خواسته ي مرد شامي
سيد بن طاووس مي نويسد: در مجلس يزيد مردي از اهل شام چشمش به فاطمه دختر امام حسين عليه السلام افتاد و گفت: اي امير! اين كنيز را به من ببخش.
فاطمه به عمه اش فرمود: عمه جان! يتيم شدم، آيا خدمتكار هم بشوم؟
حضرت زينب فرمود: نه هرگز چنين نخواهد شد و هيچ كرامتي براي اين فاسق نيست (كنايه از اينكه او نه تنها چنين حقي ندارد بلكه موفق به اين كار هم نمي شود).
مرد شامي گفت: اين دختر كسيت؟
يزيد گفت: اين فاطمه دختر حسين است و آن هم زينب دخترعلي بن ابي طالب است.
شامي گفت: حسين پسر فاطمه و علي فرزند ابوطالب؟ گفت: آري
شامي گفت: خدا تو را لعنت كند اي يزيد! فرزند پيغمبر را
مي كشي و خاندانش را اسير مي كني؟ به خدا قسم من به گمانم كه اينان اسيران روم اند.
يزيد گفت: به خدا كه تو را نيز به آنان مي پيوندم.
پس دستور داد گردنش را زدند [1] .
پاورقي
[1] سيد بن طاووس، لهوف، ص 187؛ شيخ مفيد، ارشاد، ص 246؛ مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 137.