بازگشت

من رآي منكم المنكر فليغيرنه بيده (كنز العمال حديث شريف)


مسلم در كوفه با چنان استقبال گرمي روبه رو گرديد كه بيش از آن تصور نمي رفت، وقتي شور و هيجان مردم را ديد نامه اي به اين مضمون به پسرعموي خود نوشت«راهبر كاروان هيچ گاه به مردم خود دروغ نمي گويد. مردم اين شهر يك صدا و يك دل پيرو تو و گوش بفرمان تو هستند، بايد هر چه زودتر بدين سو حركت كني. »آن نامه هاي پي درپي با چنان عبارتهاي شيوا و پرتأكيد، آن پيكها كه به پشتوانه ي راستگويي نامه نگاران از پس يكديگر مي آمدند و اشتياق مردم كوفه را براي جانبازي در راه حسين و بدست آوردن حكومت به او مي گفتند، اين نامه كه شاهد عيني در كوفه و سفير و فرستاده ي او براي وي نوشته است، تكليف را روشن كرد. امام بايد به عراق برود. اتفاقا در آن روزها از حادثه ي ديگري آگاه شد كه او را بر بيرون رفتن از حجاز مصمم تر ساخت. او دانست كه فرستادگان يزيد خود را به مكه رسانده اند تا در مراسم حج


بر وي حمله برند و ناگهان او را بكشند. پس مقدمات قيام از هر جهت آماده شده بود، به اين ترتيب: نخست: اينكه او مانند آن دو تن ديگر از بزرگان و بزرگ زادگان مهاجر با يزيد بيعت نكرده و حكومت او را به رسميت نشناخته بود، بنابراين هيچ گونه تعهدي - شرعي يا اخلاقي - مقابل اين مرد كه ادعاي رهبري مسلمانان را مي كرد نداشت. دوم: اينكه خود را براي رهبري مسلمانان از آن دو تن شايسته تر مي دانست و اين حقيقتي بود كه گذشته از عامه ي مردم آن دو مدعي امامت نيز آن را قبول داشتند. سوم: اينكه وي يزيد را مردي فاسق، فاجر و نالايق مي دانست كه تنها از راه توطئه و نيرنگ و تهديد و يا برخورداري از حمايت مردم شام- آن هم از طريق اطاعت كوركورانه - حقي را كه درخور آن نيست غصب كرده است. چهارم: تسلط يزيد بر مسلمانان و ادعاي خلافت منكري بود روشن، زيرا حكومت او نه بر پايه ي مشورت با مسلمانان بود و نه براساس خويشاوندي با پيغمبر و نه به خاطر لياقت شخصي وي بدين ترتيب بدعتي بود كه هيچ مسلمان متديني آن را نمي خواست. پنجم: كوشش براي زدودن بدعت و نابود ساختن منكر وظيفه ي هر مسلماني است و او كه فرزند زاده ي پيغمبر است بيشتر از هر كس در اين باره وظيفه دارد. ششم: تأخير از نهي منكر هنگامي رواست كه كسي قدرتي را كه شايسته ي چنين قيامي است نداشته باشد، به اين جهت او در مدت بيست سال برابر معاويه كه او نيز چون فرزندش ضايع كننده ي حقوق مسلمانان بود خاموش ايستاد. ليكن اكنون كه به قدر كافي نيرو براي او آماده شده، ديگر نبايد درنگ كند. بايد هر چه زودتر با چنين منكري به مبارزه


برخيزد. هفتم: چنانكه گفتيم حسين نيز چون پدرش مرد دين بود. وي در قيام خود رضاي خدا و آسايش مسلمانان را مي خواست. سياستمداري نبود كه تنها حساب بدست آوردن قدرت را داشته باشد- آن هم از هر راه كه ممكن گردد- ديديم كه چون مردم با علي به خلافت بيعت كردند، نخستين اقدام او برداشتن معاويه از حكومت دمشق بود و هر چند مشاوران وي به او گفتند بايد اين كار را چند ماهي به تأخير اندازد تا پايه هاي حكومت محكمتر گردد گفت: راضي نيستم معاويه يك لحظه بر مسلمانان ستم كند. هشتم: چنانكه گفتيم حسين دانسته بود كه يزيد به هيچ وجه از او دست برنخواهد داشت و اكنون كه بيعت او را نپذيرفته و از مدينه به مكه آمده، كساني را فرستاده است تا به هنگام حج او را ناگهان بكشند. با ريختن خون او دو منكر در جامعه ي اسلامي پديد مي آمد: يكي اينكه حرمت خانه ي خدا شكسته مي گرديد و در جايي كه چرنده و پرنده در آن در امان است و كسي نبايد متعرض آنان گردد، پسر دختر پيغمبر را مي كشتند. ديگر اينكه با چنين كشتن خون او به هدر مي رفت. فراهم آمدن مجموع اين مقدمات تكليف او را روشن كرد. او بايد به عراق برود. وقتي پسر عباس دانست كه حسين تصميم رفتن به عراق را دارد، نزد او رفت و گفت:«پسر عمو! اين مردمي كه تو را دعوت كرده اند حاكم خود را از شهر خويش رانده و خزانه ها را در اختيار گرفته و منتظر آمدن تو هستند؟ اگر چنين است به عراق برو! اما اگر حاكم يزيد سر جاي خود نشسته است و مردم از او اطاعت مي كنند و ماليات دولت را به او مي پردازند، تو نبايد بروي! چه ممكن است با رفتن تو حاكم مقاوت كند، جنگ درگيرد؛ آنگاه اين مردم ترا رها كنند و از او پشتيباني نمايند».


چنين پيشنهادي از نظر سياستمداري كه جهانداري و حكومت را بخواهد، حساب شده و درخور توجه است، ولي آنچه حسين (ع) مي خواست مبارزه ي با منكر بود نه بدست آوردن حكومت. چنانكه گفتيم مبارزه ي با منكر وظيفه ي عموم مسلمانان است اما اگر چنين كار نياز به بسيج نيرويي بزرگ داشته باشد براي نظم و بكار انداختن اين نيرو به رهبر احتياج خواهد بود، و او در خود شايستگي چنين رهبري را مي ديد. اگر مردم كوفه خود به خود مي توانستند به يزيد بشورند و او را از حكومت بردارند، ديگر نيازي نبود از او دعوت كنند تا بنزد آنها برود و رهبري قيام را بعهده بگيرد. در روزهايي كه سيل نامه از كوفه به مكه روان شده بود، حسين نامه اي هم به چندتن از بزرگان بصره نوشت و آنان را بياري خود خواند. دو تن از رئيسان قبيله ي بني سعد و بني نهشله با قبيله ي خود ياري او را پذيرفتند ولي آن قدر درنگ كردند كه وقتي آماده ي حركت شدند خبر كشته شدن امام به آنان رسيد. كاروان كه جز خويشان نزديك امام تني چند هم بدان پيوست، آماده ي حركت شد. حاكم مكه خبر يافت و فرستادگان او سر راه را بر حسين گرفتند كه چرا مي خواهي اختلاف كلمه پديد كني! و آرامش اجتماع را بر هم بزني! حسين در پاسخ آنان تنها آيه اي از قرآن خواند كه«من مسؤول كار خود هستم و شما مسؤول كار خود

هستيد. من از كار شما بيزارم و شما از كار من بيزاريد. » [1] .

پسر زبير هم براي ظاهرسازي نزد او آمد كه اگر مي خواهي همين جا بمان! و من كار را بتو مي سپارم، ولي حسين اعتناي درستي به گفته ي او نكرد چه مي دانست سخن وي از دل برنخاسته است،و ديگر اينكه سخن بر سر زمامداري و رياست نبود كه اگر در عراق به دست نيامد


در حجاز فراهم گردد. چون كاروان به راه افتاد خبر به عبدالله بن جعفر طيار عمو زاده ي حسين رسيد. او از يك سو نامه اي براي حسين نوشت كه در رفتن شتاب نكند تا وي خود را بدو برساند، و از سوي ديگر نزد حاكم مكه رفت و امان نامه اي براي حسين گرفت و به همراهي يحيي بن سعيد برادر عمرو بن سعيد حاكم مكه خود را به حسين رسانيد و از او خواست تا از رفتن به عراق منصرف شود. لازم است در اينجا متن امان نامه و پاسخي را كه حسين بدان داده است از لحاظ اهميتي كه دارد نوشته شود. حاكم مدينه چنين مي نويسد:«شنيده ام عازم عراق هستي! از خدا مي خواهم از تفرقه افكني بپرهيزي! چه من بيم دارم در اين راه كشته شوي! من عبدالله ابن جعفر و يحيي بن سعيد را نزد تو مي فرستم تا به تو بگويند تو در امان من هستي! و از صله و نيكويي و مساعدت من بهره مند خواهي بود!»معلوم است پاسخ چنين نامه از جانب حسين چه خواهد بود وي نوشت« كسي كه مردم را به طاعت خدا و رسول بخواند و نيكوكاري را پيشه گيرد هرگز تفرقه افكن نيست! و مخالفت خدا و پيغمبر را نكرده است. بهترين امان، امان خداست. كسي كه در دنيا از خدا نترسد در روز رستاخيز از او در امان نخواهد بود. از خدا مي خواهم در دنيا از او بترسم تا در آخرت از امن او بهره مند شوم. در نامه ي خود نوشته اي كه قصد صله و نيكويي درباره ي من داري! خدا در دنيا و آخرت به تو جزاي خير دهد.»از روزي كه كاروان از مكه روانه ي عراق شد تا پيش از آنكه از كشته شدن مسلم و هاني آگاه گردد يك دو تن به امام برخوردند چون از آنان مي پرسيد وضع عراق چگونه است؟ مي گفتند:« دلهاي مردم با تو و شمشيرهاي آنان با بني اميه است.»شمار دقيق آنان كه از مكه با اين


كاروان به سوي عراق حركت كردند چند تن بوده است، خدا مي داند چون اين جزئيات براي تاريخ آن روز ارزشي نداشته، آن را ضبط نكرده است. در حاليكه ثبت چنين رقم بسيار پرارزش بوده است، اما چنانكه در فصلهاي گذشته گفتيم چون حجاز آمادگي شركت در اين قيام را نداشت، تنها ممكن است چند تن مرد باايمان و نيز عده اي از فرصت طلبان كه به آينده ي اين رهبر اميد دوخته بودند وي را همراهي كرده باشند. چنانكه در گفت گوي فرزدق با پسر عمرو ابن ابن العاص مي بينيم در مكه كساني بودند كه پيروي حسين را مسلم مي دانستند. فرزدق مي گويد حسين ابن علي را با ساز و برگ آراسته در بيرون مكه ديدم. از او پرسيدم چرا شتاب زده و حج نكرده مي روي؟ گفت اگر شتاب نكنم دستگير خواهم شد. از من پرسيد كه هستي گفتم مردي عراقي ام! بيش از اين در اين باره از من نپرسيد. سپس گفت مردم عراق را چگونه ديدي؟ گفتم دلهاي آنان با تو است و شمشيرهاي آنان با بني اميه و قضا به دست خداست. آنگاه چند مسأله از احكام حج از او پرسيدم، همين كه از او گذشتم به خيمه ي عبدالله ابن عمرو بن عاص رسيدم و او را از ملاقات خود با حسين خبر دادم. گفت چرا به دنبال او نرفتي او حكومت را بدست خواهد گرفت. همين كه اين سخن را از عبدالله شنيدم بر دلم گذشت كه خود را به حسين برسانم، لكن دوباره بياد پيمبران و كشته شدن آنان افتادم، و از رفتن با حسين منصرف شدم. ديري نگذشت كه دانستم وي را كشته اند [2] .

اين گفت گو تا چه اندازه با حقيقت سازگار است نمي دانم، قسمت نخست آن مسلم است چون در همه ي اسناد ديده مي شود اما نيمه ي دوم آن را هم اوضاع و احوال آن روز تأييد مي كند، لااقل براي


عده اي از مردم مكه از دو احتمال پيروزي و شكست، پيروزي راحج مي نموده است. همچنين مسلم است كه در طول راه عراق تني چند از مردم بصره و كوفه و ديگر شهرهايي كه در آن سال براي حج آمده بودند پس از اتمام اعمال حج به كاروان پيوستند.



پاورقي

[1] سوره‏ي يونس، 41.

[2] طبري، ج 7، ص 278.