بازگشت

عمرو بن الحسن


يكي ديگر از كودكاني كه در كربلا حضور داشت و پس از حادثه ي عاشورا به اسارت رفت، عمرو بن الحسن بود. بعضي او را عمر بن الحسن نوشته اند. تاريخ درباره ي او چيزي بيش از آنچه كه در ذيل مي آيد ذكر نكرده است.

طبري مي نويسد: يك روز يزيد، علي بن الحسين را فراخواند، امام سجاد عليه السلام با عمرو بن الحسن كه پسر كوچكي بود، نزد يزيد رفت. خالد پسر يزيد لعنة الله عليه كه تقريبا با عمرو همسال بود نيز حضور داشت. يزيد به عمرو گفت: آيا با پسر من كشتي مي گيري؟

عمرو گفت: نه، اما يك چاقو به من و يك چاقو به او بده تا با يكديگر بجنگيم.


يزيد تا اين سخن شجاعانه را از عمرو شنيد، فرزند خود خالد را در آغوش گرفت و بر سينه فشرده و گفت:



شنشنة اعرفها من اخزم

هل تلد الحية الا حية [1] .



اين خويي است كه من از اخزم مي شناسم، آيا مار جز مار مي زايد؟

كنايه از اينكه عمرو بن الحسن شجاعت و دلاوري را از پدران و اجداد خود به ارث برده است [2] .

اعلمي حائري از قول صاحب عمدة الطالب اين داستان را چنين نقل مي كند:

عمربن الحسن پسر كوچكي بود كه در كربلا حضور داشت و پس از فاجعه ي عاشورا او را با بانوان اهل بيت به شام بردند. روزي يزيد به او گفت: آيا با پسرم عبدالله كشتي مي گيري؟

عمربن الحسن گفت: نيرو و قوتي براي كشتي ندارم (حال و حوصله ي كشتي گرفتن ندارم) اما يك چاقو به من و يك چاقو هم به او بده تا با هم بجنگيم. اگر او مرا كشت، من به جدم رسول خدا و پدرم علي بن ابي طالب ملحق مي شوم و اگر من او را بكشم، او به جدش ابوسفيان و پدرش معاويه ملحق خواهد شد.

يزيد گفت:




شنشنة اعرفها من اخزم

ما تلد الحية الا حية



اين خويي است كه من از اخزم مي شناسم، مار جز مار مي زايد؟

سپس گفت: نگاه كنيد ببينيد آيا بالاي عورت او موي روييده است يا نه؟

براي او حايل زدند و بالاي عورتش را معاينه كرده گفتند: نه، هنوز موي بلوغ ندارد.

يزيد از كشتن او منصرف شد و آزادش كرد [3] .



پاورقي

[1] ابن‏اثير، الکامل في التاريخ، ج 4، ص 87.

[2] تاريخ طبري، ج 4، ص 353.

[3] دائره المعارف الشيعة العامة، ج 13، ص 442-441.