بازگشت

گفتگوي عبدالله بن عباس با سيد مظلومان و رأي خود را بيان نمودن


در آستانه خروج سيد مظلومان عليه السلام از مدينه و حركت به جانب مكه عبدالله بن عباس محضر با سعادت آن حضرت مشرف شد و عرضه داشت:

من چنان مصلحت مي بينم كه با يزيد بيعت كني و چنانكه در روزگار معاويه صبر نمودي در ايام يزيد نيز صبر كني باشد كه از حكم الهي لطيفه اي ظاهر گردد كه در ضمن آن مقصود تو حاصل گردد.

حضرت فرمود: چه مي گوئي، من آن كس نيستم كه با يزيد بيعت كنم و حال آنكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حق او گفته است آن چه گفته است.

عبدالله بن عباس گفت: راست مي گوئي اي اباعبدالله من خود از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود: من را با تو چه كار اي يزيد، لا بارك في يزيد كه او فرزند من و فرزند دختر من حسين را خواهد كشت.

سپس امام عليه السلام فرمود: اي عبدالله تو چه مي گوئي در حق جماعتي كه ايشان پسر دختر رسول خدا را از سرا و وطن و مولدش بيرون نموده و از مجاورت حرم و زيارت تربت جد او محروم گردانند و وي را بترسانند تا در هيچ موضع و وطن و مأوي قرار نتواند گرفت و قصد كشتن و ريختن خون او كنند و او را گناهي نباشد.

عبدالله گفت: جز اين نگويم كه ايشان كافر بوده و لا يأتون الصلوة الا و هم كسالي و لا يذكرون الله الا قليلا فلن تجد له سبيلا، اما تو اي پسر رسول خدا امير و سرور ابراري و پسر رسول خدا و پسر دختر محمد مصطفي و نور ديده علي


مرتضي هستي، گمان مبر كه خداي تعالي از افعال ظالمان غافل باشد، گواهي مي دهم كه هر كس رغبت از مجاورت و محاورت جد تو بگرداند او را در آن جهان هيچ حظ و نصيب نباشد.

امام عليه السلام فرمود: اللهم اشهد.

عبدالله بن عباس گفت: جان من فداي تو باد اين طور مي نمايد كه خبر از وفات خويش مي دهي و من را از واقعه خود آگاه مي كني و از من طمع مدد و معاونت مي داري، به آن خدائي كه جز او خدائي نيست اگر در پيش تو شمشير زنم تا هر دو دست از من بيفتد، هنوز حق تو نگذارده باشم.