بازگشت

ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس (روم: 41)


آشكار شد فساد در صحرا و دريا بدانچه ورزيد دستهاي مردم.

هنوز چند سالي از حكومت عثمان نگذشته بود كه حكومتهاي ولايات خود مختاري را پيش گرفتند. مروان ابن حكم كسي بود كه مي توان گفت اختيار خليفه را در دست داشت. از آنچه مي كرد يا خليفه باخبر نبود و يا اگر خبر داشت نمي توانست كاري بكند. در نتيجه هر چه مروان مي خواست انجام مي شد. از شورشهاي دوره ي خلافت عقمان سخني به ميان نمي آورم زيرا گفتار به درازا مي كشد، ولي تذكر يك نكته لازم است و آن اينكه در سالهاي آخر خلافت عثمان وضع اجتماعي و اقتصادي مسلمانان كه در پايان خلافت عمر به هم خورده بود و عمر مي خواست بدان سر و صورتي بدهد بدتر شد.

در آخرين ساعتهاي شوري كه عبدالرحمان ابن عوف با عثمان گفتگو مي كرد از وي پيمان گرفت كه اگر به خلافت رسيد به كتاب خدا و سنت رسول و سيرت ابوبكر و عمر رفتار كند و عثمان پذيرفت. شايداگر بيست سال جوان تر بود، و يا اگر خويشاوندان وي بر كارها مسلط نمي شدند،


و يا اگر مي توانست برابر خوسته هاي آنان بايستد باين پيمان رفتار مي كرد. اما چنين نشد، در نتيجه سالي چند نگذشت كه اجتماع در جهت به هم خوردگي و عدم تعادل اقتصادي رفت و ديگر مسلم بود كه زنده كردن سنت گذشته ممكن نيست. براي مردمي كه به مفت خواري و تن پروري و تجاوز به حقوق مردمان خو گرفتند، و به مالهائي رسيدند، كه استحقاق آن را نداشتند، ديگر امكان برگشت وجود نداشت. اين به هم خوردگي در سالهاي نخستين خلافت عثمان چندان درست ديده نمي شد، اندك اندك نشانه هاي آن آشكار گشت - نه در مركز خلافت زيرا مدينه را به هر حال آرام نگاه مي داشتند- سيل طغيان نخست در مرزهاي غربي و سپس در سرحدات شرقي پديد آمد آنگاه دامنه ي آن به حجاز كشيده شد و سرانجام به مركز خلافت رسيد و خليفه ي مسلمانان را در كام خود فروبرد.

پس از آن كه شورشيان از كار خليفه كشي فارغ شدند، متوجه گشتند كه اداره ي حوزه ي پهناور مسلماني به زمامدار نيازمند است. از سران صحابه كسي كه اكثريت مسلمانان او را بپذيرد جز علي كسي نبود. شورشيان و مردم مدينه به خلافت او گردن نهادند و با وي بيعت كردند. چنانكه نوشتيم بدرستي معلوم نيست ، در همان روز فرونشستن آشوب با وي بيعت كردند، يا يك دو روز پس از آن. مي توان گفت هيچ سالي براي انتخاب علي (ع) براي زمامداري نامتناسب تر از سال سي و پنجم هجرت نبود مدت يك ربع قرن از عصر پيغمبر مي گذشت . در اين مدت بسياري از سنت وي بهم خورده بود ؛ صراحت دين جاي خود را به سياست سازش داده بود و علي (ع) با سياست سازش كارانه ميانه اي نداشت. دست اندركاران سياست اين را به خوبي مي دانستند و در آن هنگام آنچه نمي خواستند عدالت واقعي بود. علي بهتر از هر كس اين مشكلات را پيش چشم داشت براي همين بود كه مي گفت من رايزن


شما باشم بهتر است تا اميرتان شوم.

كساني كه ثروتهاي بيكران اندوختند و به مقامهايي رسيدند كه شايستگي آن را نداشتند، هم چنان مي خواستند از مال و جاه برخوردار باشند و علي (ع) آن را نمي پذيرفت . او مي خواست نظام اجتماعي را به عصر پيغمبر برگرداند و تحقق چنين آرزويي ناممكن مي نمود زيرا در اين بيست و پنج سال تغييرات اساسي در اجتماع اسلامي راه يافته بود او زمامداري را نمي خواست ولي مسلمانان با هجوم بر وي به صورت ظاهر حجت را بر او تمام كردند . در چنين موقعيت او كسي نبود كه راحت خود را بر خواست مسلمانان ترجيح دهد. خلافت را پذيرفت ولي از همان روزهاي نخست معلوم شد كه كنار آمدن طبقه ي اشراف با خليفه ي تازه محال است. آنان به ديده ي سياست به اداره ي حكومت مي نگريستند و علي (ع) با چشم دين بدان نگاه مي كرد. در ميان كساني كه پس از كشته شدن عثمان با علي (ع) بيعت كردند گروهي هم بودند كه از صميم دل خلافت او را نمي خواستند، بلكه از بيم شورشيان و يا ملاحظات ديگر به وي پيوستند و گروهي هم احتمال نمي دادند كه علي بخواهد سيرت دوازده ساله ي عثمان را به هم بزند بلكه انتظار داشتند در دولت خليفه ي جديد نيز از امتيازات گذشته برخوردار باشند. وقتي پرهيزكاري و سختگيري خليفه ي تازه را ديدند كه در راه خدا از نزديكترين كسان خود نيز نمي گذرد، وقتي درگيريهاي بصره و صفين پديد شد و شكاف ميان مسلمانان پديد آمد اينان با تيزبيني خاص خود دانستند كه آينده از آن معاويه خواهد بود اين است كه از همان روزها در نهان با وي نامه نگاري را آغاز كردند و از بخششهاي او برخوردار گشتند . معاويه اين نامه ها را به مردم شام نشان مي داد و مي گفت مردم عراق براي سامان دادن كار خود از من مي خواهند به آنجا بروم.


معاويه پس از كشته شدن علي در آشتي نامه كه با حسن (ع) فرزند وي نوشت متعهد شده بود كه با مردمان به عدالت رفتار كند و نظرش از عدالت در اين آشتي نامه بيشتر رعايت جانب عراقيان بود زيرا مصر و شام را كارگزاران او اداره مي كردند . اما همين كه حسن به حجاز رفت معاويه سختگيري را به عراقيان آغاز كرد. تا آنجا كه ديگر نه به گفته ي او اعتماد ماند و نه به امان نامه ي وي . گروهي از بزرگان شيعه ي علي (ع) را پس از آنكه امان نامه هاي مؤكد بايشان داده بود، بي رحمانه كشت. وقتي عراقيان دانستند براي بار ديگر فريب شام را خورده اند، سخت آزرده شدند و نمايندگاني به مدينه فرستادند تا با حسن گفت گو كنند و از وي بخواهند كه براي جنگ با معاويه آماده شود و ليكن او به خوبي مي دانست كه مردم عراق استقامتي را كه براي چنين كار بزرگ لازم است ندارند، به آنان گفت كه هنوز موقع چنين قيامي نيست. حسن ابن علي در سال پنجاهم هجري با زهري كه به او نوشاندند كشته شد، و از اين سال به بعد امويان و يا به معني وسيع تر مضريان در شهرهاي بزرگ اسلامي سررشته ي كار را در دست گرفتند. در ده سال آخر عمر معاويه سختگيري نسبت به مردم عراق بيشتر گرديد. تا آنجا كه وقتي نمايندگان مردم اين منطقه نزد او مي رفتند، از نكوهش و يا ريشخند آنان كوتاهي نمي كرد. كسي كه با تتبع كامل و بدون حب و بغض تاريخ اجتماعي اين ده سال را بررسي كند چنان مي پندارد كه در مواردي فصلي از تاريخ حكومتهاي قبيله اي پيش از اسلام و در مواردي فصلهايي از تاريخ امپراتوري روم شرقي را مي خواند. آنچه در اين تاريخ كمتر خواهد ديد نشانه هايي از حكومت اسلامي است. در اينجاست كه تتبع كننده به اين فكر مي افتد كه چگونه ممكن است در چنين اجتماعي مردمي مانده باشند كه رنگ محيط آنان را آلوده نكرده باشد . مردمي كه هم خود اسلام را به معني حقيقي آن شناخته باشند و هم بخواهند


حكومت اسلامي را به معني واقعي آن زنده و برقرار سازند. در اينجاست كه لازم مي نمايد اوضاع شهرهاي بزرگ اسلامي و مردم اين شهرها را در پايان حكومت معاويه و آغاز حكومت يزيد بررسي كنيم.