بازگشت

اجازه ي ميدان


هنگامي كه همه ي اصحاب حسين عليه السلام شهيد شدند و نوبت به بني هاشم رسيد، جوانان اهل بيت جمع شدند و با يكديگر وداع كردند. اين صحنه به قدري جانسوز بود كه هيچ قلم و زباني قادر نيست آن را توصيف نمايد.



آييد تا بگرييم چون ابر در بهاران

كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران



حضرت علي اكبر نزد پدر بزرگوار و ارجمندش شرفياب شد و اجازه ي نبرد خواست. اشك از چشمان امام جاري شد و به نشانه ي رضايت سرش را پايين انداخت (فارخي عينه بالدموع و اطرق) [1] حضرت علي اكبر هنگامي كه اجازه را فهميد، بي درنگ به سوي ميدان حركت كرد.

امام حسين عليه السلام مأيوسانه او را در نگاه خود گرفت و اشك از چشمانش جاري شد و گريست. آن گاه محاسن شريف را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:

اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا ومنطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه [2] اللهم امنعهم بركات الارض و فرقهم و مزقهم


تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لاترض الولاة عنهم ابدا فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا [3] .

خداوندا! تو شاهد باش كه جواني به مبارزه ي اين قوم ستمكار مي رود كه شبيه ترين مردم به رسول توست از نظر خلق و خلق و نطق، و ما هر گاه مشتاق ديدار نبي تو مي شديم، به چهره ي محمد نماي او مي نگريستيم. خداوندا! بركات زمين را از آنان بازدار و بين آنان تفرقه و جدايي بينداز و آنان را بر راههاي بريده و ناقص قرار ده و هرگز واليان را از آنها راضي مگردان، زيرا آنان ما را براي نصرت و ياري دعوت نمودند و حالا به رويمان شمشير كشيده اند.

سپس امام حسين عليه السلام رو به عمر سعد نمود و بر او بانگ زد و چنين نفرينش كرد:

ما لك قطع الله رحمك و لابارك الله لك في امرك و سلط عليك من يذبحك بعدي علي فراشك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول الله. [4] .

خداوند نسل تو را قطع كند و بركت و موفقيت را از كار تو بردارد و پس از من كسي را بر تو مسلط گرداند تا سرت را در بستر ببرد آن چنان كه نسل مرا از اين فرزند قطع نمودي و خويشاوندي مرا با رسول خدا رعايت نكردي.


سپس امام با صداي بلند و رسا اين آيه ي شريفه را تلاوت فرمود:

ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم [5] .

خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برتري داد كه فرزنداني بودند برخي از نسل برخي ديگر پديد آمده. و خدا شنوا و داناست.

حضرت علي اكبر به ميدان تاخت، گويي خورشيد نبوت از افق ميدان طلوع كرد. ناگهان دشمن جمال محمد، عصمت فاطمه و شجاعت حسين -عليهم صلوات الله -را در برابر خود مشاهده كرد. چنان مي جنگيد كه دشمنان نمي دانستند او علي اكبر است كه چنين بر آنها مي تازد يا علي مرتضي عليه السلام، و نمي دانستند كه اين چنگال مرگ است كه در قلب آنان فرو مي رود يا صاعقه ي دشمن سوز كه از فرود آمدن شمشيرش برمي خيزد [6] و چنين رجز مي خواند:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



تالله لايحكم فينا ابن الدعي

اضرب بالسيف احامي عن ابن






ضرب غلام هاشمي قرشي

اطعنكم بالرمح حتي ينثني [7] .



من علي بن حسين بن علي هستم، به خانه خدا سوگند ما به پيامبر سزاوارتريم.

به خدا سوگند هرگز فرزند زنازاده بر ما حكومت نخواهد كرد، با شمشير شما را مي زنم و از پدرم حمايت مي كنم،

مثل شمشير زدن جوانان بني هاشم، و نيزه ام را چنان بر شما فرود مي آورم تا خم شود.

همچنان رجز مي خواند و مي جنگيد و يك لحظه از تاخت و تاز باز نمي ماند. به هر سوي كه روي مي آورد، دشمن به سوي ديگر رانده مي شد و هر كس در برابر او مقاومت مي كرد، به خاك هلاكت مي افتاد تا جايي كه بنابر نوشته ي بيشتر مورخان صد و بيست نفر از دشمن را به خاك و خون كشيد و آنان را به ضجه و ناله واداشت. در اين هنگام به خاطر آن مبارزه ي قهرمانانه و زخمهاي زيادي كه برداشته بود تشنگي بر او غلبه نمود، دست از جنگ كشيد و نزد پدر بازگشت و عرض كرد:

يا ابت العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة من الماء سبيل اتقوي بها علي الاعداء [8] .

اي پدر! تشنگي مرا كشت و سنگيني آهن تاب و توانم را برد. آيا به جرعه اي آب دسترسي هست تا كه با آن نيرو بگيريم و بر دشمن بتازم؟


امام حسين عليه السلام با شنيدن سخن علي اكبر دلش سوخت و گريست [9] ، سپس فرمود:

يا بني يعز علي محمد و علي علي بن ابي طالب و علي ان تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك يا بني هات لسانك [10] .

پسرم! بر محمد و علي بن ابي طالب و من سخت و گران است كه آنان را بخواني و جوابت را ندهند، و از آنان فرياد خواهي كني و به فريادت نرسند. پسرم! زبانت را بياور.

امام عليه السلام زبان علي اكبر را با زبان خود در كام گرفت و مزمزه نمود و مقداري مكيد و سپس انگشترش را به او داد و فرمود:

امسكه في فيك و ارجع الي قتال عدوك فاني ارجو انك لاتمسي حتي يسقيك جدك بكأسه الاوفي شربة لاتظمأ بعدها ابدا [11] .

پسرم! انگشتر را در دهانت بگذار و به سوي دشمن براي ادامه ي جنگ بازگرد. اميدوارم به زودي جد بزرگوارت با جامي لبالب از آب تو را چنان سيراب سازد كه پس از آن هرگز تشنه نشوي.


سيد بن طاووس پاسخ امام حسين عليه السلام به علي اكبر را چنين مي نويسد:

واغوثا يا بني قاتل قليلا فما اسرع ما تلقي جدك محمدا (صلي الله عليه و آله) فيسقيك بكأسه الاوفي شربة لا تظمأ بعدها ابدا [12] .

اي واي از تنهايي و غريبي! پسرم! كمي ديگر بجنگ، به زودي جدت حضرت محمد صلي الله عليه و آله را ملاقات مي كني و تو را با جامي لبالب از آب زلال چنان سيراب مي سازد كه پس از آن هرگز تشنه نشوي.

حضرت علي اكبر به ميدان بازگشت و چنين رجز مي خواند:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق



والله رب العرش لانفارق

جموعكم اوتغمد البوارق [13] .



جنگ آشكار كننده ي جواهر و حقايق مردان است و پس از آن صداقت گفتار آنان ظاهر مي گردد.

به خداوندي كه عرش را آفريد سوگند، از نبرد با شما روگردان نيستيم مگر آنكه شمشيرهايتان را در نيام جاي دهيد.

پيوسته بر دشمن مي تاخت و آن درندگان خونخوار را از


پاي در مي آورد و بر خاك هلاكت مي افكند تا كشتگان آنان را به دويست نفر رسانيد. [14] سرانجام انتظار به پايان آمد و هنگام نوشيدن شربت گواراي شهادت از دست ساقي شهيدان كربلا حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله فرار رسيد، و چشم ناپاك مرة بن منقذ عبدي به نبردي بي نظير او افتاد و ديد كه آن حضرت به هر سوي مي رود، گروهي را به خاك مي ريزد و ديگران نيز از شراره ي شمشيرش مي گريزند. گفت: «گناه تمام عرب بر من باشد اگر اين جوان در حال چنين جنگي بر من بگذرد و من مادرش را به عزايش ننشانم». هنگامي كه آن حضرت دوباره رجز خواند و حمله كرد، مره سر راه او كمين كرد و در حالي كه او به ديگران مشغول بود، نيزه اي به آن جناب زد و او را از كار انداخت [15] .

خوارزمي مي نويسد: ضربه اي به سر او زد و فرق او را شكافت. تاب مقاومت از او سلب شد، دست به گردن اسب انداخت و اسب وحشت زده او را به سوي دشمن برد و آنان نيز با شمشيرهايشان بر او زدند و او را پاره پاره كردند (فقطعوه باسيافهم اربا اربا). هنگامي كه روحش به گلوگاه رسيد، با بلندترين صدا گفت:

عليك مني السلام يا اباعبدالله يا ابتاه هذا جدي رسول


الله قد سقاني بكأسه الاوفي شربة لااظمأ بعدها ابدا و هو يقول لك العجل العجل فان لك كأسا مدخورة حتي تشربها الساعة [16] .

سلام من بر تو باد اي اباعبدالله! اي پدر! اين جدم رسول خداست كه از جام لبالب خود به گونه اي سيرابم نمود كه هرگز تشنه نشوم و مي گويد:[اي حسين! ]بشتاب، بشتاب، زيرا براي تو نيز جامي از آن شربت گوارا ذخيره شده است، بيا تا آن را در همين لحظه بنوشي.


پاورقي

[1] حسن غفاري در تعليقه‏ي مقتل الحسين، ص 162.

[2] سيد بن طاووس، لهوف، ص 66.

[3] رضي بن القزويني، تظلم الزهراء، ص 116.

[4] همان مدرک، ص 117؛ ابن‏نما، مثير الاحزان، ص 79.

[5] آل عمران / 34 و 35.

[6] شيخ مفيد، ارشاد، ص 238؛ ابومخنف، مقتل الحسين، ص 163؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 30.

[7] اين رجز را ديگران نيز با اندکي تفاوت نقل کرده‏اند، رجوع شود به مناقب، ج 3، ص 257؛ مقاتل الطالبين، ص 46؛ مقتل العوالم، ص 95.

[8] سيد بن طاووس، لهوف، ص 67.

[9] سيد بن طاووس، لهوف، ص 66؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 31؛ مقتل العوالم، ص 95؛ رضي بن نبي القزويني، تظلم الزهراء، ص 117.

[10] محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 43؛ مقتل العوالم، ص 95.

[11] همان مدرک.

[12] لهوف، ص 67.

[13] رضي بن نبي قزويني، تظلم الزهراء، 17.

[14] همان مدرک؛ مجلسي، بحارالانوار، ج 45، ص 44.

[15] ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص 46؛ مقرم، مقتل الحسين، ص 259؛ خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 31؛ مجلسي، بحار، ج 45، ص 44؛ ابن‏نما، مثيرالاحزان، ص 80؛ مقتل العوالم، ص 95.

[16] مقتل الحسين، ج 2، ص 31.