بازگشت

استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (المجادله: 19)


چيره شد بر آنها شيطان ، پس ياد خدا را فراموششان كرد.

پس از مخالفت حسين با بيعت يزيد و حركت وي از مدينه به مكه و رسيدن دعوت نامه هاي مردم كوفه و فرستادن مسلم و حركت از مكه به عراق با همه ي اختلافي كه در جزئيات روايتها ديده مي شود، چون آنچه را تاريخ نويسان قديم درباره ي اين حادثه، از آغاز تا آن روز نوشته اند با قرينه هاي خارجي بسنجيم ممكن است بتوان پاره اي از حوادث را روشن تر ديد. در فصلهاي گذشته كوشش شد تا آنجا كه ممكن است از ميان اين روايتهاي گوناگون آن قسمت كه همه ي تاريخ نويسان يا بيشتر آنان با آن همداستانند نوشته اند. اما همين كه حركت كاروان از مكه به عراق آغاز مي شود هر چه پيشتر مي آييم تاريكيهاي بيشتري بر واقعيت تاريخي سايه مي افكند. مخصوصا از نقطه اي كه كاروان با دسته ي پيشرو سپاهيان كوفه بفرماندهي حر پسر يزيد روبرو مي شود تا ساعتي كه جنگ در صحنه ي كربلا پايان مي يابد بقدري روايات با يكديگر متناقض و يا ناسازگار است كه مي توان گفت


تنها نقطه ي اشتراك آنان همين است كه درگيري روز دهم محرم سال شصت و يكم هجري رخ داده و از همراهان امام هر كس به سن بلوغ رسيده با وي به قتل رسيده است. حتي درباره ي اينكه چرا علي ابن الحسين را نكشتند، مورخان شيعه و سني همداستان نيستند. علت اين پراكندگي و تناقض نويسي هم معلوم است. نخستين سند كتبي كه ما در دست داريم و نسخه هاي آن تا امروز باقي مانده حداقل دويست سال بعد از حادثه نوشته شده است . در دوران حكومت اموي تاريخ نويسان، خطيبان، قصه گويان وابسته به اين حكومت، تا چه اندازه توانسته اند گزارش حوادث را به نفع آنان دگرگون كنند و آن را كه خود مي خواهند نشان دهند، خدا مي داند. اين جعل و تزويرها بيش از نيم قرن ادامه داشته است، تا آنكه نوبت به قيام شيعيان آل علي مي رسد. و مي دانيم كه رهبري اين قيام را آل عباس عهده دار شدند. بديهي است كه در آغاز اين نهضت عباسيان براي اينكه عاطفه ي شيعيان را هر چه بيشتر برانگيزانند، كوشيدند تا چهره ي زشت رقيبان شكست خورده ي خود را زشت تر نشان دهند. از وابستگان اين حكومت نيز مسلما گروهي از همان دست مردم اند. آنان نيز روايتها نوشته و پراكنده اند كه بيش از آنكه نشان دهنده ي واقعيت باشد سلاحي برنده براي برانداختن مانده ي دشمنان بني عباس است. ولي از اينها همه بدتر كوششي است كه در مرحله ي دوم حكومت عباسي يعني پس از استقرار حكومت و پيش از تدوين اسناد به عمل آمده است. فرزندان عباس نخست تشيع و طرفداري از خاندان پيغمبر را دستاويز پيشرفت خود ساختند، اما همين كه به قدرت رسيدند كمتر از بني اميه درباره ي خاندان علي ستم نكردند. و اگر در نظر بگيريم كه وسيله ي تبليغاتي در چنان روزگاري حديث بوده است ، خواهيم دانست كه بار ديگر بازار جعل و تحريف و انتحال رونق گرفته است و باز طبعا آن دسته از


داستانها كه با منافع اين نو بدولت رسيدگان سازش نداشته دستخوش دگرگوني شده است. با اين ترتيب تنها خدا و آنان كه خود شاهد چنان صحنه ها بوده اند مي دانند كه در آن پيكارگاه چه گذشته و حقيقت چه بوده است. تازه اين سندهاي موجود كه نيز از هزار و صد سال پيش در دست داريم هر دسته اي پيش از آنكه بيان كننده ي واقعيت خارجي باشد بازگوينده ي تمايلات گروهي است كه آن را بميراث گذاشته اند. مثلا دسته اي از روايتها چنان به اختصار گراييده است كه گويي برخورد كاروان با طليعه ي سپاه كوفه تا پايان نبرد يك دو روز بيش نبوده و مدت درگيري هم از دقايقي چند تجاوز نكرده است. در حالي كه روايتهاي كوفي تا آنجا كه ممكن بوده از تفصيل دريغ نكرده است. متأسفانه اسنادي كه دو تاريخ نويس قديم - يعقوبي و طبري - از آن نقل مي كنند در دست ما نيست و اصالت نسخه هايي كه بدان نام باقي مانده و در دسترس ماست مورد ترديد است. بدين رو از اين لحظه به بعد چاره اي جز تطبيق اين روايات با قرينه هاي خارجي نداريم.

چون همه ي روايات از حر نام برده اند و او را نخستين كسي شناسانده اند كه كاروان با وي برخورد كرد، پس اين داستان را نيز بقرينه مي توان پذيرفت كه حر اين كاروان را يكسره به كربلا نبرده چه او در اين باره دستوري نداشته ، او مأمور بوده است هر جا حسين را ديد سر راه وي را بگيرد. بنابراين آنچه روايتهاي كوفي نوشته اند كه حسين نخست با او درباره ي سفر خود گفت وگو كرد و گفت من به دعوت مردم عراق آمده ام و از اين دعوت و اين نامه ها خبري ندارم از آن دسته روايات درست تر بنظر مي رسد كه مي گويد حر پس از آنكه حسين را ديد او را يكسره نزد عمر بن سعد برد و چون دانست كه عمر آماده ي جنگ است از كرده ي خود پشيمان شد و بياران حسين پيوست .


باز يك دسته از روايتها نوشته اند حسين پس از مذاكره ي مقدماتي تصميم گرفت به جانب حجاز برگردد ولي حر نگذاشت، اين قسمت از داستان نيز جاي ترديد است، زيرا حسين چنانكه گفتيم مي دانست در حجاز از آسيب مأموران يزيد ايمن نيست و براي همين بود كه اعمال حج را بجاي نياورده روانه ي عراق شد. در اين صورت چگونه ممكن است پس از نوميدي از مردم عراق دوباره به حجاز بازگردد؟ آنچه درست بنظر مي رسد اين است كه حسين مي خواسته است خود را هر چه زودتر به كوفه برساند، چه با رسيدن وي بدان شهر جمع آوري مجدد نيرو امكان داشت ولي حر نپذيرفت و او را متوقف ساخت تا در اين باره از پسر زياد دستوري بگيرد.

سرانجام هر دو گروه پذيرفتند كه تا رسيدن نامه ي پسر زياد براهي بروند كه بكوفه و يا حجاز نرود و چنانكه مي دانيم چون به سرزميني كه امروز بنام كربلا ناميده مي شود رسيدند، نامه ي پسر زياد به حر رسيد كه هر جا اين نامه را گرفتي حسين را نگاهدار . در اين نامه تأكيد شده بود كه او را در سرزميني خشك و بي آب فرود آور و منتظر باش تا دستور مجدد به تو برسد.