بازگشت

اشتباه مستشرقان


در اينجا تذكر يك مطلب لازم است و آن اينكه يكي از اشتباهاتي كه مستشرقان كرده اند و همواره هم آن را در كتابهاي خود تكرار مي كنند، و احيانا ممكن است در كتابهاي تاريخي بعضي از برادران سني ما هم اين مسئله تكرار شود، اين است كه مي گويند تشيع در ايران نضج گرفت. تا اين حد را قبول داريم ولي نه اينكه در ايران پيدا شد. تشيع يك امر اصيل است و از زمان پيامبر اكرم (ص) كلمه ي «انت وشيعتك هم الفائزون» (تو و پيروانت سعادتمنديد) گفته و تكرار مي شده است. پايه اش در غدير ريخته شد و كم كم نضج گرفت، نه اينكه بعدها در تاريخ به وجود آمده باشد.

جمله ي ديگري كه مي گويند اين است كه يكي از علل نضج گرفتن


شيعه در ايران اين بود كه ايرانيان از حكومت ساسانيان ظلم و بي عدالتي ديدند، لذا به استقبال اسلام رفتند و اسلام را پذيرفتند؛ اما چيزي نگذشت كه بار ديگر همان اختلاف طبقاتي و تبعيض نژادي به وسيله ي حكومتهاي اسلامي در بين آنان احيا شد، از اين رو عليه دستگاه بني اميه و حاكم اسلامي قد علم كردند و چون خاندان پيغمبر (ع) و علي (ع) را به عنوان پناهگاه عدل مي ديدند به پناه آنان رفتند.

اين را هم قبول داريم، همان مطلبي است كه قبلا به آن اشاره شد. اما جمله ي ديگري اضافه مي كنند و مي گويند چون مسئله امامت يك جنبه موروثي دارد، يعني اول علي بن ابي طالب (ع) و بعد فرزندانش به امامت رسيدند، و از طرفي ايرانيها هم با سلطنت ساسانيان كه يك حكومت موروثي بود خو گرفته يودند، لذا امامت تشيع را پسنديدند و با دستگاه بني اميه درافتادند.

در اينجا بايد پاسخ داد كه اتفاقا اصل وراثت را در حكومت اسلامي بني اميه پايه گذاري كردند. قبل از روي كار آمدن معاويه، در جامعه ي اسلامي روش اين بود كه مردم كسي را انتخاب مي كردند، حال يا اين انتخاب صحيح انجام مي شد يا با حيله، ولي اصل رايجي كه مورد توجه براي انتخاب حاكمان بود اجماع امت بود و مي خواستند بگويند انتخاب خليفه ي او با يك نوع بيعت عمومي و انتخاب مردم بوده است و درمورد ديگران هم (خلفاي ديگر) توجيهات و تعبيرهايي مي كردند كه بگويند خلفا به وسيله ي مردم انتخاب شده اند. البته اين بحث اشكالاتي دارد ولي مي خواهم بگويم


پايه ي حكومت در جامعه ي اسلامي اين گونه بوده است تا زماني كه معاويه روي كار آمد. خود او هم وارث حكومت نبود بلكه به عنوان والي و حاكم از طرف خليفه ي دوم و سوم به شام رفته بود و در آنجا رفته رفته ريشه دوانيد. وقتي مردم با علي بن ابي طالب (ع) بيعت كردند و مولا از نظر ظاهر خليفه ي چهارم شد ايشان معاويه را معزول فرمود، اما معاويه طغيان و ستيزه كرد و جنگيد و در حكومت باقي ماند. بعد از شهادت مولا علي بن ابي طالب و چند ماه بعد از روي كار آمدن امام حسن (ع) ماجرايي پيش آمد كه معاويه حاكم مطلق در جامعه ي اسلامي شد، و معاويه بود كه بعد از هفده يا هيجده سال حكومت، در دو سه ساله ي آخر حكومتش به فكر افتاد كه خلافت و حكومت را در خانواده ي خودش موروثي كند و لذا براي خلافت فرزندش يزيد از مردم بيعت گرفت و بدين ترتيب اصل موروثي بودن خلافت استبدادي در يك خانواده را معاويه در جامعه ي اسلامي بنيان گذاشت.

از اين رو، ايرانيان اگر به خاطر موروثي بودن حكومتي مي خواستند به آن گرايش پيدا كنند، حكومت معاويه موروثي بود و مي توانستند به دنبالش بروند. بعدها در زمان بني عباس هم قضهي به همين صورت بود. يعني وقتي خليفه اي از دنيا مي رفت، فرزندش و يا اگر فرزندي نداشت برادرش جانشين او مي شد. بدين ترتيب در خانواده ي آل عباس خلافت پانصد ششصد سال دوام كرد. بنابراين اگر وراثت در نظر ايرانيان موضوع چشمگيري بود بهتر بود كه با همان حكومت بني اميه مي ساختند. البته اينكه چرا موضوع امامت در يك خانواده دست به دست مي گردد يك بحث مستقل جالب، علمي،


كلامي و تاريخي است كه به جاي خود بايد مطرح شود [1] اما مي خواهم بگويم اينجا از آن بزنگاههايي است كه معمولا مستشرقان با يك قيافه ي خيلي روشن و محققانه[و حق به جانب]تاريخ اسلام را تحليل مي كنند و آنجا كه لازم باشد نيش خودشان را مي زنند و اين طور نتيجه مي گيرند كه نضج شيعه در ايران در واقع احياي سنن ساسانيان بود و مي خواهند بگويند شيعه اصالت اسلامي ندارد، در حالي كه- همان طور كه عرض شد- تشيع از عيد غدير و قبل از آن پايه گذاري شده بود و امامت خاندان پيغمبر موضوعي نبود كه در صد يا دويست سال بعد نضج گرفته باشد، بلكه علت اساسي همكاري ايرانيان با خاندان پيامبر اين بود كه مي ديدند خاندان پيامبر طرفدار برابري، برادري و مساوات و عدالت اند و دستگاه بني اميه طرفدار تبعيض نژادي است.


پاورقي

[1] بنابر اعتقاد شيعه، امامت منصبي الهي است که خداوند برترين و شايسته ‏ترين افراد را براي امامت انسانها برمي‏گزيند و اين با حکومت موروثي انساني کاملا متفاوت است. (د).