بازگشت

سكينه در مجلس يزيد


يزيد ملعون، در حالي كه به اهل بيت نگاه مي كرد و نام و نسبت آنان را مي پرسيد، زني را ديد كه به دليل نداشتن چادر، با دست صورت خود را پوشانده بود، پرسيد اين زن كيست؟

- سكينه دختر حسين است.

يزيد گفت: تو سكينه هستي؟

حضرت سكينه گريست، و گريه چنان گلويش را گرفت كه نزديك بود جان سپارد.

يزيد پرسيد: چرا گريه مي كني؟

سكينه گفت: چگونه گريه نكند بانويي كه چادر ندارد تا سر و صورت خود را از چشم تو و نامحرمان بپوشاند؟

يزيد گفت: اي سكينه! پدرت حق مرا انكار كرد و رحم مرا قطع نمود و براي سقوط من از حكومت با من جنگيد.

حضرت سكينه باز هم گريست و فرمود: اي يزيد! به كشتن پدرم خوشحال مباش، زيرا كه او مطيع خدا و رسولش بود. خداوند او را به سوي خود فراخواند، او نيز خدا را اجابت كرد و به سعادت ابدي رسيد. اي يزيد! روز قيامت بايد جواب بدهي، خودت را آماده كن. اما تو كجا و جواب كجا؟

يزيد گفت: اي سكينه! ساكت شو! پدرت نزد من هيچ حقي ندارد [1] .



پاورقي

[1] محمد مهدي مازندراني حائري، معالي السبطين، ج 2، ص 96.