بازگشت

پيام عاشورا


تاريخ همواره چهلم شهيد جاويد و نخستين ايثارگر دين، اباعبدالله الحسين (ع) را بزرگ داشته، ياد بازگشت اسيران خاندان پيامبر (ص) به كربلا را براي برپايي مجلس سوگ آن بزرگ، جاودانه كرده است.

چهارده قرن است در چنين روزي حادثه ي كربلا به مجلس سوگ بزرگي مبدل گشته، مردم مختلف را در بر مي گيرد؛ مردمي كه از كشورهاي مختلف اسلامي در آن گرد آمده به سوگ مي نشينند. ازدحام جمعيت به گونه اي است كه راه از ميانشان در نمي رود و نگاهها تنها توان ديدن سرهايي را دارد كه زير سايه پرچمهاي غم، اندوهگين مي نمايند و به نواي مقتل كه وقايع پس از شهادت و شرح دلاوريها و رادمرديهاي اسيران خاندان نبوت را باز مي گويد گوش جان سپرده اند. [1] اسيراني كه


در مسير خود از كربلا به كوفه و از آنجا به شام حوادثي را تجربه كردند ولي بي رحمي ها و قساوتهاي دشمنان نه تنها آنان را از اداي رسالتي كه انقلاب حسين (ع) بر دوششان نهاده بود باز نداشت بلكه اهداف انقلاب حسين (ع) را به روشني بيان داشتند. سخنرانيهايي كه مردم خفته در تيرگيهاي محنت وخواري را بيدار ساخته لرزه بر اركان بارگاه يزيد افكند.

اكنون قسمت دوم مقتل را كه بخش نخست آن در روز عاشورا توسط شيخ عبدالزهراء كعبي ايراد مي شد در دسترستان قرار مي دهيم.



شب فراق نهادند آتشي به دلم

كه چشم تر ز لهيبش نشانه اي باشد



گه وداع سرشكم به ديده مي لرزد

صبور سر به كمند بهانه اي باشد



نگشته خشك ز سوز دل آب ديده من

به چشم از آتش جانم زبانه اي باشد



نهاده شعله عشقي به خانه دل من

غمي كه آه نهان را فغانه اي باشد



مباد روز مصيبت كه جان بسوخت همه

به لب ز سوز و گدازش فسانه اي باشد



نشان عيش و سروري نبوده روز غمم

نه هيچ برگ و نوائي نه دانه اي باشد



به كوي جان شدگاني مراست شوق وصال

كه دشت كرب و بلا زان كرانه اي باشد



به ديدگان بنشاندم عزيز زهرا را

براي آل خدا چشمم آشيانه اي باشد



درخت سبز اراك، اي تو آيه ي شادي

مباد كز تو سرود و ترانه اي باشد



فرو شكسته درختي كه مظهر دين بود

كه تند باد جان ستانه اي باشد



گسست مجمع خوبي رهبران امم

ز خاندان رسل بازمانده اي باشد؟



ستارگان خدا در طف بلا خاموش

شدند و يثرب از آنها فغانه اي باشد



زمين و دشت بلا مونس تن آنان

مدينه ز آتش فرقت زبانه اي باشد



به طف بريد مرا اين زمان و برگوئيد

نهان به سينه ات اكنون يگانه اي باشد



نهفته در دل خاكت دل علي و نبي

تو مجمع دويمي اين نشانه اي باشد



شفاي جان من خسته تربت تو بود

به بارگاه تو آهم زمانه اي باشد



به چشم دخت نبي و به ديده ي شويش

بسان عين رسول اشك روانه اي باشد



كسي كه در دل دامان خويش پرودست

گلي كه شيره جانش جوانه اي باشد



كسائيان زحياتت شدند زنده به دهر

به روز مرگ تو هستي فسانه اي باشد



به روزگار نديدم بسان روز حسين

به دهر از آن ز حوادث گمانه اي باشد



بدن فتاده به هامون به خاك پر شده خون

سر امام به ني اين رسانه اي باشد



هلا ستاره قدسي كه آسمان خدا

ز نور روي چو ماهت كمانه اي باشد



چگونه دشت بلا گشته آشيان تنت

نگر كه عرش براي تو آشيانه اي باشد



براي آل تو پيوسته نوحه گر شده ام

كه ديده ي ترم از آن نشانه اي باشد



غم نهفته خود را چگونه عرضه كنم

كه خون ز ديده هماره روانه اي باشد



به شعر من بنهادند آتشي كزآن

زمانه پرشده فرياد بي كرانه اي باشد [2] .




سيد بن طاووس مي گويد: پس آن قوم در تاراج خاندان رسول خدا و نور ديدگان زهراي بتول (س) بر يكديگر سبقت گرفتند. دختران پيامبر گريان و نالان از خيمه ها در حالي بيرون آمدند كه بر فراق عزيزان خود نوحه گر بوده، اشك از ديده فرو مي ريختند.

حميد بن مسلم مي گويد: زني از آل بكربن وائل را كه شويش از ياران عمرسعد بود در حالي ديدم كه چون حرم رسول خدا به تاراج رفت و خيمه هايشان غارت گرديد، شمشيري برگرفته پيش روي خيمه ها ايستاده فرياد برداشت كه اي خاندان بركربن وائل آيا رواست دختران رسول الله غارت شوند؟ همانا كه جز فرمان و حكم خدا فرماني دگر روا نباشد. بياييد به خونخواهي رسول خدا... حميد بن مسلم مي افزايد: ديدم كه شويش او را برگرفته به راحله اش بازگرداند.

آنگاه زنان را سر و پاي برهنه از خيمه ها درآورده، آتش در آن افكندند. اهل بيت از آن قوم خواستند كه بر قتلگاه عزيزانشان گذر دهند و گفتند: شما را به خدا سوگند مي دهيم ما را بر قتلگاه حسين (ع) بگذرانيد. چون خاندان حسين (ع) بر كشته هاي خويش گذشته، نوحه سرداده بر سر و روي خويش زدند:



بر كشتگان خويش گذشتند و كوفتند

بر روي، دست و بر سر خود خاك راه را



زينب چو ديد جسم حسينش بروي خاك

وافكند بر گلوي بريده نگاه را



تن جامه شكيب بيفكند و باز گفت

آن جسم پاره پاره ي همسان ماه را






آه اي برادري كه بدي نور ديده ام

برخيز و برنگر حرم بي پناه را



من با تو مي رود سخنم از چه روي تو

پاسخ نمي دهي دگر اين اشك و آه را [3] .



راوي مي گويد:به خدا سوگند از ياد نمي برم آن لحضه اي را كه زينب دخت علي بر كشته حسين (ع) به آوايي حزين چنين مويه كرد:

آه اي محمدي كه فرشتگان و كروبيان آسمان بر تو مي فرستند، اين حسين توست كه به خون آغشته گشته، بدنش پاره پاره، دستار و ردايش فروافتاده است و دختران تو به اسارت رفته اند.

شكوه نزد خداي مي برم و به پيشگاه رسولش شكايت مي كنم و ناله نزد علي مرتضي، فاطمه زهرا و حمزه سرور شهدا سر مي دهم.

آه اي محمد! اين حسين توست كه بر پهندشت كربلا سر از قفا بريده افتاده است.

پدر و مادرم فداي آن كس كه لشكريانش در روز دوشنبه از ميان رفتند. [4] .

پدر و مادرم فداي آن كس كه خيمه گاهش دو صد پاره گشته است.

پدر و مادرم فداي آن كس كه چهره فرو نپوشانده تا آرزوي ديدارش بر دل بماند و تنش مجروح نگشته تا مداوايش كنند. [5] .

راوي مي گويد: به خدا كه سخنان زينب دوست و دشمن را يكسان گرياند.


پس سكينه دخت حسين از عمه باز پرسيد: با كه سخن مي گويي؟ و چون زينب گفت،: با پدرت هستم اي نور ديده، فرزند حسين خويشتن را از محمل بر روي جسد افكنده آن را به برگرفت و تمامي مردم را گرياند و چون چنين شد عمرسعد گفت: از جسد پدر دورش سازيد. عده اي از اعراب او را در حالي از جسد حسين دور ساختند كه اشك از ديدگانش فرو مي ريخت...

رواوي مي گويد: پس عمرسعد سر مبارك اباعبدالله الحسين (ع) را همراه خولي بن يزيد و حميد بن مسلم نزد عبيدالله زياد فرستاد و امر كرد سرهاي ياران امام همراه شمربن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمربن حجاج به كوفه برده شود و خود، خاندان حسين (ع) را كه امانتهاي پيامبران بودند بر جهاز شتران نشانده، همچون اسيران ترك و روم راهي كوفه كرد.

روايت شده است سرهاي مبارك شهدا هفتاد و هشت سر بوده كه قبايل مختلف عرب آنها را ميان خود قسمت كردند تا بدانها نزد ابن زياد و يزيد تقرب يابند.

و چنين شد كه قبيله كنده به رياست قيس بن اشعث شيزده سر را در اختيار گرفت و آل هوازن به سركردگي شمربن ذي الجوشن دوازده سر را همراه برد و تميم هفده سر، بني اسد شانزده سر و مذحج هفت سر را در اختيار گرفتند و بقيه مردم باقي سرها را همراهي كردند.

هنگامي كه عمر سعد از كربلا دور شد، مردمي از قبيله بني اسد بر آن پيكرهاي پاك نماز گزارده آنها را در مكانهايي كه امروزه بارگاه آنان در آن جايگاه قرار دارد به خاك سپردند.

ابن سعد همراه اسيران ياد شده رهسپار كوفه شد. هنگامي كه خاندان حسين (ع) به اين شهر رسيدند مردم بر آنان گرد آمدند تا نظاره شان كنند. زني از ميان كوفيان از اسيران باز پرسيد: شما از كدامين اسرا هستيد؟ و چون گفتندش ما اسيران آل محمديم، آن زن از فراز بام خانه اش فرود آمده پوشش و خوراكي در اختيارشان گذاشت.

و چون معابر شهر از مردمي كه گريه سر داده بودند انباشته شد، علي بن


الحسين روي به آنان كرد گفت: بر ما گريه مي كنيد؟ بگوئيد ما را چه كساني كشتند؟ [6] .

بشربن خزيم اسدي مي گويد: به زينب دخت علي نگاه كردم. ديدم زن سخنوري چون او هيچگاه نديده ام. تو گويي كه زبان علي از كام زينب فرو مي ريخت. من ديدم كه زينب با اشاره اي مردم را به سكوت و آرامش خواند. نفسها در سينه ها ماند و دراهاي كاروان از ترنم بازماند و دخت علي اينچنين سخن سرداد: سپاس خداي را درود بر پدرم محمد و بر خاندان پاك نهاد وي.

اما بعد... اي مردم كوفه... اي كساني كه اهل تزوير و رياييد... آيا گريه مي كنيد؟ اشكتان همواره فرو ريزد و ناله تان پيوسته بر آسمان باشد... داستان شما داستان زني است كه رشته هاي محكم خود را از يكديگر فرو مي گسلد.. شما ايمان و اعتقاد خود را دستمايه داد و ستد دنياي خويش ساخته ايد.

هان كه در ميان شما جز پست فرومايه اي، كس نباشد. آيا جز تنگ سينه ي دون صفتي در ميانتان كسي باشد؟ همانا كه چون كنيزكان، چاپلوسيد و چونان دشمنان، سرزنش و شماتت درنهادتان نهفته است. خاستنگاهتان چون چراگاه پرفضله ي چارپايان است. شما چونان سيم و نقره اي هستيد كه بر گل گنديده اي نشانده باشندش.

بدانيد آنچه را كه روان و نفستان پيش رويتان نهاده است جز پلشتي و زشتي نباشد، كردار بدي كه بدان خشم خداي را برانگيخته ايد و جاودانه در عذاب او خويشتن را گرفتار كرده ايد.

آيا مي گرييد و مويه مي كنيد؟ قسم به خداي كه ديدگانتان همواره گريان باشد و لبهايتان كمتر به خنده بنشيند. همانا لكه ننگي بر دامان خويش نشانده ايد كه هيچگاه شسته نخواهد شد. چگونه كشتن سلاله خاتم پيامبران و معدن وحي را كه سرور جوانان بهشت بود و بگاه سرگردانيها پناهتان بشمار مي آمد و زمان مصيبتها روي به وي مي آورديد و مجري سنت پيامبرش مي شمرديد و چراغي تابنده اش فراروي خويش مي دانستيد، روا داشتيد؟!!

چه بد كرداري داشته ايد... مباد نامي از شما بازماند... تلاش و كوششتان بر باد باد...


بريده باد دستتان چه بد داد و ستدي نموديد و چه آسان خشم خداوندي را بر خويشتن هموار ساختيد. خواري و زبوني همواره يارتان باد.

واي بر شما مردم كوفه آيا مي دانيد چه جگر گوشه اي از رسول خدا پاره پاره و چه خوني از او ريخته و چه خانداني را به معرض ديد همگان گذاشته و چه حرمتي را بر باد داده ايد؟

در اين كار سترگي كه پيشه كرديد صحراي بي آب و علف ستروني را ماننده ايد و دشت برهوتي را مانيد و زبان فروافتاده سگي را هماننديد و زمين بي بار و بر طوفانزده اي را همسانيد و چون عجوزه زشت رويي هستيد كه بسان زمين از هم فروپاشيده اي باشد و آسمان درهم ريخته اي.

در شگفتيد از اينكه آسمان خون بارديده است؟ بدانيد كه عذاب آن جهانتان سهمگين تر است و آن زمان كس ياورتان نگردد. به مهلت روزگار دل خوش نداريد كه شتاب شما آن را برنينگيزد و خونخواهي اش از ياد نرود. همانا كه خدايتان در كمين باشد. [7] .


راوي مي گويد به خدا سوگند مردم را در آن روز ديدم كه واله و سرگشته سرانگشت حيرت به دندان گرفته، گريان بودند. من در كنار پيرمردي ايستاده بودم كه آنچنان اشك از ديده فرو مي ريخت كه محاسنش تر گشته مي گفت: پدر و ماردم فدايتان باد كه پيران شما بهترين كهنسالانند و جوانانتان برنايانند و زنانتان والاترين بانوانند و سلاله تان بهترين نسلي است كه هيچگاه دچار سرافكندگي و خواري نگردد.

آنگاه فاطمه دخت حسين (ع) اينچنين گفت:

سپاس خداي را، سپاسي به بيكراني شنهاي بيابان و ريگهاي روان. سپاسي به گستردگي عرش برين حق تا پهنه زمين خدا. سپاس مي گويم او را و ايمان مي آورم به حضرتش و بر او توكل مي كنم و شهادت مي دهم كه خدايي جز او نيست و انبازي ندارد و گواهي مي دهم محمد بنده و پيامبرش مي باشد كه فرزندان او را در كنار فرات بي هيچ جرم و گناهي سر بريدند.

خداوندا من از اينكه بخواهم سخني به دروغ و گزافه گويم به تو پناه مي آورم و از اينكه كلامي برخلاف آنچه كه بر رسول خود در پيمان گرفتن براي وصي خود علي بن ابيطالب (ع) فرو فرستاده اي باز گويم، به تو پناه مي آورم، هم اويي كه حقش را گرفتند و بي گناه او را چون فرزندش كه ديروز به شهادتش رساندند در خانه اي از خانه هاي خدا كه مردمي به ظاهر مسلمان در آن بودند؛ كشتند.

سرافكنده باشند سركردگانشان! اينان در مرگ و زندگي آتش تشنگي او را فرو ننشاندند تا آن زمان كه او را پسنديده پي، خوش نهاد، راست كردار و درست رفتار به سوي خويش بردي. پروردگارا او هيچگاه در ايمان به تو سرزنش شماتتگران و ملامت ملامتگران را وقعي ننهاد. خداوندا تو او را زماني با دين آشنا كردي كه جواني نو پا بود و تو بزرگيهاي او را بسيار پاس داشتي چرا كه او پيوسته مردم را به سوي تو و پيامبرت فرا مي خواند و اينچنين بود تا آن زمان كه نزد خويشت در حالي او را خواندي كه از دنيا روي برتافته به آن تمايلي نداشته به جهان واپسينت راغب و مايل گشته و در اين راه از جان خويش گذشته بود.

تو از او خشنو بودي. از اين روي او را برگزيدي و به راه راست راهبرش گشتي.

اما بعد اي مردم كوفه، اي دروغپردازان نيرنگباز، بدانيد ما خانداني هستيم كه خداوند


شما را به آنان آزموده، آنان را به رفتار شما آزمايش كرده است. ما از اين آزمون سربلند بيرون آمده ايم. بينش خداوندي و درك دين نزد ما باشد كه ما نهانخانه دانش وي هستيم و نگاهبان درك و حكمتش. ما حجت و دليل خداوند بر بندگان وي در زمين باشيم. خداوند به بلند مرتبگي خويش بلند مرتبه مان ساخته و محمد (ص) را بر بسياري از خلق خود برتري آشكاري داده است. پس گمان برديد ما مردمي كافر و ناسپاسيم كه كشتنمان روا باشد آن گونه كه كشتن نيايمان را پيش از اين روا شمرديد و مال و مكنتمان را به تاراج برديد، تو گويي كه فرزندان ترك و رميم. هنوز شمشيرهايتان از خون ما اهل بيت براي كينه ديرينه اي، خونچكان است و چشمانتان بدان روشن گشته، دلهايتان به دروغي كه بر خدا بسته ايد و نيرنگي كه روا داشته ايد، شاد است... اما بدانيد خداوند از هر نيرنگباز مكاري نكوتر مكر مي كند.

نفستان از اينكه خونمان را ريخته، مالمان را به يغما برده، خشنود گشته به شاديتان مي خواند، اين مباد. بدانيد آن اندوه سترگ و رنج گران و محنت بزرگي كه به ما رسيده، سرنوشت از پيش رقم خوده اي است. همانا كه اين كار براي پروردگار بس سهل و آسان باشد تا بر آنچه كه از دست داده ايد افسوس نخورده، بدانچه كه بر شما روي آورده است شادمان نگرديد. خداوند بندگان نيرنگباز فخرفروش را دوست ندارد.

مرگتان باد! دير زماني در انتظار نفرين و عذاب نخواهيد ماند. مي بينم كه اين عذاب بر شما فرود آمده است و آسمان بر سر و رويتان نكبتي مي بارد و عذابي جايگزينش مي شود، آنگاه است كه درماندگي يكديگر را مي چشاندتان و در روز رستاخيز به عذاب دردناكي گرفتار آمده، در آن جاودانه خواهيد ماند. لعنت خداي بر ستمكاران باد.

واي بر شما! آيا مي دانيد چه دستي از ميان شما بر ما تطاول كرده؟ و چه كسي كمر به قتلمان بر بسته؟ به كدام گام سوي ما روانه گشته، ستيز با ما را وجهه همت خويش ساختيد؟ به خدا سوگند كه دلهايتان سياه و نهادتان تيره گشته بر قلبهايتان مهري خورده شنوائي تان فرو پوشانده شده؛ اهريمن، پلشتي ها و بديهايتان را فريبنده ساخته، ساخته، بر ديدگانتان پوششي آويخته تا هيچگاه هدايت نگرديد.

مرگتان باد! اي مردم كوفه... چه كينه و ميراثي از شما نزد رسول خدا بوده كه بدان به برادرش علي بن ابيطالب (ع) خيانت را روا داشتيد و با فرزندان و خاندانش اين گونه رفتار


كرديد و گويند فخرفروشي اينچنين سرود كه:



كشتيم علي و خاندانش

تيغي به ميان و نيزه اي بود



برديم به عسرتي زنانش

آنسان كه به عرش صيحه اي بود



خاكت به دهان باد! اي خاك نشين بي سرو پاي! آيا به كشتار مردمي افتخار مي كني كه خداي آنان را پاك گردانيد تطهيرشان كرده، پلشتي ها را از آنان دور ساخته است؟ نفست بريده باد و چون پدرت آواره باشي!!

هر كه را آن بماند و باشد كه دستانش آن را آماده كرده است.

واي بر شما! آيا بدانچه كه خدايمان بر شما برتري داده است ريختن خونمان ار روا داشتيد؟ بر گوييد گناهمان چيست كه روزگار درياي وجود ما را زلال و جوشان ساخته و يم هستي شما را تلخ و ناگوار كرده است؟

اين فضل و نعمت خداوندي است كه به هر كس بخواهد آن را ارزاني مي دارد و آن كس كه خداوند براي او نور و روشنايي قرار نداده است، او را نوري نباشد [8] .


پس صداي مردم به گريه و زاري به آسمان شد و گفتند: بس باشد اي دخت نيكان روزگار، همانا كه دلهايمان گداختي و گلويمان سوختي و در درونمان آتشي بر افروختي. فاطمه سكوت اختيار كرد.

آنگاه ام كلثوم دخت علي از پس پرده خويش گريان اينچنين سخن گفت:

اي مردم كوفه واي بر شما! چه شد كه از ياري حسين روي برتافتيد و او را كشتيد و ثروتش را به تاراج برديد و خاندانش را به اسارت گرفتيد؟

مرگ و ننگتان باد!! كه به مصيبتي گرفتار آمده، بار سنگيني را بر دوش خويش مي كشيد.. هيچ مي دانيد كه چه خوني را ريخته و چه خانداني را به ديد همگان گذاشته و چه كودكاني را به اسارت برده و چه مالي را به يغما گرفته ايد؟

شما، بهترين مردمي را كه پس از رسول خدا وجود داشته اند از ميان برداشته كشتيد.


رحم و شفقت از دلهايتان رخت بربسته است. بدانيد كه حزب خدا پيروز و ياوران اهريمن و شيطان زيانكار باشند.



كشتيد برادرم را به ستم واي شما

پاداش شما آتشي افروخته باش بس گرم



بر خاك فرو ريخته خوني كه خدا

از ريختنش بسان قرآن و نبي دارد شرم [9] .



مردم صدا به گريه و زاري بلند كردند. زنان موي خويش آشفته ساختند و خاك بر سر ريختند و چهره به دست خراشيدند و رخ برافروختند و يكديگر را به زاري ياري دادند. مردان نيز گريان گشتند. گويند تا بدان روز خلق اينچنين گريه نكرده، مويه سر نداده بود.

آنگاه زين العابدين (ع) با اشارت دست مردم را به سكوت و آرامش خواند و چون آرام گشتند در ميانشان ايستاد و اين گونه سخن گفت:

هان اي مردم آن كس كه مرا مي شناسد، مي شناسد و هر كويم نمي شناسد بر مي گويم من كيستم. من علي فرزند حسين پور علي بن ابيطالبم. من فرزند كسي باشم كه حرمتش را نگاه نداشتند و نعمتش را از ميان برداشتند و ثروتش به تاراج برده، خاندانش را به اسارت گرفتند.

من فرزند آن كس باشم كه او را در كنار فرات بي هيچ جرم و گناهي سر بريدند.

من فرزند آن كس باشم كه هنگام كشته شدن صبور و بردبار بود و اين فخر و بزرگي ما را بس باشد.

هان اي مردم شما را به خدا سوگند مي دهم آيا مي دانيد كه پدرم نامه نوشته، او را فرا خوانده، دعوت كرديد و سپس نيرنگ و دروغ پيشه ساختيد. با او بيعت كرديد و عهد و


پيمان بستيد و آنگاه از ياري اش دست برداشته، به جنگ و ستيزش برخاستيد؟؟

دور و بريده باد آنچه را كه براي خويش فراهم آورده ايد. واي بر انديشه و پندارتان!! به كدامين گناه ديده به رسول خدا نگاه خواهيد كرد آن زمان كه بر گويدتان: فرزندان مرا كشتيد و حرمتم از ميان برداشتيد. نه، شما امت من نيستيد. [10] .

مردم با يكديگر گفتند: هلاك گشته ايد و نمي دانيد.

امام فرمودند: خداي بياموزد آن كس را كه پند مرا گوش داده، گفته هايم را درباره خدا و رسول و خاندانش بپذيرد، همانا كه ما الگوي نيكويي از رسول خداييم. [11] .

مردم گفتند: همه ما اي فرزند پيامبر گوش به فرمانيم و فرمانبردار و نگاهبان بازماندگانت هستيم و روي از تو برنتابيم. ما را فرمان ده تا بيني كه جنگ تو را جنگيم و صلحت را صلح باشيم، بدان كه از يزيد و كساني كه بر شما ستم روا داشتند انتقام خواهيم گرفت.

امام فرمودند: نه هرگز!! سوگند به خداي جنبندگان رقصان كه زخم ما هنوز التيام نيافته است. ديروز پدرم در حالي كشته شد كه خاندانش همراه وي بودند. من شكوه رسول خدا و شكايت پدر خود را از ياد نمي برم. نيز ناله و دردمندي فرزندان پدرم را. هنوز سينه از غم او مي سوزد و گلويم از قصه غصه اش تلخ است و شوق ديدارش در دلم فروزن باشد.

آنچه را كه از شما مي خواهم اين است كه نه با ما باشيد و نه بر ما...




عجب مدار كه قتل حسين فاجعه ايست

بلند مرتبه تر از حسين بوده پدر



مباد شادي كوفه از آنچه شد به حسين

شهادت علي از قتل پور او برتر



كنار رود فرات است جسم پاك امام

جزاي آن كه ورا كشته، كشته سقر [12] .



سپس امام فرمود: ما مي پذيريم كه در برابر هر كشته بازگيريم. پس نه با ما باشيد و نه برما. [13] .

راوي مي گويد: آنگاه ابن زياد در كاخ خويش نشست و بارعام دادن و چون سر اباعبدالله الحسين (ع) را نزد وي آوردند نگاهي به آن افكند و لبخنده اي بر لب آورد و با تازيانه اي كه در دست داشت بر لب و دندان حضرت فرو كوبيد و گفت: خوش لب و دندان بودي اي اباعبدالله ولي چه زود پير گشتي! روز ترا در برابر روز بدر مي گذارم. روزي به روزي. انس بن مالك نزد وي بود و چون چنين ديد اشك از ديده روان ساخت و گفت: او از ميان اهل بيت شبيه ترين فرد به رسول خدا بود و پيوسته بر لبانش لبخندي نقش داشت. زيد بن ارقم كه يار رسول خدا و پيرمردي مسن بود، چون ديد كه ابن زياد اين گونه با آن سر رفتار مي كند گفت: تازيانه ات را از اين لب و دندان بازدار، به خدا سوگند بسيار ديده ام كه رسول خدا لبهاي خويش را بر لبان او مي گذاشت و آنها را مي بوسيد.سپس گريه خويش سر داده داده، اشك از ديدگان فرو باريد. ابن زياد او را گفت: خدا چشمانت را گريانتر سازد، آيا به خاطر پيروزي خدا گريه مي كني؟ به خدا سوگند اگر پيرمردي نبودي كه خرد از وي رخت بربسته است


گردنت را مي زدم. زيد از پيش وي برخاست و گفت: هان اي مردم از اين پس شما كه فرزند فاطمه (س) را به شهادت رسانده ايد و زاده مرجانه را به امارت خويش برگزيده ايد، بردگاني باشيد كه نيكان شما را كشته، بد سگالانتان را به امارتتان برخواهند گزيد. آن كس كه به اين خواري و زبوني تن در دهد تا ابد سرافكنده باشد. سپس روي به ابن زياد كرده گفت: مي خواهم سخني گرانبارتر از آنچه تاكنون گفته ام بازت گويم. من رسول خدا را ديدم كه حسن (ع) را بر زانوي راست و حسين (ع) را بر زانوي چپ خويش نشانده، دستان خود را بر سرهاي آنان قرار داده مي فرمودند: خداوندا من اين دو تن را به تو و بندگان نيكوكارت مي سپارم. [14] بنگر اي ابن زياد كه با امانتهاي پيامبر چه كرده اي؟

پس زنان و كودكان خاندان حسين (ع) را به مجلس ابن زياد در آوردند و زينب دخت علي (ع) در گوشه اي از كاخ به گونه اي ناشناس نشست و چون سؤال شد كه او كه باشد گفتند: اين زينب دختر فاطمه دخت رسول خداست. ابن زياد روي به حضرت كرده گفت: سپاس پروردگاري را باد كه شما را رسوا ساخت و دروغتان را آشكار گردانيد و از ميانتان برداشت. زينب فرمود:

سپاس خداوندي را كه ما را به پيامبرش محمد (ص) كرامت بخشيد و از پلشتي ها و بديها پاكمان گردانيد. بدان كه جز بد سرشت بد كاره اي رسوا نمي گردد و جز بد نهاد زيانباره اي دروغ نمي گويد و خود مي داني كه ما را از اين گروه نيستيم. [15] .

ابن زياد گفت: كار خدا را با برادر و خانواده ات چه سان ديدي؟ زينب پاسخ داد: جز نكويي نديدم، اينان مردمي بودند كه خداوند جنگ را بر آنان رقم زد پس به ميدان درآمدند آنگاه آرميدند. باشد كه خداوند شما را گرد هم آورد، از تو بازخواست نمايد. بنگر كه در آن روز چه كس رستگار خواهد بود؟ مادرت به عزايت بنشيند اي زاده مرجانه. [16] .


راوي مي گويد: ابن زياد اين سخنان برآشفت و خواست به حضرتش حمله آورد كه عمروبن حريث گفت: او زني است و زنان را به گفتارشان بازخواست نمي كنند. ابن زياد گفت: خداوند دل مرا از سركشي و طغيان حسين به كشتار و قتل وي و خاندان تو شفا بخشيده است. زينب فرمود:

سوگند كه بزرگ ما را از ميان برداشته شاخه هايمان را بريده تيشه بر ريشه مان زده اي اگر شفاي تو، در اينست بدان كه آرامش يافته اي. [17] .

ابن زياد گفت: اين زن سخن پردازي است سوگند كه پدرش نيز سخن پردازي شاعر بود. زينب فرمود:

اي ابن زياد زن را چه به شاعري و سخن پردازي؟ من از سخن پردازي بركنارم، ولي آنچه كه در سينه داشتم با تو گفتم. [18] .

در اين هنگام ابن زياد به علي بن الحسين (ع) كرده پرسيد اين كيست؟

گفتندش: علي بن حسين است. گفت: مگر خدا علي را نكشت؟ زين العابدين (ع) فرمود: مرا برادري بود كه علي ناميده مي شد، مردم او را كشتند. [19] ابن زياد گفت: نه بلكه خداوند او را كشت. امام فرمود: الله يتوفي الانفس حين موتها (خداوند مردم را هنگام فرا رسيدن زمان مرگشان مي ميراند). ابن زياد گفت: آيا در خود اين گستاخي را مي بيني كه پاسخ مرا بدهي بگيريد او را و گردن زنيد. چون زينب اين سخن را شنيد در روي پسر زياد ايستاد فرمود: اي ابن زياد بس بايد آنچه خود از ما ريخته اي. تو كسي را از ما باقي نگذاشته اي. هر آينه بخواهي او را به قتل برساني پيش از وي بايد مرا از ميان برداري. [20] .

ابن زياد چندي حضرتش را نگريست و سپس گفت: به خدا در شگفت از ارتباط و علقه رحمم. گمان دارم اينچنين مي خواهد كه با او كشته شود. او را


واگذاريد چرا كه مي بينم او رنجور است. علي بن حسين (ع) روي به عمه خود زينب كرده گفت: عمه جان لحظه اي آرام باش تا من با وي سخن گويم. [21] سپس روي به زاده زياد كرده فرمود:

آيا مرا از مرگ ترسانده بدان تهديد مي كني؟ تو نمي داني كه كشته شدن شيوه ديرينه ماست و شهادت، بزرگي و كرامتي است كه خداي آن را ارزاني ما داشته است؟ [22] .

آنگاه ابن زياد امر كرد كه امام زين العابدين را به خانه اي در كنار مسجد بزرگ كوفه انتقال دهند. زينب دخت علي (ع) چون چنين ديد فرمود: هيچ زن عربي را بر ما وارد مكن مگر اينكه آن زن كنيزي باشد يا مادر شوهر مرده اي، زيرا اين گونه كسان چون ما غارت زده باشند. [23] .

ابن زياد پس از آن امر داد كه سر اباعبدالله الحسين (ع) را در معابر و كوچه هاي كوفه بگردانند و خود بر فراز منبر برآمد و چنين سخنراني كرد: سپاس خدايي را كه حق و ياوران آن را جلوه بخشيد و امير مؤمنان يزيد را پيروز گردانيد و دروغگوي فرزند دروغپرداز و ياورانشان را به قتل رساند.

ولي هنوز بر اين سخنان كلامي نيفزوده بود كه عبدالله عفيف ازدي كه چشم چپ خويش را در جنگ جمل از دست داده، چشم راست را در نبرد صفين باز گذاشته بود و از ملازمان مسجد بزرگ كوفه به شمار آمده، از نمازگزاران آن جايگاه بود بپاخاست و گفت: اي پسر مرجانه بدان كه دروغگوي، تو و پدرت هستيد و آن كس كه تو را به امارت برگزيده خود و پدرش دروغپرداز مي باشند اي دشمن خدا! آيا فرزندان پيامبران را از دم تيغ مي گذرانيد و بر منبر مسلمانان اين گونه سخن مي گويد؟ ابن زياد از اين سخن در خشم شد و پرسيد: اين كيست كه سخن مي گويد؟ عبدالله گفت: اين منم كه سخن سر داده ام اي دشمن پروردگار! آيا نسل پاكي را كه خداوند زشتي و پلشتي را از آنان دور كرده، مطهرشان ساخته است به


قتل مي رساني و گمان مي بري كه بر دين خدا رفته مسلماني؟!! به فرياد رسيد اي مردم... كجا شدند فرزندان مهاجرين و انصار تا از تو و سركشاني كه پيامبر آنان را نفرين كرده و فرماندهان تو هستند انتقام گيرند؟

خشم ابن زياد از سخنان عبدالله عفيف آنچنان افزون شد كه رگهاي گردنش برآمد و گفت: اين شخص را نزد من آوريد. مزدوران ابن زياد از هر سوي روي به وي آوردند تا او را دستگير سازند. بزرگان و اشراف قبيله ازد كه پسر عموهاي عبدالله بودند بپا خاسته، او را رهايي داده، از در مسجد خارج ساختند و به منزل رساندند. ابن زياد گفت: به سوي نابيناي قوم ازد كه خداي او را كور ساخته رهسپار گرديده، او را نزد من آوريد.

مزدوران به سوي خانه عفيف رهسپار شدند. چون قبيله ازد از موضوع آگاه گرديد، گرد آمده، تيره هايي از قبايل يمن نيز با آنان مجتمع گشتند تا راه بر مزدوران ابن زياد ببندند. ابن زياد چون از موضوع باخبر گشت، عده اي از قبايل مضر را جمع آورد و محمد بن اشعث را فرمانده آنان ساخته، دستور جنگ داد. پس جنگ و ستيز سختي ميان اين دو قوم در گرفت كه عده اي از عرب در آن كشته شدند و ياران ابن زياد به خانه عبدالله رسيدند و در را شكسته، به خانه درآمدند. دختر عبدالله او را ندا داد كه اي پدر مردان ابن زياد از همان جايي كه بيم داشتي به سويت آمده اند. عبدالله گفت: تو را با آنان كاري نباشد، تنها شمشيرم را به دستم ده. سپس با آنان به ستيز برخاسته مي گفت:



پور عفيفم آن فاضل طاهر

عفيف باشد پدر، مامم ام عامر



چه بس كه از ميانتان چو قاهر

برداشتم به تيغ اما صابر [24] .



دختر او را گفت: اي پدر كاش من مردي بودم و همراه تو با اين وم كه قاتلان خاندان رسول هستند، مي چنگيدم.

آن قوم او را در ميان گرفته، از هر طرف به سويش حمله ور شدند. عبدالله از


خويشتن دفاع مي كرد و از هر سوي كه به وي حمله مي آوردند دخترش او را ندا مي داد كه اي پدر از فلان سوي به سويت مي آيند بهوش باش. و چون تعداد يورش كنندگان از اندازه برون شد دختر فرياد برآورد: اي من كه پدرم را محاصره كرده اند و هيچ ياوري نيست كه او را ياري كند. عبدالله شمشير به دور سر مي چرخاند و مي گفت:



قسم اگر كه ديده ام بينا بود

كجا شما را به من اجترا بود [25] .



و چون دستگير گشت و نزد ابن زيادش بردند اين يك او را گفت: سپاس خدايي را كه تو را سرشكسته ساخت. عبدالله گفت: اي دشمن خدا چگونه پروردگار مرا سرافكنده ساخته است؟ ابن زياد پرسيد: اي دشمن خدا درباره ي عثمان چه مي گويي؟ عبدالله پاسخ داد: اي بنده ي خاندان علاج اي پسر مرجانه تو را با عثمان چه كار است؟ اگر او بد يا نيك كردار بوده يا اينك كار خوبي كرده يا تباهي پيشه ساخته به تو از او چه مي رسد؟ خدا داند و او، زيرا هم او ولي بندگان خود باشد و ميانشان به حق و درستي داوري كند. از من درباره ي خود و پدرت بازپرس و از چگونگي يزيد و پدرش سؤال كن... ابن زياد گفت: به خدا سوگند كه در اين باره چيزي از تو نپرسم تا مرگ پرغصه اي را به تو بچشانم!!

عبدالله بن عفيف گفت: من پيش از آنكه تو از مادر زاده شوي از پروردگارم همواره مي خواستم كه شهادت را نصيبم گرداند و آن را به دست نفرين شده ترين بندگانش و منفورترين خلقش ارزانيم دارد و چون نابينا شدم، از اين نعمت مأيوس گشتم. اكنون خدا را سپاس مي گويم كه پس از يأس اين نعمت را ارزانيم داشته، دعايم را مستجاب ساخته است. ابن زياد گفت: او را گردن زنيد. پس به شهادتش رساندند و جسدش را در جايگاهي به نام سبخه بر دار كردند.

راوي مي گويد: عبيدالله زياد به يزيد نامه اي نوشته، او را از قتل حسين (ع) و اسارت خاندانش باخبر ساخت. يزيد در پاسخش نوشت كه سر حسين (ع) و يارانش را به همراه اسيران به شام گسيل كند.


ابن جوزي مي گويد: آن قوم سرهاي شهدا را همراه اسيران روانه كردند و چون به منزلگاهي فرود مي آمدند سر حسين (ع) را از صندوقي كه در آن قرارش داده بودند درمي آوردند و بر نيزه گذاشته تمام شب را به پاسداريش مي نشستند و چون دوباره زمان رحيل مي شد آن را به صندوقچه باز مي گرداندند. چون اين كاروان به جايگاهي رسيد كه ديري در كنارش بود، به عادت، آن سر مبارك را بر نيزه كردند و در كنار ديرجايش دادند. چون نيمه شب شد، راهب دير ديد كه نوري از سر حسين (ع) به آسمان برشده است پس از آن قوم بازپرسيد: شما كيستيد؟ گفتند: ما ياران ابن زياديم. پرسيد: اين سر از كيست؟ گفتند: اين سر حسين به علي بن ابيطالب و سر فرزند فاطمه دختر رسول خداست. گفت: اين سر از آن فرزند دخت پيامبرتان است؟ گفتند: آري. گفت: چه بد مردمي هستيد شما!... بدانيد اگر مسيح پسري داشت ما او را بر ديدگان خود مي نشانديم. سپس افزود: آيا مي توانم خواهشي از شما كنم؟ گفتند: چه مي خواهي؟ گفت: من ده هزار درهم دارم آيا حاضريد آن را بگيريد و اين سر مقدس را يك شب نزد من امانت گذاريد و هنگام رحيل آن را بازگيريد؟ گفتند: آري سپس آن سر مقدس را به وي داده، درهمها را گرفتند. راهب سر را شسته، به مشك آغشته ساخته، بر زانوي خويشش گذاشت و تمام شب را بر آن گريست. و چون سپيده برآمد با آن سر مقدس اينچنين گفت: اي سر بدان كه جز نفس خود چيزي ندارم تا آن را در راه تو تقديم كنم. من گواهي و شهادت مي دهم كه جز الله خدايي نيست و گواهي مي دهم كه محمد (ص) نياي تو رسول خداست و شهادت مي دهم كه تو مولي و سرور من هستي. [26] سپس دير را رها كرده، خدمتگزار خاندان حسين (ع) گرديد.

پس آن قوم سر اباعبدالله الحسين (ع) و سرهاي اهل بيت وي را همراه اسيران خانواده اش راهي دمشق كردند و چون به نزديكي اين شهر رسيدند ام كلثوم نزديك شمر آمده فرمود: مرا از تو خواسته اي است. [27] شمر گفت: چه مي خواهي اي دختر


علي؟! ام كلثوم فرمود: زماني كه به شهر رسيدم ما را از راهي ببر كه مردم كمتري در آن گرد آمده باشند. به همراهانت نيز بگو كه سرها را از ميان محملهاي ما به كناري برند زيرا ما با چنين حالي كه داريم از نگاه مردم شرم مي كنيم. [28] شمر كه بدسگال و زشت سرشت بود دستور داد سرها را بر نيزه ها قرار دهند و در ميانه محمل ها نگاه دارند و از راهي روند كه بيشترين مردم در آن گرد آمده باشند. چون كاروان اسيران به دروازه دمشق رسيد، پيرمردي از شاميان نزديك حرم رسول خدا آمده گفت: شكر خداي را كه شما را كشته، از ميانتان برداشت و كشور را از مردانتان آسوده ساخت و امير مؤمنان يزيد را بر شما برتري بخشيد!

علي بن حسين (ع) روي به او كرده فرمود: اي پيرمرد آيا قرآن را خوانده اي؟ پيرمرد پاسخ گفت: آري امام فرمود: آيا اين آيه را مي شناسي كه مي گويد: برگو از شما جز نيكي با نزديكان چيزي نمي خواهم. [29] پيرمرد گفت: آري آن را خوانده ام. امام فرمود: اي پيرمرد آن نزديكان ما باشيم. پس امام پرسيدند: آيا در سوره بني اسرائيل برنخوانده اي كه حق نزديكان را ادا نما؟ [30] پيرمرد گفت: چرا خوانده ام. امام فرمود: آن نزديكان ما باشيم. سپس سؤال فرمودند: آيا اين آيه را خوانده اي كه مي گويد: بدانيد آنچه به غنيمت گرفته ايد خمس آن به خدا و رسول و نزديكانش مي رسد. [31] پيرمرد پاسخ گفت: چرا خوانده ام. امام فرمود: آن نزديكان ما باشيم سپس فرمودند: آيا اين آيه را خوانده اي كه مي فرمايد: همانا كه خداوند پلشتي ها را از شما خاندان نبوت دور ساخته پاكتان گرداند؟ [32] پيرمرد گفت: چرا خوانده ام. امام فرمودند: آن خانداني كه خداوند آيه تطهير را درباره شان نازل فرموده ماييم. پيرمرد پشيمان از گفته خويش روي به امام كرده پرسيد: شما را به پروردگار سوگند مي دهم آيا شما همانانيد؟؟؟!


امام فرمودند: بي شك ما همانا هستيم و رسول خدا به حق نياي ما باشد. پيرمرد اشك از ديده روان ساخت و سربرآسمان برداشت و گفت: پروردگارا ما از دشمنان آل محمد چه انس باشند و چه جن بيزاريم. سپس پرسيد: آيا مي توانيم توبه كنم؟ امام فرمود: آري اگر توبه كني خدايت ببخشايد و توبه ات بپذيرد و تو از ما خواهي بود. پيرمرد گفت: خداوندا من از آنچه گفته ام توبه مي كنم. چون داستان اين مرد را يزيد برشنيد، دستور داد او را به قتل رسانند.

سهل بن سعد ساعدي مي گويد: رهسپار بيت المقدس بودم. در ميانه راه شام به شهر سرسبز پرآبي رسيدم كه مردمش بر شاخسار درختان شهر پارچه هاي رنگين حرير و ديبا آويخته به شادي پرداخته، زنانشان دست افشاني و پاي كوبي كرده، بر دف و طبل مي كوبيدند. با خود گفتم مردم شام را جشن و موسمي نباشد كه ما آن را باز نشناسيم... چون مردمي را در گفتگو ديدم آنان را مخاطب ساخته گفتم: آيا در اين ايام، عيدي در شام باشد كه ما آن را باز نشناسيم؟ گفتند: اي مرد تو را عربي غريب مي بينم. گفتم: من سهل بن سعدي هستم كه محضر پيامبر را درك كرده است. گفتند: اي سهل آيا به شگفت درنيامده اي كه آسمان خون نمي بارد و زمين مردم خود را به خويش فرو نمي كشد؟ گفتم: چرا بايد اينچنين باشد؟ گفتند: اين سر حسين (ع) است كه همراه خاندان محمد (ص) از سوي عراق به شام هديه گشته است. گفتم: شگفتا، سر مبارك اباعبدالله (ع) به شام هديه مي شود و مردم شادي مي كنند؟!! سپس پرسيدم: از كدام دروازه خاندان رسالت وارد شهر مي شود؟ آنها به دروازه اي اشاره كرده گفتند: از دروازه ساعتها.

سهل مي گويد: در اين گفتگو بوديم كه پرچمها يكي پس از ديگري به شهر درآمده و سواري از دروازه گذشت كه پرچمي به دست داشت و بر چوبه آن سر شبيه ترين خلق خدا به رسولش قرار گرفته بود و چون به دنبال آن قافله رهسپار شدم ديدم زناني بر اشتران بي جهازي نشسته مي آيند؛ پس نزديك كودكانشان شده پرسيدم: اي دختر شما كيستيد؟ پاسخ داد: من سكينه دختر حسينم. پس او را گفتم: من سهل به سعدم كه نيايت را ديده، سخنان او راشنيده ام، آيا نيازي داري تا بدان خدامتگزارتان گردم؟ سكينه فرمود: اي سهل به سواري كه سر پدرم را در دست


دارد بگوي پيش روي ما قرار گيرد تا مردم با نظاره كردن آن از نگاه كردن به ما كه خاندان رسول خداييم بازمانند.

سهل مي گويد: به سواري كه سر مبارك اباعبدالله (ع) را حمل مي كرد نزديك شده گفتم: آيا مي تواني خواسته اي را برآورده، در مقابل چهارصد دينار بگيري؟ چون پرسيد: چه مي خواهي؟ گفتم پيش روي اهل بيت (ع) قرار گيري؛ آن شخص چون خواسته ام را برآورد وجه را به وي پرداختت كردم.

زهري مي گويد: هنگامي كه سرهاي شهيدان به شهر رسيد، يزيد در جايگاهي مشرف به جيرون نشسته بود و چون كلاغي آواي خود را سر داد، يزيد اين گونه سرود:



چون بر فراز دشت جيرون سخت تابيد

خورشيد سرهاي شهيدان، دل شفا ديد



در بوستان چون آمد آواي كلاغي باز گفتم

خاموش باشي يا خروشان سينه كين ديد [33] .



آنگاه بازمانده شهيدان طف، علي بن الحسين (ع) همراه خاندان اباعبدالله (ع) را در حالي به مجلس يزيدبن معاويه درآوردند كه به ريسمان و رسن آنان را بسته بودند و چون پيش روي يزيد ايستادند، امام زين العابدين (ع) فرمودند: تو را اي يزيد به خداوند سوگند اگر رسول خدا (ص) ما را در چنين حال و روزي بيند او را چه پاسخ خواهي داد؟ [34] .

يزيد دستور داد ريسمان از آن خاندان برگيرند آنگاه سوهاني خواست و طوق آهنين از گردن امام برداشت كه از آن موضع خون جاري شد. ابن اثير در كامل مي نويسد: چون نگاه مردي شامي به فاطمه دخت حسين (ع) افتاد رو به يزيد كرده گفت: اين دختر را به من ارزاني دار. فاطمه (س) مي گويد: از گفته ي آن مرد بر خويش لرزيدم و پنداشتم اين خواسته او را روا باشد؛ پس به دامان عمه ام زينب آويخته گفتم: عمه جان يتيم شده به كنيزي نيز مي برندم. زينب (س) گفت: نه هرگز چنين نخواهد شد،


بدسگالان را بزرگي نباشد. گويي مي دانست آن خواسته جامه عمل نخواهد پوشيد؛ پس رو به سوي مرد شامي كرده فرمود: قسم به خدا كه تو دروغگوي پست مايه اي باشي؛ سوگند كه اين دختر نه تو را باشد و نه او را. يزيد از سخنان زينب در خشم و خروش آمده گفت: به خدا سوگند كه ناروا مي گويي، من او را براي خويش خواهم گرفت و چنانچه اراده كنم اين كار انجام خواهد شد.

زينب (س) گفت: نه به خدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد مگر آنكه از دين ما خارج شده، مذهبي ديگر اختيار كني. [35] يزيد از اين سخنان بيشتر خشمگين گرديده گفت: پاسخ مرا داده در برابرم اين گونه سخن مي گويي، بدان كه پدر و برادرت از دين خارج شده بودند. زينب (س) فرمود: بدان اگر مسلمان هستي، به دين خداوند و دين پدر و دين برادرم، تو و پدر و نيايت با اسلام آشنا گشتيد. [36] يزيد گفت: به خدا دروغ مي گويي اي دشمن پروردگار. زينب (س) فرمود: تو اميري ناسزاگوي باشي كه به زور و ستم سخن گفته، از قدرتت بهره مي گيري. [37] گويند يزيد از شرم خاموش گشت و چون مرد شامي خواسته خود را تكرار كرد يزيد با وي چنين سخن گفت: دور شو، خداي تو را مرگ دهد. شامي پرسيد: اين دختر كيست؟ يزيد پاسخ داد: اين دختر، فاطمه دخت حسين و آن يك زينب دختر علي است. مرد شامي پرسيد: حسين فرزند فاطمه و علي پور ابوطالب را مي گويي؟ يزيد گفت: آري. شامي گفت: نفرين خداوند نثار تو باد اي يزيد؛ آيا فرزندان پيامبر خود را كشته بازماندگانش را به اسارت گرفته اي؟ به خدا سوگند پنداشتم اينان اسيران ترك و رومند. يزيد گفت: قسم به خدا تو را با آنان ملحق سازم. آنگاه دستور داد او را گردن زنند.

يزيد پس از آن امر كرد سر حسين (ع) را در طشتي زرين نهاده آن را پيش رويش گذارند. زنان اهل بيت پشت سر يزيد ايستاده بودند و اين يك مي كوشيد آنان سر را نبينند؛ ولي چون ديده اسيران با سر اباعبدالله (ع) آشنا گرديد، صداي زنان به


شيون و زاري بلند گشت. يزيد بار عام داده خود در برابر سر امام قرار گرفته چوبدست خويش را بر لب و دندان آن سر مبارك فرو كوبيده گفت: روزي به روزي اي حسين، روز تو در برابر روز بدر...



زاد و رودم، پيشه مي ننموده اند انصافشان

تيغ تيزم اينك از خون عزيزان خونچكان



شيرمرداني بزنجير بلا آورده تا گويم تو را

پاسخ ظلم و ستم را حق كشيهاي نهان [38] .



يحيي بن حكم برادر مروان حكم كه در كنار يزيد نشسته بود نيز اينچنين سرود:



به طف برآمده آتش زكار ابن زياد

همان كسي كه نبوده ورا نسب ز زياد



شمار ريگ روان گشته دودمان سميه

براي آل نبي بس نمانده كس در ياد [39] .



يزيد چون اين سخن را از وي شنيد بر سينه اش كوبيده گفت: خاموش اي بي پدر و مادر...

زينب كه سر برادر را در چنان حالي مي ديد جامه بر تن دريده با ناله حزيني اين گونه فرمود:

آه اي حسين من اي محبوب رسول خدا اي فرزند مكه و مني، اي زاده فاطمه زهرا... [40] .

يزيد براي خاموش ساختن زينب اينچني سرود:



كاش پيران من اينك به عيان مي ديدند

ناله خزرجيان را زگرانبار سنان



شادي خويش به فرياد نشان مي دادند

زه يزيدا چه خوش اين كار نمودي آسان



هان بدانيد زبدرم دل خونيست به بر

زين سبب تيغ نهادم به ميان آنان



من نباشم ز پي خندف اگر ننشانم

كينه ز احمد كه شد سيد و مولاي جهان



هاشما، اي كه ببازي بگرفتي همه ملك

هان بدان هيچ نبوده است سروشي به ميان [41] .




درحالي كه يزيد ابيات ياد شده را مي خواند، زينب بپا خاسته بدون توجه به ياوه سرايي هاي يزيد اين گونه سخن گفت:

سپاس خداي را و درود بر پيامبر و تمامي خاندانش، چه راست و نيكو فرموده است پرودرگار كه سرانجام و عاقبت كساني كه بدني و زشتي را پيشه ساخته اند آن باشد كه نشانه ها و آيات خداوندي را دروغ انگاشته، آنها را به سخره گرفته اند.

اي يزيد آيا گمان مي بري با تنگ گرفتن گستره ي زمين وپهنه ي آسمان بر ما و به اسارت بردنمان همچون بردگان، خداوند از بزرگي و جلال و جاهمان كاسته، مقام و مرتبت تو را افزون ساخته است؟ و اين رويداد نشانه ي منزلت و بزرگواري تو نزد وي گشته است؟ و چون ديدي كه جهان به كامت شده كار به مرادت گشته ملك و سلطنت ما بي هيچ انبازي از آن تو شده است، از آن روي غرورت افزون گشته، كاميابي و شادكاميت دو چندان گشته است.

آهسته تر آرام تر... آيا فرمايش پروردگار را فراموش كرده اي كه مي گويد: آن كساني كه كفر ورزيده ناسپاس گشته اند گمان دارند آنچه را ارزاني شان داشته ايم نكويي و خير آنها در آن است؟! نه بل ما از اين روي اين نعمت را ارزاني شان مي داريم تا گناهانشان بيشتر گشته، آنگاه آنها به را عذابي بگيريم كه مايه ي سر افكندگي آنان خواهد شد.

اي زاده آزاد شدگان!!! آيا روا باشد كنيزكان تو پرده نشين باشند و دختران پيامبر در حالي به اسارت روند كه در هر شهر و دياري بي پوشش و حجابي انگشت نماي دشمنان گردند و پيش روي هر تنابنده اي به معرض ديد همگان گذاشته شوند و روي و رخساره شان را دوست و دشمن و كوچك و بزرگ بيند و هيچيك از مردانشان براي پشتيباني و حمايتشان در ميان نباشند؟!

آيا از كسي كه فرزند زني است كه جگر پاكان روزگار را به دندان كشيده، گوشت تن


وي از خون شهيدان نشو و نما يافته، اميد نگاهباني و نگهداري هست؟!!! چگونه مي توان از چنين كسي اميد تأمل و درنگ و درايت داشت كه كينه ما اهل بيت را به دل گرفته، از او كه با ديده كينه توزي و بدسگالي به ما مي نگرد، اميد بهروزي داشت؟ هم اويي كه بي هيچ دستاويز گناهي يا بهانه كارگراني اين سان مي سرايد كه:



شادي خويش به فرياد نشان مي دادند

زه يزيدا چه خوش اين كار نمودي آسان



و در همان حال چوبدست خود را بر لب ابا عبدالله (ع) سرور جوانان بهشت فرو كوبد...

چرا اين سان نگويي؟!! در حالي كه با ريختن خون خاندان محمد (ص) و ستارگان دودمان عبدالمطلب، زخم كهنه اي را برآشفته، ريشه دار ساخته پيران و بزرگان قوم خود را ندا داده، مي پنداري آنان بازت مي شنوند؟ بدان تو نيز بزودي به آنها خواهي پيوست و آنگاه آرزو خواهي كرد كه اي كاش دستت از كار و زبانت از گفتار بازمانده، اينچنين سخن نمي گفتي و اين گونه رفتار نمي كردي...

پروردگارا تو خود داد ما را از ستمكاران بستان و خشم خويش را بر هر آنكو خون ما را ريخته ياورانمان را از دم تيغ گذارنده است، فرو فرست.... به خدا سوگند كه جز پوست خويش نشكافته اي و جز گوشت تن خود برنكنده اي... تو در حالي پيش روي رسول خدا خواهي ايستاد كه خون فرزندانش را ريخته، حرمت بازماندگانش را به باد داده اي... در آن روز خداوند اين جمع فروپاشيده را گردهم آورده، انجمنشان را رونق بخشيده، دادشان خواهد ستاند. تو مپندار آن كساني كه در راه خدا به شهادت رسيده اند، مردگانند، بلكه آنان زندگاني هستند كه روزيشان نزد خداوند است.

داوري چون پروردگار و دشمني چون محمد (ص) و گواه و شاهدي چون جبرئيل امين تو را بسنده باشند؛ آنكو كار تو را فريبندگي داده، فرمانرواي مسلمانان را ارزانيت داشته، درخواهد يافت كه از ميان ستمكاران، پلشت ترين كس را برگزيده است و خواهد دانست در آن جهان جاويدان، شما هولناكترين جايگاه و كمترين ياور را خواهيد داشت.

اگر روزگار مرا ناگزير از هم سخن گشتن با تو ساخته بدان كه در چشم من بسيار خرد و ناچيزت انگاشته، پست شمردن و سرزنش كردنت را در ديده ام بزرگي بخشيده است، ولي چه بايد كرد كه ديده اشك ريز است و سينه پر آتش...


شگفتا و بس شگفتا كه كشته شدن خداجويان بلند آوازه به دست شيطان صفتان آزاد گشته، هموار شده است!! اين دستها در حالي از خون ما خونچكان است و اين كامها زماني از گوشت ما شيره جان برگرفته كه جسدهاي پاك پارسايان پيش روي گرگها و كفتارهاي دشت افتاده پايمال سم ستوران گشته است...

هر آينه اكنون از پيروزي بر ما خشنود گشته اي بسيار نپايد كه تاوان آن را باز دهي و در آن روز جز آنچه كه از پيش فرستاده اي دستاورد ديگري را پيش روي نخواهي يافت... بدان كه پروردگارت بر بندگان خويش ستم روا نمي دارد...

من شكوه نزد خدا برده و از او توكل مي كنم. پس اي يزيد نيرنگ و تلاش و جد و جهد خود را فراهم آور، اما بدان به پروردگار سوگند ياد ما را از خاطرها نتواني زدود و سروش ما را نتوان ميراند و فروغ وحي را نتوان خاموش ساخته، روزگارمان را پايان دهي، بلكه لكه اي را بر دامن خود نشانده اي كه هيچگاه آن را نتواني زدود...

آيا جز اين است كه خرد و رأي تو ناچيز و روزگارت كوتاه و ياورانت آن روزي كه منادي ندا سر دهد نفرين خداوند بر ستمكاران باد؛ پريشان و از هم گسيخته باشند؟!

سپاس خدايي را كه پايان كار سلسله جنبان ما را نيكبختي و سعادت و سرانجام واپسينمان را شهادت و بهروزي قرار داده است... از خدا مي خواهم نيكويي هاي آنان را افزون ساخته، جانشيناني شايسته را از ميانشان برگزيند همانا كه او مهربان و ياورمان باشد؛ ما را خدايي بسنده باشد كه بهترين و نكوترين ياور است. [42] .


يزيد در پاسخ اين گونه گفت:



محمود باشد شيونت در سوگ ياران

آسان بود مرگ و فنا بر داغداران [43] .




در اين هنگام مردي مسيحي كه فرستاده سزار رم بوده نزد يزيد به سر مي برد، رو سوي او كرده او كرده گفت: در يكي از جزاير سرزمين ما بارگاهي وجود دارد كه مدفن نعلبند مركب عيساي پيامبر است و ما هر ساله به منظور بزرگداشت ياد وي آن بارگاه را زيارت، هدايا و نذاوراتي را پيشكش كرده، آن را پاس داشته بزرگ مي شماريم آن گونه كه شما كتابتان را ارج مي گذاريد... اكنون شهادت مي دهم كه تو و پيروانت ياوران باطل مي باشيد. يزيد از سخنان آن مرد برآشفته گرديد، دستور قتل او را صادر كرد. آن مسيحي از جاي برخاسته، به سوي سر مبارك اباعبدالله (ع) رفته شهادتين را بر زبان آورده، سر را بوسيده تن به مرگ سپرد. آنگاه يزيد دستور داد سر حسين بن علي (ع) را از مجلس بيرون برده، مدت سه روز بر در ورودي كاخ قرار دهند.

چون هند دختر عمرو كه همسر يزيد بود آن فرمان را شنيد سر و پاي برهنه به مجلس يزيد درآمده، فرياد برآورد: اي يزيد مي خواهي سر فرزند دختر رسول خدا را بر آستانه ي خانه مان بياويزي؟!! يزيد برخاسته نزد وي آمده او را پوشانده گفت: آرام و خويشتن دار باش اي هند، اين ياور و پناه بني هاشم بوده كه فرزند زياد او را شتابزده به قتل رسانده است.

سپس يزيد به مسجد شهر آمده دستور داد خطيبي بر فراز منبر مسجد رفته علي (ع) و حسين (ع) را در محضر علي بن الحسين (ع) دشنام و ناسزا گويد؛ چون آن سخنران چنين كرد، امام زين العابدين (ع) بانگ برآورد: واي بر تو اي گوينده اي كه رضا و خشنودي بنده اي را به خشم خداوندي خريده، جايگاهي از آتش دوزخ را بدان برگزيده اي... [44] آنگاه رو به سوي يزيد كرده فرمودند: آيا اجازه مي دهي فراز اين چوبها رفته، سخناني گويم كه مايه ي خشنودي پروردگار و سرمايه و پاداش مجلسيان تو باشد؟ [45] .

چون يزيد از برآوردن آن خواسته سر باز زد، مردم گفتند: بگذار بر منبر نشسته، سخن گويد شايد از گفته هاي وي بهره اي گيريم. يزيد گفت: اگر او بر منبر


نشيند، تا آن زمان كه مرا و آل سفيان را رسوا نسازد از آن فرود نيايد. گفتند: مگر اين جوان چه تواني دارد؟ گفت: او از خانداني است كه به دلش چيره باشند و توانمند... مردم دست از خواسته خود برنداشتند تا يزيد رخصت داده امام بر منبر قرار گرفته پس از سپاس پروردگار و درود بر پيامبر و خاندانش سخناني گفتند كه ديدگان را اشكبار و دلها را لرزان ساخته چنين داد سخن دادند:

هان اي مردم، شما را از دنيا كه خانه نيستي و جايگاه گذراست بر حذر داده بيم مي دهم... بدانيد كه جهان مردم خويش را دگرگون ساخته، آنان را از حال و روزي به وضع و هيأت ديگر در مي آورد.

اين جهان، سده هاي پيشين را به كام نيستي برده، مردمي را كه به سال از شما افزونتر بوده از آنان آثار بيشتري به جاي مانده از ميان برداشته نابود كرده خوراك مار و مورشان ساخته آنچنان به فنايشان فرستاده كه گويي هرگز در اين جهان نبوده اند و خاك آنچنان گوشت تنشان را خورده، زيبايي هايشان را از ميان برداشته، رخسار و سيمايشان را دگرگون ساخته كه گويي دست زمان آنان را در هم فرو كوبيده است.

آيا آرزوي جاودانگي داريد؟ هرگز اينچنين نباشد... شما نيز بايد به آنان بپيونديد. پس در آنچه از عمر و زندگيتان باقي مانده، كار نيك پيشه كنيد همانا كه مي بينم از كاخهايتان غمگين و دژم به گورتان خواهند برد... به خدا سوگند چه بسيار دردمندي آنچنان از اندوه لبريز گشته كه ديگرش جايي براي ستم و پشيماني نماند. آن هنگام آنچه را از پيش فرستاده اند پيش روي خواهند ديد و هر آنچه فراهم آورده اند آماده خواهند يافت و هر چه را روا داشته اند درخواهند يافت و خواهند دانست كه پروردگار بر كسي ستم روا نمي دارد.

مردم آن زمان در معرض آزمايش قرار خواهند گرفت و در ميان لشكر مردگان خاموش مانده، در انتظار فرياد رستاخيز و نفخه صور و فرارسيدن روز جزا بسر خواهند برد «تا پروردگار سزاي كساني را كه بدي و زشتي پيشه كرده بودند داده، پاداش نكوكاران را به نيكي بگذارد.» [46] .


امام سپس فرمودند: هان اي مردم بدانيد كه ما اهل بيت را شش هديه ارزاني داشته، هفت خصلتمان بخشيده، بدانها بر ديگران برتريمان داده اند:

به ما دانش و بردباري و دست گشادگي و سخنوري و رادي و مهر دل مؤمنان را ارزاني داشته اند... و به اينكه پيامبر برگزيده و صديق راست گفتار و جعفر طيار و شير خدا و رسول و دو سبط گرانمايه امت از ما باشند و مهدي امت نيز از ميان ما ظهور كند، بر ديگران برتريمان بخشيده اند.

هر كس كه باز مي شناسدم، مي شناسدم و آنكو نمي داند من كيستم خويشتن بدو باز مي شناسانم.

اي مردم بدانيد من فرزند مكه و منايم، من پور زمزم و صفايم، من زاده هم اويم كه زكات را به ردا برداشت، من فرزند آن نكوترين بنده اي باشم كه جامه بر تن كرده است،من پور بهتريني هستم كه پاي افزار و موزه در پاي كرده يا برهنه پاي گام برداشته است، من زاده بلند مرتبه ترين فردي هستم كه سعي و طواف كرده، من فرزند بهتريني باشم كه حج گذاشته، لبيك بر زبان آورده، من پور آن كسم كه از مسجدالحرام تا مسجد الاقصي به معراج رفته، شبانگاهان اين راه را پيموده است، من فرزند آن نكويي باشم كه جبريل او را تا سدرة المنتهي همراهي كرده، من زاده كسي هستم كه آنچنان به پروردگار خويش نزديك گشت كه دو سر كماني به يكديگر رسيده باشند از آن نيز نزديكتر... من زاده كسي هستم كه فرشتگان و


كروبيان آسمان دو بار با وي نماز گزاده اند، من فرزند هم اويم كه سروش پروردگاري بر او فرود آمده است. من پور مصطفايم آن برگزيده خدا، من فرزند علي مرتضايم، من زاده هم اويي باشم كه چنان تيغ در ميان كافران و ناسپاسان گذاشت كه بر زبان لا اله الا الله را جاري كردند، من فرزند كسي هستم كه پيش روي رسول خدا به دو شمشير به ستيز دشمنان رفته به دو نيزه به مصاف كافران شتافته، دوباره هجرت كرده، دو نوبت بيعت گذاشته، جنگ آور بدر و حنين بوده، هيچگاه حتي به اندازه چشم برهم زدني كفر نورزيده، ناسپاس پروردگار نگشت.

من فرزند نكوترين مؤمنان و ميراث دار پيامبران و نابود كننده ملحدان و فرمانده مسلمانان و فروغ ديده مجاهدان و تاج سر و سرور اشك فروريزان و زينت و آراستگي عابدان و بردبارترين صابران و نكوترين بر پاي شدگان و قائمان خاندان طاها و ياسين و فرستاده پروردگار جهانيانم. من فرزند كسي هستم كه مورد تأييد جبريل بوده، ميكائيل او را پيروزي داده است، من پور آنم كه پشتيبان و نگهبان حريم مسلمانان بوده، كشنده و قاتل مارقان و ناكثان و قاسطان شمرده مي شود؛ هم اويي كه با دشمنان غاصب چپاولگر به ستيز و جهاد برخاسته. هم اويي كه سرور تمامي تنابندگان قريش شمرده شده، هم اويي كه نخستين اجابت كننده دعوت و فراخوان رسول به شمار آمده، هم اويي كه نخستين سلحشور ميدان نبرد بوده، هم اويي كه فروكوبنده تجاوزگران و از ميان بردارنده مشركان به شمار آمده، هم او كه زبان حكمت و دانش عابدان شمرده شده ياور دين خدا و ولي و دوستدار امر و فرمان حضرتش به شمار آمده است؛ هم اويي كه بوستان حكمت پروردگاري در نهاد وجود وي به وديعت گذاشته شده، دانش حضرتش در او گرد آمده است.

گشاده دست، خوبروي، سخاوتمند، نكو سيرتي بزرگ، پاكيزه خوي، چهره بر خاك گذاري سپاسگر، پيشرو، توانمند، بردبار، روزه دار، پاكيزه سرشت، امير و فرماندهي كه نسل ناپاكان روزگار را از ميان برداشته، جمع گروههاي بي خدا را بر هم زده است.

از ميان همگان فرمانبردارتر و قويدل تر، هنگام عزم و اراده استوارتر، صبورتر و بردبارترين مردم بود كه در جنگ و ستيز آن زماني كه تيرها و نيزه ها در يكديگر مي آويختند و درهم فرو مي شدند و مصافها شكل مي گرفت، چون شير ژياني به ميان آنان شده، آسياب ستيز و نبرد را مي گرداند و چون تندباد ويرانگري آنان را درو مي كرد...


او شير ژيان حجاز و عراق بود... مكي، مدني بدري خيفي، احدي، عقبه اي و مهاجر شمرده مي شد؛ عرب را او سرور و بزرگ بوده، جنگ را شيري به شمار آمده، ميراث دار دو مشعر و پدر دو سبط پيمبر بود... اين است نياي من علي بن ابيطالب... [47] .

آنگاه امام فرمودند:

من فرزند فاطمه زهرايم،

من پور سرور زنان جهان خديجه كبرايم،


من فرزند هم اويم كه به ستم كشته شده،

من پور كسي باشم كه سر وي را از قفا بريده اند،

من فرزند تشنه كامي هستم كه خشك لب از جهان ديده فرو بسته است.

من زاده افتاده به هامون كربلايم،

من پور هم اويم كه دستار و ردا از سر و دوشش برگرفته اند،

من فرزند كسي هستم كه فرشتگان آسمان بر او گريسته اند،

من پور آن كس باشم كه در زمين و آسمان جن و ملك بر او گريسته اند،

من فرزند كسي هستم كه سر وي را بر نيزه برده اند،

من زاده هم اويي باشم كه خاندانش را از عراق تا شام به اسارت آورده اند... [48] .

اما اين گون سخن مي گفتند و مردم به شيون و زاري صداي خويش برداشته بودند. يزيد را بيم و ترسي بزرگ در دل افتاد كه مبادا فتنه و آشوبي از سخنان امام بر اركان ملك وي افتد.... پس دستور داد مؤذن صدا درافكند: الله اكبر.. امام فرمودند: هيچ چيز از خداي بزرگتر نباشد. بزرگي را بزرگ خوانده اي كه باكس نتوان او را برابر كرد. [49] .

مؤذن گفت: لا إله الا الله، امام فرمودند: بدين حقيقت، موي و پوست و گوشت و خون و استخوانم: گواهي مي دهد. [50] مؤذن گفت، اشهد ان محمدا رسول الله، امام از فراز منبر يزيد را مخاطب ساخته، فرمودند: آيا محمد (ص)، نياي من است يا تو؟ اگر بگويي نياي تو مي باشد، دروغ گفته ناسپاسي پيشه كرده كفر ورزيده اي و هر آينه بگويي نياي من مي باشد، پس به چه گناهي خاندان او را از دم تيغ گذراندي؟ [51] .


آنگاه امام از منبر فرود آمده مردم گرد او را گرفته بر حضرتش حلقه زدند... يزيد را اين بيم برداشت كه فتنه و آشوبي بر پاي گردد، پس امر كرد امام و خاندان عصمت را از شام به سوي وطن روانه سازند وآنچه را كه مي خواهند در اختيارشان گذارند و نعمان بن بشير و عده اي ديگر را همراه آنان ساخت تا با احترام و تجليل به مدينه بازشان رساند.

هنگامي كه امام از اين تصميم آگاه گرديد، از يزيد سرهاي مبارك شهدا را طلبيد تا آنها را به بدنهاي پاكشان ملحق سازد. يزيد خواسته امام را اجابت كرده، سر اباعبدالله الحسين (ع) و سرهاي ديگر شهيدان كربلا را در اختيار حضرت گذاشت. (به نقل از حبيب السير)

راوي مي گويد: هنگامي كه اهل بيت (ع) از شام رهسپار مدينه گرديدند راه بازگشت را چنان برگزيدند كه از عراق گذر كنند. وقتي كه اين كاروان به نزديكي كربلا رسيد كاروانيان از راهنماي خود خواستند آنان را به دشت نينوي ببرد. و چون خاندان رسول الله (ص) به جايگاه شهادت عزيزان خويش رسيد، جابربن عبدالله انصاري و عده اي از هاشميان را در آن موضع ديدار كرد؛ برخي از مردان خاندان پيامبر نيز به زيارت مرقد حسين (ع) آمده بودند؛ پس چون اين دو كاروان همزمان به كربلا رسيدند صداي گريه و زاري و شيون آنها به آسمان برخاست؛ چون روزي چند بر اين منوال گذشت مردم آن سامان نيز به اين گروه پيوسته در عزاداري آنان شركت كردند.

عطيه عوفي مي گويد: با جابربن عبدالله انصاي به آهنگ زيارت مرقد امام (ع) از شهر بيرون آمده، هنگامي كه به كربلا رسيديم جابر به فرات آمده غسل كرده و تن جامه اي پاكيزه پوشيده ردايي بر دوش افكند و سپس از ميان پارچه اي مشك برآورده بدن را بدان خوشبو ساخت آنگاه پاي برهنه نزديك آرامگاه حسين (ع) آمده با هر قدمي كه برمي داشت خداي را ياد مي كرد و چون كنار مرقد ايستاد به من گفت: دستم را بر گور گذار. عطيه مي گويد: چون دست جابر را بر مرقد گذاشتم از هوش رفت. پس آب بر چهره وي پاشيده او را به هوش آوردم و چون جابر مشاعر خويش را بازيافت سه نوبت صدا بر


فرياد يا حسين بلند كرده سپس گفت: حسين اي يار من آيا پاسخ دوست خود را نمي دهي!! راستي چگونه مي تواني پاسخم را بگويي در حالي كه سر از بدنت جدا ساخته ميان تن و آن جدايي افكنده اند. گواهي مي دهم تو فرزند بهترين پيامبر و زاده برگزيدگاني بزرگ و پور پرهيزگاران و سلاله هدايت و پنجمين ياور ياوران كساء و پسر پيشواي مهتران مردم و زاده فاطمه سرور زنان جهاني...

چگونه چنين مقامي نداشته باشي در حالي كه تو را دست سيد پيام آوران تربيت كرده در دامان پرهيزگاران پارسا پرورش يافته از پستان ايمان شير نوشيده به نام مسلماني از شير بازت گرفته اند.

زندگاني تو نيكو و پسنديده بود، مرگت نيز... اما بدان كه دلهاي مؤمنان از فراق و دوري تو نالان شده در زنده بودنت هيچ شك و ترديدي ندارد.

درود و سلام بر تو باد اي امام، گواهي مي دهم كه شيوه و منش تو، همانند سيره و روش برادرت يحيي بن زكرياست. [52] .

آنگاه رو به سوي شهدا كرده گفت:

درود بر شما اي روانهايي كه خويشتن را فداي حسين كرده، سر در ركابش گذاشته ايد؛ گواهي مي دهم كه شما نماز را بر پاداشته زكات را ادا كرده به نيكي ها فرمان داده از بدي ها و زشتي ها ديگران را بازداشته با كافران و ناسپاسان و مشركان جاهد كرده، پروردگار را چنان پرستش كرده ايد كه يقين و آگاهي به شما روي آورده


است. قسم به آنكس كه محمد (ص) را به حق و درستي به پيامبري برانگيخته ما در آنچه كه شما گذشته خود را شريك و همراه مي دانيم. [53] .

عطيه مي گويد: از جابر پرسيدم چگونه چنين باشد در حالي كه ما پستي و بلندي دشت و هامون را نپيموده شمشير در ميان دشمنان نگذاشته ايم و اين گروه ميان سرها و بدنهايشان جدايي افتاده فرزندانشان يتيم گشته، همسرانشان تنها شده اند؟!!

جابرگفت: اي عطيه از دوست و حبيبم پيامبر شنيدم كه فرمود: هر كس مردمي را دوست داشته، بدانها عشق بورزد از آنان به شمار خواهد آمد و هر كس كردار مردمي را بپسندد در كار آنان سهيم و شريك گردد. [54] .

قسم به آنكس كه محمد (ص) را بحق به پيامبري برگزيده خواست و نيت من و يارانم بر همان راهي باشد كه حسين (ع) و يارانش بر آن بوده اند.

عطيه مي گويد: ما در اين گفتگو بوديم كه سايه هايي از سوي شام ديدم كه به ما نزديك مي گشتند؛ اي جابر من سياهي انبوهي را مي بينم كه از جانب شام سوي ما مي آيند؛ جابر چون اين سخن را شنيد رو به غلام خود كرده گفت: برخيز و بنگر اين سياهي از كيست؟ چنانچه گماشتگان عبيدالله زياد باشند بازگرد و اگاهمان ساز تا پناهگاهي يافته پنهان شويم و هر آينه سرور و مولايم زين العابدين (ع) باشد تو را در راه خدا آزاد مي كنم.

غلام راهي گشت و در حالي بسرعت باز آمد كه بر سر خويش كوبيده ندا برآورده بود: اي جابر برخيز و خاندان پيامبر را درياب اين سيد و مولايم علي بن حسين (ع) است كه همراه خاندان حسين (ع) رو سوي ما آورده اند. جابر سر را


برهنه ساخته نزد زين العابدين (ع) آمد. امام پرسيدند: آيا اين تويي اي جابر؟ جابر پاسخ داد: آري اي فرزند رسول خدا. امام فرمودند: اي جابر اينجا جايگاهي است كه مردان ما را در آن سر بريده، كودكانمان را از دم تيغ گذرانده، زنانمان را از همينجا به اسارت برده، خيمه هايمان را در آن به آتش كشيدند [55] .

در همان هنگام گويي زينب (س) اين گونه نوحه گر شده بود:



خبرتان نباشد ز حال عزيزي

كه شد كشته در كربلا بي گناه



تنش روي خاك بيابان رها

سه روز و سه شب مانده بي سر پناه



مرا حال آن رفته اي باز گوييد

كه از تير و نيزه تنش شد تباه



عزيزي كه بر روي خاك اوفتاده

نكرده كسي گور او را نگاه



مر او را بود مرقد و بارگاهي

كسي داده او را به گوري پناه؟ [56] .



آنگاه زينب گريان و نالان رو سوي مرقد برادر آورده، دختران رسول خدا ميان مرقد سرور شهيدان اباعبدالله الحسين (ع) و آرامگاه پرچمداران كربلا نوحه خوان در رفت و آمد شدند.

خاندان عصمت و طهارت سه روز در كربلا به عزاداري عزيزان خود پرداخته، به آهنگ مدينه آن سرزمين پرآشوب را پشت سر گذاشتند.

هنگامي كه كاروان به مدينه نزديك شد، كاروانيان در منزلگاهي فرود آمده، امام زين العابدين (ع) رو به سوي بشربن حذلم كرده فرمود: اي بشر خداي پدرت را بيامرزد كه شاعري توانا بود آيا تو هم از شعر و شاعري سررشته داري؟ بشر گفت: آري فرزند رسول الله. امام فرمودند: برخيز و به شهر رو و در سوگ اباعبدالله الحسين (ع) شعري بگوي...

بشر مي گويد: بر اسب خويش نشسته شتابان به شهر آمده چون به


مسجدالنبي رسيدم صدا به گريه بلند كرده چنين سرودم:



آه اي نشستگان به يثرب، مبادتان

شادي روزگار، چون حسين گشته شهيد



چشمم به سوگ كسي هست اشكبار

كورا تني بدشت و سري روي ني پديد [57] .



پس آنگاه ندا برآوردم كه اي مردم مدينه اين علي بن حسين (ع) است كه همراه خواهران و بستگانش به سرزمين يثرب قدم گذاشته، من پيام آور او بوده شما را به منزلگاه وي خواهم برد.

بشر مي گويد: در مدينه هيچ كس نماند مگر آنكه بر سر و روي زنان از خانه بيرون آمده، گريان ديگران را به شيون و زاري مي خواند و من تا آن روز مردم را اين گونه گريان و نالان نديده، روزي چنين تلخ را مگر روز رحلت پيامبر (ص) به ياد نداشتم. آن روز شنيدم زني اين گونه بر حسين (ع) نوحه گر شده است:



در ماتم حسين كسي ناله بر كشيد

و اندر غمش فغان به عيوق بس رسيد



اينك من و دو چشم تر اشك ريز

سيلاب غم به رخ عالمي شده پديده



در سوگ سبط نبي و غم پور اوصيا

گريان اگر چه منزل وي گشت بس بعيد [58] .



سپس آن بانو صدا بلند كرده گفت: اي منادي بدان كه باري دگر ما در سوگوار كرده زخمي كهنه را كه هنوز التيام نيافته باز به خون كشيده اي خدايت بيامرزد اينك بگو كيستي؟ گفتم: من بشيربن حذلمم كه سرور و مولايم علي بن حسين (ع) كه به منزلگاهي در كنار مدينه همراه با خانواده حسين (ع) فرود آمده مرا به سويتان فرستاده است.

بشر مي گويد: آن مردم چون اين سخن را شنيدند مرا گذشته رو سوي منزلگاه مزبور آورده، از معابر و كوچه هاي شهر از جمعيت انباشته شد، من از اسب خويش به زير آمده، از ميان ازدحام جمعيت گذشته چون به دروازه فسطاط رسيدم ديدم كه علي بن الحسين (ع) از آن دروازه در حالي مي گذرد كه به دستمالي اشك از


ديده مي زدايد و چون خادمي براي حضرت صندلي گذاشت، امام (ع) بر آن قرار گرفته به اشاره دست مبارك، مردم نالان را خاموش ساخته چنين فرمودند:

سپاس خداوند جهانيان را، پروردگاري كه ملك روز جزا از آن اوست، پديد آورنده همه هستي، هم اويي كه چنان دور گشته كه در آسمانها مأوي گزيده و چنان به آفريدگان خود نزديك شده كه هر نجوايي را باز مي شنود؛ سپاس مي گويم او را كه پديد آورنده پديده هاي سترگ و كارهاي گران است، هم او را براي دردهاي جانكاه و فجايع گران مصيبت هاي ناگوار و رنجهاي سخت بي شمار سپاس مي گزارم.

هان اي مردم خداوند شايسته سپاس و شكر، ما را به مصيبت هايي گران آزموده، به كاستي و كاهشي عظيم در دين آزمايشمان كرده است. پس بدانيد كه اباعبدالله و يارانش كشته شدند و خاندان و كودكانش به اسارت رفته، سرهاي مبارك آن بزرگواران را در شهر و ديارها بر فرار ني كرده، به گردش درآوردند و اين مصيبتي است كه همانند و همسان آن هرگز نبوده و نباشد.

هان اي مردم، كدام يك از شما پس از مرگ اين بزرگ شادمان خواهيد بود؟ كدامين دل است كه براي وي غمگين نگردد؟ و كدام چشم است كه اشك خود نگاه داشته آن را فرو نريزد؟ همانا كه هفت آسمان بر او گريسته، درياها با امواج خروشانشان و زمين با گستره ي خويش و درختان با شاخ و برگشان و ماهيان درياها با شوق شورشان و فرشتگان مقرب و ساكنان آسمانها و همه و همه پديده هاي جهان بر او گريه كرده اند...

هان اي مردم كدام دل است كه براي كشته شدن حسين (ع) به درد نيامده، كدام قلب است كه شوق ديدار وي را نداشته باشد؟ يا كدام گوش باشد كه اي حادثه جانگداز را بشنود و كر نگردد؟

هان اي مردم، اكنون حال و روز ما حال و روز كسي باشد كه رانده و درمانده و از خانمان بركنده باشندش، گويي كه ما فرزندان ترك و روميم كه بي هيچ گناه و جرمي و بي آنكه به دين لطمه اي زده باشيم، آن گونه با ما رفتار كرده اند كه گناهاني از اين دست را مرتكب شده ايم. پيش از اين با گذشتگانمان اينسان رفتار نكردند همانا كه كردار آنان بس ناروا بود. به خدا سوگند اگر پيامبر، آن سان كه اين قوم را به فرمانبرداري ما دستور داده بود به كشتار و از ميان برداشتنمان امر مي كرد، ذره اي بيش از آنچه در اين فاجعه بر ما روا داشتند، پيش نمي آوردند. پس بدانيد كه ما از سوي پروردگار آمده، بدو باز خواهيم گشت و اين مصيبت


آن گونه بزرگ و دردناك و تلخ و اندوهبار و سوزناك مي باشد كه ما آن را به پروردگار وا مي گذاريم و دادخواهي آنچه را بر ما رفته بدو مي سپاريم همانا كه او منتقم بزرگواري است. [59] .

آنگاه امام زين العابدين (ع) از منبر برخاسته، به شهر درآمده آن را غمزده و گريان ديده، خانه ي عزيزان خود را در حالي خالي از سكنه يافت كه در و ديوار آن بر غم درگذشتگان به ناله و مويه درآمده بود.

هنگامي كه دختران پيامبر به خانه حسين (ع) وارد شدند، ام كلثون دختر علي (ع) اينچنين نوحه خوان گشت:



مدينه شهر نيابم به خويش راه مده

كسي كه خون دل از ديده اش فرو ريزد



به اتفاق عزيزان برون شديم از تو

كنون به مرگ برادر ز سينه خون ريزد [60] .




پاورقي

[1] متن حاضر زماني تهيه شده که مجالس سوگواري اباعبدالله الحسين (ع) در کربلا برگزار مي‏گرديد؛ در حال حاضر که نزديک به سي سال از زمامداري بعثيان مي‏گذرد، پديده مزبور تنها داستاني است که در ذهن نسل گذشته مردم عراق تصويري از آن به جاي مانده است، - م.

[2]



کم أدعوا قلبي عشية و دعوا

حرقا توءججها عيون تدمع



خفوا فسافح عبرتي و تصبري

إثر الرکاب مشيع و مشيع



أبکي فلا حرقي تجفف أدمعي

کلا و لا تطفي الحريق الأدمع



و رمي الهوي قلبي برمي جمارهم

جمرا بجذوته تشب الأضلع



يوم النوي لاکنت کم حملتني

مضضا لها صم الصفا تتصدع‏



ما طاب لي يوم التحمل مطعم

کلا و مالي بالتجمل مطمع



و إلي مرابعهم أحن و إن هم

شتوابأ حناء الضلوع و أربعوا



شجر الأراک اراک تزهو مورقا

عودا فمالک مورقا لاتجزع



أيروق عينا منزل بک رائق

و منازل التنزيل قفر بلقع



ألموت نضارتها و صوح نبتها

و محت معالمها الرياح الأربع



والدين فوص أهله فمحله

دثر، و شتت شمله المتجمع



لله أقمار أفلن بکربلا

و لها بيثرب و المحصب مطلع



أنست بهم أرض الطفوف و أوحست

هضبات يثرب والمقام الأرفع



طف بي علي أرض الطفوف و قل له

مستعبرا أعملت من بک مودع



فبک الأمام أبوالأئمة و الذي

هو للنبوة و الأمامة مجمع



مولي بتربتة الشفاء و تحت

قبته الدعاء من کل داع يسمع



فيک الذي أشجي البتول و نجلها

و له النبي و صنوة متفجع



من کان في حجر الأمامة بالهدي

يربوا و من ثدي النبوة يرضع



فحياة أصحاب الکساء حياته

و بيوم مصرعه جميعا صرعوا



ما أحدث الحدثان خطبا فاضعا

إلا و خطب السبط منه أفضع



دمه يباح، ورأسه فوق الرماح

و شلوه بشبا الصفاح موزع



يا کوکب العرش الذي من نوره

الکرسي و السبع العلي تتشعشع



کيف إتخذت الغاضرية مضجعا

و العرش ود بأنه لک مضجع



لهفي لالک کلما دمعت لها

عين بأطراف الأسنة تقرع



تبدي الأسي جلدا و تخفي شجوها

کمدا، فتظهره عليها الأدمع



تدمي جوانبها و تضرم فوقها

أبياتها و يماط عنهاه المفلع.

[3]



مروا بهن علي القتلي مطرحة

ما بين منعفر في جنب مصطلم



و مذ رأت زينب جسم الحسين علي

البوغا خصيبا بدن النحر واللمم



ألقت رداء الصبر و أنهارت هناک علي

جسم الحسين کطود خر منهدم



أنسان عيني يا حسين أخي يا

أملي و عقد جماني المنضودا



مالي دعوتک لاتجيب و لم تکن

عودتني من قبل ذاک صدودا.

[4] عاشوراي سال 61 ه، برابر با روز دوشنبه نبوده؛ اين کلام بانوي قهرمان کربلا اشاره‏اي است به دوشنبه سقيفه بني ساعده - م.

[5] يا محمداه! صلي عليک ملائکة السماء. هذا حسين مرمل بالدماء مقطوع الأعضاء مسلوب العمامة و الرداء و بناتک سبايا. إلي الله المشتکي و إلي محمد المصطفي و إلي علي المرتضي و إلي فاطمة الزهراء. إلي حمزة سيد الشهداء.

يا محمداه! هذا حسين بالعراء محزوز الرأس من القفا. بأبي من أضحي معسکره في يوم الانثنين نهبا، بأبي من فسطاطه مقطع العري. من لاغائب فيرتجي و لاجريح فيداوي.

[6] تنوحون و تبکون من أجلنا فمن الذي قتلنا؟.

[7] الحمد لله و الصلاة علي أبي محمد و آله الطيبين الأخيار.

أما بعد، يا أهل الکوفه، يا أهل الختل و الغدر! أتبکون؟ فلا رقأت الدمعة و لا هدأت الرنة انما مثلکم کمثل التي نقضت غزلها من بعد قوة أنکاثا، تتخدون أيمانکم دخلا بينکم.

ألا و هل فيکم إلا الصلف النطف؟ و الصدر الشنف و ملق الأماء و غمز الأعداء أوکمرعي علي دمنة أو کفضة علي ملحودة.

ألا ساء ما قدمت لکم أنفسکم أن سخط الله عليکم و في العذاب أنتم خالدون. أتبکون؟ و تنتحبون؟ أي و الله فأبکوا کثيرا و أضحکوا قليلا فلقد ذهبتم بعارها و شنارها، و لن ترحضوها بغسل بعدها أبدا و أني ترحضون قتل سليل خاتم النبوة و معدن الرسالة و سيد الشباب أهل الجنة؟ و ملاذ حيرتکم و مفزع نازلتکم و منار حجتکم و مدرة سنتکم؟

ألا ساء ما تزرون و بعد لکم و سحقا فلقد خاب السعي و تبت الأيدي وخسرت الصفقة و بؤتم بغضب من الله و ضربت عليکم الذلة و المسکنة.

ويلکم يا أهل الکوفة أتدرون أي کبد لرسول الله فريتم؟ و أي دم له سفکتم؟ و أي کريمة له أبررتم؟ و أي حرمة له إنتهکتم؟ لقد جئتم بها صلعاء، عنقاء، فقماء، خرقاء، شوهاء، کطلاع الأرض أو کملي‏ء السماء. أفعجبتم أن مطرت السماء دما؟ و لعذاب الآخره أخزي و أنتم لاتنصرون فلا يستخفنکم المهل فأنه لا يحفزه البدار و لايخاف فوت الثار و إن ربکم لبالمرصاد.

[8] الحمد لله عدد الرمل و الحصي و زنة العرش إلي الثري، أحمده و أومن به و أتوکل عليه و أشهد أن لا اله ألا الله وحده لا شريک له و أن محمدا عبده و رسوله و أن أولاده ذبحوا بشط الفرات بغير ذحل و لاتراث أللهم أني أعوذ بک أن أفتري عليک الکذب أو أن أقول عليک خلاف ما أنزلت عليه من أخذ العهود لوصيه علي بن أبي طالب عليه ‏السلام المسلوب حقه المقتول من غير ذنب (کما قتل ولده بالأمس) في بت من بيوت الله فيه معشر مسلمة بألسنتهم. تعسا لرؤسهم! ما دفعت عنه ضيما في حياته و لاعند مماته حتي قبضته إليک محمود النقيبة طيب العريکة معروف المناقب مشهور المذاهب لم تأخذه فيک أللهم لومة لائم و لا عذل عاذل، هديته - أللهم - للأسلام صغيرا و حمدت مناقبه کبيرا و لم يزل ناصحا لک و لرسولک حتي قبضته إليک زاهدا في الدنيا غير حريص عليها راغبا في الآخرة مجاهدا لک في سبيلک. رضيته فأخترته فهديته إلي صراط مستقيم.

أما بعد يا أهل الکوفة يا اهل المکر و الغدر و الخيلاء! فإنا أهل بيت أبتلانا الله بکم و أبتلاکم بنا فجعل بلائنا حسنا و جعل علمه عندنا و فهمه لدينا فنحن عيبة علمه و عاء فهمه و حکمته و حجته علي الارض في بلاده لعباده، أکرمنا الله بکرامته و فضلنا بنبيه محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) علي کثير ممن خلق تفضيلا بينا فکذبتمونا و کفرتمونا و رأيتم قتالنا حلالا و أموالنا نهبا کأننا أولاد ترک أو کابل کما قتلتم جدنا بالامس و سيوفکم تقطر من دمائنا أهل البيت لحقد متقدم، قرت بذلک عيونکم و فرحت قلوبکم أفتراء علي الله و مکرا مکرتم و الله خيرالماکرين. فلا تدعونکم أنفسکم إلي الجذل بما أصبتم من دمائنا و نالت أيديکم من أموالنا فأن ما أصابنا من المصائب الجليلة و الرزيا العظيمة في کتاب من قبل أن نبرأها أن ذلک علي الله يسير، لکيلا تأسوا علي مافاتکم و لاتفرحوا بما آتاکم و الله لايحب کل مختال فخور. تبا لکم! فأتنظروا اللعنة و العذاب فکان قد حل بکم و تواترت السماء نقمات فيسحتکم بعذاب و يذيق بعضکم بأس بعض ثم تخلدون في العذاب الاليم يوم القيامة بما ظلمتمونا ألا لعنة الله علي القوم الظالمين. ويلکم! أتدرون أيه يد طاعنتنا منکم؟ و أية نفس نزعت ألي قتالنا؟ أم بأية رجل مشيتم إلينا؟ تبغون محاربتنا؟ والله قست قلوبکم و غلظت أکبادکم و طبع علي أفئدتکم و ختم علي سمعکم و سول لکم الشيطان و أملي لکم و جعل علي بصرکم غشاوة فأنتم لا تهتدون.

تبا لکم! يا اهل الکوفة أي تراث لرسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) قبلکم و ذحول له لديکم؟ بما غدرتم بأخيه علي بن ابي طالب عليه ‏السلام جدي و ببنيه و عترته الطيبين الأخيار و افتخر بذلک مفتخر! فقال:



نحن قتلنا عليا و بني عدل

بسيوف هندية و رماح



و سبينا نسائهم سبي ترک

و نطحناهم فأي نطاح



بفيک - ايها القائل - الکثکث و الأثلب!! إفتخرت بقتل قوم زکاهم الله و طهرهم و أذهب عنهم الرجس فأکظم و أقع کما أقعي أبوک!! فأنما لکل إمري‏ء ما أکتسبت و ما قدمت يداه. أحسدتمونا ويلکم!! علي ما فضلنا الله عليکم؟؟ فما ذنبنا أن جاش دهر بحورنا و بحرک ساج ما يواري الدعاصما.

ذلک فضل الله يوتيه من يشاء و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور.

[9] يا اهل الکوفة سواة لکم ما لکم خذلتم حسينا و فتهبتموه و أنتهبتم أمواله و ورثتموه و سبيتم نساءه و نکبتموه فتبا لکم و سحقا!! أي دواه دهتکم و أي وزر علي ظهورکم حملتم و أي دماء سفکتموها و أي کريمة أصبتموها و أي صبية سلبتموها و أي أموال إنتهبتموها. قتلتم خير رجالات بعد النبي صلي الله عليه وآله وسلم و نزعت الرحمة من قلوبکم ألا إن حزب الله هم المفلحون و حزب الشيطان هم الخاسرون



قتلتم أخي ظلما فويل لأمکم

ستجزون نارا حرها يتوقد



سفکتم دماء حرم الله سفکها

و حرمها القرآن ثم محمد.

[10] أيها الناس، من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرفه بنفسي أنا علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليه ‏السلام.

أنا إبن من إنتهکت حرمته و سلبت نعمته و إنتهب ماله و سبي عياله.

أنا إبن المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لاتراث.

أنا إبن من قتل صبرا و کفي بذلک فخرا.

أيها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون إنکم کتبتم إلي أبي و خدعتموه و أعطيتموه من أنفسکم العهد و الميثاق و البيعة و قاتلتموة و خذلتموه؟!! بأية عين تنظرون إلي رسول الله؟! إذا يقول لکم. قتلتم عترتي و إنتهکتم حرمتي فلستم من أمتي.

[11] رحم الله إمرء قبل نصيحتي و حفظ وصيتي في الله و في رسوله و أهل بيته فأن في رسول الله أسوة حسنة.

[12] هيهات هيهات أيها الغدرة المکرة، حيل بينکم و بين شهوات أنفسکم أتريدون أن تأتوا إلي کما أتيتم إلي آبائي من قبل؟؟

کلا و رب الرقصات فأن الجرح لما يندمل، قتل أبي بالأمس و أهل بيته معه، و لم ينسي ثکل رسول الله و ثکل أبي و بني أبي و وجده بين لهاتي و مرارته بين حناجري و حلقي و غصصه تجري في فراش صدري. و مسئلتي أن تکونوا لا لنا و لا علينا



لا غرو إن قتل الحسين فشيخه

قد کان خيرا من حسين و أکرما



فلا تفرحوا يا أهل کوفان بالذي

أصاب حسينا کان ذلک أعظما



قتيل بشط النهر روحي فداؤه

جزاء اللذي أرداه نار جهنما.

[13] رضينا منکم رأسا برأس، فلالنا و لا علينا.

[14] أللهم إني أستودعک إياهما و صالح المؤمنين.

[15] الحمد لله الذي أکرمنا بنيه محمد صلي الله عليه وآله وسلم و طهرنا من الرجس تطيرا إنما يفتضح الفاسق و يکذب الفاجر وهو غيرنا.

[16] ما رأيت إلا جميلا هؤلاء قوم کتب الله عليهم القتل فبرزوا إلي مضاجعهم و سيجمع الله بينک و بينهم فتحاج وتخاصم فأنظر لمن الفلح يومئذ؟؟ ثکلتک أمک يأبن مرجانة.

[17] لعمري لقد قتلت کهلي و قطعت فرع يو أجتثثت أصلي فأن کان هذا فقد إشتفيت.

[18] يابن زياد ما للمرأة و السجاعة لشغلا و لکن صدري بما قلت.

[19] کان لي أخ يقال له علي بن الحسين قد قتله الناس.

[20] يابن زياد حسبک من دمائنا أنک لم تبق منا أحد فأن عزمت علي قتله فأقتلني قبله.

[21] أسکتي يا عمة حتي أکلمه.

[22] أبالقتل تهددني يابن زياد؟ أما علمت أن القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة؟.

[23] لاتدخلن علينا عربية ألا أم ولد أم مملوکة فأنهن سبين کما سبينا.

[24]



أنا ابن ذي الفضل عفيف طاهر

عفيف شيخي و أبن أم عامر



کم رادع من جمعکم و حاسر

و بطل جدلته مغاور.

[25]



أقسم لو يفسح لي عن بصري

ضاق عليکم موردي و مصدري.

[26] يا رأس لا أملک ألا نفسي و أنا أشهد أن لا إله إلا الله و أن جدک محمدا رسول الله و أشهد إنني مولاک.

[27] لي إليک حاجة.

[28] أذا دخلت بنا البلد فأحملنا في طريق قليل النظارة و تقدم أليهم أن يخرجوا هذه الرؤس من بين المحامل و ينحونا عنها فقد خزينا من کثرة النظر إلينا و نحن من هذه الحال.

[29] قل لا أسئلکم عليه أجرا إلا المودة في القربي.

[30] وآت ذالقربي حقه.

[31] و أعلموا أنما غنمتم من شي‏ء فأن لله خمسه و لرسوله و لذي القربي.

[32] أنما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيرا.

[33]



لما بدت تلک الحمول و أشرقت

تلک الشموس علي ربي جيرون



نعق الغراب فقلت صح أو لاتصح

فلقد قضيت من الغريم ديوني.

[34] أنشدک الله يا يزيد ما ظنک برسول الله لو رآنا هذه الحالة؟؟.

[35] کلا و الله ما جعل الله ذلک إلا أن تخرج عن ملتنا و تدين بغير ديننا.

[36] بدين الله و دين أبي و دين أخي إهتديت أنت و جدک و أبوک إن کنت مسلما!.

[37] أنت أمير تشتم ظالما و تقهر بسلطانک.

[38]



أبي قومنا أن ينصفونا فأنصفت

قواضت في أيماننا تقطر الدما



نغلق هماما من رجال أعزة

علينا و هم کانوا أعق و أظلما.

[39]



لهام بجنب الطف أدني قرابة

من إبن زياد العبد ذي الحسب الوغل



سمية أمسي نسلها عدد الحصي

و ليس لآل المصطفي اليوم من نسل.

[40] يا حسيناه يا حبيب رسول الله يأبن مکة و مني، يأبن فاطمه الزهراء سيد النساء.

[41]



ليبت أشياخي ببدر شهداوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



لأهلوا و أستهلوا فرحا

ثم قالو يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فأعتدل



لست من خندف أن لم أنتقم

من بني أحمد ما کان فعل



لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء ولاوحي نزل.

[42] الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي رسوله و آله أجمعين. صدق الله کذالک يقول: ثم کان عاقبة الذين أساؤوا السوء أن کذبوا بآيات الله و کانوا بها يستهزئون.

أظننت يا يزيد حيث أخذت علينا أقطار الأرض و آفاق السماء فأصبحنا نساق کما تساق الأسري أن بنا علي الله هوانا و بک عليه کرامة؟ و أن ذلک لعظم خطرک عنده فشمخت بأنفک و نظرت في عطفک جذلان مسرورا حيث رأيت الدنيا مستوثقة و الأمور متسقة و حين صفا لک ملکنا و سلطاننا. مهلا مهلا أنسيت قول الله تعالي: و لا يحسبن الذين کفروا أنما نملي لهم خير لأنفسهم إنما نملي لهم ليزدادوا إثما و لهم عذاب مهين.

أمن العدل يابن الطلقاء؟؟؟ تخديرک حرائرک و إمائک و سوقک بنات رسول الله سبايا؟ قد هتکت ستورهن و أبديت وجوههن تحدو بهن الأعداء من بلد إلي بلد و يستشرفهن أهل المناهل و المناقل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدني و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولي، و لا من حماتهن حمي. و کيف يرتجي مراقبة من لفظ فوه أکباد الأزکياء و نبت لحمه بدماء الشهداء؟!! و کيف يستبطأ في بغضنا أهل البيت من نظر إلينا بالشنف و الشنئآن و الأحن و الأضغان؟ ثم تقول غير متأثم و لامستعظم:



لاهلواو أستهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لاتشل



منحنيا علي ثنايا أبي عبدالله سيد شباب أهل الجنة، تنکتها بمخصرتک؟ و کيف لاتقول ذلک و قد نکأت القرحة و أستأصلت الشأفة بأراقتک دماء ذرية محمد صلي الله عليه وآله وسلم و نجوم الأرض من و آل عبدالمطلب و تهتف بأشياخک زعمت أنک تناديهم فلتردن و شيکا موردهم، و لتودن أنک شللت و بکمت و لم تکن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت.

أللهم خذ بحقنا و أنتم من ظالمينا و أحلل غضبک بمن سفک دمائنا و قتل حماتنا. فوالله ما فريت ألا جلدک و لاحززت إلا لحمک و لتردن علي رسول الله صلي الله عليه وآله وسلم بما تحملت من سفک دماء ذريته و أنتهکت من حرمته في عترته و لحمته حيث يجمع الله شملهم و يلم شعثهم و يأخذ بحقهم. (ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل احياء عند ربهم يرزقون -)

و حسبک بالله حاکما و بمحمد (صلي الله عليه وآله وسلم) خصيما و بجبريل ظهيرا و سيعلم من سول لک و مکنک من رقاب المسلمين بئس للظالمين بدلا و أيکم شر مکانا و أضعف جندا.

و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتتک أني لأستصغر قدرک و أستعظم تقريعک و أستکثر توبيخک لکن العيون عبري و الصدور حري.

ألا فالعجب کل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء فهذه الأيدي نتطف من دمائنا و الأفواه تتحلب من لحومنا و تلک الجثث الطواهر الزواکي تنتابها العواسل و تعفرها أمهات الفراعل و لئن إتخذتنا لتجدنا و شيکا مغرما حين لاتجد إلا ما قدمت يداک و ما ربک بظلام للعبيد. فالي الله المشتکي و عليه المعول.

فکد کيدک و اسع سعيک و ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لاتميت و حينا و لاتدرک أمدنا و لاترحض عنک عارها و هل رأيک إلا فند؟ و أيامک إلا عدد؟ و جمعک ألا بدد؟ يوم ينادي المنادي الا لعنة الله علي الظالمين.

فالحمد لله رب العالمين ختم لأولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا بالشهادة و الرحمة و نسأل الله أن يکمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافة إنه رحيم ودود حسبناالله و نعم الوکيل.

[43]



يا صيحة تحمد من صوائح

ما أهون الموت علي النوائح.

[44] وليک أيها الخاطب إشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوا مقعدک من النار.

[45] أتاذن لي حتي أصعد هذه الأعواد فأتکلم بکلمات لله فيهن رضي و لهؤلاء الجلساء أجر و ثواب؟.

[46] أيهاالناس أحذرکم من الدنيا و ما فيها فأنها دار زوال و إنتقال تنتقل بأهلها من حال الي حال قد أفنت القرون الخالية و الأمم الماضية الذين کانوا أطول منکم أعمارا و أکثر منکم آثارا أفنتهم أيدي الزمان و أحتوت عليهم الأفاعي و الديدان أفنتهم الدنيا فکانهم لاکانوا لها أهلا و لاسکانا قد أکل التراب لحومهم و أزال محاسنهم و بدد أوصالهم و شمائلهم و غير ألوانهم و طحنتهم أيدي الزمان.

أفتطمعون بعدهم البقاء؟ هيهات هيهات! لابد لکم من اللحوق بهم فتدارکوا ما بقي من أعمارکم بصالح الأعمال و کأني بکم و قد نقلتم من قصورکم إلي قبورکم فرقين غير مسرورين فکم و الله من قريح قد إستکملت عليه الحسرات حيث لايقال نادم و لايغاث ظالم. قد وجدوا ما أسلفوا و أحضروا ما تزودوا و وجدوا ما عملوا حاضرا و لايظلم ربک أحدا. فهم في منازل البلوي همود و في عساکر الموتي خمود ينتظرون صيحة القيامة و حلول يوم الطامة ليجزي الذين أساؤوا بما عملوا و يجزي الذين أحسنوا بالحسني.

[47] أيها الناس أعطينا ستا و فضلنا بسبع؛ أعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين. و فضلنا بأن منا النبي المختار و منا الصديق و منا الطيار و منا أسدالله و أسد رسوله و منا سبطا هذه الأمة و منا مهدي هذه الأمة. من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني أنبآته بحسبي و نسبي: أيها الناس أنا إبن مکة و مني، أنا إبن زمزم و الصفا، أنا إبن من حمل الزکاة بأطراف الرداء، أنا إبن خير من إثتزر و إرتدي، أنا إبن خير من إنتعل و إحتفي، أنا إبن خيرمن طاف و سعي، أنا إبن خير من حج و لبي، أنا إبن من حمل علي البراق في الهوي، أنا إبن من دني فتدلي فکان قاب قوسين أو أدني، أنا إبن من صلي بملائکة السماء مثني، أنا إبن من أوحي إليه الجميل ما أوحي، أنا إبن محمد المصطفي. أنا إبن علي المرتضي، أنا إبن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا: لا أله إلا الله، أنا إبن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يکفر بالله طرفة عين. أنا إبن صالح المومنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و تاج البکائين و زين العابدين و أصبر الصابرين و أفضل القائمين من آل طه و ياسين رسول رب العالمين. أنا إبن المؤيد بجبرئيل المنصور بميکائيل، أنا إبن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناکثين و القاسطين و المجاهد أعدائه الغاصبين و أفخر من مشي من قريش أجمعين و أول من أجاب و أستجاب لله و لرسوله من المؤمنين و أول السابقين و قاصم المعتدين و مبيد المشرکين و سهم من مرامي الله علي المنافقين و لسان حکمة العابدين و ناصر دين الله و ولي أمر الله و بستان حکمة الله و عيبة علمه. سمح، سخي، بهي، بهلول، زکي، أبطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب و مفرق الأحزاب. أربطهم عنانا و أثبتهم جنانا و أمضاهم عزيمة و أشدهم شکيمة، أسد باسل، يطحنهم في الحروب إذا إزدلفت الأسنة و قربت الأعنة طحن الرحاء و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز، کبش العراق.

مکي، مدني، خيفي، عقبي، بدري، أحدي، مهاجري، من العرب سيدها و من الوغي ليثها، وارث المشعرين و أبوالسبطين الحسن و الحسين، ذاک جدي علي بن أبي طالب.

[48] أنا إبن فاطمة الزهراء، أنا إبن سيدة النساء، أنا إبن خديجة الکبري. أنا إبن المقتول ظلما، أنا إبن محزوز الرأس من القفا، أنا إبن العطشان حتي قضي، أنا إبن صريح کربلاء، أنا إبن مسلوب العمامة و الرداء، أنا إبن من بکت عليه ملائکة السماء، أنا إبن من ناحت عليه الجن في الأرض و الطير في الهواء، أنا إبن من رأسه علي السنان يهدي، أنا إبن من حرمه من العراق الي الشام تسبي.

[49] لا شي‏ء أکبر من الله (کبرت کبيرا لايقاس).

[50] شهد بها شعري و بشري و عظمي و لحمي و دمي.

[51] محمد هذا أم جدک يا يزيد؟ فأن زعمت أنه جدک فقد کذبت و کفرت، و ان قلت أنه جدي فبم قتلت عترته؟!.

[52] حبيب لايجيب حبيبه!! و أني لک بالجواب؟! و قد شطحت أوداجک علي أثباحک و فرق بين بدنک و رأسک فأشهد أنک ابن خير النبيين و ابن سيد الوصيين و ابن حليف التقوي و سليل الهدي و خامس أصحاب الکساء و ابن النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء.

و مالک لاتکون هکذا؟ و قد غذتک کف سيدالمرسلين و ربيت في حجر المتقين و رضعت من ثدي الأيمان و فطمت بالاسلام. فطبت حيا و طبت ميتا غير أن قلوب المؤمنين غير طيبة بفراقک و لاشاکة في حياتک. فعليک سلام الله و رضوانه و أشهد أنک مضيت علي ما مضي عليه أخوک يحيي بن زکريا.

[53] السلام عليکم أيتها الأرواح التي حلت بفناء الحسين عليه ‏السلام و أناخت برحله.

أشهد أنکم أقمتم الصلاة و آتيتم الزکاة و أمرتم بالمعروف و نهيتم عن المنکر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتي أتاکم اليقين. و الذي بعث محمدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بالحق لقد شارکنا کم فيما دخلتم فيه.

[54] من أحب قوما حشر معهم و من أحب عمل قوم أشرک في عملهم.

[55] يا جابر ههنا و الله قتلت رجالنا و ذبحت أطفالنا و سبيت نساونا و أحرقت خيامنا.

[56]



يا نازلين بکربلا هل عندکم

خبر بقتلانا و ما أعلامها



ما حال جثة ميت في أرضکم

بقيث ثلاثا لا يزار مقامها



بالله هل واريتموها في الثري

و هل استقرت في اللحود رمامها.

[57]



يا أهل يثرب لامقام لکم بها

قتل الحسين فأدمعي مدرار



الجسم منه بکربلاء مضرج

والرأس منه علي القناة يدار.

[58]



نعي سيدي ناع نعاه فعأه فأوجع

او أمرضني ناع نعاه فأنجعا



فعيني جودا بالدموع و أسکبا

و جودا بدمع بعد دمعکما معا



علي إبن نبي الله و إبن وصيه

و ان کان عناشا حط الدار أشعا.

[59] الحمد لله رب العالمين مالک يوم الدين باري‏ء الخلائق أجمعين الذي بعد فأرتفع في السموات العلي و قرب فشهد النجوي، نحمده علي عظائم الأمور و فجائع الدهور و ألم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الکاظة الفادحة الجائحة.

أيها القوم إن الله - و له الحمد - إبتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة، قتل أبو عبدالله و عترته و سبي نساوه و صبيته و داروا براسه في البلدان من فوق عامل السنان و هذه الرزية التي لامثلها رزية. أيها الناس فأي رجالات منکم يسرون بعد قتله؟ أم أي فؤاد لايحزن من أجله؟ أم أي عين منکم تحبس دمعها و تضن عن إنهمالها؟

فلقد بکت السموات السبع الشداد لقتله و بکت البحار بأمواجها و السموات بأرکانها و الأرض بأرجائها و الأشجار بأغصانها و الحيتان في لجج البحار و الملائکة المقربون و أهل السموات أجمعون. أيها الناس أي قلب لاينصدع لقتله؟ أم أي فؤاد لايحن اليه أم أي سمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصمم؟؟

أيها الناس أصبحنا مطرودين مشردين مذودين شاسعين عن الأمصار کأننا أولاد ترک و کابل من غير جرم أجترمناه و لا مکروه ارتکبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين أن هذا إلا إختلاق. والله لو أن النبي (صلي الله عليه وآله وسلم) تقدم أليهم في الوصابة بنا لما زادو علي مافعلوا بنا. فأنا لله و أنا اليه راجعون من مصيبة ما أعظمها و أوجعها و أکظها و أفظعها و أمرها و أفدحها فعندالله. نحتسب فيما أصابنا و ما بلغ بنا إنه عزيز ذو إنتقام.

[60]



مدينة جدنا لا تقبلينا

فبالحسرات و الاحزان جينا



خرجنا منک بالأهلين جمعا

رجعنا لا رجال و لا بنينا.