بازگشت

وداع امام با خانواده اش، و آنچه كه از جريانات بر ايشان وارد شد


در بسياري از كتب آمده هنگامي كه اصحاب امام حسين عليه السلام، برادرانش، فرزندان و خويشاوندانش به شهادت رسيدند، حضرت به راست و چپ خود نظاره اي نمود، هيچ كس از اصحاب، فرزندان برادر و خويشاوندانش را نديد سر خود را به سوي آسمان بلند نمود و فرمود: خداوندا تو مي بيني كه با فرزند پيامبرت چه مي كنند، سپس حضرت چنين ندا داد: آيا دلي پيدا نمي شود كه به خاندان رسول الله صلي الله عليه و آله رحم كند؟ آيا ياوري نيست كه فرزندان پاكان و اطهار را ياري نمايد؟ آيا پناه دهنده اي براي پسران زهراي بتول نيست؟ آيا مدافعي نيست كه از حرم رسول الله صلي الله عليه و آله دفاع كند؟ آيا خدا پرستي پيدا نمي شود كه بخاطر ما از خدا بترسد و


ياريمان دهد؟ آيا فريادرسي نيست كه بخاطر خدا به فرياد ما برسد؟ پس صداي گريه زنان حرم حسيني با شنيدن سخنان امام بلند شد. علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام از خيمه خارج شد و او بيمار بود و نمي توانست حتي شمشير خود را حمايل كند. ام كلثوم عليه السلام از پي او آمد و مي گفت: پسرم بازگرد. حضرت علي بن الحسين عليه السلام فرمود: عمه مرا رها كن تا در محضر خدا و در ركاب پسر رسول الله صلي الله عليه و آله بجنگم. سپس امام حسين عليه السلام فرمود: ام كلثوم عليهاالسلام او را بگير و مگذار كه به ميدان بيايد تا زمين از حجت خدا (امام) آنهم فردي از سلاله محمد صلي الله عليه و آله خالي نماند:



و استشعر العاني فأجهد نفسه

ثقل الحسام و ماله مقدور



فرآه يكبو تارة و يقوم أخري

مثقلا و حسامه مشهور



فدعاه يا غوث الأيامي هل أردت

فنائها عد فالعدو كثير



فلئن قتلت فلست تغني عن دمي

و تعطل التهليل و التكبير



الق السلاح و قل متي خطب دهي

لله عاقبة الأمور تصير



در لهوف آمده حضرت جلوي خيمه آمد و به حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: خواهرم پسر كوچكم را بده تا با او وداع كنم.

در ارشاد نيز آمده پسر عبدالله كه طفلي صغير بود را براي حضرت آوردند و امام عليه السلام او را در دامان خود نشاندند.

در بحار آمده امام طفل را در آغوش گرفت و بوسيد در حاليكه مي فرمود: اي واي بر حال اين قوم هنگامي كه جد تو محمد مصطفي صلي الله عليه و آله آنها را مؤاخذه كند در حاليكه تو را در آغوش دارد.

در بعضي كتب آمده كه زينب عليهاالسلام خواهر امام حسين عليه السلام كودك را از خيمه بيرون آورد و گفت: برادر جان اين كودكت سه روز است هيچ آبي ننوشيده، از اين مردم


براي او جرعه اي آب طلب كن. امام كودك را بر روي دست گرفت و در مقابل دشمن آمد و فرمود: اي قوم شما شيعيان و اهل بيت مرا كشتيد فقط اين كودك باقي مانده است واي بر شما اين كودك را جرعه اي آب بنوشانيد، نمي بينيد اين كودك بي گناه از تشنگي چگونه پرپر مي زند، راوي مي گويد: هنوز صحبت امام تمام نشده بود كه حرملة بن كاهل اسدي (لعنة الله) تيري به سوي او پرتاب نمود آن تير گلوي كودك را بريد. آنگاه امام حسين عليه السلام دست خود را زير گلوي او گرفت تا از خون كودك پر شد سپس خون را به آسمان پاشيد.

سيد (ره) نقل نموده كه: حضرت فرمود: هر چه بر سر من آمد قابل تحمل بود و دشوار نيست چرا كه خدا مرا مي بيند و در محضر او هستم.

در تظلم الزهرا عليهاالسلام آمده كه امام عليه السلام دو كف دست خود را زير گلوي كودك گرفت تا اينكه از خون او پر شد، آنگاه امام فرمود: اي نفس صبر كن در آنچه به تو مي رسد، سپس فرمود: خدايا ببين اكنون با ما چه مي كنند، اين مصائب را ذخيره اي براي ما در قيامت قرار بده.

امام باقر عليه السلام مي فرمايد: از آن خوني كه حضرت به آسمان پرتاب كرد حتي يك قطره هم به زمين نيفتاد.

در ارشاد آمده كه امام حسين عليه السلام فرمود: خداوندا اگر اكنون زمان ياري ما نيست براي ما بهتر از نصرت را قرار بده و انتقام ما را از اين مردم ظالم بگير سپس امام بدن غرقه به خون علي اصغر عليه السلام را به سوي خيمه اي برد كه جنازه ي شهدا در آن خيمه بود.

در منتخب آمده حضرت لحظه اي به آسمان نگاه كرد و فرمود: خداوندا تو شاهد باش بر اين مردم كه شبيه ترين مردم به پيامبر و دوست رسولت محمد صلي الله عليه و آله را كشتند.




والله ما لي أنيس بعد فرقتكم

الا البكاء و قرع السن من ندم



و لا ذكرت الذي أبدي الزمان لكم

الا جرت مزوجة بدمي



در احتجاج آمده: امام حسين عليه السلام از مركبش پايين آمد و براي كودكش با غلاف شمشير قبري كند و او را با خون شست و دفن نمود سپس برخاست و اشعاري را خواند كه خواهد آمد.

در بحار است كه، ابوالفرج گفت: مادر عبدالله بن الحسين عليه السلام رباب دختر امرء القيس بود و اين شعري است كه حضرت اباعبدالله عليه السلام درباره ي اوگفته:



لعمرك انني لأحب دارا

تكون بها سكينة و الرباب



أحبهما و أبذل جل مالي

و ليس لعاتب عندي عتاب



سكينه عليهاالسلام نيز دختر امام از رباب است نام او سكينه ي امينه است لكن مشهور به سكينه مي باشد و عبدالله بن الحسين عليه السلام (علي اصغر عليه السلام)روز عاشورا نوزاد بود و هنگامي كه در آغوش امام بود تيري آمد و گلوي او را بريد و او را به شهادت رساند.

در منتخب آمده امام حسين عليه السلام هنگامي كه ديد هفتاد و دو نفر از يارانش بر زمين افتاده اند، به سوي خيمه آمد و ندا داد: اي سكينه، اي فاطمه، اي زينب، اي ام كلثوم سلام من بر شما. سكينه ندا داد: پدر جان مي خواهي تسليم مرگ شوي امام فرمود: چگونه تسليم مرگ نشود كسي كه نه ياري دارد و نه ياوري. سكينه گفت: پدر جان ما را به حرم جدمان رسول الله صلي الله عليه و آله بازگردان. امام فرمود: هيهات اگر پرنده را رها مي كردند او مي خوابيد و از لانه گريزان نمي شد) زنان اهل بيت عليهم السلام گريه و زاري نمودند امام عليه السلام همه را ساكت نمود.

در منتخب آمده حضرت عباي رسول الله صلي الله عليه و آله را خواست و آن را بر تن كرد و


لباسهاي اضافه را از تن بيرون آورد شمشير رسول الله صلي الله عليه و آله را حمايل نمود و بروي مركبش نشست در حاليكه غرق در آهن بود مقابل ام كلثوم آمد و به او گفت: تو را وصيت مي كنم اي دختر كه بي تابي نكني. من به سوي اين قوم ستم پيشه مي روم. سكينه نزد حضرت آمد در حاليكه گريه و زاري مي كرد امام عليه السلام او را بسيار دوست مي داشت، او را به سينه خود چسباند و اشكهايش را به آستينش پاك كرد و فرمود:



سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي

منك البكاء اذ الحمام دهاني



لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة

مادام مني الروح في جثماني



فاذا قتلت فأنت أولي بالذي

تأتينه يا خيرة النسوان



آنگاه به خواهرش فرمود: خواهرم لباسي كهنه و فرسوده به من بده كه كسي از اين مردم رغبت ربودن و غارت آن را ننمايند تا زير لباسهايم بپوشم زيرا به مجرد كشته شدن من اين مردم لباسهايم را به غارت مي برند. صداي زنان به گريه و زاري بلند شد. در بعضي كتب آمده حضرت امام حسين عليه السلام به زنان حرم فرمودند: آرام باشيد گريه پيش روي شماست.

در منتخب آمده: امام پيراهن كهنه را گرفت و آن را پاره پاره نمود و اطرافش را تكه تكه كرد و آن را زير همه لباسهايش پوشيد اما شلواري نو به پا نموده بود كه آن را نيز پاره پاره كرد شايد با اين كار بعد از شهادتش آن را به غارت نبرند، ولي هنگامي كه امام به شهادت رسيد مردي بالاي سر ايشان آمد و همه لباسهاي حضرت را از تن ايشان درآورده و ربود و بدن غرقه به خون امام را عريان و برهنه بروي زمين تفتيده و سوزان كربلا رها نموده ناگهان در همان حال دستان آن مرد فلج شد.

راوي مي گويد: هنگامي كه امام حسين عليه السلام آن لباسهاي پاره را پوشيد با خانواده و فرزندانش وداع نمود به گونه اي كه گويي ديگر باز نمي گردد.


مجلسي (ره) در ترجمه الجلاء مي گويد: امام حسين عليه السلام پسرش زين العابدين را خواست و ودايع و اسرار امامت را به او داد و به او وصيت نمود البته هنگامي كه امام حسين عليه السلام قصد عزيمت به سمت عراق را نموده بود چون مي دانست كه عاقبت او شهادت است، به ام سلمه همسر رسول الله صلي الله عليه و آله كتب انبياء و اوصياء و ديگر امانات و ودايع را داده بود تا پس از اينكه حضرت زين العابدين عليه السلام از عراق بازگشت همه اين امانات را به او بازگرداند. برخي مي گويند چون در آن زمان علي بن الحسين عليه السلام بيمار بودند، امام حسين عليه السلام وصيت و امانات امامت را نزد دخترش فاطمه سپرد و فاطمه نيز آنها را به برادرش داد.

در كافي به اسنادش از ابي الجارود از امام محمد باقر عليه السلام نقل است كه فرمود: هنگاميكه زمان ميدان رفتن و وداع امام حسين بن علي عليه السلام رسيد، دختر بزرگش فاطمه را خواست و به او كتابي داد كه مهر شده و سر بسته بود و وصايائي نيز بصورت شفاهي نمود تا بعد به سمع و نظر علي بن الحسين عليه السلام برساند زيرا علي بن الحسين عليه السلام در آن هنگام بيمار بود. فاطمه دختر امام حسين عليه السلام آن كتاب را به حضرت علي بن الحسين عليه السلام داد و امام باقر عليه السلام فرمود بخدا اكنون آن كتاب نزد ماست، راوي گفت: عرض كردم، فدايت شوم در آن كتاب چه چيزي نوشته شده؟ حضرت فرمود: بخدا در اين كتاب هر آنچه كه فرزند آدم به آن احتياج دارد از زمان خلق آدم عليه السلام تا آخر دنيا وجود دارد.

در بحار است امام حسين عليه السلام برخاست و بر مركبش سوار شد و به سوي دشمنان رفت در حاليكه چنين رجز مي خواند:



كفر القوم و قد ما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين



قتل القوم عليا و ابنه

حسن الخير كريم الأبوين






حنقا منهم و قالوا أجمعوا

و احشروا الناس الي قتل الحسين



يا لقوم من أناس رذل

جمعوا الجمع لأهل الحرمين



ثم صاروا و تواصوا كلهم

باجتياح لرضاء الملحدين



لم يخافوا الله في سفك دمي

لعبيدالله نسل الكافرين



و ابن سعد قدرماني عنوة

بجنود كوكوف الهاطلين



لا شي ء كان مني قبل ذا

غير فخري بضياء الفرقدين



بعلي الخير من بعد النبي

و النبي القرشي الوالدين



خيرة الله من الخلق أبي

ثم أمي فأنا ابن الخيرتين



فضة قد خلصت من ذهب

فأنا الفضة و ابن الذهبين



من له جد كجدي في الوري

أو كشيخي فأنا ابن العالمين



فاطم الزهرا أمي و أبي

قاصم الكفر ببدر و حنين



عبدالله غلاما يافعا

و قريش يعبدون الوثنين



يعبدون اللات و العزي معا

و علي كان صلي القبلتين



فأبي شمس و أمي قمر

و أنا الكوكب و ابن القمرين



و له في يوم أحد وقعة

شفت الغل بفض العسكرين



ثم في الأحزاب و الفتح معا

كا فيها حتف أهل الفيلقين



في سبيل الله ماذا صنعت

أمة السوء معا بالعترتين



عترة البر النبي المصطفي

و علي الورد يوم الحجفلين



در مناقب آمده كه حضرت در روز عاشورا شعري مي خواند (كفر القوم و قد ما رغبوا) تا آخر آنچه كه از ابيات بالا آمده و اين ابيات را به آن اضافه نمود:



فاطم الزهراء و أمي و أبي

وارث الرسل و مولي الثقلين






طحن الابطال لما برزوا

يوم بدر بأحد و حنين



و أخر خيبر اذ باررهم

بحسام صارم ذي شفرتين



والذي اردي جيوشا أقبلوا

يطلبون الوتر في يوم حنين



من له عم كعمي جعفر

وهب الله له أجنحتين



جدي المرسل مصباح الهدي

و أبي الموفي له بالبيعتين



بطل قوم هزبر ضيغم

ماجد سمع قوي الساعدين



عروة الدين علي ذلكم

صاحب الحوض مصلي القبلتين



مع رسول الله سبعا كاملا

ما علي الارض مصل غير ذين



ترك الأوثان لم يسجد لها

مع قريش مذنشأ طرفة عين



و أبي كان هزبرا ضيغما

يأخذ الرمح فيطعن طعنتين



كتمشي الأسد بغيا فسقوا

كأس حتف من نجيع الحنظلين



در مناقب است كه امام عليه السلام در برابر دشمنان ايستاد، شمشير به كف داشت و از زندگي مأيوس و به مرگ مشتاق مي نمود چنين مي فرمود:



أنا ابن علي الطهر من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين أفخر



و جدي رسول الله اكرم من مضي

و نحن سراج الله في الارض نزهر



و فاطم امي من سلالة أحمد

و عمي يدعي ذا الجناحين جعفر



و فينا كتاب الله انزل صادقا

و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر



و نحن أمان الله للناس كلهم

نسر بهذا في الأنام و نجهر



و نحن ولاة الحوض نسقي ولاتنا

بكأس رسول الله ما ليس ينكر



و شيعتنا في الناس أكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيامة يخسر



و طوبي لعبد زارنا بعد موتنا

بجنة عدن صفوها لا يكدر




در آمالي شيخ صدوق (ره) به اسنادش از ابان بن تغلب آمده: امام صادق عليه السلام فرمود: روز عاشورا چهار هزار نفر از فرشتگان به نزد امام حسين عليه السلام آمدند و خواستند كه همراه ايشان با دشمنان نبرد كنند، حضرت به ايشان اجازه جنگ نداد و همه آنها برگشتند مجددا به قصد گرفتن اذن جهاد نزول كردند اما هنگامي كه امام حسين عليه السلام شهيد شده بودند، رسيدند پس نزد قبر امام حسين عليه السلام ماندند و خاك بر سر ميريزند و گريه مي كنند تا روز قيامت. سر كرده اين ملائك فرشته اي به نام منصور است.

از منتخب نقل است وقتي امام حسين عليه السلام در كربلا بود گروههايي از اجنه به نزد آنحضرت آمده عرض كردند: يا اباعبدالله ما يار شما هستيم، هر چه مي خواهي امر نما. اگر امر نمايي همه دشمنان شما را بكشيم اين كار را خواهيم كرد. حضرت فرمود: من با سخن جدم رسول الله صلي الله عليه و آله مخالفت نمي نمايم، چون مرا امر كرده به سرعت به سوي او روم. من هم اكنون، ساعتي به خواب رفتم ديدم جدم رسول الله صلي الله عليه و آله مرا در آغوش گرفته، به سينه اش چسبانده و بين دو چشمم را مي بوسد و مي فرمايد: حسين، خداوند عزوجل مي خواهد تو را كشته ببيند در حاليكه به خون خود آغشته اي و محاسنت به خونت خضاب شده و سر تو را از قفا بريده اند، خداوند مي خواهد حرم و خانواده ي تو را اسير بر پشت شتران ببيند. آنگاه امام فرمود: به خدا سوگند صبر خواهم كرد تا حكم خداوند جاري شود زيرا او بهترين حكم كنندگان است.

در خبر ابي مخنف آمده حضرت نزد دشمنان رفت و فرمود: اي واي بر شما براي چه با من مي جنگيد؟ آيا بر حقي كه آن را ترك كرده ام؟ يا سنتي كه آن را تغيير داده ام؟ يا دين خدا را تبديل و تحريف كرده ام؟ دشمنان گفتند: ما با تو به خاطر كينه


و بغضي كه از پدرت در دل ماست مي جنگيم، بخاطر رفتارش با پدران ما در جنگ بدر و حنين. هنگامي كه حضرت اين سخنان را شنيد، گريه شديدي نمود، آنگاه به سمت چپ و راست خود نگاهي كرد و هيچ يك از انصار و ياران خود را نديد همه بروي خاك افتاده شهيد شده بودند. سپس دست از جان شسته به لشگريان حمله نمود (روحي و روح العالمين له الفداء) آنگاه حمله شديدي به دشمنان كرد و آنها را متفرق ساخت در حمله اش هزار و پانصد سوار را از پاي درآورد.

در منتخب آمده امام حسين عليه السلام برابر عمر بن سعد (لعنة الله) آمد به او فرمود: تو را در سه كار مخير مي كنم، آن ملعون گفت: آن سه كار چيست؟ حضرت فرمود: مرا رها كن تا به مدينه و حرم جدم رسول الله صلي الله عليه و آله بازگردم. آن ملعون گفت: در اين مورد راهي نيست و نمي توانم اين كار را بكنم. حضرت فرمود: جرعه اي آب به من بنوشان جگرم از تشنگي بسيار خشكيده، باز آن ملعون گفت: در اين مورد نيز راهي ندارم. حضرت فرمود: پس اگر ناچار به كشتن من هستي لشگريانت را يكف نفر، يك نفر به سوي من بفرست عمر سعد (لعنة الله) گفت: اين خواسته را قبول مي كنم.

در بحار آمده سپس عمر سعد لشگريانش را براي مبارزه با امام فراخواند هر شخصيت و بزرگ و شجاعي براي مبارزه با حضرت مي رفت كشته مي شد، تا اينكه افراد زيادي از دشمن به دست حضرت كشته شدند. در لهوف است حضرت هنگام نبرد در ميان معركه چنين رجز مي خواند:



القتل أولي من ركوب العار

و العار أولي من دخور النار



در بحار است امام به سمت راست لشگر حمله كرد و فرمود: مرگ بهتر است از اينكه انسان اسير ننگ و عار و خفت و خواري شود. سپس به سمت چپ حمله نمود و چنين فرمود:




أنا الحسين بن علي

آليت أن لا انثني



أحمي عيالات أبي

أمضي علي دين النبي



در لهوف به نقل از بعضي راويان آمده كه بخدا پيش از اين نديده بودم كسي كه دشمنان او را در ميان گرفته باشند، فرزندان و اهل بيت و اصحابش همگي كشته شده باشند، قوي دل تر از او كه چون دشمنان بر او حمله مي كردند او نيز با شمشيري آخته به آنها حمله مي نمود و بين ايشان جدايي مي انداخت همانند شيري كه بين گله آهوان جدايي مي اندازد حضرت به ايشان حمله مي آورد تا اينكه تعداد لشگريان عمر سعد بر اثر الحاق سپاهيان بيش از سي هزار نفر شد.

در برابر حملات امام عليه السلام مانند ملخهاي سرگردان پراكنده و گريزان شدند، سپس امام عليه السلام به محل استقرار خود در ميدان جنگ بازگشت در حاليكه مي فرمود:

لا حول و لا قوة الا بالله.

در معدن از سعيد بن مسلم (لعنة الله) نقل است گفت: بخدا قسم ديدم كه محاسن او با خون خضاب شده بود و زره او را كه آشكار شده بود و براي ديگران قابل ديدن نبود. امام حسين عليه السلام هنگامي كه به لشگريان عمر سعد حمله مي كرد بين آنان جدايي مي انداخت مانند شيري بين گله آهوان جدايي مي اندازد و چه خوب گفته شاعر كه:



و لم ير مكثور ابيدت حمامة

و عز مواسيه و قل المساعد



بأربط جأشا منه في حومة الوغي

اذا البيض فيها باديات عوائد



در بحار آمده امام حسين عليه السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از دشمنان را به جز مجروحين به هلاكت رساند.

در منتخب آمده امام بر لشگر حملاتي پياپي نمود و ايشان را تار و مار ساخت و


از كشته هاي آنها پشته ساخت. وقتي شمر (لعنة الله) اين صحنه ها را ديد به عمر بن سعد گفت: اي امير بخدا قسم اگر همه اهل زمين را به سوي حسين عليه السلام بفرستي همگي ايشان از اول تا آخرشان را خواهد كشت، نظر من اين است كه لشگريان را به دور او بفرستيم و نيزه داران و تير اندازان را از هر سو به دور او جمع كرده و از همه طرف محاصره اش نمائيم عمر سعد گفت: اين كار را بكنيد. امام حسين عليه السلام يك بار به راست لشگر حمله مي كرد و بار ديگر به سمت چپ لشگر حمله مي آورد و بسياري را كشت ولي به خاطر كثرت افراد دشمن هر چه امام از آنها مي كشت به چشم نمي آمد.

البته در تأييد اين قول مي گويم بعد از واقعه كربلا مردم جنگهاي أميرالمؤمنين عليه السلام را فراموش كرده و از جنگها و رشادتهاي امام حسين عليه السلام در كربلا ياد مي كردند. در همين خصوص نيز شيخ طوسي (ره) دعايي آورده كه مي گويد: اللهم صل و سلم وزد و بارك علي الدعوة النبوية و الصولة الحيدرية والعصمة الفاطمية، و الحلم الحسنيه و الشجاعة الحسينيه و چه نيكو شاعر گفته كه:



امام يرد الجيش و هو كتائب

بسطوته يوم الوغي و هو واحد



اذا ركع الهندي يوما بكفه

لدي الحرب فالهامات منه سواجد



يلوح الردي في شفرتيه كأنه

شهاب هوي لما تطرق مارد



و ان ظمأ الخطي بل أدامه

لدي الروع من دم الطلا فهو وارد



قريب الندا نائي المد مورد العدا

حياض الردي و الضرب في الهام شاهد



يصول عليهم صولة حيدريه

يقيم لواء الدين والله عاقد



در بعضي از كتب معتبر آمده هنگامي كه لشگريان ديدند امام حسين عليه السلام با ايشان چه مي كند، مردي از آنها گفت (برخي مي گويند عمر سعد بوده) واي بر شما مگر


نمي دانيد با چه كسي جنگ مي كنيد. او پسر علي بن ابيطالب است، او فرزند قتال العرب است، از همه طرف به او حمله كنيد. آنگاه چهار هزار تيرانداز كه آنجا بودند به سوي امام تيراندازي كردند و بين او و خيمه ها حايل شده و جدايي انداختند.

در بحار آمده: فرزند ابيطالب و صاحب مناقب و سيد (ره) مي گويند: امام عليه السلام به دشمنان فرياد زد و فرمود: واي بر شما اي دوستان آل ابي سفيان اگر دين نداريد و از آخرت نمي ترسيد در دنياي خود آزاد مرد باشيد و به ريشه و اصليت خود بازگرديد زيرا شما عرب هستيد؟ شمر (لعنة الله) به حضرت گفت: اي پسر فاطمه عليهاالسلام چه ميگويي؟ حضرت فرمود: مي گويم من با شما مي جنگم و شما با من مي جنگيد، زنان با شما كاري ندارند، تا وقتي من زنده هستم سربازان خود را از تعرض به خيام حرم من منع نمائيد.



كيف السلو عن المكثور منفردا

من غير نسوته خلو مطارحه



يلقي الأعادي بقلب منه منقسم

بين الخيام و أعداء تكافحه



و اللحظ كالقلب عين نحو نسوته

ترنوا و أخري لقوم لا تبارحه



لهفي عليه و قد مال الطغاة الي

نحو الخيام و خاض النقع سائحه



قال اقصدوني بنفسي و اتركوا حرمي

قد حان حيني و قد لاحت لوائحه



شمر (لعنة الله) گفت: خواسته تو را قبول مي كنم، آنگاه فرياد زد اي لشگريان خيمه ها را رها كنيد و به سوي او حمله بريد به جان خودم سوگند او مرد كريمي است. پس لشگريان به امام حمله كردند. امام به طلب جرعه اي آب بطرف فرات رفت، هر گاه با اسب به سوي فرات مي رفت دشمنان همگي به او حمله مي كردند و او را از فرات دور نگاه مي داشتند.

در معدن از كتاب انساب النواصب از فتوحات القدس مطلبي قريب به اين


مضمون آمده كه: وقتي تشنگي امام شديد شد گذر سياحي به امام عليه السلام افتاد همراه او ظرف چوبي پر از آب بود آن ظرف پر از آب را به امام داد حضرت آن ظرف را گرفت و آبش را روي زمين ريخت و فرمود: اي سياح گمان داري من به آب دسترسي ندارم و نمي توانم آبي بيابم، نظاره كن. چون نگاه كرد به معجزه امام نهرهاي آب روان ديد امام حسين عليه السلام آن ظرف چوبي را از ريگ بيابان پر نمود و به او داد آن مرد ديد ريگها همگي تبديل به جواهر و مرواريدهاي بي نظير شدند.

در بحار آمده ابن شهر آشوب از ابومخنف از جلودي نقل كرده امام حسين عليه السلام بر اعور السلمي و عمرو بن الحجاج زبيدي حمله برد و آنها را با چهار هزار مرد، محافظ شريعه فرات بودند. امام عليه السلام آنان را متفرق ساخت و اسب خود را وارد فرات كرد. هنگامي كه اسب سرش را براي نوشيدن آب پايين برد حضرت فرمود: اي اسب تو تشنه اي منهم تشنه ام بخدا قسم از اين آب نمي نوشم مگر اينكه تو از آن بنوشي پس چون اسب اين سخن امام را شنيد سرش را بلند كرد و از آب ننوشيد گويي سخن امام را فهميد آنگاه امام حسين عليه السلام فرمود: اي اسب بنوش من هم مي نوشم پس امام حسين عليه السلام دستش را به سمت آب برد و يك كف دست آب برداشت كه ناگهان سواري به امام گفت: اي حسين از نوشيدن آب لذت مي بري در حاليكه به خيمه هاي تو حمله شده و حريمت هتك شده. امام آب را ريخت و به سوي دشمن حمله برد و آنها را متفرق ساخت و ديد خيمه ها و اهل آن سالم هستند. شاعر مي گويد:



ويل الفرات أباد الله غامره

و رد وارده بالرغم ظمآنا



لم يطف حر غليل السبط بارده

حتي قضي في سبيل الله عطشانا



در روايتي ديگر آمده وقتي امام حسين عليه السلام خواست جرعه اي از آب بنوشد


حصين بن نمير (لعنة الله) تيري به سمت حضرت پرتاب كرد آن تير به ران پاي حضرت اصابت نمود حضرت تير را از پايش درآورد و خون پايش را در كف دست جمع كرد و به آسمان پاشيد و فرمود: خداوندا به تو شكايت مي كنم از مردمي كه خون مرا ميريزند و از نوشيدن آب مرا منع مي نمايند سپس حضرت خواست براي بار دوم آب بنوشد. پس عمر بن سعد (لعنة الله) ندا داد: به حق بيعت يزيد بن معاويه بر شما اگر حسين آب بنوشد همه شما را نابود مي كند. آنگاه خولي بن يزيد اصبحي (لعنة الله) فرياد زد: اي حسين به خيام حرم خود بازگرد كه در آتش مي سوزند و تو زنده هستي. پس آب از دست امام ريخته شد و حضرت به سوي خيمه ها بازگشت و ديد خيمه ها سالم هستند فهميد اين خبرها مكر و حيله آن ملعونين است وقتي حضرت به خيمه ها آمدند زنان و كودكان به خيال اينكه حضرت آب آورده به سوي او آمدند تا آب بگيرند ولي تا امام حسين عليه السلام را خون آلوده ديدند زاري كنان بر سر و صورتها زدند، ضجه زدند و فرياد برآوردند پس امام حسين عليه السلام به ايشان گفت: آرام باشيد كه گريه هاي زيادي را پيش رو داريد.

در معدن آمده است در اين حال امام ندا داد: اي زينب، اي ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه، اي فاطمه سلام من بر شما (يعني خداحافظ) زينب عليهاالسلام نزد برادر آمد و گفت: برادر جان گمان مي كني كه كشته خواهي شد؟ حضرت فرمود: چگونه گمان نكنم در حالي كه نه دوستي دارم نه ياوري. زينب عليهاالسلام گفت: برادر جان ما را به سوي حرم جدمان رسول الله صلي الله عليه و آله بفرست. حضرت فرمود: اي واي، اگر مرا رها مي كردند خود را در اين مهلكه قرار نمي دادم. گويا مي بينم به همين زودي شما را روي مركبها مانند اسيران و بردگان مي برند و مي گردانند و شما را به گرفتاري و رنج بسيار خوار خواهند ساخت. چون حضرت زينب عليهاالسلام اين سخنان را از برادر شنيد، گريست و


اشك از ديدگان هر دوي آنها جاري شد. آنگاه حضرت زينب عليهاالسلام ندا داد: اي واي از تنهايي، واي از بي يار و ياوري، واي از گردش سوء روزگار، واي از شومي اين صبح، پس گريبان چاك كرد، مو پريشان ساخت و بر صورت خويش لطمه زد. شاعر در اين مقام مي گويد:



أتته زينب مذ وعت ما قاله

حسري القناع و ذيلها مجرور



تدعوه يا خلف الذين مضواويا

لكي اذا طم البلا و السور



لماذا الوداع أهل تيقنت الفنا

ما الرأي و ما لدي خفير



فأجابها قل الفدا كثر العدا

قصر المداء و سبيلنا محصور



رافعت عنكم ما استطعت فلم يفد

والصحب ذا شلو و ذاك عفير



قالت فوعظهم و حذرهم فقال

قلت فما أفاد الوعظ و التخدير



و لكم دعوت القوم كفوا عن قتالي

و اتركوني في الشعاب أسير



و ذكرت ما فجر الصخور فلم بكن

الا قلوبهم هناك صخور



سپس امام به زينب عليهاالسلام فرمود: آرام باش اي دختر علي مرتضي عليه السلام كه گريه بسيار در پيش داري. چون امام حسين عليه السلام خواست از خيمه بيرون رود زينب عليهاالسلام دامن او را گرفت و گفت: آرام اي برادر صبر كن تا با نگاهم از جمال تو در اين وداع بي بازگشت توشه اي برگيرم:



فمهلا أخي قبل الممات هنيئة

لتبرد مني لوعة و غليل



زينب به دست و پاي برادر بوسه زد و ديگر زنان نيز به پاي حضرت افتادند و دست و پايش را بوسيدند.

مرحوم علامه مجلسي (ره) در ترجمه جلاء مي فرمايد: امام حسين عليه السلام با اهل بيتش وداع نمود و ايشان را به صبر امر نمود و وعده ثواب و اجر آخرت به


ايشان داد و امر نمود لباسهايشان را بپوشند و به ايشان فرمود: براي بلا و مصيبت آماده باشيد و بدانيد خداوند تعالي شما را حفظ و حمايت مي نمايد و بزودي شما را از شر دشمنان نجات مي دهد و عاقبت كار شما را خير مي گرداند و دشمنان شما را به انواع بلاها عذاب مي نمايد. در عوض اين مصائب و بلاها كه مي بينيد نعمتها و بخششهاي فراواني به شما مي دهد. از مصائبي كه مي بينيد شكوه و شكايت ننمائيد چيزي را كه از قدر و منزلت شما بكاهد به زبان نياوريد آنگاه امام به سوي جنگ با دشمنان رفت.

در بحار است كه امام حسين عليه السلام جرعه اي آب طلب نمود، شمر (لعنة الله) گفت: بخدا قسم آب به تو نمي دهيم تا كشته شوي. مردي ديگر به امام عليه السلام گفت: اي حسين مي بيني فرات را مانند ماري در دشت پيچيده است، بخدا از آب فرات نخواهي نوشيد تا با لب تشنه جان دهي. امام حسين عليه السلام فرمود: خداوندا اين مرد را تشنه بميران (راوي مي گويد به خدا قسم اين مرد كه به امام جسارت نمود) در هنگام مرگ به اطرافيان خود مي گفت: به من آب بدهيد به او آب مي دادند وقتي مي نوشيد از دهانش بيرون مي ريخت باز مي گفت: به من آب بدهيد عطش مرا كشت و چيزي نگذشت كه به درك واصل شد. آنگاه مردي از لشگريان عمر سعد بنام اباالحتوف جعفي (لعنة الله) تيري به سوي امام پرتاب نمود آن تير به پيشاني حضرت نشست، حضرت آن تير را از پيشاني خود بيرون آورد، خون از جاي زخم بيرون زد و بر صورت و محاسن حضرت روان شد. در بعضي از كتب معتبره ديدم شخصي كه به سوي امام تير انداخت، خولي بن يزيد (لعنة الله) بود و نيز گفته اند آن شخص ابوايوب غنوي (لعنة الله) بوده است.

سيد (ره) گويد: بعد از آن مردي از كنده با شمشيرش ضربه اي به كلاهخود امام


زد به حدي كه شمشير از كلاه خود گذشته و بر سر امام رسيد و كلاه خود پر از خون شد. سيد مي فرمايد: امام پارچه اي طلبيد و با آن سر خود را محكم بست و كلاهخود ديگري خواست و آن را بر سر گذاشت و بدور آن عمامه اي پيچيد. آنگاه امام فرمود: خداوندا تو خود مي بيني كه بر من در ميان اين بندگان عصيان كارت چه گذشته است، خداوندا كثرت ايشان را به قلت تبديل نما و آنها را بكش و پراكنده ساز و بروي زمين يك نفر از ايشان را باقي نگذار و هرگز از گناهانشان مگذر آنگاه حضرت بر دشمنان مانند شير خشمگين حمله كرد و به هيچ يك از دشمنان برخورد نمي كرد مگر اينكه او را از دم تيغ مي گذراند و به هلاكت مي رساند و تيرهاي دشمن از هر طرف به سمت او مي آمد و به آنحضرت اصابت مي نمود پس فرمود: اي مردم بدفرجام، شما در حق عترت و اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله به وصيتش عمل نكرديد و در حق خانواده اش جفا كرديد بعد از كشتن من، ديگر از قتل هيچ يك از بندگان خدا هراسي نداريد و بسيار براي شما راحت است. بخدا قسم اميدوارم كه خدا به من مقام شهادت كرامت نمايد آنگاه انتقام مرا به شكلي كه شما نفهميد از شما بگيرد. پس حصين بن مالك سكوني (لعنة الله) گفت: اي پسر فاطمه عليهاالسلام چگونه خداوند انتقام تو را از ما مي گيرد. حضرت فرمود: به شما گرفتاري و بلا مي رساند و خون شما را مي ريزد و شما را به عذاب دردناكي مبتلا مي سازد آنگاه امام آنقدر مبارزه كرد و جنگيد كه زخمهاي بسيار زياد و عميقي بر او وارد آمد در لهوف آمده كه حضرت هفتاد و دو زخم برداشت.

بحار از قول ابن شهر آشوب آورده كه ابومخنف از قول جعفر بن محمد بن علي عليه السلام نقل نموده كه در بدن حضرت سي و سه اثر نيزه و سي چهار محل شمشير بود.


همچنين امام باقر عليه السلام فرمود: وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد در بدن آنحضرت سيصد و بيست و چند جراحت نيزه و شمشير و تير بود و در روايتي آمده سيصد و شصت زخم داشته، برخي گفته اند سي و سه ضربه به غير از تيرها بر ايشان وارد آمده. آنقدر بر بدن و زره ايشان تير و نيزه و شمشير اصابت كرده بود كه تيرها شبيه تيغهاي خار پشت شده بود و نيز گفته اند كه تمام تيرها بر جلوي بدن ايشان اصابت كرده بود:



قد ضم قطريه الطعان فجسمه

كالتاج بالطعن الدلوج مرصع



تقع السهام علي القنا اذ لم يكن

بين الأسنة و الأسنة موضع



لله شخص فيه ألف جراحة

طعنا و ضربا كيف لا يتضعضع



نسجوا عليه من مقدمة بها

درعا دلاصا بالنجيع يواشع



امام اندكي توقف نمود تا دقايقي استراحت نمايد زيرا بواسطه نبرد خسته و بي رمق شده بود در همين حال كه ايستاده بود ناگاه سنگي آمد و بر پيشاني اش اصابت نمود دامن پيراهنش را بالا آورد تا خون از صورتش پاك نمايد، تيري برنده و مسموم كه سه شعبه داشت آمد و بر سينه حضرت نشست.

در بعضي روايات آمده كه تير به قلب ايشان خورد امام حسين عليه السلام فرمود: بسم الله و بالله علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سر مبارك را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: خداوندا تو خود مي داني كه اين قوم مردي را مي كشند كه روي زمين جز او پسر پيامبري نيست سپس حضرت تير سه شعبه را از پشت خود بيرون آورد. خون همچون چشمه جوشان بيرون مي آمد. حضرت دستش را بر روي زخم گذاشت و چون دستش از خون پر شد خونها را به آسمان پرتاب نمود و از آن خونها حتي يك قطره هم به زمين بازنگشت. آسمان تا آن زمان سرخ رنگ نمي شد تا


اينكه امام حسين عليه السلام خون را به آسمان پرتاب نمود، سپس دستش را دوباره بر روي زخم قرار داد و زماني كه پر از خون شد سر و صورتش را به خون خودش آغشته نمود و فرمود: اين كار را كردم تا وقتي جدم رسول الله صلي الله عليه و آله را ملاقات نمودم به خون آغشته باشم و بگويم يا رسول الله فلان مردم و فلان قوم مرا كشتند سپس از فرط خستگي ضعف او را گرفت و توقف نمود. هر كه به سوي او مي رفت تا ضربه اي به او بزند منصرف مي شد و بازمي گشت تا اينكه مردي از كنده كه نام او مالك بن بشر (لعنة الله) بود به سوي حضرت رفت و او را دشنام داد و با شمشير بر سر امام حسين عليه السلام زد. بر سر ايشان كلاه بود، آن كلاه از خون پر شد. امام حسين عليه السلام به او گفت: با دستانت نخوري و نياشامي و خداوند تو را با ظالمين محشور نمايد سپس حضرت كلاه از سر خود انداخت و كلاهي ديگر بر سر گذاشته و دور آن عمامه اي پيچيد. امام خسته شده بود ولي هنوز اندكي رمق داشت، آن مرد كندي (لعنة الله) آمد و كلاه خونين امام را كه از خز بود برداشت. بعد از واقعه كربلا نزد خانواده اش رفت وقتي داشت خون كلاه امام حسين عليه السلام را مي شست، همسرش به او گفت: آيا كلاهي را كه از پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله ربوده اي به خانه من آورده اي؟ از خانه من بيرون برو كه خداوند قبر تو را پر از آتش وعذاب گرداند. مرد كندي بعد از آن بسيار فقير و بيچاره شد دو دستش خشك گرديد بطوريكه از دستان او در زمستان خون مي چكيد و در تابستان مانند چوب خشك مي شد.

در منتخب آمده: بعد از آنكه آن مرد كندي (لعنة الله) كلاه خز امام حسين عليه السلام را خانه آورد به همسرش گفت: اين كلاه خز حسين است، آن را از خون پاك كن. چون زن اين را شنيد گريست. به او گفت: اي واي بر تو حسين را كشتي و كلاه او را ربودي، بخدا قسم كه پس از اين هرگز با تو صحبت نخواهم نمود. آن مرد به سوي


همسرش حمله برد تا او را بزند، زن او را به كناري زد، دست مرد به ميخي كه از در خانه بيرون آمده بود اصابت كرد و ميخ بر دستش فرورفت و بر دست او زخمي وارد ساخت آن زخم پيشروي نمود ناچار دستش را قطع كردند آن مرد بسيار فقير شد تا به هلاكت رسيد.

در بحار از صاحب مناقب و محمد بن ابيطالب نقل است: هنگاميكه امام حسين عليه السلام از شدت جراحات و صدمات ناتوان و بي رمق شد، شمر (لعنة الله) فرياد زد: اي سربازان براي چه ايستاده ايد منتظر چه هستيد اين مرد به خاطر جراحات و زخمها و تيرهايي كه خورده از پا افتاده است به او حمله كنيد، مادرتان به عزايتان بنشيند، لشگريان به امام از همه طرف حمله كردند حصين بن نمير (لعنة الله) تيري به دهان امام زد.

در معدن به نقل از مناقب آمده كه ابوايوب غنوي با تيري مسموم به گلوي حضرت تير اندازي نمود امام فرمود: (بسم الله و بالله و لا حول و لا قوة الا بالله اين كشته راه رضاي خداست).

زرعة بن شريك تميمي (لعنة الله) به كتف چپ حضرت با شمشير ضربه اي فرود آورد و عمر بن خليقة جعفي (لعنة الله) به رگ گردن حضرت و سنان بن انس نخعي (لعنة الله) تيري به سينه ايشان زد.

در لهوف آمده وقتي امام حسين عليه السلام بواسطه جراحات بسيار بي رمق شده از كثرت تيرها زره ايشان مانند خارپشت شده بود، صالح بن وهب مزني (لعنة الله) ضربه اي با نيزه به لگن خاصره حضرت زد و ايشان به اين ضربه از اسب با سمت راست صورتشان به زمين خوردند در حاليكه مي فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله.


بحار: آنگاه حضرت از زمين برخاسته نشستند و تيرها را از حلقوم و بدنشان بيرون آوردند، سپس عمر سعد (لعنة الله) به امام حسين عليه السلام نزديك شد.

حميد بن مسلم مي گويد در اين هنگام زينب دختر علي عليه السلام از خيمه بيرون آمد.

در لهوف آمده حضرت زينب عليهاالسلام فرياد مي زد: اي واي برادرم، اي سرورم، اي همه خانواده ام، اي كاش آسمان بر زمين فروبيفتد، اي كاش كوهها از هم بپاشند و هموار شوند. در بحار آمده زينب عليهاالسلام فرمود: اي عمر بن سعد آيا در پيش چشم تو اباعبدالله عليه السلام را مي كشند و تو نظاره مي كني. در اين هنگام اشكهاي عمر سعد (لعنة الله) بر صورت و محاسنش جاري شد و صورت خود از زينب عليهاالسلام برگرداند و امام حسين عليه السلام در ميان قتلگاه نشسته بود در حالي كه لباسي از خز بر تن داشت و لشگريان مترصد به چنگ آوردن آن لباس بودند.

شيخ مفيد (ره) در ارشاد گويد: عمرسعد (لعنة الله) در جواب زينب عليهاالسلام چيزي نگفت، زينب عليهاالسلام رو به سپاه كرد و گفت: اي واي بر شما در بين شما حتي يك مسلمان هم پيدا نمي شود؟ هيچ يك از سپاهيان جوابي نداد.

لهوف: در اين هنگام شمر (لعنة الله) بر سر يارانش فرياد زد و گفت: براي چه منتظر مانده ايد؟ حمله كنيد به اين مرد، پس همه لشگر از هر سو به امام حمله آوردند. زرعة بن شريك (لعنة الله) به كتف چپ حضرت ضربه اي با شمشير زد و امام حسين عليه السلام نيز به زرعة بن شريك ضربه اي زد و او را به زمين انداخت. آنگاه ضربه ي ديگري با شمشير به گردن مقدس امام عليه السلام زدند كه بواسطه آن ضربه حضرت با صورت به زمين افتاد و ناتوان گرديد خواست برخيزد كه باز به زمين افتاد. سنان بن انس نخعي (لعنة الله) به ترقوه ي حضرت با نيزه ضربه اي فرود آورد سپس نيزه را از كتف ايشان بيرون آورده و به بقيه ي جاهاي سينه ي حضرت فروبرد. سنان بن انس نخعي


دوباره تيري به سوي حضرت انداخت و تير به گلوي حضرت خورد و حضرت افتاد، پس از آن برخاست و نشست و تير را از گلويش بيرون آورد و دو دستش را روي زخم گذاشت پس هر دو كتف دستش از خون گلويش پر شد آنگاه حضرت خونها را به سر و صورت و محاسنش مي ماليد و مي فرمود: اين چنين مي كنم تا وقتي خدايم را ملاقات مي كنم با جمالي خونين زيارت كنم در حالي كه حق مرا غصب كرده اند.

در خبر ابي مخنف آمده حضرت امام حسين عليه السلام از هوش رفت و بيجان و بيهوش به زمين افتاد. هنگامي كه به هوش آمد خواست از جاي خود برخيزد و جنگ نمايد لكن نتوانست با صداي بلند گريست و فرياد زد: واجداه، وامحمداه واابتاه واعلياه دوباره از هوش رفت با صورت به زمين افتاد در اين حال بود تا سر ساعت از ظهر گذشت و لشگريان در حيرت بودند از قتل او و مي ترسيدند كه به جلو بيايند، نمي دانستند حضرت زنده است يا از دنيا رفته:



لله مطروح حوت منه الثري

نفس العلي والسؤدد المفقودا



و مبدد الأوصال الزم حزنه

شمل الكمال فلازم التبديدا



و مجرح ما غيرت منه القنا

حسنا و لا أخلقن منه جديدا



قد كان بدرا فاغتدي شمس الضحي

مد ألبسته يد الدماء لبودا



يحمي أشعته العيون فكلما

حاولن مهجا خانه مسدودا



و تظلله شجر القنا حتي أبت

ارسال هاجرة اليه بريدا



و در بعضي از نسخ ارشاد شيخ مفيد (ره) از امام صادق عليه السلام روايت شده هنگاميكه امام حسين عليه السلام به زمين افتاد و پهلوي مباركش بر زمين قرار گرفت ناگاه عرش خداوند لرزيد و همه ملائك بر ساق عرش گرد آمدند و عرض كردند:


خداوندا اين قوم با حسين، خليفه و جانشين تو در زمين و امين و امام تو بر بندگانت، چنين كاري كرده اند به ما اذن بده به زمين فرود آئيم و در يك چشم به هم زدن همه را نابود سازيم تا كسي باقي نماند خداوند به ملائكه وحي فرستاد كه من مهربانترين مهربانان هستم و هيچ يك از ايشان را رها نمي كنم.


(تتمه)

در بعضي از كتب علما و قدماي ما نقل است كه وقتي كار به امام حسين عليه السلام دشوار شد و يكه و تنها ماند به سوي خيمه هاي برادرانش آمد، خيمه هاي ايشان را خالي و بي صاحب ديد، به سوي خيمه هاي فرزندان عقيل رفت، آنها را نيز خالي يافت آنگاه به سوي خيمه هاي ديگر اصحابش رفت ولي هيچ يك از آنها را نديد همه خيمه ها بي صاحب و خالي بودند پس حضرت دمادم مي فرمود (لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم) سپس حضرت به خيمه زنان رفت و از آنجا به خيمه پسرش زين العابدين عليه السلام آمد، او را ديد كه بر تكه پوستي روي زمين افتاده و بر او داخل شد و حضرت زينب عليهاالسلام از او پرستاري مي نمود. هنگامي كه علي بن الحسين امام را ديد خواست از جايش برخيزد ولي از شدت بيماري نتوانست به عمه اش گفت،: مرا بروي سينه ات نگاهدار و تكيه بده زيرا اين پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه آمده. زينب عليهاالسلام پشت او نشست و امام زين العابدين عليه السلام را به سينه اش تكيه داد امام حسين عليه السلام نزديك او آمد و از پسرش درباره ي بيماريش سئوال نمود. امام زين العابدين عليه السلام فرمود: الحمد لله تعالي سپس گفت: پدر جان امروز با اين منافقين چه مي كني؟ امام حسين عليه السلام فرمود: پسرم شيطان بر اين دشمنان چيره شده و ذكر و ياد خدا را از يادشان برده است و آتش جنگ و فتنه را بين من و اينان روشن ساخته تا اينكه سيلاب خون از ما و از ايشان به زمين جاري شود، پس امام زين العابدين عليه السلام فرمود: پدر جان، عمويم عباس عليه السلام كجاست؟ هنگامي كه از عمويش سؤال نمود، گريه راه گلوي زينب عليهاالسلام را گرفت و به برادرش حسين عليه السلام نگاه كرد چگونه مي خواهد جواب او را بدهد. چرا كه زينب عليهاالسلام از ترس اينكه بيماري


علي بن الحسين عليه السلام شدت يابد خبر شهادت عمويش عباس عليه السلام را به او نداده بود. امام حسين عليه السلام به پسرش فرمود: پسرم، عمويت عباس عليه السلام كشته شده و دو دستش در كنار فرات جدا گرديده است. علي بن الحسين عليه السلام به شدت گريست تا اينكه از هوش رفت. وقتي به هوش آمد از همه ي عموها و عموزاده هايش سؤال نمود امام حسين عليه السلام به او فرمود: همگي كشته شده اند. آنگاه علي عليه السلام گفت: برادرم علي و حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجا هستند؟ امام عليه السلام به او فرمود: پسرم بدان هيچ مردي جز من و تو در ميان خيمه ها زنده نيست و اينان كه درباره ي آنها از من سوال نمودي همگي بر روي خاكهاي سوزان ميدان جنگ افتاده اند. علي بن الحسين عليه السلام به شدت گريست. سپس به عمه اش زينب عليهاالسلام گفت: عمه جان يك عصا و شمشير به من بده. امام حسين عليه السلام به او فرمود: مي خواهي با آنها چه كني؟ گفت: مي خواهم به عصا تكيه دهم و با شمشير از پسر رسول الله صلي الله عليه و آله دفاع نمايم، خيري در زندگي بعد از او نخواهد بود. امام حسين عليه السلام مانع كار او شد و او را به سينه خود چسباند و فرمود: پسرم تو پاكترين اولاد من و بهترين افراد خانواده من هستي، تو جانشين من در (ميان امت و سرپرست) اين زنان و كودكان هستي. اينان غريب و خوار شده هستند سرپرستي ايشان را در اين خواري و بي پناهي و طعنه گويي اعداء و سختي روزگار به عهده بگير. زنان و كودكان وقتي ناله و فرياد سر دادند ساكت و آرام كن و هر گاه از چيزي ترسيدند همدم و انيسشان باش و با كلام نرم و آرام ايشان را تسلي بده، به جز تو مردي براي آنها نمانده كه همدم و مونس و يار ايشان باشد و هيچ كس جز تو نيست كه به ناراحتي ها و شكايات ايشان رسيدگي نمايد. بگذار تو را ببويند و تو نيز ايشان را ببوي، بگذار بر تو گريه نمايند و تو نيز بر ايشان گريه كن، سپس دست علي را گرفت و با صداي بلند صدا زد: اي زينب، اي


ام كلثوم، اي سكينه، اي رقيه و اي فاطمه كلام مرا بشنويد و بدانيد كه اين پسرم جانشين من بر شماست و او امام واجب الاطاعه مي باشد. سپس به علي فرمود: يا «ولدي بلغ شيعتي عني السلام فقل لهم ان ابي مات غريبا فاندبوه و مضي شهيدا فابكوه» پسرم سلام مرا به شيعيانم برسان و به آنها بگو پدرم غريب مرد براي او سوگواري كنيد، پدرم شهيد شده براي او گريه كنيد.



يا واعظا معشرا ضلوا الطريق بما

علي قلوبهم من غيهم رانا



و زاجرا فئة ضلت بما كسبت

بالسيف حينا و بالتنزيل أحيانا



ما همت قدرا علي الله العظيم و لم

يحجب فديتك عند النصر خذلانا



لكنما شاء أن يبديك للملأ

الأعلي و يجعل منك الصبر عنوانا



فعز أن تتلظي بينهم عطشا

و الماء يصدر عنه الوحش ريانا



تحوطه منك أن تدنوه طائفة

صدورها اتخذ الشيطان أكنانا



ويل الفرات أباد الله غامره

ورد وارده بالرغم ظمآنا



لم يطف حر غليل السبط بارده

حتي قضي في سبيل الله عطشانا



تعلوه أسياف من لا دونهم أحد

و ما سوي الله شي ء فوقه كانا



فيا سماء لهذا الحادث النفطري

فما القيامة أدهي للوري شانا



و لترجف الأرض شجوا فابن فاطمه

أمسي عليها تريب الجسم عريانا



ماهان قدرا عليها أن تواريه

بل لا تطيق لنور الله كتمانا



أفدي صريعا علي الرمضاء قد جعلت

الله اكبر منه الجسم ميدانا



ما كان ضرهم لو أنهم صفحوا

عن جسم من كان للمختار ريحانا



يا غيرة الله غار الصبر فانهتكي

هتك النساء و ما في كربلاء كانا



هبي الرجال بما تأتي به قتلت

و ان تكن قتلت ظمآنا و عدوانا






ما بال أطفالها صرعي و نسوتها

أسري يجاب بها سهلا و أحزانا



تهدي و هن كريمات النبي الي

من كان أعظمها لله كفرانا



و المسلمون بمر أي لا تري أحدا

لله أو لرسول الله غضبانا