بازگشت

دختري چهارساله از امام حسين


آنچه نزد مورخان مسلم به نظر مي رسد اين است كه امام حسين عليه السلام دو دختر به نامهاي فاطمه و سكينه داشته است. ابن شهر آشوب دختري به نام زينب را به آن دو مي افزايد، و اربلي در كشف الغمه از كمال الدين بن طلحة براي امام حسين عليه السلام شش پسر و چهار دختر ذكر مي كند ولي نام دختر چهارم را مي نويسد. شايد همان دختر سه يا چهارساله اي باشد كه بعضي او را رقيه مي نامند. تاريخ درباره ي زينب و رقيه و مادرانشان ساكت است و هيچ اثري از آنان نشان نمي دهد. اما بعضي از مورخان از دختري سه يا چهار ساله كه در خرابه ي شام جان سپرده است، ياد مي كنند.


عمادالدين طبري مي نويسد: در حاويه آمد كه زنان خاندان نبوت، شهادت مردان را بر پسران و دختران خردسال پنهان مي كردند. اگر كودكي بهانه ي پدر مي گرفت، به او مي گفتند پدرت به سفر رفته است. در ميان دختران، دختركي چهارساله بود، شبي وحشت زده و پريشان از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين كجاست؟ من اكنون او را در خواب ديدم.

صداي ناله و شيون از زنان و كودكان برخاست. يزيد بيدار شد و پرسيد چه خبر است؟ قصه ي آن كودك را به او گفتند. يزيد گفت: سر پدرش را براي او ببريد!

سر مقدس امام حسين عليه السلام را نزد او بردند. پرسيد: اين چيست؟

گفتند: اين سر مطهر پدر توست.

آن دختر چهار ساله ترسيد و فريادي جانسوز برآورد، سپس بيمار و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد [1] .

اين داستان در بعضي از كتابها مفصل تر آمده است. محدث قمي مي نويسد: بر آن سر شريف دستمال ديبقي افكندند و پيش آن دختر نهادند و روپوش از آن برداشتند و گفتند اين سر پدر توست. آن را از تشت برداشت و در دامن نهاد و مي گفت: كيست كه تو را به خونت خضاب كرد اي پدر؟ كه رگ گلوي تو را بريد اي پدر؟ كه مرا بدين كوچكي يتيم كرد اي پدر؟ پس از تو به كه


اميدوار باشيم اي پدر؟ كه اين دختر يتيم را بزرگ كند اي پدر؟

سپس مي افزود: دهان بر دهان شريف پدر نهاد و گريه سخت كرد چنانكه بيهوش افتاد. او را حركت دادند، از دنيا رفته بود و چون اهل بيت اين بديدند، صدا به گريه بلند كردند و داغشان تازه شد و هر كس از اهل دمشق بر آن آگاه شد، زن يا مرد، گريان شدند [2] .

مازندارني حائري از طريحي چنين نقل مي كند:

امام حسين عليه السلام دختر كوچكي داشت كه او را بسيار دوست مي داشت و او نيز پدر را بسيار دوست مي داشت. بعضي گفته اند كه نامش رقيه بود. او سه ساله بود و همراه اسيران در شام به سر مي برد و از فراق پدر شب و روز گريه مي كرد. به او مي گفتند كه پدرت به سفر رفته است. يك شب او را در خواب مي بيند، وقتي بيدار مي شود سخت بي تابي مي كند و مي گويد پدرم و نور چشمم را بياوريد. و هر گاه اهل بيت مي خواهند او را ساكت كنند، حزن و گريه ي او شديدتر مي شود و از گريه و بي تابي او حزن اهل بيت بيشتر مي شود. به ياد امام حسين عليه السلام و ساير شهيدان گريستند و لطمه به صورت زدند و خاك بر سر پاشيدند و موهايشان را پريشان كردند. صداي ناله و فرياد و گريه همه جا را پر كرد. يزيد ناله ي جانسوز و صداي گريه ي آنان را شنيد، گفت: چه خبر است؟

به او گفتند: دختر كوچك امام حسين بهانه ي پدر گرفته است


و آرام نمي شود.

گفت: سر پدرش را برايش ببريد و مقابل او گذاريد، آرام مي شود.

سر مطهر امام حسين عليه السلام را در ميان طبقي گذاشتند و روي آن را با حوله اي پوشاندند و نزد آن كودك خردسال بردند و جلو او نهادند. دخترك گفت: اين چيست؟ من پدرم را خواستم.

گفتند: پدرت در اين طبق است.

دخترك حوله را كنار زد، ناگهان با سر بريده ي پدر مواجه شد. گفت: اين سر كيست؟

گفتند: سر پدرت حسين است.

چشمهايش را با تعجب و اضطراب به سر دوخته است. سكوت فضا را پر كرده است. دستهاي كوچكش را به سمت طبق برد و سر بريده را برداشت و به سينه فشرده و با فرياد جگرخراش خود سكوت را درهم شكست و با سر پدر به گفتگو پرداخت:

يا ابتاه من ذاالذي خصبك بدمائك

با ابتاه من ذالذي قطع وريديك

يا ابتاه من ذاالذي ايتمني علي صغر سني

يا ابتاه من لليتيمة حتي تكبر

يا ابتاه من للنساء الحاسرات

يا ابتاه من للارامل المسبيات


يا ابتاه من للعيون الباكيات

يا ابتاه من للصابعات الغريبات

يا ابتاه من للشعور المنشورات

يا ابتاه من بعدك و اخيبتاه من بعدك واغربتاه

يا ابتاه ليتني لك الفداء

يا ابتاه قبل هذا اليوم عميا

يا ابتاه ليتني توسدت التراب و لا اري شيبك مخضبا بالدماء

اي پدر! چه كسي تو را به خاك و خون كشيد؟

اي پدر! چه كسي رگهاي تو را بريد؟

اي پدر! چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟

اي پدر! چه كسي سرپرستي دختر يتيم تو را به عهده مي گيرد تا بزرگ شود؟

اي پدر! چه كسي اين زنهاي سربرهنه را سرپرستي كند؟

اي پدر! چه كسي از اين زنان بيوه و اسير حمايت كند؟

اي پدر! چه كسي بر چشمهاي اشكبار ما رحم كند؟

اي پدر! چه كسي براي گمشدگان غريب دلسوزي كند؟

اي پدر! چه كسي موي پريشان ما را شانه بزند؟

اي پدر! پس از تو حامي ما كيست؟ واي بر نااميدي! واي بر غريبي!

اي پدر! كاش من فداي تو مي شدم.

اي پدر! كاش نابينا مي شدم و اين روز را نمي ديدم.

اي پدر! كاش روي خاك جان سپرده بودم و محاسن خونين تو را نمي ديدم.


آن گاه دهان بر دهان پدر شهيد و مظلوم خود نهاد و آن قدر گريست تا بيهوش شد. وقتي كه او را تكان دادند، ديدند كه جان سپرده و روح پاك او به ملكوت اعلي پيوسته است. صداي اهل بيت به گريه بلند شد و حزن و عزداري دوباره برپا شد و هر كس از اهل شام گريه ي آنان را مي شنيد، با چشم اشكبار ديده مي شد. سپس يزيد لعنة الله عليه دستور داد تا او را غسل و كفن نموده دفن كنند [3] و اكنون حرم مطهرش كه در بازار دمشق كنار مسجد اموي قرار دارد، زيارتگاه شيعيان و علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت است.

جودي خراساني از زبان حضرت زينب سلام الله عليها خطاب به زن غسل دهنده چنين سروده است:



بيا تو اي زن غساله از طريق وفا

به اين صغيره بده غسل از براي خدا



مكن خيال كه او ز اهل روم و تاتار است

كه غسل دادن او بر تو سخت دشوار است



سرور سينه ي سلطان عالمين است اين

رقيه دختر مظلومه ي حسين است اين



مگو كه از چه رخ همچون كهربا دارد

كه داغ تشنگي دشت كربلا دارد



مگو كه زخم به پايش چرا برون ز شمار

كه روي خار مغيلان دويده در شب تار






جراحتي كه خود اين طفل را به شانه بود

ز ضرب كعب ني و چوب و تازيانه بود [4] .




پاورقي

[1] عمادالدين طبري، کامل بهايي، ج 2،ص 179. حسن بن علي مشهور به «عمادالدين طبري» از علماي قرن هفتم هجري قمري است. تاريخ تولد و وفات او مجهول است ولکن در سال 675 ه ق کتاب کامل را تمام کرده است.

[2] ابوالحسن شعراني، دمع السجوم، ص 260.

[3] طريحي، منتخب، ج 1، ص 141.

[4] محمدي اشتهاردي، سوگنامه‏ي آل محمد، ص 493.