بازگشت

پيامبر و خشونت زدايي از جامعه جاهلي


«خشونت» به عنوان يك روش براي نيل به فزون طلبي، گرچه از منظر اخلاق و حقوق انساني، همواره مذموم بوده است، اما به كارگيري آن از سوي فرادستان به جهت ارهاب و ارعاب و وادار كردن فرودستان به تسليم، ناپسندتر است. البته گاه ممكن است به عنوان وصف يك كنش بازدارنده، از روي اضطرار، ابزار تأديب و اصلاح به شمار آيد. مجازات هاي مقرر در اسلام از اين باب هستند، ولي هرگز نبايد حقيقت اكراه و اجبار، به عنوان روشي براي به دست آوردن يا حفظ حكومت پذيرفته شود. [1] .

و مبارزه با چنين روش حكومتي يكي از صفات انسانهاي كامل و آزاده و واكنش فطري آنها در برابر رفتارهاي خشن خودكامگان و سلطه گران زورمدار است. موضوعي كه نيرومندترين علت هاي موجبه قيام حضرت سيدالشهدا و مبرم ترين نياز عصر آن حضرت و به ويژه روزگار ما به شمار مي آيد. اين مسأله از بارزترين بخشهاي رسالت پيامبر خاتم (ص) بخصوص در جامعه قبيله اي جاهلي بود؛ جامعه اي كه عصبيت هاي قومي، زورمداري و ارباب سالاري، خشونت را نهادينه و به گونه سنت و هنجار و فرهنگ عمومي در آورده بود. جامعه اي كه سلطه طلبي، فزونخواهي و برتري جويي، فخر قوم و قبيله به شمار مي آمد و براي رسيدن به آن هيچ منع و قيدي نبود و آيين و كيش شخصيت پيوسته تبليغ و ترويج و بر انديشه و روح و روان مردم تحميل مي گرديد. فرهنگ قبيله اي در هنگامه سلطه گري، رقيب بر نمي تابيد، بلكه ادامه حيات خود را در گرو رفيق موافق مي ديد. [2] .

حاكميت در آن جامعه، در حقيقت حاكميت نفس اماره بر بشر زبون و ذليلي بود كه از بركت جبن و جهل رعيت به قدرت و حكومت دست يافته بود. اين انسان خودكامه جز اميال نفساني خود،هيچ چيز را گرامي و محترم نمي شمرد. دماء و اعراض مردمان بي ارج تر از گرد و غبار نعل اسبان و يا نيم خورده چارپايانش بود. [3] .

تحقير ديگران، سخت گيري بر زيردستان و ريختن خون مظلومان براي كامراني امري مباح مي نمود وحتي براي ارضاي طبايع و عادات جاهلي، كودكان معصوم خود را به مسلخ مي سپرد. [4] .

در چنين جامعه اي آزادگي و خشونت ستيزي و مبارزه با خودكامگي غريب مي نمود و اگر كس يا كساني از جور خودكامه اي به ستوه مي آمدند و بر او مي شوريدند، جنگ با خودكامه بود نه ستيز با خودكامگي. زيرا صفت خودكامگي هنجار و فرهنگ پذيرفته جامعه جاهلي بود كه همه را مبتلا و گرفتار كرده بود. پيامبر خاتم به هنگامه بعثت، براي اصلاح چنين جامعه اي، رواج فرهنگ گفتگو، مهرباني، مشورت، جذب و جلب و الفت و پرهيز از فشار و خشونت را در رأس برنامه هاي خود قرار داده بود. در رفتار فردي آن حضرت رحم و شفقت به زيردستان و كهتران را در خانواده و جامعه توصيه مي فرمود و خود در اين كار بر ديگران پيشي مي گرفت. مردمان با شگفتي مي ديدند كه آن بزرگوار، نوادگان خود حسن و حسين را بر دو زانوي خويش مي نشاند و ايشان را نوازش مي كند و گاه بر گونه ها و لبان آنها بوسه مي زند. و يا فرزندش ابراهيم را بر زانوي چپ و حسين (ع) را بر زانوي راستش مي نشاند و آنها را غرق در بوسه مي كند. [5] .

حتي مي ديدند هنگامي كه حسين (ع) در كوچه هاي مدينه با كودكان به بازي مشغول بود، آغوش خويش را برايش مي گشود و هنگامي كه كودك به اين سو و آن سو مي دويد، او نيز به سويش مي دويد و پيوسته مي خنديد تا سرانجام نواده خود را در بر مي كشيد و رويش را مي بوسيد ومي فرمود: «حسينٌ مني و انا من حسين؛ حسين از من است و من از حسينم». [6] .

گاه ديده مي شد كه به هنگام نماز جماعت نيز حسين (ع) بر پشت پيامبر (ص) سوار شده و پاهاي خود را به حركت در آورده و حلّ و حلّ مي گفت و پيامبر هر گاه كه سر از سجده بر مي داشت به آرامي او را به زمين مي گذاشت و در كنار خود مي نشاند و اين كار در سجده هاي بعدي نيز تكرار مي شد تا نماز پايان مي يافت. جماعت ديدند كه روزي پيامبر بر فراز منبر سخن مي راند، ناگاه حسين را ديد كه به هنگام راه رفتن پايش در جامه پيچيد و به زمين افتاد، پيامبر (ص) بي درنگ از منبر فرود آمد و او را در برگرفت وگفت: «خدا شيطان را بكشد، فرزند، امتحان است. سوگند به آن كه جان من در دست اوست ندانستم كه چگونه از منبر پايين آمدم». [7] .

و يا مردم شاهد بودند كه روزي پيامبر از خانه عايشه بيرون آمد، چون از كنار خانه فاطمه (س) گذشت، صداي گريه حسين را شنيد، از اين رو فاطمه را صدا زد و گفت: «فاطمه نمي داني كه گريه او مرا ناراحت مي سازد؟» [8] .

اين رفتارهاي رسول خدا در محبت به كودكان تنها ويژه حسن و حسين (عليهماالسلام) نبود بلكه او با همه كودكان با مهرباني برخورد مي كرد، چنانكه نوشته اند: «موقعي كه آن حضرت، از سفري مراجعت مي كرد و در راه با كودكان برخورد مي نمود، به احترام آنها مي ايستاد و سپس امر مي فرمود كودكان را مي آوردند و از زمين بلند مي كردند و به آن حضرت مي دادند، پيامبر برخي را در آغوش مي گرفت و بعضي را بر پشت و دوش خود سوار مي كرد و به اصحاب خود نيز مي فرمود: كودكان را در آغوش بگيريد و بر دوش خود بنشانيد. كودكان از اين صحنه مسرت آميز، بي اندازه خوشحال مي شدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمي كردند». [9] .

آن بزرگوار، همواره مردم را بر ترحم و محبت، نسبت به كودكان، به ويژه دختران سفارش مي نمود، و مي فرمود: هر پدري كه دختري را خوشحال كند، چنان است كه بنده اي از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده است؛ و كسي كه ديده پسري را روشن كند و او را شاد گرداند چنان است كه از ترس خدا گريسته باشد؛ و هر كه از ترس خدا بگريد خدا او را داخل بهشت گرداند». [10] .

گاهي كودكي را نزد آن حضرت مي آوردند كه دعايش كند و يا نامي برايش برگزيند. حضرت او را مي گرفت و در دامن مي گذاشت،بسيار مي شد كه آن طفل بول مي كرد و دامن آن بزرگوار را آلوده مي ساخت. مردم فرياد مي زدند تا كودك را از اين كار بازدارند، پس مي فرمود: «قطع مكنيد بول طفل را!» آنگاه دعا مي كرد و وي را نام مي نهاد و به گونه اي برخورد مي نمود كه خانواده كودك شاد شوند و گمان نبرند كه آن حضرت از بول طفل ايشان آزرده شده است. [11] .

اين عواطف رقيق كه از روح لطيف محمد (ص) مايه مي گرفت در جامعه خشونت زده قبايلي كه محبت به زن و فرزند علامت حقارت و ضعف شخصيت بود، قابل درك نبود. از اين رو عرب جاهلي بر او خرده مي گرفت كه: من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هيچ كدامشان را حتي براي يك بار هم نبوسيده ام. پيامبر (ص) ازاين سخن چنان عصباني و ناراحت شدند كه صورت مباركشان برافروخته و قرمز گرديد و فرمود: «مَن لا يَرحم لا يُرحَم؛ آن كس كه به ديگري رحم نداشته باشد به خود او هم رحم نخواهد شد.» و سپس افزود: «من چه كنم اگر خدا رحم از دل تو كنده است». [12] .

اين مدرسه پيامبر است كه محبت و نرمخويي و پرهيز از خشونت را نخست در خانواده و سپس در جامعه به مردم تعليم مي دهد. پيامبر رحمت در برخورد با استبدادزدگان مي كوشد تا با نرمي و ملاطفت و دوستي و شفقت، آلام آنها را تسكين دهد و بدانان بياموزد كه با درشتي بستيزند و خوشرويي و نرمخويي و مهرباني با زير دستان را پيش گيرند، چنانكه آورده اند: عرب بياباني، ترسان و لرزان نزد پيامبر آمد، هيبت پيامبر چنان دل و روح او را تسخير كرده بود كه زبانش را بند آورده و قدرت سخن گفتن را از وي ربوده بود. پيامبر (ص) چون او را چنين ديد از جا برخاست و وي را در آغوش گرفت، به گونه اي كه گرمي بدنش را مرد عرب لمس نمود، آنگاه فرمود: «هر چه مي خواهد دل تنگت بگو! من از جبابره نيستم، من فرزند آن زني هستم كه از بزها شيرمي دوشيد»! [13] .

اين رفتار پيامبر براي عرب جاهلي كه جز خشونت و تحقير از اربابان خود نديده بود بسيار شگفت آور و پر جاذبه مي نمود، خصوصاً در چنان جامعه اي كه خودكامگي و زورمداري، آثار سوء تربيتي و عقده هاي رواني دهشتناكي ايجاد كرده بود، همين عقده هاي رواني به هنگام احساس قدرت ظهور و بروز مي يافت و از يك فرد ضعيف ستم زده، ستمگري لجام گسيخته و بي پروا مي ساخت. در چنين روزگار و چنين انحطاط اخلاقي و روحي، يك مصلح چه مي بايست مي كرد؟ راه برگرداندن جامعه به تعادل رواني چه بود؟ جز تزريق مرونت، ملايمت، ملاطفت مگر راه درمان ديگري وجود داشت؟ بنابر اين از رسول رحمت انتظاري جز اين نبود كه آنقدر از خود نرمي نشان دهد كه حتي يهودي جرأت درگيري با او پيدا كند و عمامه اش را در كوچه بر گردنش بيندازد و او را آنقدر به اين سو و آن سو بكشد كه پوست گردنش را آزرده نمايد. حتي هنگامي كه اصحاب، خواستند با آن يهودي به تندي رفتار كنند، حضرت مانع شد و آن اندازه خويشتن داري كرد و از خود نرمش نشان داد كه يهودي شهادتين بر زبان جاري ساخت و مسلمان شد و گفت: «شما با چنين قدرتي كه داريد اين همه تحمل مي كنيد! اين تحمل يك انسان عادي نيست. اين صفت انسان برتري است كه بي گمان از جانب خدا مبعوث شده است. [14] .

باري اگر چنين نبود كه نمي توانست آن دلهاي سخت را نرم و آن خويهاي زمخت و سركش را رام كند تا جايي كه خداوند در وصفش بگويد: «فبما رحمة من اللَّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوامن حولك و اعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر و اذا عزمت فتوكل علي اللَّه؛ به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اينچنين خوشخوي و مهربان هستي. اگر تندخو و سخت دل مي بودي از گرد تو پراكنده مي شدند. پس بر آنها ببخشاي و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با ايشان مشورت كن و چون قصد كاري كني بر خداي توكل كن،كه خدا توكل كنندگان را دوست دارد». [15] .

خداوند در اين آيه، به روشني رسولش را به نرمي توصيف مي كند و راز پيروزي او را دوري از شدت و تندي معرفي مي نمايد و او را به مشورت با مردم و شخصيت بخشيدن به آنها فرا مي خواند. واقعاً آن خلق و خوي خوش و آن قلب رئوف پيامبر با اين آيات رحمت كه شورا و مشورت را نيز به ارمغان مي آورد، در جامعه عقب مانده و استبداد زده عربستان بسيار شگفت و بديع مي نمود. اما رسوبات فرهنگ جاهلي و اميال نفساني چيزي نبود كه در اين سالهاي كوتاه نهضت نبوي، به هنجارها و ارزشهاي اخلاقي تبديل شود و باقي بماند. گويا رجعت به جاهليت و بازگشت به ادب و آداب گذشته، قابل پيش بيني بود. چنان كه خدا در قرآن مي فرمايد: «و ما محمد الّا رسول قد خلت مِن قبله الرسل أفأن مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم؛ جز اين نيست كه محمد پيامبري است كه پيش از او پيامبراني ديگر بوده اند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، شما به آيين پيشين خود باز مي گرديد؟ [16] .

علي (ع) به عنوان جانشين و وصي و وارث صفات پيامبر نيز از درشتخويي و خشونت به شدت بيزار بود. او از انتقال قدرت بعد از رسول خدا (ص) به افراد خشن بسيار ناخشنود بود و آن را از حوادث تلخ تاريخ مي دانست و مي فرمود: «فصَيَّرَها في حوزةٍ خشناء يَغلُظُ كَلْمُها، و يخشُنُ مَسُّها؛ [17] .

پس خلافت را به عرصه اي خشن و درشتناك افكند، عرصه اي كه درشتي اش پاي را مجروح و نا همواري اش رونده را به رنج مي افكند.» از اين رو امام علي (ع) در هنگام تصدي خلافت ورهبري حكومت، كوشيد تا عوارض اين خشونت گرايي را از جامعه بزدايد، به همين جهت با خلق نيكو و طبع لطيف خويش بر زخمهاي ناشي از حاكميت سرشتهاي سركش و درشتناكِ پيش از خود مرهم مي نهاد. و آن اندازه در اين زمينه تحمل و صبوري نشان مي داد كه حتي كفار ذمّي جرأت مي يافتند در برابر او بايستند و بر او خرده گيرند. چنانكه روزي بر فراز منبر فرمود: «ايها الناس سلوني قَبلَ اَنْ تفقدوني؛ اي مردم از من بپرسيد پيش از آنكه از ميان شما رخت بر بندم». من به راههاي آسمان از راههاي زمين آگاهترم... در اين هنگام يكي از يهوديان عرب از گوشه مجلس برخاست و شروع كرد با واژگاني درشت به آن حضرت تاختن و جسارت كردن، كه «اي انسان پرمدعايي كه چيزي را كه نمي داني ادعا مي كني، آيا واقعاً هر چه از شما بپرسند مي تواني پاسخ دهي؟» چون جسارت او بالا گرفت، برخي اصحاب و شيعيان از گوشه و كنار مجلس براي تأديب وي به پاخاستند، اما امير موءمنان جلوي آنها را گرفت و فرمود: «فانّ الطيشَ لا يَقوم به حجج اللَّه و لا به تظهر براهين اللَّه؛ بافشار و زور حجج الهي را نمي توان اقامه كرد و به وسيله آن نمي شود براهين خدا را آشكارنمود». سپس به جانب آن مرد نگاهي كرد و فرمود: «بپرس به هر زباني كه مي خواهي و از هر چه نمي داني تا من جوابت دهم!» در پي اين سخن، مرد يهودي مسائلي را پرسيد و آن حضرت پاسخش داد تا آنكه يهودي متقاعد شد و با حركت سر سخنان آن حضرت را تأييد كرد و شهادتين بر زبان جاري ساخت و مسلمان شد. [18] .

متأسفانه با قدرت گرفتن باند اموي از زمان خلافت عثمان، رجعت به خشونت جاهلي قبائلي شدت يافت، تا جايي كه علي (ع) خود قرباني همين خشونتها شد. ستيزه جويي ها و خونريزي هاي دهشتناكي كه روح لطيف علي (ع) تاب ديدن آنها را نداشت و براي مهار ساختن و كاستن از آن ناگزير وارد صحنه كار و زار مي شد و مي كوشيد تا سرچشمه هاي فتنه و تنش را به مدد شجاعت بي نظير خود بخشكاند. به هر حال روند رجعت به جاهليت، پنجاه سال پس از رحلت پيامبر رحمت، با روي كار آمدن يزيدبن معاويه به اوج خود رسيد. بيعت خواهي اين خليفه اموي آن هم با توسل به خشونت و زور و تزوير را، مي توان بارزترين نشانه خودكامگي وي دانست. چنان كه قبل از وي پدرش با خشونت و سركوب و تحميل بر جامعه حكومت كرد و همه مخالفان خود و محبان عدالت و رحمت علوي را از دم تيغ گذراند. حسين بن علي (ع) به روشني مي ديد كه آرمانها و اهداف نهضت نبوي در بهنجار آوردن جامعه جاهلي، و پالودن خشم و خشونت و فزون طلبي از فرهنگ بدوي و عربي اينك به دست فراموشي سپرده شده است. ديگر واژگان مهر، محبت، رأفت، عطوفت، رحم و رحمت را فقط در تاريخ حيات پيامبر و در انزواي افراد معدودي از پيروان و عترت او مي توان يافت. از اين رو به عنوان وارث و احياگر سنت پيامبر با زورمداري و ديكتاتوري و ارتجاع حزب اموي به مبارزه برخاست و به ويژه او نسبت به خشونت باند اموي روشهاي چندگانه زير را در پيش گرفت:


پاورقي

[1] درباره خشونت، نويسندگان باختر زمين کتابهاي مستقلي نگاشته‏اند که برخي از آنها به فارسي برگردان شده است، از جمله، ر.ک: هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمي، تهران 1359ش. و نيز: فرانسوا استيرن، خشونت و قدرت، ترجمه بهنام جعفري، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، تهران 1381ش.

[2] ر.ک: مانس اسپربر، تحليل روانشناختي استبداد و خودکامگي، ترجمه دکتر علي صاحبي، انتشارات ادب و دانش، تهران‏1379ش.

[3] ر.ک:عبدالرحمن کواکبي، طبايع الاستبداد، ترجمه عبدالحسين ميرزا قاجار، نقد و تصحيح محمدجواد صاحبي.

[4] امام علي (ع) در خطابه‏اي به اين خشونت جاهلي اشاره مي‏کند. ر.ک: نهج البلاغه خطبه‏26.

[5] خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج‏2، ص‏204.

[6] ترجمةالحسين من کتاب طبقات الکبير. ر.ک: تراثنا، ش‏10، ص‏137. مناقب، ج‏6، ص‏71. بخش اخير اين روايت در کتابهاي ديگر حديثي شيعه و سني آمده است از جمله: ر.ک: سنن ترمذي، ج‏5، ص‏658، حديث 3775. ترجمةالامام الحسين (ع) من تاريخ مدينه، دمشق، ابن عساکر، ص‏79.

[7] مناقب، ج‏4، ص‏71، ونيز ترجمه الامام الحسين من تاريخ مدينه، دمشق، ص‏107.

[8] ابن صباغ، فصول المهمه، ص‏153.

[9] فيض کاشاني، المحجة البيضاء، ج‏3، ص‏367،366.

[10] محمد باقر مجلسي، حلية المتقين، ص‏57.

[11] طبرسي، مکارم الاخلاق، ص‏25.

[12] مرتضي مطهري، انسان کامل، ص‏168.

[13] مرتضي مطهري، سيره نبوي، ص‏29.

[14] همان، ص‏139.

[15] قرآن، آل عمران، آيه 159.

[16] آل عمران، آيه 144.

[17] نهج البلاغه، خطبه 3، ترجمه آيتي، ج‏1، ص‏15.

[18] سفينة البحار، ج‏1، ص‏586.