بازگشت

و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق (بني اسرائيل: 32)


و مكشيد جاني را كه خدا آن را حرام داشته است، مگر از راه حق .

كسي كه چگونگي حادثه ي كربلا را به دقت مي خواند و از كشتار دسته جمعي خاندان پيغمبر اسلام- آنهم با چنان وضع دلخراش- آگاه مي گردد، و مي بيند مردم به ظاهر مسلمان كوفه با فرزند پيغمبر خود و ياران او همان كردند كه با كافران مي كردند [1] اگر از احكام حقوقي و جزائي اسلام مطلع باشد براي او اين سؤال پيش مي آيد كه:

اگر يزيد براي حفظ حكومت خود اصول مسلم اسلامي را ناديده گرفت، اگر عاملان يزيد در شام و حجاز و عراق گوش به فرمان حاكم بودند، و به مسلماني و آئين اين دين اهميتي نمي دادند، اگر كوشش حاكم كوفه منحصر بدين بود كه دمشق را راضي نگاهدارد تا دو روزي بيشتر در شغل خود باقي بماند، و يا گرفتار بازخواست نشود، اگر سپاهيان سه ايالت شام، حجاز و عراق تا آن درجه به حكومت وفادار بودند كه دين خود را در پاي او قرباني مي كردند - همان ديني كه آنچه داشتند


از آن داشتند. ديني كه آنان را از كهتري به مهتري بالا برده بود- چه شد كه اجتماع مسلمان آن روز در مقابل اين حادثه تا آن حد خونسردي و بي اعتنايي نشان داد؟ چرا مردم اين سرزمينهاي پهناور و پرجمعيت حالت تماشاگر صحنه را بخود گرفتند؟ چه شد كه پس از گذشت نيم قرن آن اندازه از فقه اسلام و احكام دين بي اطلاع ماندند كه ندانستند چگونه ي منكري مي كنند و چه ننگي دامنگيرشان مي شود؟ منكري كه به نص قرآن حرام است. [2] چرا قتل نفس به ناحق در ديده ي آنان بي مقدار گرديد؟ هنوز بيش از نيم قرن از انجمن كذايي حجة الوداع نمي گذشت، انجمني كه مردمان مختلف از سراسر حجاز در آن حاضر بودند. در اين انجمن پيغمبر اسلام به مردم گفت: « سخن مرا بشنويد زيرا نمي دانم سال ديگر شما را خواهم ديد يا نه. مردم! خون و مال شما بر يكديگر حرام است تا روزي كه پروردگار خود را ملاقات كنيد! » [3] .

بدون شك در سال شصت و يكم هجري عده اي كه شمار آنان اندك نبود در كوفه، بصره، مدينه، مكه و دمشق بسر مي بردند كه خود در آن انجمن حاضر و سخنان محمد (ص) را بگوش خويش شنيده بودند. حسين و ياران او چه جرمي مرتكب شده بودند كه فقه مسلماني كيفر ان را قتل مي دانست ؟ اگر جرمي نداشتند چرا مسلمانان دست روي دست نهادند تا سپاهيان كوفه آنان را بكشند. در كوفه هنوز عده اي از صحابه ي پيغمبر مي زيستند كه شمار آنان در خور توجه است [4] اينها مي توانستند با همكاري گروه بزرگي از تابعين [5] و سران شهر، حاكم كوفه را مجبور كنند


تا راه ديگري جز آنچه پيش گرفت اختيار كند ولي چنين نكردند، چرا؟

كوفه مدت پنج سال مركز خلافت علي بود. مردم كوفه در جنگ جمل و صفين و نهروان پدر حسين را ياري كردند پيش روي او كشتند و كشته شدند، اما در چنين حادثه ي بزرگ چنان خاموش گشتند كه گويي گرد مرگ بر سر آنان پاشيده بودند، چرا؟ از كوفه كه بگذريم در سال شصت و يكم عده اي از ياران پيغمبر در شام به سر مي بردند و بعضي از آنان در نظر يزيد مقامي والا داشتند. چرا در اين حوزه ي مسلماني هيچ- گونه اقدامي براي مخالفت با اين فاجعه به عمل نيامد؟

دو شهر بزرگ ديگر، مدينه و مكه، كه پس از دمشق و كوفه در تعيين خطمشي سياسي مسلمانان بي اثر نبودند، عكس العملي از خود نشان ندادند. درست است كه وسايل ارتباطي آن روز چنان نبود كه مردم بسرعت از حوادثي كه مي گذشت باخبر شوند ، اما مردماني از اين ايالتهاي بزرگ كه دست در كار سياست بودند از چند ماه پيش مي دانستند پايان اين ماجرا چه خواهد بود. پيش از حركت حسين به عراق و نيز در بين راه عراق عده اي به او برخوردند و خطر را تذكر دادند ، اما اين تذكر ، هيچ گونه عملي را همراه نداشت و از حد راهنمايي دلسوزانه فراتر نرفت. مي توان گفت گزارش گونه اي بود از آنچه اين سياحتگران ديده بودند. آنان كه در حجاز بسر مي بردند مي ديدند شام و حاكم كوفه با چه شتابي نيروي خود را بسيج مي كند، مي دانستند كه پيكاري خونين در پيش خواهد بود، ولي آنچه از عكس العمل اين دسته در تاريخ مي بينيم سخناني است كه از حدود پناه بر خدا ، يا خدا نكند كه چنين شود، فراتر نمي رود. اينان نه تنها براي جلوگيري از جنگ اقدامي نكردند، بلكه پس از كشته شدن پسر دختر پيغمبرشان ماهها و سالها دست روي دست گذاشتند و تا مرگ يزيد بخاموشي گراييدند. مهمترين عكس العملي كه پس از حادثه در اين ايالت ديده شد دريغ خوردن و


احياناً شيون و گريه بود.

شورش مردم مدينه در سال شصت و سوم هجرت كه به جنگ معروف حره [6] منتهي شد بيشتر اعتراض بر رفتار شخصي يزيد بود تا انكار بر قتل پسر دختر پيغمبر. وقتي نمايندگان مدينه از شام برگشتند و گفتند ما از نزد مرد فاسقي مي آييم كه شايسته ي خلافت نيست، مردم مدينه به فكر افتادند كه بايد يزيد را بردارند. شگفت اينكه سپاهيان كوفه كه گرد حسين را فراگرفتند و او را كشتند در پنج وقت به قبله ي اسلام نماز مي خواندند و در هر اذان شهادت به پيغمبري محمد (ص) جد حسين مي دادند. شگفت تر اينكه از نخستين برخورد حسين (ع) با طليعه ي سپاهيان كوفه دو لشكر با حسين ابن علي نماز خواندند، يعني او را مسلمان و اهل قبله و لايق امامت مي دانستند بين اين سپاهيان كساني بودند كه در جنگهاي اسلامي شجاعت و از خودگذشتگي نشان دادند . اما سرانجام ظرف چند ساعت طومار همه ي اين سوابق بهم آمد. همه چيز در پرده ي فراموشي پنهان شد، مسلمان و امام ديروز با گذشت يك شب كافر به حساب آمد، چرا؟

ممكن است بگويند او را براي آن كشتند كه با يزيد بيعت نكرد. درست است او تا واپسين نفس حاضر براي بيعت با يزيد نشد. اما سرپيچي از بيعت با خليفه ي وقت جرم نيست، و اگر هم جرم باشد كيفر آن كشتن نيست. تخلف از بيعت در اسلام سابقه داشت.

در روز حديبيه وقتي پيغمبر شنيد كه قريش با عثمان مكر ورزيده اند ، از ايشان پرسيد چه بايد كرد. آنان با وي با مرگ بيعت كردند. اگر كسي نمي خواست مي توانست بيعت نكند. در قرآن آياتي هست كه مسلمانان را به جهاد امر مي كند و در ضمن اين آيات اشارت به كساني رفته است


كه از شركت در جهاد معذور بودند و عذر آنان پذيرفته شد. كساني هم به دروغ عذر آوردند و عذر آنان پذيرفته نشد، اما پيغمبر نه تنها ايشان را نكشت بلكه رفتاري هم كه ناخوشايند آنان باشد با آنان نكرد. كار آنها را به خدا واگذاشت، تا اگر خواهد ببخشد و اگر خواهد كيفر دهد.

چون ابوبكر به خلافت رسيد به روايتي علي (ع) و سران بني هاشم تا شش ماه با او بيعت نكردند [7] هنگامي كه علي از مردم به خلافت بيعت گرفت باز مي بينيم چند تن از بيعت با وي سرباز زدند و علي معترض آنان نشد. پس بيعت نكردن با خليفه در اسلام سابقه داشته و جرم نبوده است . ممكن است بگويند حسين (ع) مقابل خليفه ايستاد ، و اين قيام نوعي شورش داخلي به حساب مي آمد. درست است ، حسين بر يزيد خرده ها گرفت. بر خلافت او، بر صلاحيت اخلاقي او، بر مسلماني او. او دعوتنامه هاي مردم عراق را گرفت. نماينده ي خود را نيز به عراق فرستاد تا آنچه را در آنجا مي گذرد از نزديك ببيند و بدو گزارش دهد. او از حجاز به عراق رفت. در عراق با سپاهيان پسر زياد به جنگ برخاست.

اما فاسق خواندن يزيد و پذيرفتن دعوت مردم عراق و جنگ با سپاهيان كوفه هيچ يك قيام بر ضد مصالح مسلمانان نيست. اگر مسلم شود مسلماني يا گروهي از مسلمانان در مقابل گروهي ديگر برخاسته اند، قرآن مي گويد چندانكه مي توانيد كار را به مصالحت پايان دهيد. اگر قيام كننده در مخالفت خود استوار ايستاد و جنگ برپا كرد چندان با او بجنگيد كه به حكم خدا گردن بنهد. [8] حال ببينيم حسين (ع) چه مي خواست و كوفه با او چه معامله اي كرد، آيا او بود كه جنگ را آغاز كرد؟ آيا او در ادامه ي جنگ اصرار داشت؟ نه! او در آغاز قيام در پاسخ


دعوتهاي مردم كوفه، در پاسخ پرسش از علت قيام، در خطبه ها و سخنان خود پيوسته مي گفت حلال خدا حرام و حرام خدا حلال شده است. [9] ما مي دانيم وظيفه ي هر مسلماني است كه براي تجديد حيات سنت و ميرانيدن بدعت برخيزد . او هنگامي به عراق آمد كه دعوت نامه هاي فراوان به دست وي رسيد. او از روزي كه با طليعه ي سپاهيان كوفه برخورد و فرمانده اين دسته از وي پرسيد چه مي خواهي؟ گفت مردم اين سرزمين از من خواستند نزد آنان بيايم تا بياري ايشان دين را زنده كنم. اكنون اگر از سخن خود برگشته اند من به حجاز باز مي گردم. او پس از اينكه ديد سپاهيان كوفه از طاعت پسر زياد برنمي گردند و به وي نمي پيوندند تا آنجا كه توانست كوشيد كه كار به جنگ نكشد. حتي در واپسين گفتگوها با پسر سعد از وي خواست تا يكي از اين دو پيشنهاد او را بپذيرد . اگر فرماندار كوفه يكي از اين درخواستها را مي پذيرفت كار رنگ ديگري مي يافت. اما پسر زياد جز اين نمي خواست كه او را خوار سازد و به حكم خود درآورد، و اين چيزي بود كه آن آزادمرد هرگز نمي پذيرفت. چنانكه گفت: من هرگز مانند بندگان خود را تسليم شما نخواهم كرد. پس چنانكه مي بينيم هنوز آن چرا بي پاسخ مانده است.

حقيقت اين است كه تاريخ نويسان قديم نمي خواسته اند و يا نمي توانسته اند هر حادثه اي را- هر چند هم اهميت بسيار داشته باشد- از جهت اسباب و علتهاي اجتماعي، اقتصادي، و مردم شناسي تحليل كنند. آنان بيشتر به جنبه ي سياسي و نظامي رويدادها مي نگريسته اند، آن هم براي نشان دادن اصل حادثه. اگر تاريخ نويسان گذشته وظيفه ي خود را مانند مورخان امروز انجام داده بودند اگر تنها به نقل روايت اكتفا نمي كردند، مسلماً امروز تاريخ اسلام صورت ديگري داشت.

حادثه ي محرم سال 61 هجري از جمله حادثه هايي است كه بايد علت


يا علتهاي اصلي آن را جستجو كرد، آن هم نه در آن سال يا چند سال پيش از حادثه. ممكن است پيگيري داستان موجب شود كه ما به سالهائي پيش از خلافت ابوبكر و پيش از ظهور اسلام و بلكه سالها پيش از تولد پيغمبر اسلام بازگرديم، چه اين حادثه ها مانند حلقه هاي زنجير يكي به ديگري بسته است، و نمي توان آنها را از هم جدا كرد. براي همين است كه مي خواهم در اين كتاب اين حادثه را از جهتهاي مختلف بررسي كنم و به نتيجه اي برسم كه خود راضي شوم. در آن صورت ممكن است خوانندگان هم با من موافق گردند. اگر در چنين كاري توفيق يابم پاسخ درست آن چرا هم داده مي شود.

براي اينكه پاسخ درستي براي اين پرسشها بيابيم نخست بايد اجتماع اسلامي را درست و در دو مرحله از تاريخ بشناسيم:

يكي اجتماعي كه در سال يازدهم هجرت شكل گرفته بود، اجتماعي كه محمد چند ماه پيش از مرگ خود با خواندن اين آيه به آنان مژده داد كه «امروز كافران از دين شما نوميد شدند پس از آنان مترسيد و از من بترسيد». [10] .

اجتماعي كه بدانها گفت: «مردم! من مي روم و دو چيز مهم را براي شما مي گذارم . كتاب خدا و عترت من. [11] .

بايد نخست عناصر تشكيل دهنده ي آن اجتماع را بشناسيم، سپس آن اجتماع را با اجتماع مسلمانان در سال شصتم هجري (سال مرگ معاويه) مقايسه كنيم و ببينيم عنصرهائي كه اجتماع نيم قرن پيش را تشكيل مي داد پيشرفت كرده بود يا در حالت توقف به سر مي برد يا ضعيف گرديده بود. مسلمانان پايان عصر معاويه در قياس با مسلمانان آغاز عصر ابوبكر چه نسبتي داشتند؟ مؤمن تر؟ متزلزل و يا بي ايمان شده بودند. اگر متزلزل و


يا بي ايمان شده بودند چه عاملي سبب تزلزل و بي ايماني آنان شد؟ آيا اين عوامل را معاويه و عصر او پديد آورد يا زمينه ي آن از پيشتر در اجتماع مسلمانان وجود داشت و امكان رشد نمي يافت . و چون محيط پرورشي مناسبي ديد رشد كرد و بقوت كافي رسيد اينها نكات ناروشني است كه بايد تحليل گردد.



پاورقي

[1] مردان بالغ را کشتند و زنان را اسير گرفتند.

[2] انعام: 151 .

[3] طبري، حوادث سال دهم، يعقوبي، چاپ نجف، ج 1 ، ص 90 ؛ ابن‏هشام ، ج 4، ص 275 .

[4] رجوع شود به طبقات ابن‏سعد، ج 6 ، ص 43.

[5] تابعين طبقه‏ي بعد از صحابه‏اند، مسلماناني را که پيغمبر را ديدند، و به حضور او رسيدند صحابه مي‏گويند و آنان که اصحاب پيغمبر را ديدند ، اما خود او را ملاقات نکردند تابعين لقب دارند .

[6] حره، در لغت به معني سنگلاخ است. و اين حره زميني است ميان مدينه و عقيق که در آن زمين جنگي بين مردم مدينه و مسلم ابن‏عقبه فرستاده‏ي يزيد درگرفت .

[7] طبري، حوادث سال يازدهم .

[8] الحجرات، 9.

[9] طبري، حوادث سال 61.

[10] مائده، 3.

[11] در بعضي روايات غير شيعي (سنت من) .