بازگشت

در بيان بعضي از معجزات آن حضرت قبل از شهادت


شيخ علي بن عيسي اربلي در كتاب كشف الغمه مي گويد: فضائل امام حسين آشكار و روشن است و برتري شرف و عزت او چون نوري درخشان است. براي آنحضرت مقاماتي عالي و مكاني بلند مرتبه و قدرت در همه امورات است و هيچ اختلافي در شرافت و فضل و برتري جايگاه آنحضرت در بين شيعيان و عامه نيست.

علماء برتري او را در بالاترين درجات مي دانند و جاهلان نيز به تقليد از علما معترف به شرف آن حضرت هستند و چرا اينگونه نباشد در حاليكه برتري و عظمت از همه ي جهات او را احاطه كرده بلندي مقام و شرف از سر و صورتش آشكار است سربلندي و سرافرازي از همه ي ابعاد و احوالات او تراوش مي نمايد و اين سخني است كه هر كسي قادر به بيان آن نيست. جد او محمد مصطفي صلي الله عليه و آله پدرش علي مرتضي عليه السلام جده اش خديجه كبري عليهاالسلام، مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام، برادرش حسن بن علي عليه السلام كه صاحب بزرگي و عظمت است، عمويش جعفر طيار (رضي الله عنه) و خاندانش از هاشم كه همه برگزيده از نيكان و خوبان هستند.

امام حسين عليه السلام و برادرش برگزيده ترين برگزيدگان و نورالانوار هستند امام


حسين عليه السلام خود سروري شريف و كوه وقار است. شجاع و جوانمرد، شير شرزه ميدانهاي حماسه، قهرماني نامور، پرچم افتخار و عظمت اسلام است كه مجد و اعتلا و سربلندي از اينجا و آنجا بر او سرازير و همه صفات نيك در او جمع و جاري است.

در بحار به اسنادش از ايوب بن أعين از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: زني دور خانه خدا طواف مي كرد و پشت او مردي بود، پس بازوي زن از آستين بيرون افتاد آن مرد دستش را بر روي دست زن قرار داد تا به بازويش رسيد خداوند دست آن مرد را به دست زن چسباند بطوري كه از هم جدا نمي شد و اين امر باعث شد كه طواف قطع شود. به دنبال امير فرستادند. مردم جمع شدند و به دنبال فقها فرستادند آنها گفتند كه چون او گناه بزرگي مرتكب شده است، بايد دست او را قطع كرد. امير گفت: آيا اينجا از فرزندان رسول الله صلي الله عليه و آله كسي هست؟

گفتند: بله حسيسن بن علي امشب وارد شده است، بدنبال او فرستادند و از او خواستند كه بيايد.

امير خدمت حضرت عرض كرد: يابن رسول الله ببين چه اتفاقي افتاده چاره چيست؟

حضرت رو به قبله ايستاد و دستانش را بلند كرد و زمان زيادي دعا نمود سپس به سوي آن مرد و زن رفت تا اينكه دست آن مرد از دست زن آزاد گرديد. امير از امام پرسيد آيا مرد را به خاطر آنچه مرتكب شد مجازات نكنيم؟

حضرت فرمودند: خير.

و در خرائج و جرائح از ابوخالد كابلي از يحيي ام طويل نقل شده گفت: نزد امام حسين عليه السلام بوديم جواني آمد در حالي كه مي گريست امام حسين به او فرمود: چرا


گريه مي كني؟ گفت: مادرم در اين لحظه از دنيا رفت و با اينكه دارايي و اموالي دارد وصيتي نكرده و به من گفته بود پيش از آنكه با شما سخن گويم با كسي درباره مرگش صحبت نكنم. امام حسين عليه السلام فرمود: برخيزيد تا به نزد آن زن برويم، برخاستيم با امام حسين عليه السلام رفتيم تا اينكه به نزديك خانه اي رسيديم كه آن زن در آن فوت كرده بود. ديديم نزديك خانه روي جنازه آن زن پارچه اي كشيده اند، امام بدرگاه خداوند دعا نمود تا او را زنده نمايد تا به هر چه مي خواهد وصيت نمايد. خداوند متعال او را زنده كرد آن زن نشست و شهادتين را گفت سپس به امام حسين عليه السلام نگاه كرد و گفت: اي مولاي من بفرمائيد داخل خانه، امام داخل خانه شد و دو زانو نشست و فرمود: اي زن وصيت نما (رحمك الله) آن زن گفت: يابن رسول الله من اموالي چنين و چنان در فلان مكان و فلان جا دارم يك سوم آن را براي شما قرار دادم تا به هر نحو كه مي خواهيد صرف ياران و اصحاب خود نمائيد و دو سوم آن را براي پسرم اگر از دوستداران شماست و اگر دشمن شما مي باشد، از او بگيريد زيا حقي براي مخالفين و دشمنان اهل بيت عليهم السلام در اموال مؤمنين نيست سپس آن زن از امام حسين عليه السلام خواست كه بر او نماز بخواند و عهده دار امور او گردد. پس آن زن بمرد.

و نيز در خرائج و جرائح از جابر جعفي از امام زين العابدين عليه السلام نقل است كه: حضرت فرمود: عرب باديه نشيني به مدينه آمد تا امام حسين عليه السلام را آزمايش نمايد. و جواب امام را بشنود به نزديكي شهر مدينه كه رسيد محتلم شد، چون داخل شهر شد مستقيما به نزد امام حسين عليه السلام آمد، او هنوز شروع به سخن نكرده بود كه امام عليه السلام به او فرمود: حيا نمي كني اي اعرابي كه بر امامت داخل مي شوي در حاليكه جنب هستي.

اعرابي گفت: به تحقيق كه فهميدم و دانستم آنچه را كه براي آن آمده بودم از نزد


امام رفت غسل نمود و بازگشت، پس آنچه در قلبش بود از امام حسين عليه السلام سؤال كرد.

از همان كتاب به اسنادش از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است گروهي نزد امام حسين عليه السلام آمدند، جمعي عرض كردند: يا اباعبدالله از فضائل و عظمتي كه خداوند براي شما قرار داده سخن بگوئيد.

حضرت فرمودند: شما طاقت و تحمل شنيدن آنها را نداريد.

سه نفر گفتند: شما بگوئيد ما تحمل مي كنيم.

حضرت فرمود: اگر شما راست ميگوييد دو نفرتان اينجا را ترك نمائيد تا من با يكي از شما سخن بگويم، اگر او تحمل نمود براي شما نيز بازگو مي نمايم.

دو نفر از ايشان رفتند و يكي از ايشان ماند. حضرت با او سخن گفت ناگاه آن مرد گويي كه هوش و حواس ندارد از جاي خود برخاست گويي كه صورتش گداخته بود رفت دوستانش با او هر چه سخن گفتند جوابي نشنيدند.

و نيز آورده اند مردي نزد حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام آمد و گفت: چيزي از فضائلي كه خداوند در شما قرار داده به من بگو.

حضرت فرمود: تو طاقت شنيدن آن را نداري. آن مرد گفت: من طاقت دارم يابن رسول الله صلي الله عليه و آله شما بگوئيد من تحمل مي كنم. امام حسين عليه السلام شروع به سخن نمود هنوز سخنان ايشان تمام نشده بود در اين هنگام موهاي سر و صورت آن مرد سفيد شد و حديثي كه امام حسين عليه السلام گفته بود فراموش نمود پس امام حسين عليه السلام فرمود: فهميدي (رحمك الله) چگونه حديث از يادت رفت!.

و نيز از امام صادق عليه السلام از پدرانش نقل فرموده: امام حسين عليه السلام وقتي مي خواست غلامانش را به دنبال برخي امور بفرستند مي فرمودند: فلان روز


مسافرت نرويد و فلان روز برويد اگر شما با من مخالفت كنيد ديگر با شما كاري نخواهم داشت. يكبار مخالف سخن امام عليه السلام عمل نمودند و به مسافرت رفتند راهزنان ايشان را گرفتند، عده اي را كشتند و هر چه داشتند دزديدند. خبر به امام حسين عليه السلام رسيد، حضرت فرمود: قبلا هشدار داده بودم ولي حرف و سخن مرا جدي نگرفتند سپس همان دم برخاست و به نزد والي رفت والي به امام عرض كرد: يا اباعبدالله شنيده ام غلامهاي شما را كشته اند.

امام حسين عليه السلام فرمود: من شما را به قاتلين ايشان راهنمايي مي كنم پس بر آنها سخت بگير، گفت يابن رسول الله آيا آنها را مي شناسي؟ فرمود: بلي همانطور كه تو را مي شناسم و آنگاه اشاره كرد به مردي كه پيش والي ايستاده بود و فرمود اين يكي از آنهاست. آن مرد گفت: از كجا مي گويي من يكي از آنها هستم و به چه دليل اين را مي گويي؟ حضرت فرمود: اگر راست بگويم تو قبول مي كني. آن مرد گفت: بخدا قسم به تو اطمينان دارم. حضرت فرمود: در حالي خارج شدي كه فلاني و فلاني (اسم همه آنها را نام برد) با تو بودند، چهار نفر آنها از بردگان مدينه و بقيه از حبشيان مدينه بودند والي به آن مرد گفت: به صاحب اين قبر و اين منبر قسم يا راست بگو و يا گوشت بدنت را به تازيانه كبود مي كنم آن مرد گفت: بخدا قسم حسين عليه السلام دروغ نمي گويد و چنان راست مي گويد كه گويي با ما بوده والي همه آنان را جمع كرد و همه به جرم خود اعتراف كردند و والي گردن همه را زد.

در همان كتاب نقل شده: مردي به سوي امام حسين عليه السلام رفت و گفت: آمدم در مورد ازدواج با فلان زن با شما مشورت كنم، حضرت فرمود: من به اين ازدواج مايل نيستم، زن ثروتمند بود و مرد نيز صاحب مال و منال بود با اينكه حضرت با اين ازدواج مخالفت نمود باز هم آن مرد با آن زن ازدواج كرد طولي نكشيد كه مرد فقير


شد حضرت به او فرمود: من گفتم صلاح نيست اما تو قبول نكردي حالا رهايش كن، خداوند بهتر از او را به تو خواهد رساند سپس فرمود: با فلاني ازدواج كن آن مرد پذيرفت سالي نگذشت كه هم مالش بيشتر شد و هم آن زن برايش فرزند پسر بدنيا آورد و آنچه كه دوست مي داشت از او ديد.

در همان كتاب از صفار از حسين بن علي عليه السلام به اسنادش نقل مي كند امام حسين عليه السلام پس از شهادت علي عليه السلام به اصحاب خود فرمود: اگر اميرالمؤمنين را ببينيد آيا مي شناسيد؟ گفتند بلي، حضرت فرمود: اين پرده را كنار بزنيد همينكه پرده را كنار زدند با منظره اي انكار ناپذير روبرو شدند امام علي عليه السلام را ديدند حضرت به آنها فرمود: آنكه از ما مي ميرد در واقع مرده نيست و آنكه از ما مي ماند حجت است بر شما.

در بحار از مناقب باسناد خود از اصبغ بن نباته گفت: به حسين بن علي عليه السلام عرض كردم: مولاي من مي خواهم از شما چيزي بپرسم كه به آن يقين دارم و از اسرار الهي است و شما به آن اسرار مسرور هستيد، فرمود اي اصبغ آيا مي خواهي سخنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را با پدرم در مسجد قبا به بيني؟، گفتم: بلي همان چيزي است كه مي خواهم.

حضرت فرمود: برخيز، ديد در كوفه در مسجد قبا است در حاليكه به اندازه يك چشم بهم زدن طول نكشيد حضرت تبسمي نمود و فرمود: اي اصبغ خداوند باد را در اختيار حضرت سليمان بن داود عليه السلام گذاشته بود كه صبح به مقدار يك ماه و شب باندازه يك ماه راه مي رفت ولي خدايتعالي به من بيش از آنچه به حضرت سليمان عليه السلام داده است عطا فرموده، گفتم اي پسر رسول خدا قسم راست گفتي.

آنگاه فرمود: ما كساني هستيم كه نزدشان علم الكتاب هست و بيان آن نزد


ماست و آنچه نزد ماست پيش احدي نيست اسرار الهي، پيش ما به وديعت است زيرا ما اهل اسرار خدا هستيم آنگاه به من تبسم كرد و فرمود: ما آل الله و ورثه رسول الله صلي الله عليه و آله هستيم گفتم: خدا را براي اين موضوع شكر مي نمايم، سپس به من فرمود: به مسجد داخل شو داخل شدم خود را در محراب كنار پيامبر صلي الله عليه و آله يافتم پس نگاه كردم ديدم علي عليه السلام محكم گريبان مرا گرفت. آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد در حاليكه انگشتان خود را با دندان گاز مي گرفت با عصبانيت به من مي گفت: چه بد بازماندگاني بوديد لعنت خدا و لعنت من بر شما باد.

در بحار از مناقب از صفوان بن مهران نقل است گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم مي فرمود: در زمان امام حسين عليه السلام دو نفر بر سر يك زن و فرزندش با هم اختلاف پيدا كردند، اين مي گفت از آن من هستند آن ديگري مي گفت از آن من هستند امام حسين عليه السلام از كنار آنها مي گذشت به آنها فرمود: براي چه با هم درگير شده ايد؟ يكي از آنها گفت اين زن مال من است و آن ديگري گفت اين كودك مال من است حضرت به آن اولي فرمود: بنشين نشست و آن كودك شير خواره بود امام حسين عليه السلام به آن زن فرمود: پيش از آنكه خداوند سر تو را بر ملا كند حقيقت را بگو.

زن گفت اين مرد شوهر من است و اين كودك نيز از آن اوست و آن مرد را نمي شناسم حضرت رو به كودك شير خواره نمود و فرمود: اي كودك در مورد سخن اين زن به اذن خدا بگو (كودك به اذن خدا به زبان آمد) گفت: من نه فرزند اين مرد هستيم و نه فرزند آن بلكه پدر من چوپان فلان قبيله است.

امام حسين عليه السلام به رجم آن زن دستور داد.

امام صادق عليه السلام فرمود: پس از آن هيچ كس سخن گفتن آن كودك را نشنيد.

در بحار از حذيفه نقل است كه گفت: از امام حسين عليه السلام شنيدم مي فرمود: بخدا


قسم طاغيان و اوباش بني اميه براي كشتن من گرد مي آيند و عمر بن سعد پيشاپيش آنها خواهد بود (اين سخن را در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمود) به آنحضرت گفتم: آيا رسول الله صلي الله عليه و آله اين را به تو خبر داده است؟ فرمود: نه، خدمت رسول الله صلي الله عليه و آله رسيدم و قضيه را به حضرت عرض كردم حضرت فرمود: علم او علم من است، علم من علم اوست، زيرا كه ما به امور عالم پيش از وقوع باخبر مي شويم.

در بحار به اسنادش از حضرت ابي عبدالله صلي الله عليه و آله، مي فرمايد: حسين بن علي عليه السلام سالي پياده به مكه رفت و پاهاي آنحضرت ورم كرد بعضي از خدمتكاران آن حضرت گفتند: اگر سوار مركب شويد ورم پاهايت بهبود خواهد يافت. حضرت فرمود: چنين نيست بلكه به آن منزل كه برسم مرد سياهي پيش خواهد آمد نزد او روغني است آن را بخريد و با او چانه نزنيد. غلام آن حضرت گفت: پدر و مادرم فداي شما منزلي پيش روي ما نيست تا آنجا كسي دارو بفروشد، حضرت فرمود: بلي پيش روي تو منزلي است، حدود يك ميل راه رفته بودند كه حضرت به غلامش فرمود: نزديكي تو مردي است، روغن را از او بگير و قيمتش را پرداخت كن، غلام به آن مرد گفت: اين روغن را كجا مي بري؟ گفت براي حسين بن علي عليه السلام غلام گفت: پس قيمتش را بگير و آن را به من بده، آن مرد سياه به سوي امام حسين عليه السلام متوجه شد و عرض كرد يابن رسول الله من غلام و از دوستان شما هستم براي اين روغن از شما وجهي دريافت نمي كنم اما دعا كنيد خداوند پسري سالم به من بدهد كه از دوستان شما اهل بيت عليهم السلام باشد، اكنون هنگام وضع حمل همسرم بود كه من از خانه خارج شدم. حضرت فرمود: برگرد به خانه ات خداوند پسري سالم به شما عنايت نموده دوباره به سوي امام برگشت و حضرت را دعاي خير نمود و حضرت از آن روغن به پاهاي مباركش ماليد و بهودي حاصل شد.


در بحار از ابن عباس نقل است كه مي گويد: امام حسين عليه السلام را پيش از آنكه بسوي عراق حركت كند به در خانه كعبه ديدم دست جبرئيل در دست آنحضرت بود و جبرئيل ندا مي داد بشتابيد براي بيعت با خدا، ابن عباس مي گويد قصد داشتم امام حسين عليه السلام را ترك كنم جبرئيل صدا زد از ياران حسين نه يك نفر كم مي شود و نه يك نفر زياد، سپس ياران حضرت را قبل از حضورشان نام برد، محمد بن حنفيه مي گويد ياران امام حسين عليه السلام با اسم و اسم پدرانشان قبلا نوشته شده بود.

در بحار از زرارة بن اعين نقل است كه: شنيدم حضرت صادق عليه السلام از پدرانش نقل مي كند امام حسين عليه السلام از مريضي كه در تب شديد بود عيادت نمود حضرت از در خانه او كه وارد شد آن مريض به حضرت عرض كرد آنچه كه به شما اهل بيت داده شده حق است و من از آن خوشحالم، آنگاه تب آن شخص از بين رفت، حضرت فرمود: بخدا قسم خداوند هيچ چيزي را خلق نكرده مگر آنكه او را به اطاعت ما امر كرده، آن مرد مي گويد: در آن موقع من صدايي را شنيدم اما كسي را نمي ديدم كه مي گفت: لبيك و مي گفت مگر اميرمؤمنان به تو امر نكرد جز به دشمنان يا گناهكاران نزديك نشوي تا كفاره گناهانش باشد. گناه اين چيست مي گويند آن مريض عبدالله بن شداد بن هادي الليثي بود.

در كتاب عوالم به اسنادش از امام صادق عليه السلام و از جدش نقل است كه: مردم كوفه نزد امام علي عليه السلام آمده و از خشكسالي شكايت كردند و گفتند: براي ما طلب باران كن، حضرت به امام حسين عليه السلام فرمود: بلند شو و طلب باران بنما، پس امام حسين عليه السلام حمد خدا را بجاي آورد و به پيامبر اسلام درود فرستاد و گفت: اي پروردگار من كه عطا كننده خيرات و نازل كننده نيكيها هستي آسمان را براي ما باراني كن ما را با باران فراوان سيراب نما و براي ما باراني پر آب و پهناور و پربركت


بفرست و به آن وسيله بندگان ضعيفت را نيرو ببخش و زمينهاي مرده را زنده كن آمين يا رب العالمين، راوي مي گويد: حضرت هنوز از دعايش فارغ نشده بود كه خداوند باران فراواني فروفرستاد بطوريكه اعراب بعضي نواحي كوفه آمدند و گفتند: آب در دره ها و تپه ها روي يكديگر موج مي زند.

در كتاب خرائج از ابي ابراهيم نقل است كه: امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بيرون رفتند تا به نخلستاني رسيدند آنها جهت قضاي حاجت هر كدام خلاف جهت ديگري رفتند خداوند متعال بينشان حائلي مانند ديوار قرار داد بنحوي كه يكديگر را نديدند و آنگاه كه رفع حاجت شد آن ديوار برداشته شد و بجاي آن چشمه آبي جاري شد تا آن بزرگواران با آن وضو بگيرند و پس از آن براه افتادند در بين راه مردي خشن و تند مزاج پيش آمد و گفت: دشمنانتان نابود نشود از كجا مي آئيد؟ فرمودند: از خلد، آن مرد قصد سوء و جسارت به آن بزرگواران نمود آنگاه صدايي شنيد كه مي گفت: اي شيطان قصد معارضه با فرزندان محمد را داري؟ در حاليكه ميداني روز گذشته چه كاري كردي حق مادرشان را ناديده گرفتي و در دين خدا بدعت ايجاد كردي و راه باطل را پيش گرفتي، امام حسين عليه السلام نيز بر آن مرد خشم گرفت، آن مرد دست بلند كرد كه حسين عليه السلام را بزند خداوند دست او را از كتف خشك نمود خواست با دست چپ بزند آن دستش نيز چنين شد، پس آن مرد گفت شما را به حق جدتان و پدرتان قسم مي دهم از خداوند بخواهيد دستانم را به حالت طبيعي برگرداند. امام حسين عليه السلام گفت: خدايا دستان او را سالم كن و اين واقعه را براي او عبرت قرار بده تا اين واقعه براي او حجت باشد، خداوند سلامتي آن مرد را به او برگرداند، آن دو بزرگوار نزد حضرت علي عليه السلام آمدند و پيروزمندانه به آغوش پدر رفتند، حضرت فرمود: چه نقشه اي كشيده بودند؟ اين واقعه اندكي بعد


از قضيه سقيفه بود (مردي به سختي علي عليه السلام را گرفته بود بطوريكه رداء حضرت پاره شده بود امام حسين عليه السلام به آن مرد فرمود: خداوند تو را از دنيا خارج نكند مگر آنكه نسبت به اهل و عيالت گرفتار شوي.

وقتي امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به خانه برگشتند امام حسين عليه السلام به امام حسن عليه السلام گفت: از جدم رسول خدا صلي الله صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: مثل شما مثل حضرت يونس عليه السلام است كه خداوند او را از شكم نهنگ خارج و روي زمين قرار داد براي او بوته اي از كدو خلق نمود و چشمه اي در زير آن جاري ساخت كه آن كدو مي خورد و از آن آب مي نوشيد، و از جدم شنيدم مي فرمود اما آن چشمه از آن شماست ولي شما از آن - كدو - بي نياز هستيد خداوند متعال درباره ي حضرت يونس فرمود: «و ارسلناه الي مأة الف او يزيدون فآمنوا فمتعناهم الي حين» و ما به آن كدوها نياز نداريم ولكن ما به آن چشمه نياز داشتيم. آن را براي ما جاري ساخت و بزودي به بيش از صد هزار تن فرستاده خواهيم شد كه مردم به ما كفر مي ورزند و تا آن زمان معلوم مهلت داده مي شوند امام حسن عليه السلام گفت: اين مطلب را منهم شنيدم.

در بحار از عطاء بن سائب از برادرش نقل است كه گفت: روزي خدمت امام حسين عليه السلام بودم مردي از بني تميم آمد كه به او عبدالله بن جويرة مي گفتند: گفت: اي حسين! حضرت فرمود: چه ميخواهي؟ گفت: من تو را بشارت مي دهم به آتش جهنم. حضرت فرمود: اينطور نيست، من به محضر پروردگار بخشنده شفاعت كننده اي مي روم كه شايسته اطاعت است، من از نسل پاك و نسلهاي من همگي پاك هستند اما تو كه هستي؟ گفت: من ابن جويره هستم؟ امام حسين عليه السلام وقتي او را شناخت، دستهاي خود را به سوي آسمان بلند كرد بحدي كه زير بغلهاي حضرت ديده مي شد گفت: خدايا او را به سوي آتش بكش ابن جويره از دعاي حضرت


خشمگين شد و به حضرت حمله كرد، اسب جويره رم كرد و پاي جويره در ركاب گير كرد در حاليكه سرش پائين افتاده بود اسب با سرعت دور مي زد و سر جويره را به هر سنگ و درختي مي كوبيد، بدن جويره تكه تكه شد در حاليكه پايش همچنان از ركاب آويزان بود اين چنين مورد لعنت خدا قرار گرفت و به جهنم وارد شد.

در مناقب در باب تظلم الزهرا عليهاالسلام، درباره نفرين امام حسين عليه السلام، چنين نوشته كه آنحضرت بدرگاه خداوند گفت: «پروردگارا او را به سوي آتش جهنم بكش و پيش از آنكه به جهنم برسد طعم آتش را در اين دنيا به او بچشان» آنگاه جويره از اسبش به خندق (گودالي) افتاد كه در آن آتش بود، پس امام حسين عليه السلام به سجده افتاد و شكر خداوند را بجا آورد.

در مسند البتول از مفضل نقل است كه: امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي كه امام حسين و اصحابش را از آب محروم كردند، حضرت در ميان اصحابش ندا كرد: هر كس تشنه است نزد من بيايد، يكي پس از ديگري نزد آنحضرت آمدند حضرت انگشت ابهام خود را در كف دست يكي از آنان قرار داد و از چشمه اي كه ظاهر شد. همه آب نوشيده و سيراب شدند و به يكديگر مي گفتند: بخدا قسم شربتي نوشيديم كه هيچ يك از مردم دنيا چنين نوشيدني ننوشيده است، آنگاه كه امام را به شهادت رساندند كه روز سه شنبه نزديك غروب بود حضرت يكي يكي يارانش را مورد تفقد قرار مي داد و آنها را باسم و اسم پدرانشان صدا مي زد و آنها يكي بعد از ديگري نزد حضرت آمدند و حضرت با طعام و نوشيدنيهاي بهشتي آنها را اطعام مي نمود سپس امام صادق عليه السلام فرمود: بخدا قسم عده اي از مردم كوفه آنان را مي ديدند و چند مرتبه اين قضيه تكرار شد اما درك نكردند آنگاه نزد رسولان حضور پيدا كردند و هر كدام را به سوي منطقه و شهر خود برگرداند، بعد از آن به كوه «رضوي» آمد


هيچ مومني نبود مگر آنكه در محضر آنحضرت حضور پيدا كرد در حاليكه آنحضرت بر سريري از نور نشسته بود حضرت ابراهيم، موسي، عيسي و تمامي انبياء عليه السلام آنحضرت را احاطه كرده بودند و پشت سر آنها مومنين و پشت سر آنها ملائك به فرمايشان امام حسين عليه السلام توجه داشتند، امام صادق عليه السلام فرمود: اين حالت تا روز قيام قائم ما ادامه دارد و آنگاه كه قائم ما ظهور كند در محضر امام حسين عليه السلام قرار گرفته به كربلا مي آيد و هيچ مؤمني در هيچ نقطه اي نخواهد بود مگر آنكه به محضر امام حسين عليه السلام خواهد آمد تا اينكه عظمت خداوند در امام حسين عليه السلام متجلي خواهد شد. اي مفضل به خدا قسم اين مقامي است كه بالاتر از آن هيچ مقام ديگري نيست، ابن عرقدس مناسب اين مقام چه نيكو سروده است:



امام الهدي سبط النبوة والد

الأئمة رب النهي مولي له الأمر



امام أبوه المرتضي علم الهدي

وصي رسول الله و الصنو و الصهر



امام بكته الانس و الجن و السماء

و وحش الفلاء و الطير و البر و البحر



له القبة البيضاء و بالطف لم تزل

تطوف بها حزنا ملائكة غر



و فيه رسول الله قال و قوله

صحيح صريح ليس في ذلكم نكر



حبي بثلاث ما أحاط بمثلها

ولي فما زيد سواه و لا عمرو



له تربة فيها الشفاء و قبة

يجاب بها الداعي اذا مسه الضر



و ذرية درية منه تسعه

أئمة حق لا ثمان و لا عشر



أيقتل ظمآنا حسين بكربلاء

و في كل عضو من أنامله بحر



و والده الساقي علي الحوض في غد

و فاطمة ماء الفرات لها مهر



فوالهف نفسي للحسين و ما جني

عليه غداة الطف في حربه الشمر



رماه بجيش كالظلام قسيه

الاهلة والخرصان أنجمه الزهر






سنان سنان خارق منه في الحشاء

و صارم شمر في الوريد له شمر



تجر عليه العاصفات ذيولها

و من انسج أيدي الصافنات له طمر



فزجت له السبع الطباق و زلزلت

رواسي جبال الارض و التطم البحر



در كتاب «رجال كشي» باسنادش از صالح بن ميثم نقل شده: من و عباية اسدي بر حبابه ي والبية وارد شديم به او گفتند: اين برادر زاده ات ميثم است؟ گفت بلي مي خواهيد حديثي از حسين بن علي عليه السلام براي شما بگويم؟ گفتم: بلي، گفت: روزي بر او وارد شده و سلام گفتم، او جواب داد و به من مرحبا گفت سپس فرمود: اي حبابة! چه باعث شده دير به ديدن ما مي آيي؟ گفتم: عارضه اي برايم پيش آمده بود، فرمود: آن عارضه چه بود؟ روپوش را كنار زدم و آثار مريضي «برص» كه گرفتار شده بودم به حضرت نشان دادم.

آن حضرت دست مباركش را بر موضع «برص» گذاشت و دعا كرد، دعاي حضرت تمام نشده بود كه حضرت دست خود را برداشت در حاليكه آن مريضي از بين رفته بود، سپس حضرت فرمود: اي حبابه در ميان اين مردم جز ما و شيعيان ما، كسي از ملت حضرت ابراهيم عليه السلام نيست و هر كس جز اينها باشد از آنها دوري كن.

در خرائج از امام باقر عليه السلام و آنحضرت از پدرش نقل مي كند: كه بعد از شهادت امام حسن عليه السلام عده اي به سوي امام حسين عليه السلام رفتند و گفتند: يابن رسول الله از كارهاي خارث العاده پدرت چه به تو ارث رسيده (كه علامت جانشيني و امامت تو باشد)؟ و نشانه هدايت ما گردد فرمود: آيا پدرم را مي شناختيد؟ گفتند: بلي همه ما او را مي شناختيم حضرت پرده اي را كه در اطاقي بود كنار زد سپس فرمود: به داخل اطاق نگاه كنيد وقتي نگاه كرديم ديديم اميرمؤمنان علي عليه السلام نشسته است گفتيم:


شهادت مي دهيم تو خليفه خدا در زمين و فرزند علي عليه السلام هستي.

در كتاب ثاقب المناقب از جابر بن عبدالله نقل است: وقتي كه امام حسين عليه السلام تصميم گرفت به سوي عراق برود بحضور حضرت رسيده و گفتم: تو فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و يكي از دو سبط آن حضرت هستي فكر مي كنم تو هم مانند برادرت به صلح رضايت بدهي، فرمود: برادرم اين كار را به دستور خدا و رسول او انجام داد و من هم آنچه كه دستور خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله باشد انجام مي دهم (بعد فرمود) آيا مي خواهي رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام و برادرم را ببيني؟ آنگاه ديدم كه گويي دري از آسمان باز شد رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام، حسن عليه السلام، حمزه و جعفر بر زمين نزول كردند، وحشت مرا گرفت. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي جابر! مگر در مورد حسين پيش از او به نگفته بودم؟ اي جابر مؤمن نخواهي بود مگر آنكه تسليم اراده ائمه باشي و نسبت به عملكرد آنها معترض نشوي آيا مي خواهي جايگاه معاويه و جايگاه فرزندم حسين عليه السلام و جايگاه يزيد و جايگاه قاتلش را ببيني؟ گفتم بلي يا رسول الله، حضرت با پايش به زمين زد زمين شكافته شد تا اينكه (بنظرم) هفت زمين شكافته شد و هفت دريا نمايان شد و معاويه و يزيد و قاتلان امام حسين عليه السلام را در آتش ديدم و ديدم وليد بن مغيره و ابوجهل و معاويه و يزيد (عليهم لعان الله) همگي با زنجيري به يكديگر بسته شده اند و شياطين نيز همنشين آنها هستند و اينان شديدتر از همه اهل عذاب در جهنم معذب هستند سپس حضرت فرمود: سرت را بلند كن، سرم را بالا گرفتم، درهاي آسمان را ديدم باز نشد و بهشت بالاتر از همه آسمانها قرار داشت، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله و همراهانش به آسمان صعود كردند وقتي در فضا قرار گرفتند رسول الله صلي الله عليه و آله به امام حسين عليه السلام ندا داد و گفت: پسرم به ما بپيوند، امام حسين عليه السلام نيز صعود كرد و همراه آنان داخل بهشتي كه از همه


طبقات بهشت عاليتر بود شد، سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله به من نگاهي كرد و دست امام حسين عليه السلام را گرفت و فرمود: اي جابر اين فرزند من همه جا با من است تسليم عملكرد و كارهاي حسينم باش و به او شك نكن تا از مؤمنان باشي، آنگاه جابر گفت: خداوند مرا (در دنيا و آخرت) كور گرداند اگر آنچه گفتم حقيقت نداشته باشد.

در خرائج نقل شده آنگاه كه امام حسين عليه السلام قصد رفتن به عراق را داشت، ام السلمه رضي الله عنها به امام حسين عليه السلام عرض كرد: به سوي عراق نرو زيرا كه من از رسول خدا عليه السلام شنيده ام كه فرمود فرزندم حسين را در عراق به شهادت مي رسانند و مقداري خاك نزد من است كه پيامبر اسلام در شيشه اي به من داده است. امام حسين عليه السلام فرمود: بخدا قسم من چنين كشته خواهم شد و اگر به سوي عراق هم نروم باز مرا خواهند كشت و اگر دوست داري محل اردوي ما و محل به زمين افتادن اصحابم را به تو نشان بدهم، آنگاه حضرت دست خود را به صورت ام السلمه كشيد و خداوند چنان بينشي در چشمان او بوجود آورد كه او همه آن صحنه ها را مشاهده كرد، آنگاه حضرت از خاك كربلا مقداري گرفت و به او داد و آنرا در شيشه ديگري ريخت و فرمود: هر گاه به رنگ خون درآمد بدانكه ما كشته شده ايم.

ام سلمه مي گويد: وقتي روز عاشورا شد بعد از ظهر آن روز به هر دو شيشه نگاه كردم ديدم هر دو به رنگ خون درآمده اند در آن روز هيچ سنگي و هيچ كلوخي از زمين كنده نمي شد مگر آنكه خون تازه از زير آن جاري مي گشت.

در بحار از ابن بابويه و تاريخ طبري از ابوالقاسم واعظ نقل است كه گفت: يكي از دشمنان آن حضرت صدا زد: اي حسين قطره اي از آب فرات نخواهي خورد تا وقتي كه از دنيا بروي يا حكم يزيد را بپذيري، حضرت فرمود: خدايا او را تشنه بميران و


هيچگاه او را نيامرز، پس تشنگي بر او غلبه كرد در حاليكه كوزه آب را سر مي كشيد مي گفت: اي واي از تشنگي تا آنكه مرد.

تاريخ طبري نام اين شخص را عبدالله بن حصين ازدي نقل كرده است حميد بن مسلم مناسب اين مقام قصيده اي از محمد علي اعصم در مدح اهل بيت عليهم السلام نقل نموده است.



اني لمدح بني النبي لعاشق

و النظم يشهد لي بأني صادق



تأتي قوافيه الي كأنما

قدسا قهن الي لساني سائق



هذا و نظمي قاصر عن مدحهم

و لو اجتهدت و كان تحتي سابق



ساووا كتاب الله الا أنه

هو صامت و هم الكتاب الناطق



من جاء بالقول البليغ فناقل

عنهم و الا فهو منهم سارق



فعلوا فعال الرب الا انهم

بشر فضاع علي الغلات الفارق



جعلوا الذي قد كان نفس نبيهم

هو نفس خالقهم تعالي الخالق



ضلت خلائق في علي مثل ما

ضلت بعيسي قبل ذاك خلائق



لا عذر للنصاب و الغالي له

عذر لبعض ذوي العقول يوافق



كفرت به الفئتان لكن ليستا

شرعا فان النصب كفر خارق



لا ينسب الاسلام للتالي له

و ان ادعي الاسلام فهو منافق



و هو الذي نطق الكتاب بمدحه

و بفضله صدع النبي الصادق



و لغيره تعزي مناقب كلها

كانت دعاوي مالهن حقائق



لو شاء تعطيلا لأفلاك السماء

ما عاقه عن مثل ذلك عائق



ان كان في الاسلام فتق خاطه

أو كان رتق فيه فهو الراتق



و بكفه القلم الذي في جبهة

الا شهاد يكتب مؤمن أو فاسق






يا سادة وعدوا بانقاذ الذي

و الاهم و بوعدهم أنا واثق



ترضون أن أصلي غدا بجهنم

مع من أعادي فيكم و أشاقق



و أذوق من خجلي لدي خصمائكم

أضعاف ما أنا من جهنم ذائق



هم بي يخف عذابهم و أنابهم

يشتد هل هذا لديكم لائق



تالله لو دخل الجنان عدوكم

ما رأت في منها النعيم الرائق



كيف اتفاقي في غدمع فرقة

ما كان لي معها اتفاق سابق



يا من اليه الحكم يرجع في غد

و لأمره أمر الاله موافق



فكأنني بك و الخلائق كلها

خرس و ما في الخلق غيرك ناطق



قد قام رضوان بديك و مالك

و لهم الي شفتيك طرف رامق



من قلت فيه خذوه عجل أخذه

فلم ينظر ما ذا يقول الخالق



مولاي عبدك قد أحبك دهره

و بدانبشر المدح و هو مراهي