بازگشت

امام سجاد در كوفه


شما در ماجراي كوفه مي شنويد كه زينب كبري خيلي مردانه سخن گفت، وارد معركه شد و اين عاصمه ي حكومت اسلامي را در برهه اي از تاريخ اسلام تكان داد و منقلب كرد، اما از امام سجاد تنها جسته و گريخته كلمات كوتاهي مي شنويد. حتي در مجلس ابن زياد امام سجاد خيلي كوتاه صحبت كرده و تعبيرات تقريبا تعبيرات آرامي است. چرا؟ براي اينكه ابن زياد مغرور، اين فاتح خون آشامي كه تا روز قبل سربازانش در ميدان كارزار كربلا با حسين بن علي جنگيده اند، اگر امرزو امام سجاد را به عنوان يك مرد پيكارگر و


رزمجو و با استقامت در برابر خود ببيند، نقشه ي قتل امام را خواهد ريخت. كما اينكه با كوچكترين حركت كه در امام سجاد ديد، ابن زياد فرمان قتل او را داد؛ يعني وقتي رو كرد به علي بن الحسين و پرسيد كه اسم تو چيست و حضرت فرمود علي بن الحسين هستم. خواست اهانتي بكند، گفت: مگر علي بن الحسين را خدا در كربلا نكشت؟ حضرت فرمود: آن برادر بزرگم بود كه مردم او را كشتند. گفت: نه، خدا او را كشت. امام سجاد فرمود: «الله يَتَوَفَّي الاَنفُسَ حينَ مَوتِها» [1] (خداست كه جان همه را در زمان مرگ آنان مي گيرد). اما اگر نظرت اين است كه خدا خواست او كشته بشود اين گونه نيست، او در راه خدا جان داد. اين را كه گفت، كمي انقلاب روحي در ابن زياد به وجود آم، فرياد كشيد كه جلاد بيايد و علي بن الحسين را گردن بزند. اينجا بود كه زينب كبري جلو رفت و خود را به گردن برادرزاده اش آويخت و با اصرار فراوان رو كرد به ابن زياد و گفت: اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز بكش[ يا اول بايد مرا بكشي ]، نمي گذارم برادر زاده ام را بكشي.

مسئله اين گونه است. آنچنان خون مي جوشد كه اگر امام سجاد بخواهد با يك حركت و سخن تند در برابر مأموران اين دستگاه قرار بگيرد ممكن است جان حضرت به خطر بيفتد. اما امام سجاد صبر كرد تا وقتي كه وارد شام شدند.



پاورقي

[1] زمر / 42.