بازگشت

فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين ابن علي)


آنگاه كه آزمايش شوند، دين داران اندك خواهند بود .

موضوع ديگر و شايد آخرين موضوعي كه بحث درباره ي آن لازم بنظر مي رسد و در مقدمه ي كتاب نيز بدان اشارت شد، اين است كه چرا شهرهاي بزرگ اسلامي جز كوفه و تا حدي بصره در مقابل چنين حادثه خاموش نشستند. هنوز در هر يك از اين شهرها چند تن از ياران پيغمبر زندگي مي كردند. چرا آنان پيش نيفتادند و مردم را بياري حسين نخواندند؟ يا اگر با قيام او موافق نبودند چرا از حاكمان آن شهرها نخواستند، تدبيري بينديشند كه كار به چنان كشتار فجيع نكشد. براي دانستن سر اين خاموشي بايد وضع اجتماعي هر يك از اين شهرها را بررسي كرد و موقعيت آنان را در مقابل رژيم دمشق و قيام حسين سنجيد. بايد دانست دلبستگي مردم اين شهرها به اين قيام و يا پرهيز از آن تا چه اندازه بوده است. در اين فصل وضع هر يك از اين شهرها را به اختصار بررسي خواهم كرد .


دمشق: مردم اين ايالت از آن روز كه مسلماني را پذيرفتند، خالد پسر وليد، معاويه فرزند ابوسفيان ضحاك پسر قيس را بر سر خود ديدند. نمونه ي مسلمان پاكدين در ديده ي بيشتر آنان كساني از اين دست مردم بود و احكام قرآن در كردار اين واليان و حاكمان و دست نشاندگان ايشان جلوه مي كرد. معاويه به فرزند خود درباره ي شاميان چنين مي گويد: «مردم شام را پيشاپيش خود بدار! اگر از دشمني بيمي داشتي، آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همين كه مأموريت خود را پايان دادند مگذار در خارج از شام بمانند. آنها را فوري به خانه هايشان برگردان تا خوي بيگانگان را نگيرند . [1] از همين گفته ي كوتاه كه بيان دارنده ي روحيه ي مردم اين سرزمين و نشانه ي دورانديشي معاويه است، مي توان ميزان ايستادگي ايشان را در حمايت از امويان دريافت.

به اين داستان كه به لطيفه شبيه تر است تا به واقعيت تاريخي بنگريد، اگر اصل داستان ساختگي باشد مسلما درجه ي بي اطلاعي مردم شام از رژيم اسلامي، احكام دين و خويشان پيغمبر ، درست مي نمايد:

«عبدالله بن علي گروهي از مشايخ شام را نزد سفاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملك اند و همه سوگند مي خورند كه ما نمي دانستيم رسول الله خويشاونداني كه از او ارث برند جز بني اميه داشته است تا آن گاه كه شما امير شديد» . [2] .

از سال هجدهم كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال شصتم هجري 42 سال مي گذشت . با نگاهي به فهرست نام كساني كه از مدينه به دمشق رفتند مي بينيم عامه آنان از قريش و مضريان اند و اينان كه خود به زندگي اشرافي خو گرفته بودند چون با بازمانده ي تجمل و زرق و برق روم روبرو شدند و يا مجذوب آن گرديدند. پاسخ


معاويه به عمر در بازخواست از گرايش او به اين تجمل نشان مي دهد كه وي در همان آغاز كار از سيرت خليفه و ياران رسول منحرف شده و شيفته ي حكومت امپراتوري روم گرديده بود. وقتي زمامدار و امير منطقه اي براي خود چنان دستگاهي ترتيب دهد طبيعي است كه زيردستان او نيز از وي تقليد خواهند كرد.

از سال سي و پنجم هجري كه عثمان در مدينه كشته شد و علي به خلافت رسيد معاويه به تدريج مردم شام را معتقد ساخت كه علي در كشتن خليفه ي مسلمانان دست داشته است. و چون مسلمان ديگري (معاويه) براي خونخواهي او و اجراي حد الهي برخاست و كشندگان او را از وي طلبيد تا به قصاص رساند از تسليم آنان سرباز زد. به اين ترتيب دشمني آنان با علي رنگ ديني گرفت.

وقتي موقعيت شام را با عراق و حجاز مي سنجيم و پشتيباني بي قيد شرط آنان را از معايه و پسرش يزيد مي بينم يكبار ديگر گفته ابن كوا راست به نظر مي رسد كه گفت: (مردم شام نسبت به امام خود از ديگر مردم فرمانبردارترند) و به خاطر همين فرمانبرداري و اطاعت كوركورانه بود كه علي (ع) از مردم خود رنج مي برد و مي گفت حاضرم ده تن از شما را بدهم و يك تن از ياران معاويه را بگيرم. [3] .

مكه: اين شهر چه در دوره ي جاهليت و چه در عصر اسلامي موقعيتي ممتاز داشت. قبله ي مسلمانان ، زيارتگاه حاجيان و حرم امن خدا بود. گروهي از خويشاوندان پيغمبر در آنجا بسر مي بردند. اما در حادثه ي 61 خود را كنار كشيد و تقريبا حالتي شبيه تماشاگر صحنه را پيش گرفت. از وجوه مردم شهر نه كسي همراه حسين به عراق رفت و نه به طور جدي از او خواست، در آنجا بماند، هر چند اگر چنين تقاضايي هم


مي شد نمي پذيرفت چنانكه پسر زبير از روي ظاهرسازي چنين درخواستي را با وي در ميان گذاشت. اين كناره گيري علتها داشت. يكي اينكه پسر زبير از مدتها پيش مكه را پايگاه خود ساخته بود. و گروهي از مردم مكه و حجاز به او دل بسته بودند. ديگر اينكه معاويه در سالهاي آخر عمر خود مخصوصا هنگامي كه تصميم گرفت يزيد را بجانشيني خويش منصوب كند از دلجويي و بزرگداشت پسران صحابه و مهاجر و انصار دريغ نمي كرد. پس از مرگ معاويه هر چند مردم اين شهر تمايلي به يزيد و حكومت شام نداشتند اما چون فرصت جويان انتظار مي بردند تا پايان كار چه شود. زيرا چنانكه تاريخ متعرض است هنگامي كه حسين از مكه عازم عراق شد جز دو سه تن كه به زعم خود از راه خيرخواهي خواستند او را از رفتن به عراق بازدارند، و جز فرستادگان حاكم مكه كه از سفر او به عراق نگران بودند كسي، خواه به موافقت و خواه به مخالفت سخني نگفت. در حالي كه مي بايست در اين شهر نيز چون شهرهاي عراق انجمنها تشكيل شود و جمعيتها به راه افتد و از او بخواهند كه در مكه بماند و خلافت خود را اعلام كند و يا همراه او به عراق بروند و در كنار وي بايستند. از دو بيتي كه ، پسر عباس پس از آگاه شدن از تصميم قطعي حسين در حركت به سوي عراق، براي پسر زبير خوانده است معلوم مي شود، عبدالله و پيروان او چندان از ماندن حسين در مكه خشنود نبوده اند:



اكنون كه پهنه كار براي تو خالي و بي منازع است

آسوده خاطر هر چه مي خواهي بكن [4] .



مدينه: ابن كوا مردم اين شهر را به معاويه چنين مي شناساند: « آنان


حريص ترين امت بر شر و ناتوان ترين آنان در دفع آنند» . [5] اين داوري هر چند از حسد و كينه و بلكه ضعف ايمان خالي نيست ، اما حقيقت اين است كه مدينه نيز در ظرف مدت نيم قرن دستخوش دگرگوني مهمي شده بود. مدينه نخستين شهري بود كه مردم آن از صميم دل دعوت پيغمبر را پذيرفتند ، اين شهر مدت سي و پنج سال مركز حل و فصل كارهاي مسلمانان بود و بسياري از بزرگان اسلام در آنجا زيستند و مردند. انصار كه از عرب يماني بودند پيغمبر را از مكه به مدينه خواندند. او را ياري كردند تا بر قريش پيروز شد و مكه را گشود . قريش چنانكه خوانديم مردماني تاجر پيشه و مالدار بودند و چون قبيله خود و عامه (مضريان) را برتر از ديگر عرب مي دانستند، به انصار بديده ي حقارت مي نگريستند. در اجتماع سقيفه ي بني ساعده چون رئيس انصار مي خواست مردم خود را در پايه ي قريش قرار دهد و گفت: «از ما اميري از شما اميري» . ابوبكر سخن او را نپذيرفت و گفت رياست از آن قريشيان است. در زمامداري عمر و عثمان اندك اندك قريش و مضريان اختيار شهر را در دست گرفتند، و طبقه اي از اشراف به وجود آوردند و چون به تدريج ثروت اين طبقه بالا رفت به زندگاني آرام و مرفه خو گرفتند هنگامي كه طلحه و زبير از امام وقت جدا شدند و از حجاز روانه ي عراق گرديدند و علي به دنبال آنان رفت، عبدالله بن سلام سر راه بر او گرفت و گفت از مدينه بيرون مرو. اگر از اين شهر بيرون بروي هرگز بدان برنخواهي گشت. چون علي (ع) به ربذه رفت تا از آنجا به بصره رود تنها سيصد تن همراه داشت [6] آن هم بيشتر از كساني كه از خارج مدينه به هنگام قتل عثمان گرد آمده بودند. انتقال مركز خلافت از حجاز به عراق اگر از جهت سياسي براي مدينه شكستي به حساب مي آمد، اما


از جهت ديگر آسايش طلبان شهر را از دغدغه آسوده ساخت، زيرا حالا بهتر مي توانستند ، به كار زراعت و تجارت بپردازند. هنگامي كه حسين (ص) از مدينه به مكه رفت، عكس العملي چندان از مردم ديده نشد و اين نشانه ي آن است كه مردم مدينه در چنان وقت تن آسايي را بر تحرك و تحمل رنج ترجيح مي دادند. طبيعي است كه خويشاوندان حسين و نيز گروهي از شيعيان او كه در مدينه بسر مي بردند نگران حال وي شدند. اما هنگامي كه كاروان از مدينه روانه ي مكه شد جز خويشاوندان امام كسي همراه او نبود.

بصره: اين شهر در سال هفدهم يا شانزدهم هجري براي سكونت سپاهيان ساخته شد. ليكن چنانچه درباره ي كوفه خواهيم گفت بصره نيز به تدريج شهري بزرگ گشت. بصره چون در كنار نهر واقع و به دريا نزديك بود موقعيت بازرگاني داشت. براي همين است كه ساكنان اين شهر را مردمي جز آنان كه به كوفه روي آوردند، تشكيل دادند. از قبيله ها آنان كه در بصره ساكن شدند بيشتر مضريان بودند. عمر در دوران خلافت خود كوشيد كه حكومت شهر را به يمانيان بسپارد . به اين جهت ابوموسي اشعري را حاكم آنجا ساخت . او مي خواست با چنين انتخابي از تعصبات قبيله اي اندكي كاسته گردد.

بصره پنج قسمت بود و هر خمسي را قبيله اي داشت: ازد، تميم، بكر، عبدالقيس و عاليه (بطون قريش) [7] چنانكه مي بينيم بيشتر اين قبيله ها عدناني هستند. عثمان هم چند سالي ابوموسي را در شغل خود نگاه داشت سپس او را بركنار كرد و عبدالله ابن عامر را امارت داد. با رفتن پسر عامر بدين شهر پايگاه امويان در آنجا قوي گشت. علي (ع) پس از رسيدن به خلافت پسر عامر را از بصره عزل كرد و عثمان ابن حنيف


را ولايت داد. اما عبدالله چندان كه مي توانست با خود مال برداشت و نزد معاويه رفت. همين كه طلحه و زبير از علي (ع) جدا شدند و به عايشه پيوستند، بصره را براي مركز فعاليت خود انتخاب كردند.

با رسيدن جدائي خواهان به بصره بين آنان و مردم شهر گفتگو درگرفت و سپس اختلاف افزايش يافت و سرانجام قرار گذاشتند تا رسيدن علي (ع) به اين شهر با هم كاري نداشته باشند، ولي شبي مهمانان ناخوانده به حاكم شهر حمله كردند و او را زدند . سپس به بيت المال تاختند و چهل تن نگاهبانان آنان را كشتند . و زمام شهر را در دست گرفتند. با رسيدن علي (ع) و بي ثمر ماندن گفتگوهاي دو طرف ، جنگ درگرفت و سرانجام بصره شكت خورد و گروهي بسيار از مردم شهر كشته شدند، چنانكه كمتر خانه اي بود كه عزيزي را از دست نداده باشد. اين نخستين جنگ بود كه در حوزه ي مسلماني برپا گشت. شكست بصره اثري عميق در روحيه ي مردم به جا نهاد و پس از اين جنگ بود كه بيشتر مردم شهر هواخواه عثمان گشتند، چنانكه كوفه از علي (ع) طرفداري مي كرد. چون علي (ع) كشته شد و معاويه حكومت را در دست گرفت، كوشيد تا آتش اين كينه توزيها را چندان كه بتواند در جهت سود خود روشن سازد . مضريان بصره و گروهي از يمانيان را به سوي خود جلب كرد و چنانكه در فصلهاي آينده خواهم گفت چون پس از مرگ معاويه عراق بر ضد حكومت يزيد برخاست و حسين ابن علي را دعوت كرد در پاسخ نامه اي كه حسين به مردم بصره نوشت تنها دو قبيله درخواست او را پذيرفتند اما آن دو قبيله هم نتوانستند به موقع بياري او بشتابند.

كوفه: اين شهر را سعد پسر ابي وقاص در سال هفدهم هجري براي جاي دادن لشكريان ساخت و گفته اند در سال هفدهم يا هجدهم


ساخته شد. به هر حال در آغاز كار غرض از ساختن آن آماده كردن جايي براي سكونت سربازان بود. اما ديري نگذشت كه گروهي از اصحاب پيغمبر و ديگر مردم بدان شهر رو آوردند. هر چه دامنه ي فتح در شرق گسترش مي يافت دسته هاي بيشتري از مردم سرزمينهاي فتح شده به كوفه مي آمدند. هنگامي كه علي (ع) به دنبال طلحه و زبير به عراق آمد و به كوفه رسيد، حاكم شهر ابوموسي اشعري با آنكه در طاعت امام وقت بود، مردم را به بهانه ي دوري از فتنه از بسيج بازداشت. ولي سرانجام او را مجبور به كناره گيري كردند و علي به شهر درآمد و مردم كوفه علي را همراهي كردند تا بر لشكريان بصره پيروز شد.

پس از جنگ بصره علي كوفه را مركز فرماندهي خود قرار داد . از اين تاريخ كوفه بين شهرهاي اسلامي اهميتي خاص يافت. در سالهايي كه از آن بحث مي كنم ساكنان اين شهر را مردمان گوناگون تشكيل مي دادند كه هر دسته داراي آرمانها و معتقدات و هوي و هوسهايي مخالف دسته ي ديگر بود. از عرب ، يمانيان در آنجا اكثريت قابل ملاحظه اي داشتند. از همچشمي و بلكه كينه توزي يمانيان با مضريان در فصلهاي گذشته اندكي يادآور شديم و در اينجا نيازي به تكرار نيست . از سرزمينهاي فتح شده بتدريج آن گروه كه هنري داشتند، يا صنعتي مي دانستند يا دانشي اندوخته بودند براي به دست آوردن جاه و مقام يا نشان دادن پيشه و هنر و يا بكار انداختن استعداد خود به كوفه روي آورده بودند. با سكونت اين مردمان كه پيش از فتح اسلامي هر گروه به كيشها و فلسفه هاي گوناگون گرايش داشتند بازار پررونقي براي بحث و جدل پديدآمد. در پاره اي روايات كه درجه ي اصالت آن بر نويسنده معلوم نيست چنين مي بينيم كه در سالهاي سي و پنج - چهل هجري بازار بحث در مسأله ي قدر در كوفه گرم بوده است، و علي (ع) بر گروهي گذشته است كه سرگرم اين بحث شده و هر يك


بانگ برداشته بودند. بحث قدر چنانكه مي دانيم نخستين مبحث كلامي و يا از قديم ترين بحثها است كه در اسلام پديد آمد و موضوع آن اين بود كه آيا مردمان در كار خود مختارند يا مجبور.

به خوبي پيداست كه شيوع اين بحثها تا چه اندازه در ايجاد اختلاف بين مسلمانان اثر داشت. مردمي هم كه از ديگر نقاط دره ي فرات به اين شهر روي آوردند از جهت روحيه و اخلاق با آنان كه در سرزمين حجاز مي زيستند ، همانند نبودند. دستخوش احساسات تند شدن، قابليت تحريك آني، عاقبت نينديشي، اخذ تصميم سريع و پشيماني فوري از تصميم گرفته شده ، از مختصات اين مردم است. تاريخ نشان مي دهد كه در اين سرزمين آنچه به كار مردم نمي آمد و بگوششان فرونمي رفت ، سخني بود كه از واقع بيني و خيرخواهي برخيزد، و آن چه را بجان مي خريدند و از گوش اين بگوش آن مي رساندند گفتاري بود كه عاطفه و احساس را تحريك كند و گوينده ي آن با هيجان و حرارت بيشتر آن سخنان را ادا كند. در پس آن رگ هاي قوي و آواي درشت چه نيتي خفته باشد براي شنوندگان آن مهم نبود. از پايان خلافت عثمان تا آنگاه كه مركز خلافت به بغداد منتقل شد و تيره ي تازه نفس ديگري در سياست عمومي اسلامي به دخالت پرداخت كوفه آرام ننشست. هر گاه حاكمي ستمكار و باكفايت بر سر آنان بود در خانه ها مي خزيدند ، و خاموش مي نشستند و هرگاه ضعف حكومت برآنان آشكار مي گشت به دسته بندي و توطئه و سرانجام قيام و شورش برمي خاستند. تو گويي آنچه شاعر ما درباره ي بعض همشهريان خود گفته مصداق حال اين جماعت است كه:



عاجز و مسكين هر چه ظالم و بدخواه

ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسكين



چون معاويه از ابن كوا پرسيد مردم شهرهاي اسلامي چگونه خلق و خويي دارند، وي درباره ي مردم كوفه گفت، « آنان با هم در كاري متفق


مي شوند، سپس دسته دسته خود را از آن بيرون مي كشند.» [8] از سال سي و ششم هجري تا سال هفتاد و پنجم كه عبدالملك ابن مروان ، حجاج را بر اين شهر ولايت داد و او با سياست خشن و بلكه وحشتناك خود نفسها را در سينه صاحبان آن خفه كرد، سالهاي اندكي را مي توان ديد كه كوفه از آشوب و درگيري و دسته بندي بركنار بوده است. به خاطر همين تلون مزاج و تغيير حال آني است كه معاويه به يزيد سفارش كرد اگر عراقيان هر روز عزل عاملي را از تو بخواهند بپذير زيرا برداشتن يك حاكم آسان تر از روبه رو شدن با صد هزار شمشير است . [9] و گويا پايان كار اين مردم را بروشني تمام مي ديد كه وقتي درباره ي حسين (ع) به او وصيت مي كرد ، گفت: « اميدوارم آنان كه پدر او را كشتند و برادر او را خوار ساختند گزند وي را از تو بازدارند». [10] مي توان گفت: بيشتر مردم كوفه كه علي را در جنگ بصره ياري كردند، سپس در نبرد صفين در كنار او ايستادند براي آن بود كه مي خواستند مركز خلافت اسلامي از حجاز به عراق منتقل شود تا با به دست آوردن اين امتياز بتوانند ضرب شصتي به شام نشان دهند. رقابت شامي و عراقي تازگي نداشت. اختلاف مردم اين دو منطقه گذشته از ستيزه هاي قبيله اي از منشأ سياسي و اقتصادي نيز ريشه مي گرفت. پيش از اسلام عراق كه بر سر راه تجارت اقيانوس هند قرار داشت ، واسطه ي بازرگاني آن منطقه بود و شام بر درياي متوسط نظارت مي كرد. عراق همچون حلقه اي اين دو راه بزرگ تجارتي را به يكديگر پيوند مي داد. از سوي ديگر پادشاهان حيره دست نشانده ي ساسانيان بودند و غسانيان در شام از امپراتوري روم فرمان مي بردند ، رقابت اين دو دولت بزرگ در افروختن


آتش دشمني بين مردم اين دو منطقه اثري بزرگ نهاده بود. پس از اسلام نيز اين رقابت همچنان بر جاي ماند، مخصوصا از روزي كه كوفه تبديل به مركز خلافت كرديد، عراق به آرزوي ديرين خود نزديك گشت. اما يك نكته را نبايد از نظر دور داشت و آن اينكه به همان اندازه كه مردم شام در اطاعت حاكم خود يك دل و استوار بودند ، عراق با كارشكني، مداخله ي بي جا در كار حكومت و تصميم گيريهاي آني و بازگشت از آن، در راه زمامدار خود، مشكلاتي پديد مي آوردند. مردمي كه ماه ها دليرانه در كنار علي (ع) ايستادند و خود را به آستانه ي پيروزي رساندند ، به جاي اينكه گوش بفرمان امام خود دهند همين كه پسر عاص آن نيرنگ را به كار برد و با افراشتن قرآن بر نيزه آنان را به داوري كتاب خدا خواند، كار را بر علي سخت كردند كه بايد سخن شاميان را بپذيري ! هر چه علي به آنها گفت پسر نابغه و فرزند ابوسفيان قرآن را دستاويز فرار از جنگ ساخته اند به گوش آنان فرونرفت و چون با اصرار و ابرام آنان كار به داوري كشيد و داور شام، داور عراق را فريب داد، كوفيان اين شكست را براي خود ننگي بزرگ دانستند و همان وقت از علي خواستند كه جنگ را با معاويه از سر بگيرد ولي او چون پيمان متاركه ي جنگ را براي مدت يك سال بسته بود، نمي خواست آن را بهم بزند و اين كار بر گروهي از آنان گران آمد و در نتيجه دسته ي بزرگي كه به نام خوارج معروف شدند از او كناره گرفتند. علي چون اين دگرگونيها و خودرأييها و عاقبت نينديشي ها را از مردم كوفه مي ديد، مي گفت: شاميان در باطل خود يك سخن اند، و شما در حق خود پراكنده . حاضرم ده تن از شما را با يك تن از ياران معاويه مبادله كنم.

پس از آنكه معاويه با امام حسن (ع) پيمان آشتي بست و او به حجاز رفت خاطر وي از درگيري با سپاهي منظم در عراق آسوده شد و تا آنجا كه


توانست از آزار عراقيان دريغ نكرد. چه بسيار مردم باتقوي و دين دار را ، كه با مكر و حيله و دادن امان بدام آورد، سپس برخلاف آئين مسلماني دستور كشتن آنان را داد و چه بسيار تحقيرها كه در حضور شاميان بر بزرگان عراق روا داشت. اندك اندك عراقيان از تحمل اينهمه ستم و تحقير بجان آمدند. همين كه معاويه مرد، كوفه دانست فرصتي مناسب براي اقدامي تازه بدست آمده است.

بدون شك در اين هنگام گروهي نه چندان اندك از مسلمانان پاكدل در اين شهر زندگي مي كردند كه از دگرگون شدن سنت پيغمبر به ستوه آمده بودند و در دل رنج مي بردند و مي خواستند امامي عادل برخيزد و بدعتهاي چندين ساله را بزدايد، اما اكثريت قوي اگر هم چنين ادعايي داشتند سرپوشي بود براي انتقام از شكستهاي گذشته و از جمله شكست در نبرد صفين، و كينه كشي يماني از مضري. كسي چه مي داند شايد گروهي هم بودند كه بارها به هنگام كودكي در دامان مادران خود داستانهاي لخمي و غساني را شنيده بودند، و بي آنكه خود متوجه باشند، عاملي مبهم آنان را به گذشته ي دور نزديك مي كرد.

زنده شدن اين خاطرات گردي را كه روزگار بر آتش دشمني عراقي و شامي ريخته بود يك سو زد و كوفه آماده ي قيام گرديد. از بررسي كوتاه در اين سه ايالت اسلامي و پنج شهر مهم كه در تعيين سرنوشت مسلمانان مؤثر بودند بدين نتيجه مي رسيم كه پس از مرگ معاويه تنها ايالتي كه سرنگون شدن رژيم دمشق را مي خواست و براي اجراي اين منظور عملا بكار پرداخت كوفه بود، اما چنانكه گفتيم همه ي آنان كه براي حسين (ع) نامه نوشتند و او را به عراق خواندند و به او وعده ي ياري دادند درد دين نداشتند. در پي اين دعوت به ظاهر ديني غرضهاي سياسي نيز نهفته بود. عراق بايد به شام ضرب شصت نشان دهد و اگر بتواند مركز خلافت را از دمشق به كوفه منتقل گرداند.


چنانكه مي دانيم در سال سي و پنجم هجري از عراق و مصر گروه هاي بسيار به عنوان اعتراض به خليفه در مدينه گرد آمدند، و سرانجام نخستين فتنه در اسلام پديد گشت اما در سال شصتم هجري، جز در عراق جنب و جوشي ديده نشده چرا؟ چون در فاصله ي همين ربع قرن دوم بود كه اجتماع اسلامي در سراشيب سقوط افتاد.

سرانجام كوفه قيام كرد، اما چنانكه خواهيم ديد اين قيامي حساب نشده بود. قيامي زاييده ي احساسات تند و نتيجه ي شنيدن خطابه هاي آتشين، قيامي كه در آن ابدا به ميزان قدرت مخالف، كارداني عاملان وي و بالاتر از همه مقدار پايداري قيام كنندگان توجه نكرده بودند.



پاورقي

[1] عقد الفريد، ج 5 ، ص 115.

[2] الهفوات النهادرة ص 371.

[3] نهج‏البلاغه ج 2، ص 10.

[4] طبري، ج 7، ص 275.

[5] تاريخ تمدن اسلامي، ج 4، ص 64. طبري، ج 6 ، ص 2926.

[6] طبري ج 6، ص 3107.

[7] ابن‏اثير ج 5، ص 71، تاريخ تمدن اسلامي ، ج 4، ص 64.

[8] تاريخ تمدن اسلامي ، ج 4، ص 64.

[9] عقد الفريد،ج 5 ص 115.

[10] عقد الفريدد، ج 5، ص 115.