بازگشت

يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلانا خليلا (الفرقان: 28)


واي بر من كاش فلان را دوست نمي گرفتم.

از مردم دمشق نه كسي پيغمبر را ديده بود و سخن وي را شنيده بود، و نه اسلام را چنانكه در مدينه رواج داشت مي شناخت. يكصد و سيزده تن از صحابه ي پيغمبر يا در فتح اين سرزمين شركت داشتند و يا به تدريج در آنجا سكونت گرفتند. نگاهي به ترجمه ي احوال اين عده نشان مي دهد كه جز چند تن از آنان بقيه مدت كمي محضر پيغمبر را درك كرده اند، و جز يك يا دو يا چند حديث از او روايت نداشتند. بيشتر اين عده در خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه مردند. در زمان حادثه تنها يازده تن از آنان زنده بود و در شام بسر مي برد. مردماني بين هفتاد تا هشتاد سال كه گوشه نشيني را بر آميختن با توده ترجيح داده بودند. نتيجه آنكه نسل جوان - آنان كه در سن يزيد بودند - از اسلام حقيقي چيزي نمي دانستند. و شايد در نظر آنان اسلام هم حكومتي بود مانند حكومت كساني كه پيش از اين دسته بر آن سرزمين فرمان مي راندند. تجمل دربار معاويه، حيف و ميل مال مردم،


پرداختن به مظاهر تمدن ظاهري چون ساختن كاخهاي مجلل و ايجاد گارد احترام و كوكبه ي مفصل ، تبعيد و زنداني كردن و كشتن مخالفان ، براي آنان امري طبيعي بود، زيرا تا نيم قرن پيش نظير چنين نظامي در حكومت قبلي نيز ديده مي شد . و مسلما كساني بودند كه مي پنداشتند ، آنچه در مدينه نيز مي گذشته چنين بوده است. از آنان كه آمدن عمر را به دمشق ديده بودند، جز تني چند نمانده بود. اينان حتي نمي دانستند خويشان پيغمبر چه كساني هستند، داستاني را كه ذيل دمشق نوشتم و گفتم به لطيفه شبيه تر است تا به واقعيت تاريخي چندان بعيد نمي نمايد بنابراين اگر بعض مقتل نويسان مي گويند مردم شام روز ورود اسيران را عيد گرفتند و براي كشته شدن مردان آنان جشن مي گرفتند ، از حقيقت بدور نيست.

هنگام درآمدن كاروان به قصر، گرد يزيد را چنين مردمي فراگرفته بودند. چنانكه گفتم [1] من نمي دانم شعرهائي را كه به يزيد نسبت داده اند از آن اوست يا نه ، اما اين سه بيت را همان ابن ابي طاهر به نام او نوشته است. مي گويد يزيد با عصا به دندانهاي حسين مي زد و مي گفت:

كاش بزرگان من كه در بدر حاضر شدند و گزند تيرهاي قبيله خزرج را ديدند امروز در چنين مجلس حاضر بودند و شادماني مي كردند و مي گفتند يزيد دستت شل مباد! بآل علي پاداش روز بدر را داديم و كين خود را از آنان گرفتيم.

در اين بيتها هيچ سخني از پيغمبر و دين و قرآن در ميان نيست . آنچه مي بينيم تجديد خاطره ي خونهاي جاهلي است. خون را بخون شستيم.

اگر مجلس به همين جا خاتمه مي يافت يزيد برنده بود. و يا آنچه به فرمان او انجام يافت چندان زشت نمي نمود. اما زينب نگذاشت كار به اين صورت پايان بيابد. آنچه را يزيد شادي مي پنداشت در كام


او از زهر تلخ تر كرد. به مجلسيان نشان داد اينان كه پيش رويشان سرپا ايستاده اند دختران كسي هستند كه يزيد به نام او بر مردم شام سلطنت مي كند. به آنها فهماند كه اسلام پيش از آنكه حكومت باشد دين است. از حاكم تا پست ترين فرد برابر خدا مسؤول كاري است كه مي كند و سخني است كه مي گويد. به آنها نشان داد ، كه اسلام بر پايه ي تقوي استوار است نه قدرت:

« پايان كار آنان كه كردار بد كردند، اين بود كه آيتهاي خدا را دروغ خواندند و بدان فسوس كردند. يزيد! چنين مي پنداري كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفتي و ما را مانند اسيران از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شديم و تو عزيز گشتي؟ گمان مي كني با اين كار قدر تو بلند شده است كه اين چنين به خود مي بالي و بر اين و آن تكبر مي كني؟ وقتي مي بيني اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهيت منظم است از شادي در پوستت نمي گنجي. نمي داني اين فرصتي كه به تو داده اند براي اين است كه نهاد خود را چنانچه هست آشكار كني . مگر گفته ي خدا را فراموش كرده اي «كافران مپندارند، اين مهلتي كه به آنها داده ايم براي آنان خوبست. ما آنها را مهلت مي دهيم تا بار گناه خود را سنگينتر كنند. آنگاه به عذابي مي رسند كه خواري و رسوائي است. » پسر آزاد شده [2] اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو پس پرده به عزت بنشينند و تو دختران پيغمبر را اسير كني ، پرده حرمت آنان را بدري ، صداي آنان را در گلو خفه كني، و مردان بيگانه آنان را بر پشت شتر از اين شهر به آن شهر بگردانند؟ نه كسي آنها را پناه دهد، نه كسي مواظب حالشان باشد، نه سرپرستي


همراهشان كند. مردم از اين سو و آن سو براي نظاره ي آنان فراهم شوند. اما از كسي كه سينه اش از بغض ما آكنده است جز اين چه توقعي مي توان داشت؟ مي گوئي كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينجا بودند. و هنگام گفتن اين جمله با چوب به دندان پسر پيغمبر ميزني؟ ابدا به خيالت نمي رسد كه گناهي كرده اي و منكري زشت مرتكب شده اي . چرا نكني؟ تو با ريختن خون فرزندان پيغمبر و خانواده ي عبدالمطلب كه ستارگان زمين بودند دشمني دو خاندان را تجديد كردي. شادي مكن چه به زودي در پيشگاه خدا حاضر خواهي شد. آنوقت است كه آرزو مي كني كاش كور بودي و اين روز را نمي ديدي، كاش نمي گفتي ، پدرانم اگر در اين مجلس حاضر بودند از خوشي در پوست خود نمي گنجيدند. خدايا خودت حق ما را بگير و كينه ي ما را از آنكه به ما ستم كرد بستان به خدا پوست خودت را دريدي و گوشت خودت را كندي. روزي كه رسول خدا و خاندان او و پاره هاي تن او در سايه ي رحمت خدا آرميده باشند تو با خواري هر چه بيشتر پيش او خواهي ايستاد. آن روز روزي است كه خدا وعده ي خود را انجام خواهد داد، اين ستمديدگان را كه هر يك در گوشه اي بخون خود خفته اند گرد هم خواهد آورد. او خود مي گويد. «مپنداريد آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند نه، آنان زنده اند و از نعمتهاي پروردگار خود بهره مند مي باشند. » اما پدرت معاويه كه ترا اين چنين بناحق بر گردن مسلمانان سوار كرد، آن روز كه دادخواه محمد، دادگر خدا و دست و پاي تو در آن محكمه گواه باشد خواهد دانست كدام يك از شما بدبخت تر و بي پناه تر خواهند بود.

يزيد اي دشمن خدا! به خدا تو در ديده ي من ارزش آن را نداري كه سرزنشت كنم يا تحقيرت نمايم. اما چه كنم اشك در ديدگان حلقه زده و آه در سينه زبانه مي كشد. پس از آنكه حسين كشته شد و لشكر شيطان


ما را از كوفه به بارگاه گروه بي خردان آورد، تا با شكستن حرمت خاندان پيغمبر پاداش خود را از بيت المال مسلمانان كه حاصل دسترنج زحمتكشان و ستمديدگان است بگيرد، پس از آنكه دست اين دژخيمان به خون ما رنگين و دهانشان از پاره گوشتهاي ما آكنده است، پس از آنكه گرگهاي درنده بر كنار آن بدنهاي پاكيزه جولان مي زنند توبيخ و سرزنش تو چه دردي را دوا مي كند؟ . اگر گمان مي كني با كشتن و اسير كردن ما سودي بدست آورده اي به زودي خواهي ديد، آنچه سود مي پنداشتي جز زيان نيست . آنروز جز آنچه كرده اي حاصلي نخواهي داشت. تو پسر زياد را به كمك خود مي خواني و او از تو ياري مي خواهد. تو و پيروانت در كنار ميزان عدل خدا جمع مي شويد . آن روز خواهي دانست بهترين توشه ي سفر كه معاويه براي تو آماده كرده است. اين بود كه فرزندان رسول خدا را كشتي . به خدا من جز از خدا نمي ترسم و جز به او شكايت نمي كنم . هر كاري مي خواهي بكن هر نيرنگي كه داري بكار ببر! هر دشمني كه داري نشان بده! به خدا اين لكه ي ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را كه كار سادات جوانان بهشت را به سعادت پايان داد. بهشت را براي آنان واجب ساخت . از خدا مي خواهم پايه هاي آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بيشتر گرداند چه او كارداري تواناست. »

عكس العمل چنين گفتار كه از جگري سوخته و دلي سرشار از تقوي نيرو مي گرفت، معلوم است. سخت دل ترين مرد هنگامي كه باايمان و تقوي روبه روي شود. ناتواني خود و قدرت حريف را مي بيند و براي چند لحظه هم كه شده است از تصميم گيري عاجز مي گردد. سكوتي مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت. يزيد آثار و علائم ناخوشايندي را در چهره ي حاضران ديد. گفت خدا بكشد پسر مرجانه را من راضي بكشتن حسين نبودم . سپس متوجه شد كه نگاهداشتن اين اسيران بدين حالت به مصلحت نيست.


دستور داد جاي بهتري براي آنان فراهم شود. و از زنان قريش هر كس مي خواهد بديدن آنان برود مانعي ندارد. علي ابن الحسين را ظهر و شام بر سر سفره مي خواند و با او غذا مي خورد . آيا به راستي ذره اي پشيماني در دل او راه يافته بود؟ با تجزيه و تحليل طبيعت دو رويه ي اين مردم چادرنشين جاي چنين احتمالي هست ، اما پيش از آنكه اين احتمال جائي براي خود باز كند، اطمينان ديگري آن را بكنار مي زند. اطمينان بدانكه اگر يزيد چنين نمي كرد، ممكن بود آشوب كوفه در دمشق هم آشكار گردد، هر چند بتوان آن را به زودي سركوب نمود. بهر حال از اين روز و از اين مجلس گروهي از مردم شام دانستند مسلماني نه آن چيزي است كه تا آنروز مي دانستند، و حاكم مسلمان نه آنكسي است كه بر آنان حكومت مي كند.



پاورقي

[1] ر ک ص 92.

[2] وقتي پيغمبر مکه را گشود بزرگان قريش که از گذشته‏ي خود پشيمان بودند مي‏ترسيدند پيغمبر آنان را مجازات کند ولي او به آنان فرمود برويد شما آزاد شدگانيد.