بازگشت

افشاي استبداد و خودكامگي اموي


حكومت بني اميه، حكومت قانون و دين و بر مبناي كرامت و اختياراتشان نبود بلكه حكومتي بود تحميلي متكي به سرنيزه و بر مدار خواست و اراده حاكمان بدون مراعات قانون خدا و رضايت مردم. امام در برابر ديكتاتوري بني اميه، به افشاگري و روشنگري پرداخت و از همان آغاز امامت خويش، يعني پس از شهادت امام حسن (ع) در پاسخي كه به معاويه نوشت؛ پس از آنكه اطرافيان او را سخن چين، تفرقه انداز، دروغگو و وي را پيمان شكن، ظالم و يار شيطان توصيف كرد، خاطر نشان ساخت كه اگر چه به سبب پيماني كه امام حسن (ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولي فساد حاكم، ترك جنگ را دشوار ساخته، از اين رو مي نويسد: اي معاويه! مگر تو آن نيستي كه حجربن عدي كندي را به ناروا كشتي و ياران او را شهيد كردي؟ همان بندگان خدا پرستي كه از راه بندگي منحرف نمي شدند و بدعتها را ناروا مي شمردند و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند، آنها را به ستم كشتي، آن هم پس از پيمان هاي غليظي كه به آنها دادي و آن وعده هاي اكيدي كه با ايشان بستي، تو با اين كارت بر خدا گستاخ شدي و عهد و پيمان الهي را سبك شمردي. اي معاويه! مگر تو نبودي كه عمرو بن حمق خزاعي همان مردي كه پيكر و صورت او بر اثر كثرت عبادت رنجور گرديده بود را شهيد كردي؟ آن هم پس از آن امانها و پيمانها كه به او دادي؟ كه اگر به آهوان بيابان داده بودي از سر كوه با اطمينان كامل فرود مي آمدند! مگر تو همان كس نيستي كه مدعي برادري «زياد» شدي و گمان كردي كه پسر ابوسفيان است، در حالي كه رسول خدا (ص) گفتند: فرزند به بستري نسبت داده مي شود كه با نكاح گسترده باشد، و براي زناكار تنها همان سنگي است كه خداوند تعيين نموده، پس از آن، زياد را بر مسلمانان مسلط كردي تا آنها را بكشد و دستها و پاهايشان ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند! سبحان اللَّه اي معاويه! گويا تو از اين امت مسلمان نيستي و مسلمانان با تو هيچ نسبتي ندارند. اي معاويه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنكه خدا را نوشته اي است كه همه كارهاي نيك و بد و بزرگ و كوچك در آن به شمار آمده. اي معاويه! بدان خداوند اين كارهاي تو را فراموش نمي كند، كه به هر گمان و تهمتي بندگان خدا را مي كشي و كودكي را بر مسلمانان امير مي كني كه شراب مي نوشد و با سگها بازي مي كند. معاويه! مي بينم كه خود را هلاك و دين خويش را تباه مي كني و امت اسلامي را بيچاره و ناتوان كرده اي». [1] .

يزيد كه ديد حسين بن علي (ع) از شرابخواري و سگ بازي او ياد كرده است، به پدرش گفت: نامه اي براي حسين بنويس و در آن او را تحقير كن! معاويه به يزيد پاسخ داد من چگونه از حسين بن علي (ع) عيبجويي و بدگويي كنم؟ به خدا سوگند من هيچ گونه عيبي در وي نمي بينم: «فواللَّه ما اري فيه موضعاً للعيب.» [2] .

همچنين امام (ع) در سالهاي پاياني عمر معاويه، در حضور جمع كثيري از صحابه و تابعين در منا، براي آگاه كردن و بر انگيختن فرهيختگان و نخبگان و علما عليه ناهنجاريها، زورگويي ها و افزون طلبي هاي باند اموي، سخنان پرشوري ايراد مي كند كه بسيار مهم و پرمعنا است، به ويژه بخشي از آن خطابه بزرگ كه علماي زمانه را به جهت تحمل ستمگري ها و ناروايي ها مورد سرزنش قرار مي دهد و مي فرمايد: «اگر شما بر آنها شكيبا باشيد در راه خدا پايداري كنيد، زمام امور خدا به شما باز گردد و از سوي شما اجرا شود و در كارها به شما رجوع گردد، ولي شما ستمگران را در مقام خويش جاي داديد و امور حكومت خدا را به آنان واگذاريد، و حال آنكه آنها به شبهه كار مي كنند و به سوي شهوتها به پيش مي روند، آنان را اين چنين مسلط كرده، براي اينكه از مرگ فرار كنيد و در دنيا خوش گذراني نمائيد. دنيايي كه از شما جدا خواهد شد. ناتوانان را در چنگ آنها انداختيد تا برخي را برده و مقهور خويش سازند و گروهي را براي لقمه ناني مغلوب نمايند. مملكت و نظام را بر طبق انديشه و نظر خود، زير و رو كنند و رسوايي هوسراني را بر خويش هموار سازند، پيروي از اشرار و بي پروايي بر خداي جبار را پيشه خود كنند و در هر شهر سخنوري چيره دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمينها زير پاي آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختيار ايشانند و دستي كه بر سر آنان فرو كوبند، دفاع نتوانند. برخي زورگو و كينه توزند و بر ناتوانان به سختي يورش برند. و برخي فرمانروايي هستند كه بر مبدأ و معاد اعتقاد ندارند. شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرف مردي دغل و ستمكار و ماليات بگيري نابكار است، و حاكمي است بر مؤمنان كه نسبت به آنها مهرباني ندارد و خدا در آنچه ما در آن درگيري داريم حاكم باد و او به حكم خود در اين درگيري قضاوت كناد. بار خدايا! تو خود مي داني كه آنچه از سوي ما اظهار شده براي رقابت در سلطنت نيست و به خاطر دنياطلبي نيز نمي باشد. ولي براي آن است كه دين تو را برپا ببينيم و سرزمينهاي تو را اصلاح نمائيم، و بندگان ستمديده تو را آسوده گردانيم و به واجبات و روش احكام تو عمل شود». [3] .

حسين (ع) به ويژه پس از مرگ معاويه، در برابر استبداد و خودكامگي عريان يزيد، راسخ و استوار ايستاد و تن به بيعت و تسليم نداد و با بياني قاطع خشونت عمال يزيد (مروان و وليد) را پاسخ داد. [4] .

جملات آن حضرت در نفي استبداد در طول حيات پر بركت خويش و به ويژه پس از شروع نهضت تاريخي عاشورا، حاكي از نفرت شديد آن حضرت از اين نابهنجاري اخلاقي و اجتماعي است. امام حسين (ع) در خطابه شورانگيز روز عاشورا در برابر انبوه دشمن، به دو جنبه فسادانگيز استبدادگري و استبداد پذيري اشاره مي كند و استبداد پذيري را پديده اي زشت توصيف مي نمايد، و سپس در برابر استبدادگري حزب اموي با صلابت و قاطعيت مي فرمايد: «الا و اِنّ الدعي ابنَ الدعي قدر كز بين اثنتين، بين السلةِ و الذلة و هيهات مِن الذلة؛ به هوش باشيد كه اين پدرناشناخته فرزند پدرناشناخته! مرا بر سر دو راهي قرار داده است؛ ميان نابودي و خواري! هرگز مباد كه ذلت را اختيار كنيم. خداوند و پيامبرش و مؤمنان و پاكدامنان و پاكيزگان كه ما را پروريده اند و انبوه پرهيزكاران و مردماني كه به جان آمده اند، ما رابر آن مي دارند كه كشته شدن شرافتمندانه را بر پيروي لئيمان برگزينيم. آگاه باشيد و بدانيدكه من با اين خاندانم با آنكه شمار آنان اندك است و چندان ياوري ندارم، با شما خواهم جنگيد. [5] .

آن حضرت در سخنراني ديگري، پس از آنكه افراد سپاه دشمن را از خشونت گري بر حذر مي دارد موضع خويش را اين گونه اعلام مي كند: «لا و اللَّه لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل ولا افرّ فِرار العبيد؛ نه به خدا! نه دست خواري به شما خواهم داد و نه در برابر شما چون بندگان فرار خواهم كرد.» [6] .

اين پايمردي و آزادگي و ايستادگي در برابر خودكامگي، برخاسته از آزادي معنوي و عظمت روح ابر مردي است كه فتوت و بلند همتي را از تبار نيك و پاك خويش به ميراث برده است، هر چند كه دنياطلبان دون، چونان ابن خلدون، اين علو طبع را درك نكنند و سكوت خواص زبون آن روزگار را از روي اجتهاد تلقي نمايند. [7] اما خردورزان و آزادگان و استبدادستيزاني چون كواكبي نيز در پهنه گيتي يافت شوند كه مگسان را از جولان دادن در عرصه سيمرغ برحذر دارند و بنويسند: «ائمه اهل بيت عليهم السلام معذور بودند كه جان خويش به مهلكه مي افكندند، چه ايشان همگي آزادگان و نيكوكاران بودند و طبعاً مرگ باعزت را بر زندگي رياكارانه و با ذلت ترجيح مي دادند، همان زندگي زبوني كه ابن خلدون گرفتار آن بود - و بزرگيهاي آدميان را در اقدام بر خطر نسبت به خطا مي داد - و اين بيان خويش را فراموش كرده كه گفته اند: مرغان شكاري و وحشيان غيور از بچه آوردن در قفس اسارت ابا دارند، بلكه طبيعتي در ايشان وجود يافته كه انتحار را اختيار نمايند تا از قيد ذلت رهايي يابند.» [8] .


پاورقي

[1] ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ص‏156. انساب الاشراف، ج‏2، ص‏744.

[2] رجال کشي، چاپ نجف، ص‏49.

[3] تحف العقول، ص‏137-139.

[4] مقتل خوارزمي، ج‏1،ص‏185.

[5] لهوف، ص‏42، تاريخ ابن عساکر، ج‏4،ص‏333.

[6] 23- طبري، ج‏5، ص‏424-427.

[7] مقدمه ابن خلدون، ص‏417-416.

[8] طبايع الاستبداد، ص‏126.