بازگشت

برخورد با قيام عبدالله بن زبير


به دنبال اين ماجرا يزيد دستور داد لشكر، مكه را هم در محاصره گيرد و عبدالله بن زبير را دستگير كند و يا بكشد و به اصطلاح غائله ي مكه را بخواباند. لشكر حركت كرد، در بين راه مسلم بن عقبه - كه بعد به مسرف بن عقبه معروف شد - مرد. بعد شخصي به نام حصين بن نمير فرمانده شد و لشكر را به مكه رساند


و آنجا را محاصره كرد، در حالي كه مكه حريم امن الهي بود؛ يعني

هم در دوران جاهليت و هم در اسلام مكه و حرم كعبه احترام داشته است كه در آنجا خونريزي ممنوع بوده و حتي اگر دو قبيله با يكديگر پدركشتگي هم داشتند خود را موظف مي دانستند كه در داخل حرم به يكديگر تعرض نكنند. بنابراين كعبه و حرم امن الهي، خود يك حرمت فوق العاده اي داشته و دارد.

به يزيد خبر رسيد كه مسلم بن عقبه مرده است و او براي عبيدالله بن زياد - يعني همان كسي كه ماجراي كربلا را رهبري كرد و به وجود آورد - نوشت كه برو و خيلي زود با مكه بجنگ و عبدالله زبير را سركوب كن.

ببينيد بيداري و حركت عمومي كه در جامعه به وجود آمده چه وضعي ايجاد كرده است كه عبيدالله زياد گفت به خدا قسم من براي يك آدم فاسق و فاجردو جنايت نمي كنم: يكي اينكه پسر دختر پيغمبر خدا را به خاطر او بكشم، و دوم اينكه به حرم كعبه تعرض كنم. يعني محيط آنچنان عوض شده كه حتي عبيدالله بن زياد سفاك خونريز و حادثه آفرين كربلا كه خودش لشكر فرستاده و حسين بن علي (ع) را شهيد كرده است، آنچنان بيداري در مردم مي بيند كه مي گويد همان جنايت براي من بس است و همان رسوايي براي دودمان من كافي است. حتي نقل شده است مرجانه مادر عبيدالله بن زياد كه زن معروفه اي است و سوابق ننگيني دارد، آنچنان از حادثه ي كربلا منقلب شد كه رفت و دامن فرزندش را گرفت و گفت: واي بر تو! مي داني چه كردي و چه كسي را كشتي؟ يعني حتي در داخل


خانه هاي لشكريان كوفه و كساني كه اين ماجرا را به وجود آوردند، اين موج و حركت تأثير گذاشته بود.

از طرف ديگر در جامعه ي دمشقي و جامعه ي شامي با آنكه چهل سال تحت تبليغات معاويه و بني اميه افكارشان منحرف شده بود، مع ذلك توقف چند روزه ي خاندان حسين بن علي (ع) كه ابتدا به عنوان اسير آنان را وارد شهر كرده بودند، انقلاب و موجي به وجود آورد كه حتي خود يزيد دائما مي گفت من مقصر نيستم و اين كار را عبيدالله بن زياد مرتكب شده است. و مي بينيم كه موقع حركت دادن بازماندگان امام حسين (ع) دستور مي دهد كاروان مجللي ترتيب دهند و خاندان اباعبدالله را با احترام از دمشق به جانب مدينه روانه كنند. آيا ايمانش عوض شده، يا توبه كرده و پشيمان شده است؟ خير، محيط عوض شده است. در مقابل سيل اعتراض و انتقاد مردم بايد صحنه را عوض كرد و قدري ملايمت به خرج داد. حتي در واقعه ي حره، همان واقعه ي مدينه كه عوض شد، يزيد به مسلم بن عقبه دستور داده بود كه اگر رفتي و شهر مدينه را قتل عام كردي به سراغ علي بن حسين فرزند حسين بن علي نرو و خون او را نريز. چرا؟ آيا به خاطر ارادتي كه به امام سجاد (ع) پيدا كرده است؟ خير! او كه مي بيند با كشتن حسين بن علي (ع) مردم تا چه حد از او و خانواده اش نفرت پيدا كرده اند، نمي خواهد بار ديگر با آلوده ساختن دست خود به خون پاك عزيزان حسين بن علي و آل علي عليهم السلام اين موج را خطرناك تر و طولاني تر سازد.

در هر حال لشكريان شام عبدالله زبير را محاصره كردند، مدتي


با او جنگيدند، محاصره به طول انجاميد، صدمه ها به شهر مكه زدند ولي نتوانستند مكه را تصرف كنند. ناگهان خبر رسيد يزيد مرده است [1] .

معاويه فرزند يزيد به جاي او نشست. در تاريخ معروف است كه معاويه فقط چند ماهي حكومت كرد، اما ديد طرفي ندارد، در يك روز جمعه كه جمعيت حاضر شده بودند بالاي منبر رفت و خطبه اي خواند و در آن بر پدر و جدش و به ابوسفيان لعن و نفرين كرد و گفت خلافت حق ما نبوده و حق دودمان علي بوده و ما آن را غصب كرديم و من اين خلافت و حكومت را نمي خواهم. بعد هم از كار حكومت كناره گرفت و خود را خلع كرد.

بعضي مي خواهند بگويند شايد علتش اين بوده است كه معاويه ابن يزيد در نوجواني معلمي داشته كه محبت علي (ع) و اولادش را به او تزريق كرده است. بر فرض هم كه چنين قضيه اي باشد اما وقتي شور شهوت، رياست و قدرت طلبي بيايد اي بسا بسياري از تعليمات گذشته از مغز انسان برود، و الا خود يزيد و معاويه هم مي دانستند كه خاندان پيغمبر چه كساني هستند و از چه جايگاه رفيعي


برخوردارند. من تصور مي كنم وضع محيط آنچنان متشنج بوده و نفرت عمومي رفته رفته آنچنان ريشه دار شده بود كه معاويه بن يزيد مي ديد برايش صرف ندارد. براي اينكه از طرفي از گوشه و كنار انقلابها شروع شده و از طرفي هم مردم اظهار تنفر مي كنند، بنابراين دليل ندارد كه خودش را اين همه در معرض خطرها، انقلابها نارضايتيهاي مردم قرار بدهد.

وقتي اين خبر به سربازاني كه مكه را محاصره كرده بودند رسيد، فوري دست برداشتند و به ناحيه ي شام برگشتند. در اينجا بود كه باز چند انقلاب تازه شروع شد.


پاورقي

[1] زماني که يزيد مُرد، گويا سي و هشت سال بيشتر از سنّش نمي‏گذشت و جمعاً سه سال و نيم حکومت کرد. در اوّلين سال حکومتش حادثه‏ي کربلا را به وجود آورد، در سال دوم يا سوم حکومتش واقعه‏ي مدينه اتّفاق افتاد. نمي‏توانيم استبعاد کنيم که ماجراي کربلا آنچنان عقده، ناراحتي و تشنّج روحي براي يزيد به وجود آورده بود که منتهي به اين شد که در سنين جواني به درک واصل شود.