بازگشت

گريختن عبدالله بن زبير به طرف مكه و گرفتار شدن عبدالله بن مطيع


پس از ارسال نامه ياد شده به يزيد وليد كسي را به نزد عبدالله بن زبير فرستاد و او را نزد خود خواند، عبدالله به فرستاده وليد گفت: چنان كنم كه امير فرمان داده، بوي بگو او خود نزد تو خواهد آمد.

رسول نزد وليد آمد و سخن او را بازگو نمود.

وليد بار ديگر شخصي را نزد ابن زبير فرستاد و او را طلب كرد و اين خواندن و طلب نمودن پياپي و مكرر صورت گرفت تا جائي كه غلامان و خدمتكاران وليد به طور صريح به ابن زبير مي گفتند: بيا نزد امير و با او بيعت كن و در غير اين صورت دستور دهد تا سرت را بردارند.

برادر عبدالله كه جعفر نام داشت نزد وليد آمد و تقاضا نمود كه وي در طلب عبدالله تعجيل نكند وليد سبب نيامدن و تعلل ورزيدن عبدالله را جويا شد.

جعفر گفت: چون مأموران امير مكرر و به طور پياپي بدنبال وي آمده اند خاطر عبدالله از اين جهت مشوش گشته و او را ترسي عارض گرديده صلاح آن است كه امروز را شما صبر كنيد و مأموران خويش را فراخوانده و فردا بامداد او خود به نزد شما خواهد آمد.

وليد گفت: اين سهل است مثل من و برادر تو همچنان است كه خداوند تعالي مي فرمايد: ان موعدهم الصبح، اليس الصبح بقريب [1] پس كس فرستاد و مأموران


را طلبيد و دستور داد تا سراي عبدالله بن زبير را كه محاصره كرده بودند ترك كنند چون شب فرارسيد عبدالله بن زبير برادران خود را طلب كرد و گفت:

صلاح در آن است كه همين امشب گريخته و به مكه رويم، شما از شارع اعظم رفته و من از بيراهه روان مي شوم، زيرا يقينا وليد كسي را به طلب من خواهد فرستاد و وقتي مرا در خانه نيابند به تفحص و تجسس برآمده و حتما مرا تعقيب خواهند نمود پس براي اينكه به من دست نيابند بهتر است من از بيراهه بيايم.

برادران عبدالله حسب دستور او از شارع اعظم به مكه حركت كرده و خودش بهمراهي جعفر شبانه از مدينه گريخت و از بيراهه به طرف مكه فرار كرد.

بامداد فردا وليد عبدالله زبير را طلبيد ولي او را نيافت و پس از تفحص و تجسس معلوم شد كه وي گريخته وليد در خشم شد، مروان گفت:

وقتي امير نصيحت ناصحان را نپذيرد و به صلاح انديشي ايشان وقعي ننهد امر چنين باشد، عبدالله به جائي غير از مكه نمي رود، افرادي چند را به طلبش بفرست تا او را دستگير كرده و بياورند به نقلي هشتاد نفر سواره همراه يكي از موالي بني اميه و به نقل ديگر سي شتر سوار بدنبال وي فرستاد تا او را هر كجا ديدند گرفته و بياورند.

سواران در راندن مركب ها مبالغه كرده و آنچه كوشش كردند او را نيافتند و آن روز وليد بجهت سرگرم شدن به دستگير نمودن ابن زبير از امام عليه السلام منصرف شد بهر صورت وقتي گروه اعزامي وليد از تفحص بازگشته و اظهار نمودند كه ابن زبير را نيافته اند وليد ملول و دلتنگ شد سپس چند تن از مأموران را فرستاد تا خويشان و خدمتكاران ابن زبير را گرفته و محبوس نمايند، ابن زبير پسر عمي داشت بنام عبدالله مطيع كه مادرش عجما دختر مامر بن فضل بن عفيف بود، او را گرفتند و همراه عده ديگري از خويشاوندان ابن زبير زنداني نمودند پس از اين واقعه يكي از خويشان ابن زبير نزد عبدالله بن عمر رفت و گفت:


وليد عبدالله مطيع را بي گناه محبوس كرده اگر تو را بيرون مي آوري كه هيچ و الا ما خود رفته و با جنگ و جدال آزادش مي كنيم و اگر جانمان هم در اين راه از دست بدهيم باكي نيست.

عبدالله بن عمر گفت: عجله نكنيد و فتنه و آشوب راه نياندازيد تا در اين كار بيانديشم، پس كسي را فرستاد و مروان را بخواند و چون مروان نزدش حاضر شد عبدالله بن عمر او را نصيحت بسيار كرد و گفت ظلم و ستم را كنار گذاريد تا خدا معين و ياور شما باشد، عبدالله مطيع چه جرمي كرد، كه او را محبوس كرديد، در همين گيرودار جواب نامه مروان و وليد از طرف يزيد رسيد و مضمونش اين بود:

نامه شما رسيد و مطلب معلوم شد، آن چه از اخبار اهل مدينه و رغبتشان به بيعت من ياد كرده بوديد دانستم يك بار ديگر مردم را بخوانيد و در اخذ بيعت از ايشان مبالغه و تأكيد كنيد و از عبدالله بن زبير دست بداريد كه او در هر كجا باشد مورد غضب و سخط، قرار خواهد گرفت روباه از مهتاب كجا مي تواند بگريزد و با جواب اين نامه سر حسين بن علي را نزد من فرست اگر بر اين نحو كه گفتم عمل نمودي جايزه با ارزشي نزد من داري و علاوه بر آن تو را امير سپاه خواهم نمود تا صاحب دولت و نعمت وافري گردي والسلام.

نامه يزيد كه بدست وليد رسيد و از مضمونش مطلع گرديد سخت دلتنگ شد و گفت:

لا حول و لا قوة الا بالله اگر يزيد تمام دنيا را با انواع زخارفش بمن دهد هرگز در خون فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شريك نخواهم شد.


پاورقي

[1] سوره هود آيه(8) .