بازگشت

سكينه از نگاه امام حسين


امام حسين عليه السلام به حضرت سكينه و مادرش رباب بسيار علاقه مند بود. ابن جوزي مي نويسد:

... و هي ام السكينة بنت الحسين و كان الحسين يحبها حبا شديدا... [1] .

... رباب مادر سكينه دختر حسين است و حسين او را بسيار دوست مي داشت...

همان طور كه قبلا نيز اشاره شد، اكثر تاريخ نگاران شعر ذيل


را از زبان امام حسين عليه السلام نقل كرده اند:



لعمرك انني لاحب دارا

تحل بها السكينة و الرباب



احبهما و ابذل جل مالي

و ليس لعاتب عندي عتاب [2] .



به جان تو سوگند! من خانه اي را دوست دارم كه در آن سكينه و رباب باشند.

آن دو را دوست دارم و تمام مال و ثروت خود را براي آسايش آنان مي بخشم، و هيچ كس نمي تواند مرا مورد عتاب قرار دهد و از اين كار بازدارد.

روايت است كه حسن مثني خدمت عمويش امام حسين عليه السلام رسيد و يكي از دخترانش را خواستگاري كرد. حضرت سيدالشهداء فرمود: اي پسر برادر! من دو دختر دارم. فاطمه و سكينه. هر كدام را مي خواهي انتخاب كن. ولي من فاطمه را براي تو برگزيدم زيرا او به مادرم فاطمه دختر عليه السلام صلي الله عليه و آله شبيه تر است... اما سكينه غرق در ذات پرودگار و محو جمال اوست (و اما السكينة فغالب عليها الاستغراق مع الله تعالي فلا تصلح لرجل) [3] .

گرچه سكينه دختري تازه بالغ بيش نيست اما غرق در اقيانوس بي كران معرفت پرودگار است و خداوند تبارك


و تعالي چشم دل او را به جمال و جلال خود باز نموده و به او توان دريدن تمام حجابها، به ويژه حجابهاي ظلماني، را عنايت فرموده است و به هر جا روي مي آورد، بانگ «لا اله الا هو» را با گوش جان مي شنود و خدا را با چشم دل مي بيند. و چرا چنين نباشد؟ كه او دختر حسين است و نوه ي علي و زهرا عليهم السلام.

مورد ديگري كه امام حسين عليه السلام زبان به ستايش اين بانوي بزرگوار گشوده، هنگام وداع با اوست:

امام عليه السلام دخترش سكينه، آن بانوي عارف، را در آغوش گرفت وبا دست مبارك خويش اشك از چشم او پاك كرد و فرمود:



لاتحرفي قلبي بدمعك حسرة

مادام مني الروح في جثماني



فاذا قتلت فانت اولي بالذي

تبكينه يا خيرة النسوان [4] .



دخترم! تا من زنده هستم، با اشك حسرتت قلبم را آتش نزن.

اي بهترين زنان! آن گاه كه من كشته شدم، تو براي گريه سزاوارتري.



پاورقي

[1] تذکرة الاخواص، ص 265.

[2] همان؛ مجلسي بحارالأنوار، ج 45، ص 47؛ شبلنجي، نورالابصار، ص 174.

[3] شيخ محمد صبان، اسعاف الراغبين، ص 210.

[4] ابن‏شهرآشوب، مناقب آل ابي‏طالب، ج 3، ص 257؛ محمد مهدي مازندراني، معالي السبطين، ج 2، ص 14-13.