بازگشت

نظرگاه اميرالمؤمنين نسبت به معاويه


براي آگاهي بر ديدگاه آن حضرت كافي است به عباراتي از نهج البلاغه اشاره شود.

«آگاه باشيد پس از من مردي با گلوي گشاد و شكمي بزرگ بر شما مسلّط خواهد شد. هر چه بيابد مي خورد و در پي آن است كه آنچه نداريد به دست آورد. او را بكشيد ولي هرگز نمي توانيد او را به قتل برسانيد. آگاه باشيد او بزودي شما را به بيزاري و بدگويي به من وادار مي كند. بدگويي را در هنگام ظلم دشمن به شما اجازه مي دهم كه اين بر درجات و بلندي مقام من مي افزايد و موجب نجات شما است اما هرگز بيزاري و برائت از من مجوئيد كه من بر فطرت توحيد تولّد يافته ام و در ايمان و مهاجرت از همه شما پيش قدم تر بوده ام.» [1] .

«شگفتا از روزگاري كه مرا هم سنگ كسي قرارداده كه چون من خدمت به اسلام ننموده و سابقه اي در دين چون سابقه من كه هيچ كس به مثل آن دسترسي ندارد پيدا نكرده است. من سراغ ندارم كسي چنين ادعائي كند». [2] .

«اي معاويه، از حكومت كناره گير و آماده حساب شو، كي شما رهبر رعيت و رئيس ملت هستيد، بدون سبقت در اسلام و شرافت والاي معنوي؟ پناه به خدا از اين شقاوت ريشه دار، ترا بر حذر مي دارم از اينكه به غرور و آمال و آرزوها ادامه دهي و آشكار و نهانت يكسان نباشد (ظاهراً دم از اسلام مي زني و باطناً در راه شرك گام بر مي داري) من ابوالحسن هستم، درهم كوبنده جد و برادر و دائي تو در روز بدر؛ همان شمشير با من است با همان قلب پرتوان با دشمن رو به رو مي شوم». [3] . «گروه بسياري از مردم را به هلاكت افكندي، با گمراهي و ضلالت خويش آنان را فريفتي و در امواج فتنه و فساد انداختي، همان فتنه و فسادي كه تاريكي هايش فرا گيراست و امواج شبهاتش همه آنها را در كام خود فرو برده و اين سبب شد كه آنها از حق باز گردند و به جاهليت و دوران گذشته رو آورند، به قهقرا برگشته و به حسب و نسب و تفاخرات قومي اعتماد كنند، جز گروهي از روشن ضميران و اهل بصيرت كه از اين راه بازگشته و پس از آنكه تو را شناختند از تو جدا شدند از همكاري و معاونت تو به سوي خدا فرار كردند و اين به آن خاطر بود كه تو آنها را به كاري صعب و پر مشقت (نبرد بر ضد حق) واداشتي و از راه راست منحرفشان ساختي، اي معاويه در برابر كارهايت از خدا بترس و زمامت را از دست شيطان بگير كه دنيا از تو بريده و آخرت به تو نزديك است والسلام. [4] .


پاورقي

[1] نهج البلاغه، خ 57.

[2] همان، نامه 9.

[3] همان، نامه 10.

[4] همان، نامه 32.