نامه را نزد وي برد و آن لعين سليمان را گرفته آن شب كه صبحگاهش به كوفه مي رفت او را به دار آويخت و به قولي گردن زد در آن هنگام زني شيعه كه او را ماريه بنت سعد يا بنت منقذ مي گفتند شيعيان بصره در خانه اش انجمن داشتند يكي از ايشان به نام يزيد بن ثبيط (ثبيت ب خ) از قبيله عبدالقيس كه ده پسر داشت مصمم خدمت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام شد و در خانه آن زن قصد و عزيمت خود را با ياران گفت.

ايشان گفتند: عبيدالله كسان بر راهها گذاشته از آنها بر تو بيم داريم.

گفت: چون به راه افتادم اينان را كسي نشمارم با عبدالله و عبيدالله پسران خود آهنگ خدمت آنجناب نمود در ابطح (جنوب مكه) وارد و محرم كعبه حضور آن قبله عالميان شد، و چون سعادت نصيبش شد ملازم ركاب بود تا در كربلاء با هر دو پسرش به درجه شهادت رسيد.



پاورقي

[1] سوره روم آيه (60) .