بازگشت

احيا و ترويج فرهنگ گفتگو


برنامه ديگري كه حسين بن علي (ع) براي اصلاح جامعه و احياي سنت نبوي و علوي اجرا كرد، احيا و ترويج فرهنگ مذاكره و گفتگو بود، يعني مهمترين معجزه پيامبر در عصر حاكميت استبداد قبيله اي و خشونت جاهلي؛ زيرا بعثت نبوي در اصل در نهضت كلامي او تبلور مي يافت و ترويج و تبليغ و دفاع از باورهاي ديني در غالب اوقات باكلام صورت مي گرفت مگر اينكه دشمن براي خاموش كردن او دست به اسلحه ببرد يا سّد راه تبليغ و ترويج او گردد كه در اين صورت چاره اي جز دست بردن به شمشير و قلع و قمع تجاوزگران و برداشتن مانع نباشد؛ كلام پيامبر (ص) كه از منبع زلال و لايزال الهي مايه مي گرفت كه بر قلب او فرود مي آمد و از زبان او بر كوير خشك و خشن جاهليت جاري مي گشت و جانها و روانهاي تشنه را حيات مي بخشيد. گفتگوهاي پيامبر با مشركان، كافران، سران مذاهب و اديان، نشان از عزم استوار آن حضرت براي بسط فرهنگ گفتگو در جامعه مسلمانان داشت. اين فرهنگ را اهل بيت پيامبر نيز به نيكي پاسداري كردند و با گستردن آن ميراث بزرگ و ارجمندي با نام «مناظرات» و «احتجاجات» از خود به يادگار گذاشتند و اين سنت حسنه را به پيروان خويش آموزش و سفارش فرمودند. اما فرهنگ گفتمان اسلامي، از همان نخست همواره توسط خودكامگان و زورمداران به ويژه در عصر امويان تهديد مي شد زيرا آنان بر هيچ منطق عقلي و عملي تكيه نداشتند و براي قانع كردن و جلب و جذب مردم هيچ منطق محكم و قابل ارائه اي در دستشان نبود. آنان حاكمان بي صلاحيتي بودند كه در پي تحميل خود و به بردگي گرفتن انسان ها بودند و هيچ منطقي انسانها را به پذيرش تحميل و بردگي دعوت نمي كند لذا چاره اي جز استبداد و توسل به زور و سركوب و تحميل نداشتند. حسين بن علي به عنوان وارث پيامبر (ص) زوال فرهنگ دعوت و تبليغ و ارشاد و جذب را آشكارا مشاهده مي كرد، او مي ديد كه خشونت و زور و ارعاب جايگزين منطق، دعوت، مشورت، و مناظره شده است. لذا امام با عمّال حاكميت استبدادي (وليد و مروان) به گفتگو پرداخت و چون اين شيوه را اثر بخش نيافت و عزم هجرت از مدينه به مكه نمود، دوستان و بزرگان خاندان خويش را براي مشورت فراخواند. «اطرف» برادر آن حضرت امام را از درگيري با يزيد بر حذر داشت زيرا نمي خواست كه به برادرش آسيبي برسد. [1] .

ام سلمه نيز با يادآوري پيش گوييهاي پيامبر (ص) سفر به عراق را پرخطر و حسين (ع) را به ترك آن سفارش مي كرد. محمد حنفيه برادر ديگر آن حضرت بيعت با يزيد را مردود، اما امام را از درگيري با حزب حاكم اموي پرهيز مي داد و چون حسين را در عزم خود استوار يافت، پيشنهاد كرد كه امام از رفتن به كوفه خودداري كند و به شهرهايي چون مكه و يمن يا به بيابانها و كوهها پناه ببرد. آن حضرت، به همه نصايح و پيشنهادات افراد خاندان خويش با سماحت و متانت گوش فراداد و از خيرخواهي و مهرباني و دلسوزي آنان سپاسگذاري كرد و همگان را با پاسخهاي مناسب و كلمات لطيف نواخت. [2] .

در مكه نيز عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير را به حضور پذيرفت و با آنان به گفتگو پرداخت و بخصوص در برابر منطق محافظه كارانه فرزند عمر كه خبر از ناكامي حق و پيروزي خودكامگان صاحب زور و شمشير مي داد ايستاد و آن را محكوم كرد، و آنگاه از رجعت جامعه به خشونت جاهلي سخن به ميان آورد و به او خاطر نشان ساخت كه اين پديده نخستين بار و آخرين بار نخواهد بود، زيرا كه در مقاطعي از تاريخ همواره تكرار شده است چنانكه در قوم بني اسرائيل اتفاق افتاد و آنها در وضعيتي قرار گرفتند كه خشونت و خونريزي سيرت ايشان شد، آنان خون بي گناهان و پيامبران را مي ريختند و به گونه اي عادي به كار روزانه خود مي پرداختند. [3] .

امام حسين (ع) در تمامي طول نهضت، از آغاز سفر تا لحظه شهادت، به شيوه گفتگو پايبند بود، او نه تنها كه از مكه تا كربلا با گروههاي مختلف اجتماعي به مذاكره مي پردازد بلكه بنا به نقل طبري حتي با ابن سعد هم سه و يا چهار بار مذاكره مي كند. [4] .

احتجاجها و اتمام حجتهاي امام با لشكر جرّار قدّار تا آخرين لحظات عمر نشان از اهميت و پايبندي آن حضرت با اصل مذاكره در مواقع و مواضع مختلف دارد. او مكرر در برابر سپاه دشمن به سخنراني مي پردازد؛ آنان را نصيحت مي كند، و ايشان را به حَسَب و نسب خويش آگاه مي كند و به آنان مي گويد: آيا من پسر دختر پيامبر شما، فرزند پسر عموي او كه نخستين مسلمان بود نيستم؟ آياحمزه سيدالشهدا و جعفر طيار عموهاي من نيستند؟ آيا سخن پيامبر خدا به شما نرسيده كه فرمود: اين دو تن سرور جوانان اهل بهشتند؟ اگر شما مرا دروغ گو مي پنداريد از كساني چون جابر بن عبداللَّه انصاري، اباسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد! آيا من كسي از شما كشته ام كه به خونخواهي برخاسته ايد؟ يا مالي از شما نابود كرده ام كه تقاص مي كنيد يا زخمي بر كسي زده ام كه قصاص مي نمائيد»؟ آنها هيچ نگفتند. آنگاه امام فرياد زد: «اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث، اي يزيد بن حارث، آيا شما ننوشتيد كه ميوه هاي اينجا رسيده، باغها سرسبز شده و اينك بشتاب كه به سوي لشكري آماده مي آيي؟ نه به خدا هرگز مانند مردمان دون، دست بيعت نمي سپارم و مانند بردگان فرار نمي كنم». [5] .

امام (ع) با اين جمله، به عدم تنافي منطق گفتمان با اصول گرايي و ذلت ناپذيري تأكيد مي ورزد. سيرت نظري و عملي امام در گسترش اين فرهنگ از سوي پيروان و هواداران آن حضرت نيز پيگيري مي شد چنان كه عباس بن علي، زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در مواضع گوناگون با دشمن جرّار قدار به گفتگو مي پرداختند. [6] .


پاورقي

[1] لهوف، ص‏12 و 11.

[2] ارشاد، ص‏201 و 202. کامل، ج‏4، ص‏16.

[3] لهوف، ص‏14، خوارزمي، ج‏1، ص‏190.

[4] طبري، ج‏5، ص‏414.

[5] طبري، ج‏5، ص‏424- 427.

[6] طبري، ج‏5، ص‏417.