بازگشت

و يوم يعض الظالم علي يديه (الفرقان: 27)


و روزي كه ستمكار دستهاي خود را از پشيماني مي گزد.

چنانكه ديديم دمشق شتاب زده مي خواست پايه هاي حكومت نوبنياد را استوار كند. اگر حاكم مدينه در اجراي مأموريتي كه به وي دادند توفيق مي يافت، معلوم نبود با عكس العملي غيرقابل علاج روبه رو شود. و اگر چنين مي كرد ممكن بود حجاز و عراق براي چندين سال از مخالفي قدرتمند تهي گردد. اما آن نقشه چنانكه مي خواستند اجرا نگرديد. در مكه هم نتوانستند از نيروي تروريستهاي خود استفاده كنند. در نتيجه پايگاه مخالفتها از حجاز به عراق منتقل شد. شام ناچار بمداخله ي نظامي گشت. اما اين لشكركشي و كشتار اگر به ظاهر براي دمشق پيروزي آورد، به همراه اين موفقيت شكست آينده را نيز پي ريزي كرد. چنانكه گفتيم طليعه ي شكست لحظاتي چند پس از آرامش طوفان با ابراز پشيماني فرماندهان فاتح آشكار گرديد. وجدان خفته ي مردم سست پيمان از نو براي چند لحظه و چند ساعت بيدار گرديد، اما اين مقدار كافي نبود بايد اين مردم به شهر خود برگردند تا در آنجا ببينند همشهريان آنان ،يعني


همان هم پيمانهاي يك ماه پيش، كه تنها به پيمان شكني بسنده كردند، و ننگ مهمان كشي را بر آن نيفزودند، با ايشان چگونه روبه رو مي شوند.

شامگاه مردي شادي كنان و شتابان به خانه ي خود مي رود. بانوي خانه از او مي پرسد: « چه شده كه اين اندازه خوشحال بنظر مي آيي؟ »

- مگر نمي داني ؟ ثروت دنيا را براي تو آورده ام! چيزي كه همراه من است سر حسين بن علي است.

- واي بر تو! مردم زر و سيم با خود مي آورند و تو سر پسر دختر پيغمبر را ، به خدا هرگز سر من در كنار تو نخواهد بود.

مسلما در اين بازگشت و ديدار ، جدايي زن از شوي ، پسر از پدر فراوان بوده است، ولي تاريخ جزئيات را ضبط نمي كند. كوفه هنگامي به هشياري كامل رسيد و زشتي كار خود را ديد كه زن و دختران حسين و فرزندان علي و نواده هاي پيغمبر را چون اسيران كافر به اين شهر درآوردند. از روزي كه علي خليفه ي پيغمبر و امير مسلمانان، پس از پنج سال حكومت در اين شهر كشته شد، بيش از بيست سال نمي گذشت. زناني كه سن آنان از سي تجاوز مي كرد، زينب را در چنان روزها ديده و حرمت او را در ديده ي علي و حشمت وي را در چشم پدران و شوهران خويش مشاهده كرده بودند، ديدن اين منظره خاطرات گذشته را زنده كرد و كوي و برزن را و كوچه و بازار پر از شيون شد. شيون زنان كودكان را به گريه درآورد و گريه ي كودكان دل سخت پيران را نرم ساخت .به يكبار فرياد و فغان از هر گوشه برخاست. تنها كسي كه از آن جمع مي توانست با سخنان خود هيجان را به اوج برساند دختر علي بود. كدام يك زينب يا ام كلثوم؟ نمي دانم. پس از حسين زينب به خاطر رشد سني و بزرگي در كاروان اسيران، سمت سرپرستي داشت. بيشتر مقتل نويسان و تاريخ گزاران شيعي سخناني را كه مي نويسم به او نسبت داده اند، اما ديرينه ترين مأخذ، گوينده ي آن را ام كلثوم نوشته است. ابن


ابي طاهر كه يكصد و چهل سال پس از حادثه به دنيا آمده و دويست و بيست سال، پس از آن درگذشته در كتابي بنام «بلاغات النسا» كه مجموعه اي از سخنان بليغ بانوان عرب و اسلام است، خطبه را بنام ام كلثوم ثبت كرده است. علي ابن حسين كه جواني نورس و در آن روزها بيمار و ناتوان بود چون گريه ي مردم كوفه را ديد گفت مردم براي ما گريه مي كنيد؟ چه كسي جز شما ما را كشته است . در اين وقت ام كلثوم با دست به مردم اشاره كرد خاموش باشيد! همان مؤلف در كتاب خود نوشته است از آن پس در آن مجمع تنها صداي آهسته ي نفسها شنيده مي شد: « مردم كوفه! مردم مكار خيانت كار! هرگز ديده هاتان از اشك تهي مباد! هرگز ناله هاتان از سينه بريده نگردد! شما آن زن را مي مانيد كه چون آنچه داشت مي رشت ، به يكبار رشته هاي خود را پاره مي كرد. نه پيمان شما را ارجي است و نه سوگند شما را اعتباري ! جز لاف، جز خودستائي ، جز در عيان، مانند كنيزكان تملق گفتن و در نهان با دشمنان ساختن چه داريد ؟ شما گياه سبز و تروتازه اي را مي مانيد كه بر توده ي سرگين رسته باشد و مانند گچي هستيد كه گوري را بدان اندوده باشند. چه بد توشه اي براي آن جهان آماده كرديد، خشم خدا و عذاب دوزخ! گريه مي كنيد؟ آري به خدا! گريه كنيد! كه سزاوار گريستنيد. بيش بگرييد و كم بخنديد ! با چنين ننگي كه براي خود خريديد چرا نگرييد؟ . ننگي كه با هيچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگي بدتر از كشتن پسر پيغمبر و سيد جوانان بهشت. مردي كه چراغ راه شما و ياور روز تيره ي شما بود. بميريد! سر خجالت را فروبيفكنيد ! به يكبار گذشته ي خود را بر باد داديد و براي آينده هيچ چيز بدست نياوريد! از اين پس بايد با خواري و سرشكستگي زندگي كنيد چه شما خشم خدا را براي خود خريديد ! كاري كرديد كه نزديك است آسمان بر زمين


افتد و زمين بشكافد و كوه ها درهم بريزد مي دانيد چه خوني را ريختيد؟ مي دانيد اين زنان و دختران را كه بي پرده در كوچه و بازار آورده ايد چه كساني هستند؟ مي دانيد جگر پيغمبر خدا را پاره كرده ايد؟ چه كار زشت و احمقانه اي . كاري كه زشتي آن سراسر جهان را پر كرده است. تعجب مي كنيد كه از آسمان قطره هاي خون بر زمين مي چكد، اما بدانيد كه خواري عذاب رستاخيز سخت تر خواهد بود. اگر خدا هم اكنون شما را به گناهي كه كرديد نمي گيرد ، آسوده نباشيد. خدا كيفر گناه را فوري نمي دهد، اما خون مظلومان را هم بي كيفر نمي گذارد. خدا حساب همه چيز را دارد. »

اين سخنان كه با چنين عبارت شيوا از دلي سوخته برمي آمد و از دريايي مواج از ايمان به خدا نيرو مي گرفت، همه را دگرگون كرد. شنوندگان دستها را بر دهان نهاده دريغ مي خوردند . در چنان صحنه ي غم انگيز و عبرت آميز مردي از بني جعفي كه ريشش از گريه تر شده بود شعري بدين مضمون خواند:

پسران اين خاندان بهترين پسران اند و هرگز بر دامن فرزندان اين خانواده لكه ي ننگ يا مذلت ننشسته است.

كاروان اسيران را به كاخ پسر زياد درآوردند. مجلسي كه وسيله و ابزار قدرت نمايي تا حد ممكن در آن جا فراهم شده بود. پسر زياد به خيال خود راه پيروزي را تا آخرين نقطه پيموده بود، حسين را كشته و زنان و دختران او را دست بسته پيش روي خود آورده است. پس حالا همه چيز تمام شده است . حالا او غالب است و محمد مغلوب:

- « خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و نشان داد كه آنچه مي گفتيد دروغي بيش نبود. »

براي ستمكاري كه جز زور پشتوانه اي ندارد ، هيچ چيز خرد كننده تر و دردناكتر از آن نيست كه با ناچيز شمردن قدرت وي مسخره اش كنند.


دختر علي به سخن آمد. تو گويي تاكنون هيچ چيز اتفاق نيفتاده است نه كسي از او كشته شده و نه او را به اسيري گرفته اند و نه اين مرد كه آماده ي پاسخگوئي اوست مي تواند به يك اشارت او و همه ي كساني را كه با او هستند نابود سازد.

- سپاس سزاوار خدايي است كه ما را به محمد گرامي داشت. جز فاسق دروغ نمي گويد، جز بدكاره رسوا نمي شود و آن ما نيستيم ديگرانند.

پسر زياد گردني را كه مي خواست خم كند راست تر ايستاد. براي بار دوم خواست او را با شكستي كه قابل لمس باشد روبه رو سازد:

- ديدي خدا با برادرت چه كرد؟

- از خدا جز خوبي نديديم! برادرم و ياران او به راهي رفتند كه خدا مي خواست. آنان شهادت باافتخار را برگزيدند و بدين نعمت رسيدند اما تو! پسر زياد، خود را براي پاسخ آنچه كردي آماده كن!

پسر زياد از اين گفته هم آنچه مي خواست بدست نياورد. شكسته و كوفته تر شد. آخرين سلاح نادان چيست؟ دشنام:

- با كشته شدن برادر سركش نافرمان تو خدا دل مرا شفا داد.

- پسر زياد! مهتر ما را كشتي، نهال ما را شكستي . دلهاي ما را خستي اگر درمان تو اين است آري چنين است.

- زينب سخن به سجع مي گويد بجان خودم سوگند پدرش هم سخن با سجع مي گفت.

- پسر زياد ! مرا با سجع چكار و حالا چه وقت سجع گفتن من است.