بازگشت

كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم (زينب دختر علي)


خدا كشتن را براي آنان مقدر فرمود پس به قتلگاه خود رفتند.

چنانكه گفتيم در نتيجه ي دستكاري دو قرن اسناد تاريخي بيرون آوردن واقعيتهاي خارجي مخصوصا درباره ي چنين حادثه كه گروه هاي مخالف يكديگر در آن نفعي داشته اند، كاري دشوار است. اما خوشبختانه وقايع نويساني در صحنه ي كارزار حضور داشته و خود آنچه را روي داشته به چشم خويش ديده اند، و يا نزديك به محل حادثه بوده و چگونگي را از ديگر راويان شنيده اند. بنابراين آنجا كه چند گزارشگر در بازگويي حادثه اي همداستانند. احتمال ساختگي بودن نمي رود و يا كمتر مي رود. و نيز آنچه را قرينه هاي خارجي تأييد كنند بهتر مي توان پذيرفت. از مجموع اين داستانهاي ضد و نقيض و مطابق كردن آن با قرينه هاي خارجي مي توانست دانست كه زمان درگيري دو دسته چندان دراز نبوده است كه هفتاد و دو ساعت وقت بخواهد! اما آن اندازه هم كوتاه نبوده است، كه اين مرد متملق دين به دنيا فروخته براي يزيد وصف مي كند. زحر بن قيس چون به كاخ يزيد درآمد گفت:


« ترا مژده باد به پيروزي و ياري خدايي ! حسين بن علي با هجده تن از خويشاوندان و شصت تن از پيروان خود نزد ما آمد. به آنها گفتيم تسليم شويد و حكم امير عبيدالله بن زياد را بپذيريد يا جنگ كنيد. آنها جنگ را برگزيدند. همين كه آفتاب شعاع خود را بزمين گسترد، گرد آنان را فراگرفتيم . آنها چون كبوتراني كه از چنگال باز فرار كنند بهر سو رومي آوردند كه پناهگاهي بيابند. اي اميرالمؤمنين ! به خدا آن قدر طول كشيد كه شتري را بكشند يا كسي در چاشتگاه به خواب رود همه ي آنان را از دم شمشير گذرانديم. اينك تن هاي آنان برهنه ، تن پوش آنان خون و چهره هاي آنان خاك آلود است. آفتاب تنشان را مي گدازد و باد از هر سو بر بدنهايشان مي وزد و جز كركسان كسي به زيارت آنها نمي رود. » [1] .

آنچه اين دروغگوي پست نهاد در چنان مجلسي به خاطر خوشايند امير خود گفته است مسلما حقيقت ندارد ، و جز ريشخندي بر گوينده و شنونده نيست، چه قسمتي از آن قسمت ديگر را تكذيب مي كند. كسي كه به گفته ي او حاضر به تسليم نمي شود و جنگ را بر مذلت ترجيح مي دهد ديگر از مرگ نمي هراسد و چون كبوتر از چنگ باز نمي گريزد. اين گزارش به قدري ساختگي و مشمئزكننده بود كه يزيد نيز دگرگون شد و گفت خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند من راضي به قتل حسين نبودم.

به هر حال آنچه مسلم است. جنگ به آن سادگي كه پسر قيس گفته است پايان نيافته . به آن شرح و تفصيل هم نبوده است كه بعضي مقتل نويسان ساده ضمير نوشته اند، و چون شعري گفته و در قافيه مانده اند ناچار گشته اند روز عاشورا هفتاد و دو ساعت بدانند، تا بتوان در اين مدت آن همه رجز گفت و خطبه خواند و جنگ كرد و دشمن كشت. شمار


كشتگان از دو طرف چند تن بوده است يك طرف آن معلوم است . آنچه نرينه در سپاه حسين (ع) بود و سن آنان از چهارده سال مي گذشت بقتل رسيد. در بعضي تاريخها مي خوانيم امام علي بن الحسين را چون به سن بلوغ نرسيده بود رها كردند [2] اما از سپاه كوفه چند تن كشته شده است باز هم خدا مي داند. رقم كم را هفتاد و سه تن و رقم بيشتر را هزاران تن نوشته اند. آنچه شگفت بنظر مي رسد اين است كه در اين صحنه و در ظرف آن چند ساعت روحيه ي خشن و بي رحم طبيعت جاهلي با تمام مظاهر خود جلوه كرد. فرزند همان مرد كه تير و كمان برمي گرفت و آماده ي جنگ مي شد كه چرا ديگران مي خواهند ملخهايي را كه در سايه ي چادر او خفته اند شكار كنند، در اين جا رنگ عوض مي كند و خاطره ي جنگهاي يسوس و بكر و تغلب و ديگر جنگهاي جاهلي را زنده مي سازد. در آن گيرودار مردي حسين را ندا مي دهد كه «حسين! موج آب را مي بيني؟ به خدا از آن نخواهي نوشيد تا از حميم دوزخ بياشامي » بي شرم ديگري به فرزند زاده ي پيغمبر و خاندان رسول چنين مي گويد: « ما پاكيزگانيم و شما ناپاكان. » يا آنكه فرمانده ي سپاه پس از چنان كشتار وحشيانه دستور مي دهد بر تن بي جان كشتگان اسب بتازند. هيچ باور نمي توان كرد كه اين مردم نسل بي واسطه يا نسل دوم مردمي هستند كه آب را از كام تشنه ي خود مي گرفتند و به دوست خود مي دادند و او نيز چنين مي كرد تا آنگاه كه همگي از تشنگي مي مردند. يا چون شب هنگام مهمان به خانه ي ايشان مي آمد، خوراك خود را پيش وي مي نهادند، و چراغ را مي كشتند و خود دهان مي جنباندند، تا مهمان گمان كند ميزبان نيز در خوراك با او شريك است. چنين مي كردند كه مبادا اگر خود هم از آن غذا بخورند ميهمان سير نشود شايد بيشتر شما خوانندگان داستان پسر عاص را در فتح مصر با دو كبوتر شنيده باشيد .


عمرو ابن العاص به هنگام فتح مصر در جايي كه امروز فساط نام گرفته است خيمه زده بود روزي كه اردو مي خاست از جاي خود برخيزد و به جاي ديگر رود به فرمانده ي سپاه گفتند ، كبوتري بر فراز چادر تو آشيانه كرده و تخم نهاده است. اگر چادر برچينيم اين تخم ها مي شكند و اين كبوتر نر و ماده آزرده مي شوند. پسر عاص گفت چادر برپا بماند! يك تن از سپاهيان همين جا توقف كند تا اين كبوتر بچه هاي خود را پرواز دهد، سپس چادر را برچيند. [3] .

از اين داستان بيش از چهل سال نمي گذرد كه مي بينيم فرزندان همان مردم، خيمه هاي دختران پيغمبر خود را به آتش مي كشند تا كودكان خردسال حسين و نوه هاي محمد را بسوزانند . راستي كدام يك از اين دو صحنه رقت انگيزتر است . چه مي شود كه انساني تا اين درجه از نقطه ي اوج فرود آيد و به نقطه ي سقوط برسد؟ چه پيچيده معجوني كه مغز انساني نام گرفته است؟ سخن پروردگار بهتر از هر گفتار اين معما را توجيه مي كند «شيطان بر آنها چيره شد و ياد خدا را از دل آنان برد. » [4] .



پاورقي

[1] طبري ، ج 7، ص 374.

[2] طبري، ج 7، ص 387.

[3] معجم البلدان، ج 51، ص 260.

[4] المجادله: 19.