بازگشت

و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي الرأي (هود: 27)


و نمي بينيم جز آنكه فرومايگان ترا پيروي كرده اند .

هنگامي كه پيغمبر اسلام دعوت خود را در مكه آغاز كرد. قدرت سياسي و اقتصادي شهر را دو گروه نيرومند در دست داشتند اين دو گروه با آنكه از نظر تركيب ساختمان اجتماعي داراي تفاوت بسيار بودند، به خاطر حفظ منافع مشترك همكاري مي كردند:

1. شيوخ يا رؤساي قبيله كه به حكم سنت موروثي فرمانفرمايي تيره و خاندانها را به عهده داشتند.

2. ثروتمنداني كه از راه تجارت و رباخواري مالهاي فراوان اندوخته بودند و مي كوشيدند آن را نگهداري كنند و چندان كه مي توانند بر آن بيفزايند. در اجتماع مكه كه در آن روزها صورت نيمه شهري و نيمه قبيله اي داشت گاه يك تن از هر دو منبع قدرت و درآمد برخوردار بود. مثلاً وليد بن مغيره و ابوسفيان هم رئيس و فرمانفرماي خاندان بودند و هم مالهاي خود را از راه مضاربه يا تجارت در شهرهاي دور دست بكار مي انداختند. دين اسلام در چنين محيطي آشكار شد. چنانكه همه


مي دانيم، نخستين دعوت پيغمبر از مردمان اين بود كه: بگوييد خدا يكي است و بتهايي را كه به دست خود ساخته ايد دور بيندازيد. اندك تأمل كافي است تا بدانيم اين سخني نبود كه بازرگان جهانديده اي چون ابوسفيان، يا شيخ سالخورده اي چون ابوجهل را آزرده سازد. بسيار ساده لوحي مي خواهد كه بگوييم اينان بتان ساخته و پرداخته ي پيشه وران خويش را خدا مي دانستند و آن ها را مي پرستيدند ، بلكه ساده دلي مي خواهد كه بگوييم اين طبقه از بن دندان به خدايي معتقد بودند كه بايد از او بي چون و چرا اطاعت كرد. بتها در نظر اينان جز وسيله اي براي سرگرم نگاه داشتن مردمان ساده دل نبود. مي خواستند از اين راه آنان را بفريبند و سپس استثمار كنند . براي كسي كه جز افزودن مال و قدرت چيزي نمي خواهد، چه فرق مي كند كه بت پرستش شود يا ستاره و يا آفتاب. آنان كه تا پاي جان در راه ايمان خود ايستاده اند و مي ايستند طبقه ي ضيعف و يا متوسط و رنج ديده و تهي دست اند. اگر جنگ بر سر اعتقاد بود، اينان بايد به مخالفت با محمد برخيزند، نه آنان.

در حالي كه نخستين دسته ي گروندگان به دين تازه ستمكشان و بردگان و خرده پايان بودند. مسلماً اگر در همان روزها دعوت پيغمبر در يكتاپرستي خلاصه مي شد قريش آن چنان از وي ناخشنود نمي شدند، بلكه همه يا بيشتر آنان به وي ايمان مي آوردند. اما دقت در سوره هاي كوتاه كه نخستين دسته از آيه هاي قرآني است نشان مي دهد كه همراه با اين دعوت ساده، درخواستهاي ديگري هم عنوان شده است. درخواستي كه موقعيت اجتماعي آن دو گروه را تهديد مي كرد. درخواستي كه غيرمستقيم و يا مستقيم با منافع شيخ و بازرگان سازگاري نداشت.

ويل لكل همزة لمزة . الذي جمع مالا و عدده يحسب ان ماله اخلده كلا لينبذن


في الحطمة و ما ادريك ما الحطمة. نار الله الموقدة التي تطلع علي الافئدة. [1] .

ذرني و المكذبين اولي النعمة و مهلهم قليلاً . ان لدينا انكالاً و جحيماً و طعاماً ذاغصة و عذاباً اليما [2] .

يك بار ديگر در معني اين آيه ها دقت كنيد. كسي كه مال مي اندوزد و مي پندارد اين مال او را نگاهباني خواهد كرد در دوزخي افكنده مي شود كه دلش را مي گدازد. مال اندوزان نمي دانند چه كيفري براي آنان آماده ساخته ايم . پول را بي درخواست ربا به مردم وام دهيد.

و ما ادريك ما العقبة . فك رقبة . او اطعام في يوم ذي مسغبة يتيماً ذا مقربة او مسكيناً ذا متربة. [3] .

پيداست كه اين آيه ها براي مالداران و قدرتمندان تهديدهاي پياپي را در بردارد. اينها سخناني است كه به گوش ابوجهل، وليد و ابوسفيان خوش نوا نبود. و اين است كه مي بينيم سرسخت ترين مخالفان محمد شيخ خاندان و بازرگان ثروتمند است و پابرجاترين پيروان او بردگان و مستضعفان . اگر به فهرست نخستين دسته ي مسلمانان مكه نگاهي بيفكنيد مي بينيد عموماً از اين چند طبقه بيرون نيستند.

1- بردگان و ستمكشاني كه از ظلم خداوندان بيدادگر خويش به ستوه آمده بودند و براي نخستين بار به آنان نويد آزادي و آسايش داده


مي شد.

2- بازرگاناني كه از لحاظ ثروت و درآمد در طبقه ي متوسط بودند و براي آنان ممكن نبود با ثروتمندان بزرگ به رقابت برخيزند و از امكاناتي كه نصيب آنان شده است برخوردار گردند.

3- بزرگزادگاني كه به حكم سنت قبيله اي اميدي نداشتند روزي به مقام رياست و شيخ بودن برسند.

4- خرده كاسبكاران كه ناچار بودند فشار سخت دو گروه متشكل - ثروتمندان بزرگ و رؤساي قبيله- را تحمل كنند و قدرت مقاومت يا جرأت دم زدن برابر آنان را نداشتند.

باز با مختصر دقت مي توانيم دريابيم كه همين دسته ها با آنكه در عقيده ي ديني شكل گرفتند، به خاطر فقدان شرايط لازم نمي توانستند مقابل آن دو گروه برخيزند،حتي نمي توانستند شكل عقيدتي خود را بدون تحمل رنج آنان حفظ كنند. چنانكه در تاريخ مي بينيم سرانجام اين نومسلمانان پس از آنكه انواع تحقيرها، مصيبتها، و شكنجه ها را از مخالفان خويش تحمل كردند ناچار از جلاي وطن شدند. خواه به كشوري ديگر و خواه به شهري ديگر.

در پايان آن سالها كه در مكه چنين حوادثي مي گذشت در پانصد كيلومتري اين شهر-يثرب- كار رنگ ديگري داشت و شهر آبستن حادثه اي ديگر بود.

جمعيت يثرب برخلاف مكه از اين مردمان تشكيل مي شد:

1. كشاورزان متوسط حال كه با كوشش و كار مي توانستند زندگي خود و خانواده ي خود را سر و صورتي دهند.

2. كاسب كارهاي جزء كه سرمايه ي كلان و يا جرأت و تجربه ي كافي نداشتند تا خود را به مخاطرات معامله هاي بزرگ اندازند.

3. تيره هاي گوناگوني كه هر چند پيوندهاي خوني و خويشاوندي با


قبيله هايي بزرگ برقرار ساخته بودند، پيوسته به جان يكديگر مي افتادند و چون توازن نيرو بين آنان تا حدي محفوظ بود هميشه با هم در حال ستيز و كشتار بودند، بي آنكه دسته اي غالب و دسته ديگر مغلوب شود.

4. اقليت استثمارگري كه به ظاهر پيشه ي كشاورزي داشت، اما چنانكه شيوه ي آن قوم است در سايه ي زيركي و كارداني كليد اقتصاد شهر را به دست آورده بود و پيوسته قبيله هاي ضعيف را تهديد مي كرد كه بزودي در سايه ي پيغمبري كه خدا از اين ملت برمي گزيند، حكومت شهر و رياست عرب را بدست خواهند گرفت [4] از طرف ديگر همه ي اين چهار دسته خود را به صورتي خاص مقهور سلطه ي مكه مي ديدند. پرواضح است كه روشن بينان اين شهر آرزو داشتند خود و مردم خود را از آشوب و هرج و مرج كه گرفتار آن بودند برهانند. سرانجام از آنچه در مكه مي گذشت آگاه شدند و چنانكه مي دانيم محمد (ص) را به شهر خود خواندند، و رياست او را پذيرفتند.

سران قريش به ظاهر كوشيدند تا محمد را از رسيدن به يثرب بازدارند. اما به نظر مي رسد كه هجرت او و ياران او را غنيمتي مي شمردند، و مي پنداشتند از خطري كه تهديدشان مي كرد رها شده اند . ديري نگذشت كه در سال دوم هجرت يثرب با مكه درافتاد. ضربتي كه اين مردم به ظاهر خرده پا براي نخستين بار در تاريخ عربستان به آن مردم قوي دست و اشراف وارد كردند قريش را متوجه ساخت كه خطر بيش از آنچه مي پنداشتند جدي است. بدين جهت بي آنكه بدانند چه مي كنند به تلاش افتادند . تحريك قبيه هاي نزديك مدينه عليه مسلمانان ، پيمان با قبيله هاي يهودي، پيمانهاي جنگي اين قبيله ها با يكديگر و با قريش عليه محمد. اما هيچ يك از اين كوششها به سود آنان پايان نيافت.

آخرين تلاش ايشان براي بازداشتن محمد و ياران او از درآمدن


به مكه در سال ششم هجري بود كه با پيمان صلح حديبيه [5] پايان يافت. اما اين تلاش در حقيقت نخستين شكست بزرگ سياسي قريش در مقابل محمد بود. آنان مي پنداشتند كه با جلوگيري وي از درآمدن به مكه او را خوار كرده اند در صورتي كه امضاء چنان پيمان اعترافي رسمي به حكومت محمد در يثرب و اطراف يثرب از يك سو و متزلزل ساختن پيمان قريش با ديگر قبايل، از سوي ديگر بود.

در سال هشتم از هجرت محمد، مكه تسليم شد. حشمت قريش درهم ريخت سران قبيله هاي حجاز كه تا آن سال در حالت انتظار به سر مي بردند، و مي خواستند بدانند پايان كار قريش چه خواهد بود، پي در پي مسلماني گرفتند. اما مسلماني همه ي اينان بدان معني نبود كه حقيقت دين را دريافته و به اخلاق اسلامي آراسته گشته اند . قرآن در وصف اين جماعت مي گويد:

«قالت الاعراب آمنا قل لم توءمنوا و لكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبهم» . [6] .

بسياري از شهرنشينان مسلمان شده نيز دست كمي از اين بيابان نشينان نداشتند. گروهي از مهتران و مهترزادگان قريش روزي به اسلام گرويدند كه دانستند چاره اي ديگر ندارند، به علاوه ديدند در تازه اي براي برخورداري از دنيا به روي آنان گشوده شده است. اين حديث نبوي كه بخاري آن را در مقدمه كتاب خود نهاده است نشان دهنده ي اين حقيقت است:


«الاعمال بالنية و لكن امري ما نوي . فمن كانت هجرته الي الله و رسوله فهجرته الي الله و رسوله ، و من كانت هجرتة لدنيا يصيبها او امراة يتزوجها فهجرته الي ما هاجر اليه» . [7] .

اينان پيش از آنكه مسلمان باشند مي خواستند در سازمان تازه مقامي را كه جوياي آن بودند بدست آورند. و هيچ معلوم نيست آنچه بر زبان مي آوردند، دل آنان نيز با آن موافق بود. ابن قتيبه داستاني را آورده است كه هم نشان دهنده ي حالت اين دسته از مردم - منافقان - و هم نشان دهنده ي روحيه ي عده اي فرصت طلب است كه به آنان گرايش داشتند:

«عيينة ابن حص پيش از آنكه مسلمان شود به مدينه آمد. بيرون شهر مدينه، گروهي او را ديدند. عيينه از ايشان پرسيد وضع اين مرد ( محمد) با مردم چگونه است؟ گفتند مردم سه دسته اند. دسته اي مسلمان شده اند و با او هستند .بياري او با قريش و جز قريش مي جنگند . دسته ي دوم مسلمان نشده اند و او با آنان مي جنگد . دسته ي سوم چون با ياران محمد باشند مي گويند ما مسلمانيم و با شماييم و چون به قريش مي رسند، مي گويند ما با شما هستيم. عيينه پرسيد به اين دسته چه نامي داده ايد؟ گفتند منافق! گفت: مردم شاهد باشيد من با اين دسته هستم. اين سان كه شما مي گوئيد در ميان مردم مدينه عاقل تر از اين دسته نيست» . [8] .

اين دسته همانند كه قرآن درباره ي آنان مي گويد: «و اذا لقوا الذين آمنوا


قالوا آمنا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن [9] .

بسيار خوش باوري و يا ساده دلي مي خواهد كه بگوئيم همه ي اين نومسلمانان با گفتن كلمه ي شهادت به يكبار همه ي عادتهاي ديرين را از كينه توزي، تحقير زيردستان ، تجاوز به مال و عرض ديگران، نازيدن به تبار، مال اندوزي و ستمگري كه لازمه ي زندگاني عرب جاهلي است رها كردند. بسيار خوش گماني مي خواهد كه بگوئيم همه ي صحابيان پيغمبر در مدت اندسال آن چنان تربيت يافتند كه آئينه تمام نماي خصلتهاي اسلامي گرديدند.

در طول ده سال توقف پيغمبر در مدينه قدرت معنوي رسول (ص) از يك سو و سرگرمي مسلمانان به غزوه ها و سريه ها از سوي ديگر مجال نمي داد كه ديوهاي بند شده از درون اين به ظاهر مسلمانان رها شود. اما گاهي كه فرصتي مي يافت سر بيرون مي كرد و دندان خويش را نشان مي داد.

مفسران در شأن نزول آيه ي نهم از سوره ي الحجرات نوشته اند كه: بين عبدالله ابن ابي و عبدالله ابن رواحه گفتگو و زد و خوردي درگرفت، و گفته اند در حق دو مرد انصاري بود يكي كه عشيره ي بيشتر داشت به ديگري گفت حق خود را به قهر از تو مي ستانم. آيه هاي ديگر نيز در قرآن هست كه مفسران نوشته اند براي رفع خصومتهاي قبيله اي بود كه گاهگاه پديد مي گشت. چنانكه نوشته اند روزي بين مغيرة ابن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئي درگرفت، مغيرة عمرو را دشنام داد. عمرو گفت «هصيص »كجاست (نام نياي خود را برد )پسر عبدالله گفت «انا لله و انا اليه راجعون » به طريق جاهليت ( قبيله) رفتي! و عمرو


بخاطر اين كار سي بنده آزاد كرد. [10] به هر حال هر چه بود آن عادتها براي مدتي زير پرده اي از فراموشي پنهان گشت. وحدت گونه اي ، براساس برادري اسلامي و لغو امتيازات خانوادگي و رعايت تقوي كه پيوسته قرآن بدان توصيه كرده است ، در جامعه ي مكه و مدينه حكم فرما شد . اما همين كه محمد (ص) از اين جهان رخت بربست، همين كه اسلام از مرز جزيره فراتر رفت، همين كه مردم غيرعرب با خوي و خصلت غير قبيله اي اين دين را پذيرفتند همين كه درآمدهاي سرشار به مدينه سرازير شد ، و سران مسلمانان از درگيري در ميدان جنگ به تن آساني در كاخ و سرگرمي در كشت و باغ و مزرعه پرداختند، نشانه هاي آن اشرافيت فراموش شده به تدريج پديد آمد . بلكه مي توان گفت نشانه هاي آن بلافاصله پس از مرگ پيغمبر ديده شد. قريش كه پرستش بتان را هنگامي رها كرد كه سپاهيان مدينه را پشت دروازه ي مكه ديد، مي خواست در حكومت تازه رئيس و فرمانروا باشد، در صورتي كه مدينه چون پيغمبر را به سوي خود خواند و او را ياري كرده بود و با كوشش مردم اين شهر مسلماني به عربستان و از جمله به مكه راه يافت سهم بيشتري مي خواست.

آن روز كه گروهي در سقيفه گرد آمدند تا براي مسلمانان اميري انتخاب كنند و سعد ابن عباده ي انصاري رئيس خزرج گفت: « از ما اميري و از شما اميري» از زبان ابوبكر روايتي در دست داريم كه بدو پاسخ داده است: پيغمبر گفت پيشواي مسلمانان بايد از قريش باشد. يعني سروري از آن مكه است و مدينيان همچنان بايد زيردست بمانند.

من نمي خواهم درباره ي درستي يا نادرستي اين حديث سخن بگويم. من دوست ندارم خود را در كاري درآورم كه جمعي از مسلمانان چهارده قرن پيش انجام داده اند. من نمي خواهم عاطفه ي مسلمانان يا


لااقل دسته اي از مسلمانان را جريحه دار كنم. اما اگر براستي صحابي بزرگي چون ابوبكر چنين سخني را گفته باشد، معني آن اين است كه آنچه اسلام و قرآن براي آن ارزش قائل بود. يعني- تقوي - لااقل در كار زمامداري مسلمانان بكار نمي آيد. لازم اين حديث اين است كه اگر بر فرض دو تن داوطلب زمامداري بودند، يكي با تقواي كمتر و از قبيله ي قريش و ديگري با تقواي بيشتر و كفايت بيشتر از غير قريش ، آنكه از قريش است مقدم خواهد بود. بلكه مهم نيست كه زمامدار تازه ي مسلمانان پارسا، پرهيزكار ، فقيه و لايق باشد، آنچه بايد آن را محترم شمرد شرافت قبيله اي و بزرگي خاندان است كه در قريش خلاصه مي شود. چرا ؟ چون اين قريش بود كه در جاهليت سرنوشت حجاز را در دست داشت ، اين قريش است كه پس از پيغمبر بايد زمام مسلمانان را بدست بگيرد، اين قريش است كه چنانكه خواهيم ديد در مدت ربع قرن از پنجاه سال بايد در شهرهاي اسلامي حاكم شود. و به عبارت ساده اين قريش است كه آنچه گفت ديگران بايد بپذيرند و بر آنان اعتراض نكنند.

آنچه از ابوبكر بنام حديث نبوي نقل شده ، در كتابهاي معتبر اهل سنت ضبط گرديده است. اما متأسفانه زمان نخستين سند كتبي با زمان نقل، بيش از دويست سال فاصله دارد. در اين مدت دراز ممكن بوده است جعل، تخليط و تحريفهاي بسيار رخ دهد - چنانكه رخ داده است - كار من در اينجا نقد حديث نيست، چنانكه نمي خواهم بگويم اين حديث درست است يا نه . آن روز مردم حاضر در آن جمع با مردي از قريش بيعت كردند چون صلاح مسلمانان را در آن ديدند، از آن روز تا بيست و چهار سال دو تن ديگر از قريش زمامداري مسلمانان را عهده دار شدند. ابوبكر تغييري در سيرت پيغمبر نداد. عمر با درايت و سخت گيري چندان كه توانست كوشيد عدالت را اجرا كند. عثمان


خواست سيره ي پيشينيان خود را زنده نگاهدارد، اما نتوانست ، چرا؟ چون در مدت كمتر از بيست سال فرصت دخالت از عامه ي قريش به تيره اي خاص از اين قبيله رسيد - فرزندان اميه - آن روز ابوبكر و حاضران در سقيفه شايد فكر اين را نمي كردند، كه اين امتياز ممكن است مقدمه ي امتيازهاي ديگر شود. نوع زمامداري مسلمانان را از حكومت انتخابي به حكومت استبدادي موروثي بكشاند. آن روز شايد متوجه نبودند با دادن اين امتياز به قريش تخم ناخشنودي را در ميان ديگر قبيله ها مي افكنند. و اندك اندك برتري جويي قبيله اي بر قبيله ي ديگر را تصويب مي كنند. و قبيله هاي ديگر هم بفكر مي افتند كه از قريش چه كم دارند؟ آنچه آنان در آن روز و در آن ساعتها مي خواستند، روشن كردن تكليف حكومت و ممانعت از آشوب و هرج و مرج بود. و اگر نسل بعد و دو نسل بعد كه جاي آن مردم را گرفت، در صفاي نفس، و دلسوزي و غيرت ديني مانند همان نسل بود، شايد چنان عواقبي پديد نمي گشت، اما وقتي اصلي در اجتماعي بهم خورد چه كسي ضمانت مي كند كه نسلهاي بعد اصلهاي ديگري را به نفع خود به هم نزنند؟ چنين پاياني طبيعي است . زمامداري از قريش به مداخله ي تيره ي اموي و زمامداري اموي به سلطنت موروثي و سلطنت موروثي به استبداد مطلق كشيده شد. حق مداخله ي مردم در كارها از آنان سلب گرديد، چنانكه در بيست سال آخر اين پنجاه سال ، ديگر سخن در اين نبود كه زمامدار بايد چه كند؟ عادل باشد يا نه ؟ اگر برخلاف عدالت رفت بايد بدو هشدار دهند يا نه ؟ آنچه در اين سالها مهم مي نمود اينكه چه بايد كرد تا زمامدار را راضي نگاهداشت.



پاورقي

[1] واي بر نکوهش کن عيب‏جوي . آنکه مالي را فراهم آورد و مي‏شمرد. پندارد که مال او وي را جاودان نه چنين است او در حطمه ( دوزخ) افکنده مي‏شود. چه مي‏داني حطمه چيست؟ آتش افروخته خداي که دلها را فرامي‏گيرد. ( الهمزة ، 104) .

[2] و واگذار مرا و دروغ‏زنان ، خداوندان نعمت. و اندکي آنان را مهلت ده . همانا نزد ما شکنجه‏ها و دوزخ است و طعامي گلوگير و عذابي دردناک . (المزمل ، 13-11) .

[3] چه مي داني عقبه چيست؟ آزاد کردن بنده‏اي، يا خورانيدن در روز گرسنگي، خويشاوند يتيمي را يا بينواي خاکساري را . (البلد:16-12) .

[4] طبري، ج 3، ص 1210 - 2109.

[5] حديبيه منزلي در نه ميلي مکه. پيغمبر در سال ششم قصد زيارت مکه کرد. سران قريش نگذاشتند به مکه درآيد و سرانجام پيمان بستند که سال ديگر محمد و پيروانش براي سه روز سلاح نپوشيده به مکه درآيند و زيارت کنند و برگردند.

[6] اعراب (بيابان نشين) گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياورديد و لکن بگوييد مسلمان شديم و هنوز ايمان در دلهاي شما در نيامده است .

[7] کردارها به نيت‏ها بسته است ، هر کس به آن رسد که نيت کرده پس کسيکه براي خدا و رسول او از خانه‏ي خود بدر آيد، هجرت او با خدا و رسول حساب شود. و کسي که براي رسيدن به مال دنيا يا برخورداري از وصال زني هجرت کرد پاداش او همان است.

[8] عيون الاخبار، ج 3 ، ص 73.

[9] و چون ديدند آنان را که ايمان آوردند گفتند ايمان آورديم و چون خلوت کردند با شيطانهاي خود گفتند همانا ما با شماييم، همانا ما فسوس کنندگانيم (با مسلمانان). (بقره: 14) .

[10] کنز العمال، ج 1 ، چاپ دوم ، ص 362.