بازگشت

سكينه و اسب پدر


هنگامي كه بانوان اهل بيت صداي اسب را شنيدند، حضرت زينب سلام الله عليها رو به سكينه كرد و گفت:


قد جاء ابوك بالماء فاخرجي اليه لتشربي.

پدرت با آب آمد، برو و بنوش.

وقتي سكينه از خيمه بيرون آمد، ديد اسب پدرش تنها، بي سرنشين، خونين يال، با زين واژگون آمده است و در شيهه ي پياپي او خبر شهادت موج مي زند. سكينه ناله اي جانسوز سرداد و گفت:

واقتيلاه واغريباه واحسيناه وامحمداه واجداه وافاطمتاه...

اي شهيد، اي غريب، اي حسين، اي محمد، اي جد بزرگوارم، اي فاطمه...

حبيب الله شريف كاشاني مي نويسد: سكينه دست بر پيشاني اسب گذاشت و اشعار ذيل را خواند:



ويلك يا ميمون ارجع و لاتصل

واخبرنا بالقضاء كيف انزلا



و اين تركت السبط ميمون قل لنا

و اين الذي قد كان للخطب مجملا



اميمون تغدي بالحسين و هو لنا

كفيل و للحمل الثقيل تحملا



اميمون ضيعت الحسين وجئتنا

تحمحم في خيماتنا ثم تصهلا



اميمون اشقيت العدي من ولينا

والقيته بين الاعادي مجدلا






اميمون ارجع لاتطيل خطابنا

فان عدت ترجوا عندنا تؤملا [1] .



واي بر تو اي اسب! برگرد و بي صاحب ميا و به ما بگو كه چگونه اين حادثه اتفاق افتاد؟

اي اسب! به ما بگو پدرم را، آن سبط پيغمبر را، در كجا رها كردي؟ كجاست آن كسي كه براي تحمل پيشامد ناگوار، زبده و نمونه بود؟

اي اسب پرميمنت! با حسين رفتي اما تنها آمدي. او سرپرست ما بود و بار سنگين مشكلات ما را بر دوش داشت. اي اسب! حسين را رها كردي و آمدي اينجا سروصدا راه انداخته و شيهه مي كشي؟

اي اسب! ولي و سرپرست ما را ميان دشمنان مجروح و به خون تپيده انداختي و آنان را با كشتن او به شقاوت و سيه بختي رساندي.

اي اسب! برگرد، سخن را طولاني مكن، برو پدرم را بياور. اگر او را آوردي، نزد ما اميدوار و محترم خواهي بود.

و به روايت فاضل دربندي، حضرت سكينه دستها را روي سرگذاشت و اشعار ذيل را خواند:



مات الفخار مات الجود والكرم

و اغبرت الارض و الآفاق و الحرم



و اغلق الله ابواب السماء فلا (فما)

ترقي لهم دعوة تجلي بها الهمم






يا اخت قومي انظري هذا الجواد اتي

ينبئك ان ابن خير الخلق مخترم



مات الحسين فيا لهفي لمصرعه

و صار يعلو ضياء لامة الظلم



يا موت هل من فدي يا موت عوض

فالله من الكفار ينتقم



يا امة السوء لاسقيا لمربعكم

يا امة اعجبت من فعلها الامم [2] .



افتخار مرد، جود و كرم مرد و زمين و آفاق و حرم خدا غبارآلود شدند.

خداوند درهاي آسمان را بست و از اين پس براي آنان هيچ دعايي بالا نمي رود تا به وسيله ي آن غمها زدوده و قلبها صاف شود.

اي خواهر من! برخيز و نگاه كن! اين اسب آمده و خبر مي دهد كه پسر بهترين خلق خدا شهيد شده است.

حسين كشته شد، افسوس از كشته شدنش، و نورانيت امت اسلام با شهادت او تاريك شد.

اي مرگ! آيا قرباني مي پذيري؟ اي مرگ! آيا عوض قبول مي كني؟ اگر[قبول نمي كني ]بدان كه خداوند بزرگ، پرودگار من است و از كافران انتقام خواهد گرفت.

اي امت بد! سرزمين شما سيراب نشود. اي امتي كه تمام امتها از كار شما تعجب خواهند كرد!


وقتي ساير بانوان حرم ناله ي جانسوز سكينه را شنيدند، از خيمه بيرون آمدند. ناگهان اسب امام حسين عليه السلام را برهنه و بي سرنشين و واژگون زين ديدند، پس به صورت خود مشت و سيلي كوبيدند، گريبان چاك كردند و با ناله و فرياد گفتند:

وا محمداه وا علياه وا حسناه وا حسيناه اليوم مات محمد المصطفي اليوم مات علي المرتضي اليوم ماتت فاطمة الزهراء [3] .

اي محمد! اي علي! اي حسن! اي حسين! امروز روز رحلت محمد مصطفي است، امروز روز شهادت علي مرتضي است، امروز روز شهادت فاطمه ي زهراست (يعني امروز داغ و مصيبت محمد، علي و فاطمه تازه شده است).

شريف كاشاني مي نويسد: چون صداي گريه ي سكينه به گوش زنان رسيد و اشعارش بشنيدند، تمام آنها صيحه زنان و گريه كنان از خيمه بيرون آمدند و گرداگرد آن اسب را گرفتند و صدا به ناله و شيون بلند كردند.



زدند دست و دريدند جامه در بر خويش

به آه و ناله كشيدند معجر از سر خويش



پس هر يك از آن زنان دلسوخته با آن اسب به زباني سخن مي گفت كه دل سنگ آب مي شد. يكي مي گفت پدرم را چه كردي؟ آيا كسي او را آب داد يا نه؟ و يكي مي گفت برادرم را چه كردي؟




يكي زو نشان پدر خواستي

يكي از برادر خبر خواستي [4] .



شريف كاشاني اشعار ذيل را در اين بحث آورده است:



چه كردي خداوند اسلام را؟

چه كردي شهنشاه ايام را؟



چه خاك است اي اسب بر روي تو

زخوني كه سرخ است گيسوي تو؟



كجا گذاشتي آن شافع قيامت را؟

چه كردي آن گل گلدسته ي امامت را؟



كجاست روشني ديده ي رسول الله؟

چه شد حيات جهان علي ولي الله؟ [5] .




پاورقي

[1] تذکرة الشهداء، ص 351-350.

[2] اسرار الشهادة، ص 435؛ حاجي ملا باقر بهبهاني، دمعة الساکبة، ص 347.

[3] حاجي ملا باقر بهبهاني، دمعة الساکبة، ص 347.

[4] تذکرة الشهداء، ص 351-350.

[5] همان مدرک، ص 349.