بازگشت

تسبيح منهال


منهال گويد:

من حيرت زده سوختن حرمله را به تماشا ايستاده بودم و دعاهاي امام سجاد عليه السلام را به خاطر آوردم. با صداي بلند گفتم: سبحان الله!

مختار كه در كنارم ايستاده بود، ناگهان رو به من كرد و گفت: منهال! «سبحان الله» گفتن در هر حال خوب است اما حالا چرا؟ چه چيزي تو را به گفتن «سبحان الله» وادار كرد؟

گفتم: اي امير! هنگام بازگشت از سفر حج به مدينه رفتم و خدمت علي بن الحسين امام سجاد شرفياب شدم. حال حرمله را از من پرسيد، در پاسخ گفتم او هنوز زنده است. با شنيدن اين خبر دستها را به سوي آسمان بلند كرد و دو بار فرمود: «خداوندا! حرارت شمشير را به او بچشان». و اكنون مي بينم دعاي او به دست تو مستجاب شده است.

مختار با تعجب پرسيد: آيا با گوش خودت اين دعاها را از


علي بن الحسين شنيدي؟

گفتم: آري: به خدا سوگند از خودش شنيدم.

در اين حال مختار از اسب پياده شد و دو ركعت نماز با سجده هاي طولاني خواند، سپس برخاست و سوار شد، و تا آن لحظه از حرمله چيزي جز خاكستر و زغال باقي نمانده بود. من نيز سوار شدم و با يكديگر به راه افتاديم تا نزديك خانه ام رسيديم. گفتم: اي امير! مرا سرافراز فرماييد و براي استراحت چند لحظه به خانه ي من تشريف بياوريد و چيزي ميل كنيد.

مختار گفت: تو مرا از چهار دعاي حضرت علي بن الحسين زين العابدين آگاه ساختي كه خداوند آنها را به دست من به اجابت رسانيد و حالا به خوردن غذا دعوتم مي كني؟ نه، هرگز! امروز روز خوردن و آشاميدن من نيست، روز روزه است، روزه ي شكر. من به شكرانه ي اين توفيق بزرگ كه خداوند نصيبم نموده نيت روزه كرده ام [1] و حرمله همان كسي است كه سر امام حسين عليه السلام را حمل مي كرد [2] .


پاورقي

[1] از اين روايت معلوم مي‏شود که مختار تا آن وقت روز چيزي نخورده بوده که توانست نيت روزه‏ي مستحبي کند.

[2] مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 333 - 332.