بازگشت

حركت امام سجاد در شام


كاروان چند صباحي در شام ماند. در اينجا مسائلي وجود دارد نظير اينكه در كجا اسكان يافتند؟ تماس آنان با مردم چگونه بود؟ سخنان حضرت زينب و امام سجاد چه بود؟ اين قدر مي دانيم كه در شام موقعيت بسيار حساس بوده است؛ شامي كه چهل سال تحت تبليغت سوء دستگاه بني اميه براي دشمني و عداوت با دودمان پيامبر تربيت و آماده شده است. بيست سال اول دوراني است كه معاوبه به عنوان والي و استاندار از طرف دو خليفه ي دوم و سوم در آنجا حكومت مي كرده است، و بيست سال دوم هم به عنوان فرمانرواي مطلق و خليفه بر سراسر كشور اسلامي حكمراني كرده و در اين دوره هم مقر حكومتش شام بوده و همواره لبه ي تيز تبليغات او متوجه دودمان علي (ع) بوده است. در اينجا، يعني پايتخت كشور اسلامي، اگر مردم بيدار و منقلب شوند موج عظيمي در سراسر كشور اسلامي به وجود مي آيد. از اين رو همه ي نيروي امام سجاد حفظ و نگاهداري شد تا در شام، آنجا كه رسالتي تاريخي بر عهده ي امام است، آن را به خوبي ايفا كند. البته نمي خواهم خطبه ي امام سجاد را به عنوان روضه و يا به عنوان تفسير سخن بخوانم، فقط اشاره اي مي كنم.

ظاهرا روز جمعه اي بود و مردم در مسجد شام اجتماع كرده بودند، و يزيد به اصطلاح فاتح، مست از باده ي غرور فتح و پيروزي،


اسرا را وارد مسجد كرده بود و مي خواست در اجتماع عمومي اين فتح و پيروزي خودش را به رخ مردم بكشد و به آنان بگويد كه چگونه توانستم دشمن خود را سركوب كنم. در آن مجلس دستور داد كه خطيب بالاي منبر برود و آنچه را بايد بگويد، بگويد. او رفت و در مذمت اهل بيت علي (ع) و اهل بيت پيغمبر داد سخن داد. اينجا بود كه ناگهان امام سجاد چشمش را به خطيب دوخت و فرمود:

«خاموش باش! ساكت باش! تو كسي هستي كه رضاي مخلوق را با رضاي خالق عوض كردي» [1] ، يعني به خاطر درهم و دينار و به خاطر بندگان، خدا را به غضب آوردي. بعد رو به يزيد كرد و اجازه خواست تا بالاي منبر برود. البته تعبير جالبي دارد، مي فرمايد: «اِئذَن حتي اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد» (اجازه بده تا بر اين چوبها بالا بروم) و تعبير نفرمود كه بر منبر بالا بروم، و اين خود مسئله اي است. اسلام هيچگاه در قالبها نمي ماند و در سنتها پايگير نمي شود. آنجا كه قالبها حاوي و حامل روح و حقيقتي باشد، اين حقيقت است كه به قالب ارزش مي دهد، و از جانب ديگر چه بسا مردم منبرها، ضريحها و در و ديوارها را مي بوسند و بر پاي عتبه ها به خاك مي افتند اما از آن روحي كه در درون اين حرمها نهفته است و آن حقيقتي كه به خاطر آن حقيقت اولياي ما جان دادند و فداكاري كردند، خبري ندارند. در هر حال امام سجاد از منبري كه بر آن حق گفته نشود تعبير منبر نفرمود.


يزيد نمي خواست اجازه بدهد اما مردم اصرار كردند. يزيد گفت: «اِنَّهُ مِن اَهلِ بَيتٍ قَد زُقُّوا العِلمَ زَقّا» [2] (اينها خانواده اي هستند كه علم با سرشتشان عجين شده است). خوراك روح آنان علم است و من مي دانم كه اينها چه دانش و موقعيتي دارند. در عين حال مردم اصرار كردند و امام بالا رفت و آنجا خطبه ي كوتاهي ايراد فرمود. بعد از حمد و ثناي الهي خود را به مردم معرفي فرمود. اين معرفي هم صورت رجز و حماسه دارد، هم صورت انقلابي و تحريك و تهييج و هم صورت تهييج عاطفه و احساسات:

... اَنَا ابنُ مَكَّةَ و مَني، اَنَا ابنُ زَمزَمَ وَ الصَّفا، اَنَا ابنُ مَن حَمَلَ الرُّكنَ بِاَطرافِ الرّدا... [3] تمام عصاره هاي افتخار و شرفي كه به نام اسلام و به ياد اسلام در جامعه ي اسلامي به وجود آمده است همه را ذكر نمود. از سعي و طواف گفت، از كعبه و وحي گفت و از معراج گفت:

... اَنَا ابنُ اَوحي اِلَيهِ الجَليلُ ما اَوحي... [4] تمام آنچه را كه به عنوان افتخار و شرف بود براي مردم گفت و


فرمود اينها براي خاندان ما و از آن پدر و اجداد ماست. يعني مي خواست به مردم بگويد بني اميه كه به نام دين بر مردم حكومت مي كنند و دين را آلت دست و ملعبه ي خود قرار داده اند تا از آن براي استثمارگريها، اجحافها، ظلمها و طغيانهاي خود مايه بگذارند، با دين انس و آشنايي ندارند. بايد بدانيد كه اين دين در خاندان ما پيدا شده و مايه ها و سرچشمه هاي آن در وجود ما و اهل بيت ماست.

امام سجاد اين قبيل مطالب را فرمود و فرمود تا آنكه موجي از گريه و ابراز احساسات و عواطف در مردم به وجود آمد و مردم بيدار شدند و گريه ها سر دادند. به دنبال هيجاني كه در مردم به وجود آمد يزيد دستور داد اذان بگويند و در واقع خواست خطبه و سخنراني امام سجاد را قطع كند. باز هم امام سجاد از هر كلمه اي كه در اذان مؤذن بود جمله اي را استفاده مي كرد و توضيح مي داد. وقتي كه مؤذن بود جمله اي را استفاده مي كرد و توضيح مي داد. وقتي كه مؤذن بود جمله اي را استفاده مي كرد و توضيح مي داد. وقتي كه مؤذن به «اشهد انّ محمداً رسول الله» رسيد و اين جمله را گفت، حضرت فرمود: «صبر كن تا من با مردم جمله اي بگويم». در اينجا رو به يزيد كرد و فرمود: «بگو آيا اين پيغمبر جد توست يا جدّ من؟ اگر بگويي جد توست، دروغ گفتي و اگر بگويي جد من است، پس چرا فرزندش را كشتي؟ چرا اهل بيتش را اسير كردي و بچه هايش را اين طور آواره ي بيابانها نمودي؟» و به دنبال آن چندان گفت و گفت كه ضجه ي مردم بلند شد.

در تاريخ مي نويسند كه عده اي نماز خواندند و عده اي نماز نخوانده از مسجد پراكنده شدند و موج اين قضيه در شهر پيچيد و از آنجا بوئد كه رفتار يزيد نسبت به اهل بيت و خاندان اباعبدالله


الحسين و امام سجاد عوض شد و همان طور كه شنيده ايد، در موقع حركت خاندان اباعبدالله از شام به جانب مدينه، دستور داد كه با تشريفاتي اهل بيت را ببرند. به اين ترتيب وقتي مي آمدند به صورت اسير آمدند، اما وقتي مي رفتند با تجليل و احترام آنان را روانه كرد، زيرا افكار عمومي دگرگون شده و در مردم بيداري و هيجاني پديد آمده بود. اين موضوع مايه ي ناراحتي روحي براي دودمان بني اميه و در رأس آنان يزيد شد و موجب گرديد تا رفتارش را حداقل در ظاهر با دودمان پيغمبر تغيير دهد. در هر حال امام سجاد در چند مورد رسالت داشت و رسالت خود را به خوبي انجام داد.


پاورقي

[1] «وَقالَ وَيلَکَ اَيُّهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَکَ مِنَ النّار» (ناسخ التواريخ، ج 3، ص 161.

[2] وَقالَ وَيلَکَ اَيُّهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَکَ مِنَ النّار(ناسخ التواريخ، ج 3، ص 161، ص 162.

[3] «من فرزند مکه و مني هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند آن کسي هستم که حجرالاسود را با دامن رداي خود حمل فرمود...» «وَقالَ وَيلَکَ اَيُّهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَکَ مِنَ النّار» (ناسخ التواريخ، ج 3، ص 16، ص 162).

[4] «... من فرزند کسي هستم که رب جليل به او وحي فرمود آنچه وحي فرمود...» وَقالَ وَيلَکَ اَيُّهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَکَ مِنَ النّار (ناسخ التواريخ، ج 3، ص161، ص 162).