بازگشت

مقدمه


- روز سوم شعبان سال چهارم هجري، در بيت عصمت و طهارت نوزادي متولد شد كه ولادتش قلبها را مسرور و ديده ها را گريان ساخت.

كودك را نزد رسول خدا (ص) آوردند.

پيامبر گرامي در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را حسين ناميد.

جبرئيل و فرشتگان آسمانها براي تهنيت و شاد باش به محضر رسول خدا (ص) نازل مي شدند و تولد اين نوزاد را تبريك مي گفتند؛ ولي آنان حامل پيام ديگري نيز بودند، خبري كه رسول خدا (ص) را بشدت متأثر كرد و اشك از ديدگانش جاري شد: اين كودك را امت تو به قتل مي رسانند! امام حسين (ع) يك ساله بود كه فرشتگان بسياري بر نبي مكرم اسلام نازل شدند و عرض كردند: يا محمد! همان ستمي كه از قابيل بر هابيل وارد شد، بر فرزندت (حسين) وارد مي شود و همان اجري كه به هابيل داده شد، به حسين داده مي شود و عذاب كنندگانش همچون عذاب قابيل خواهد بود! از اين رو، رسول خدا (ص) مي فرمود: خداوندا! هر كس حسين مرا ذليل مي كند، خوار و ذليلش كن و هر كه حسينم را مي كشد، او را به مقصودش نائل مفرما! رسول خدا (ص) به انحاء و طرق مختلف، مراتب فضيلت و منزلت فرزند خود، حسين- عليه السلام- را به امت گوشزد مي فرمودند.

گاه به زباني فراگير، تمامي اهل بيت را مي ستود و گاه درباره امام حسن و امام حسين- عليهما السلام- سخناني بيان مي فرمودند و گاه در خصوص امام حسين- عليه السلام- اشاره نموده، مقامش را يادآور مي شدند تا حجت بر همگان تمام شود و حق از باطل مشخص گردد، گاهي نيز در مقابل چشمان مردم، گلوي كودك و دهان او را مي بوسيدند و يا زماني كه در سجده نماز بودند و سنگيني كودك را بر دوش خود احساس مي كردند، به احترامش سجده را طول مي دادند تا جايي كه نمازگزاران گمان مي كردند وحي الهي نازل شده است.

آري، كساني كه پس از اين، در سال 61 هجري، خون حسين (ع) را به گردن گرفتند، در زمان طفوليت آن حضرت، چه بسا كودكان و يا جواناني بودند كه سخنان پيامبر (ص) را نمي شنيدند و يا با بي اهميتي گوش مي كردند و ممكن بود از يادشان محو شود؛ ولي آنچه با چشم ديده مي شود، در دلها مي ماند.

كودك همچنان رشد مي كرد تا زمان رحلت جد گراميش، رسول خدا، محمد مصطفي (ص) فرا رسيد و پس از آن، پدر را خانه نشين و مادر را از دست رفته و برادر عزيزش را مسموم ديد در اين حال، بنا به امر الهي، بار امامت را بر دوش گرفت تا چراغي در تاريكيهاي جهالت و پرچمي در مسير هدايت باشد.

امامت آن حضرت، مقارن با باقيمانده ايام خلافت معاويه بن ابي سفيان بود.

در اين مدت، هيچ حركت علني از ايشان سر نزد تا آنكه معاويه در ماه رجب سال 60 هجري به هلاكت رسيد.

وي لحظاتي پيش از مرگ، فرزندش يزيد را طلبيد و به او چنين گفت: پسرم! من گردنكشان را به اطاعت تو واداشته، سراسر كشور را زير فرمان تو درآوردم و از همه برايت بيعت گرفتم؛ ولي از سه نفر بر تو بيمناكم و مي ترسم با تو مخالفت كنند: اول عبدالله بن عمر (فرزند عمربن خطاب، خليفه دوم)، دوم عبدالله بن زبير و سوم حسين بن علي.

اما عبدالله بن عمر: گرچه با تو بيعت نكرده است، ولي دلش با توست.

او را به طرف خود جذب كن و در صف يارانت داخل نما.

و اما عبدالله بن زبير را اگر توانستي قطعه قطعه كن؛ چرا كه او روباهي مكار و حيله گر است و براي نابوديت از هيچ كوششي فروگذار نخواهد كرد! و اما حسين بن علي؛ تو او را خوب مي شناسي؛ او پاره تن پيغمبر و تنها يادگار آن حضرت است.

من مي دانم كه اهل عراق او را به جنگ با تو مي كشانند و سپس تنهايش مي گذارند.

اگر بر او غلبه كردي، احترام پيامبر را درباره او رعايت كن و نسبت به او بد رفتاري نكن كه او با ما نيز خويشاوندي و بستگي فاميلي دارد.

با هلاكت معاويه، تاريخ اسلام وارد مرحله جديدي مي شود و برگي خونين از تاريخ ورق مي خورد.

يزيد بن معاويه كه جواني عياش، شرابخوار و بي سياست بود، از ابتدا بنا داشت نگذارد كسي از مخالفينش زنده بماند؛ يا بايد همه بيعت كنند و يا كشته شوند! او نامه اي به وليد بن عتبه، حاكم مدينه نوشت و به او دستور داد از همه برايش بيعت بگيرد و در مورد امام حسين (ع) تأكيد كرد و گفت: اگر حسين از بيعت امتناع كرد، سر از تنش جدا كن و براي من بفرست! وليد بن عتبه پس از خواندن نامه، با مروان حكم به مشورت پرداخت و نظر او را جويا شد.

مروان گفت: قبل از آنكه خبر مرگ معاويه منتشر شود، حسين را احضار كن و از او بيعت بگير، اگر امتناع كرد، بي درنگ او را بكش كه اگر من جاي تو بودم، همين كار را مي كردم! وليد گفت: اي كاش من به دنيا نمي آمدم تا به چنين عملي اقدام كنم و خون حسين را به گردن بگيرم! سپس امام را احضار كرد، امام حسين (ع) كه خطر را احساس مي كردند، به همراه جوانان مسلح نزد وليد رفتند تا در صورت لزوم، قادر به دفاع از خود باشند.

وليد، خبر مرگ معاويه را به اطلاع حضرت رسانيد و تقاضاي بيعت كرد.

امام (ع) با اين كلمات از بيعت خودداري كردند: بيعت، موضوع مهمي است كه در خفا و پنهاني نمي توان انجام داد و حتما تو به بيعت سري من اكتفا نخواهي كرد و بيعت آشكار مي خواهي.

وليد گفت: آري امام بار ديگر فرمودند: پس تا فردا صبح كه مردم را براي اين كار دعوت خواهي كرد صبر كن! مروان كه در آنجا حاضر بود، خطاب به وليد اي وليد گفت: به حرفهاي حسين گوش نكن و عذرش را نپذير؛ اگر بيعت نكرد، او را زنده نگذار! امام بار ديگر فرمودند: واي بر تو اي پسر زن بدكاره! تو مي خواهي دستور قتل مرا بدهي؟ - آنگاه خطاب به وليد، فرمودند: اي امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالتيم، فرشتگان به خانه ما رفت و آمد مي كنند و رحمت خداوند به خاطر ما بر مردم گشوده مي شود و پايان آن نيز به نام ما است، ولي يزيد، مردي فاسق و شرابخوار و خونريز و متجاهر به فسق است و كسي مثل من با شخصي مثل يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد! با اين حال، تا فردا صبح صبر كنيد و در كار خود تأمل نماييد؛ من نيز تأمل خواهم كرد.

امام پس از اين گفتار از منزل وليد خارج شدند.

صبحگاهان، امام- عليه السلام- از منزل بيرون آمدند و در راه با مروان ملاقات كردند.

مروان گفت: يا ابا عبدالله! من خيرخواه تو هستم؛ نصيحت مرا گوش كن تا سعادتمند شوي! امام پاسخ دادند: نصيحتت چيست؟ بگو تا بشنوم! مروان گفت: من به تو دستور مي دهم با يزيد بيعت كني؛ چون به صلاح دنيا و آخرت توست! امام چنين فرمودند: إنا لله و إنا إليه راجعون! الآن كه امت پيغمبر، گرفتار خليفه اي چون يزيد شده، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است.

در اين هنگام، مروان با عصبانيت از امام جدا شد و به راه خود ادامه دادند.

با اين سخنان، حسين بن علي (ع) مخالفت علني خود را با يزيد بيان كردند و مبناي حركات بعدي ايشان نيز همين فرمايشات بود؛ يعني كوشش براي حفظ اسلام و جلوگيري از سلطه خليفه اي چون يزيد بر شوؤن مملكت اسلامي.