بازگشت

عبدالله اصغر


عبدالله اصغر پسر يازده ساله ي [1] امام حسن عليه السلام روز عاشورا در كربلا حضور داشته است. برخي از مورخان مادرش را زينب دختر سليل (سبيع) بن عبدالله [2] و بعضي ديگر او را كنيز دانسته اند [3] .

اين كودك كنار عمويش امام حسين عليه السلام در قتلگاه شهيد شده است. طبري، ابوالفرج و مفيد داستان شهادت او را چنين مي نويسند:

امام حسين عليه السلام، مجروح و خونين، غريب و تنها در


قتلگاه افتاده است و دشمنان او را محاصره كرده اند. عبدالله پسر امام حسن عليه السلام اين صحنه ي جگرسوز را مي بيند، بي تاب و بي باك، براي دفاع هر چند اندك از عموي خويش از خيمه بيرون مي رود و به سوي ميدان مي دود. حضرت زينب مي خواهد او را از رفتن به دام صيادان بي رحم باز دارد اما او باز نمي ايستد، خود را به عمويش مي رساند و كنار آن حضرت مي ايستد.

در اين هنگام مردي از قبيله «تيم» به نام بحربن كعب - كه بعضي او را ابجر بن كعب گفته اند- [4] شمشير كشيد تا آن را بر امام حسين عليه السلام فرود آورد. عبدالله اصغر گفت: اي پسر زن ناپاك! آيا مي خواهي عموي مرا بكشي؟

او شمشيرش را فرود آورد، عبدالله دستش را سپر كرد تا به امام حسين عليه السلام اصابت نكند، دست او قطع شد و به پوست آويزان گشت. عبدالله صدا زد: «يا عماه، يا اماه» (اي عمو جان! اي مادر)!.

در اين حال امام حسين عليه السلام او را گرفت و به سينه چسباند و فرمود:

يابن اخي اصبر علي ما نزل بك و احتسب في ذلك الخير فان الله بآبائك الصالحين برسول الله (ص) و علي بن ابي طالب و حمزة و جعفر و الحسن بن علي صلي الله عليهم اجمعين [5] .


اي پسر برادرم! صبر كن، اين زخم شمشير و مصيبت را خير به حساب آور، زيرا به زودي خداوند تو را به پدران شايسته ات رسول خدا و علي بن ابي طالب و حمزه و جعفر و حسين بن علي - كه درود خدا بر آنان باد - ملحق خواهد ساخت.

عبدالله هنوز در دامن عموي بزرگوارش بود و به دلجويي او گوش داشت كه حرملة بن كاهل اسدي، گلوي نازك وي را هدف تير قرار داد و او را در آغوش امام حسين عليه السلام سر بريد [6] .


پاورقي

[1] سيدبن طاووس، لهوف، ص 122.

[2] سبط بن جوزي، تذکرة الخواص، ص 215.

[3] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص 58.

[4] همان مدرک، ص 77.

[5] تاريخ طبري، ج 4، ص 344؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 54-53؛ الکامل، ج 4، ص 77؛ ارشاد، ص 465.

[6] سيد بن طاووس، لهوف، ص 123.