بازگشت

ذكر فرستادن مختار بن ابي عبيد ابراهيم را به قتال عبيدالله بن زياد


در بيست و دوم ذي الحجه اين سال كه دو روز پس از واقعه جبانة السبيع بود مختار ديگر باره ساز جنگ ديده جهاز لشگر بساخت ، مردان كار آزموده و معارف گونه را با ابراهيم ابن الاشتر بحرب عبيدالله بن زياد مامور كرده خود نيز تا دير عبدالرحمن بن ام الحكم بمشايعت بيرون آمده بدين گونه رجز مي ساخت :



اما و رب المرسلات عرفا

ليقتلن بعد صف صفا


و بعد الف قاسطين الفا



آن گاه با ابراهيم گفت سه اندرز از من پيوسته بياد دار : نخست آن كه خوف و خشيت خداوند در سر و علن شعار و دثار كن ، دوم آن كه در سير و وصول به دشمن بسي بشتاب ، سه ديگر آن كه در كار حرب تاخير روا مدار ، و هر چه زودتر آتش جنگ شعله ور كني ، و گر چند كه ساعت ديدار با دشمن باشد .

بروايت ابن نما ابراهيم گفت اين جمله را فرمان برم ، و لكن خروج عبيدالله بن الحر الجعفي با خويش روا نمي دارم كه از غدر وي ايمن نيم ، مختار گفت از بردن گريز نيست چه اگر توقف كوفه فرمايمش طيره شود ، باري بصحابت خويش ببر و باعطاي مال و توافر صلاتش بفريب تا خشنود شود ، آن گاه يكديگر را بدرود كردند و مختار بدينگونه دعا مي كرد :

«اللهم انصر من صبر و اخذل من كفر ، و من عصي و فجر ، و بايع و غدر ، و علا و تجبر ، فصار الي سقر لا تبقي و لا تذر ليذوق العذاب الاكبر مختار بكوفه باز گشت و ابراهيم همي رفت و بروايت ابن نما وي را رجز اين چنين بود :



انا و رب (حق ) المرسلات عرفا

حقا و حق العاصفات عصفا



لنعسفن من بغانا عسفا

حتي يسوم القوم مناخسفا



زحفا اليهم لا نمل الزحفا

حتي نلاقي بعد صف صفا



و بعد الف قاسطين الفا

نكشفهم لدي الهياج كشفا



تا بمداين رفت و از آن جا بتكريت شد ، سه روز اقامت كرده خراج بستد و بر لشگربان تفرقه كرد پنج هزار درهم عبيدالله بن الحر را فرستاد ، عبيدالله باز پس داده گفت چون است كه خويشتن را ده هزار درهم بر گرفتي ، و مرا پنج هزار فرستادي و خود اشتر را بر حر فزوني نبود ، ابراهيم سوگند خورد كه من نيز پنج هزار درهم بيش نگرفتم و نصيبه ي خويش نيز بدو داد ، عبيدالله هم نپذيرفت و با مختار نقض عهد كرد و فساد آشكارا ساخت بر سواد كوفه غارت آورد ، و عمال مختار را آزارها رسانيد ، مختار زوجه وي سلمي بنت خالد الجعفيه را گرفته محبوس نمود و سراي


بسوخت ، عبيدالله با جمعي از اصحاب خود بكوفه آمدند و در زندان (را ) شكسته زن را بيرون بردند ، و از آن جا بمصعب بن الزبير پيوست ، و اين قصيده در اين معني او راست كه اين چند بيت ببت افتاد :



الم تعلمي يا ام توبة انني

انا الفارس الحامي حقايق مذحج



و اني صبحت السجن في سورة الضحي

بكل فتي حامي الذمار مدجج



فما ان برحنا السجن حتي بدالنا

جبين كقرن الشمس غير مشنج



و خد اسيل عن فتاة حبيبة

الينا سقاها كل دان مثجج



فما العيش الا ان ازورك امنا

كعادتنا من قبل حربي و مخرجي



و مازلت محبوسا لحبسك و اجما

و اني بما تلقين من بعده شجي



و ابن اثير گويد : و قيل انه بايع المختار بعد امتناع و اراد المختار ان يسطوبه ، فامتنع لاجل ابراهيم ابن اشتر ، ثم سار مع ابراهيم ابن الاشتر الي الموصل ، و لم يشهد معه قتال ابن زياد ، اظهر المرض ثم فارق ابن الاشتر و اقبل في ثلثمائه الي الانبار فاغار عليها . ابراهيم در سرعت سير اجتهاد مي كرد كه قبل از ورود دشمن بزمين عراق او خود بارض موصل داخل شود ، چه ابن زياد با لشگري عظيم از شام عزيمت عراق نمود ، و موصل را بحيطه ي تصرف آورده بود چندان كه ابن الاشتر بزمين موصل اندر آمد طفيل بن لقيط النخعي را كه مردي شجاع و مهذب بود بر طليعه بفرستاد و خود با سرهنگان و رؤساي لشگر همي رفت تا بقريه بارشيا بر كرانه نهر خازر فرود آمده معسكر ساخت ، و ابن زياد نيز همي آمد تا بر فرضه نهر نزول كرد ، عمير بن الحباب السلمي كه با هزار تن قبيله خويش از قيس در لشگر ابن زياد بود و از واقعه مرج راهط از مروانيان كينه بزرگ بدل اندر داشت ، بابراهيم كس فرستاد كه سخني دارم و ملاقات لازم افتاده ، ابراهيم بپذيرفت و وي را با عمير اجتماع دست داده عمير گفت : ميسره شاميان بعهده ي من گذاشته اند ، و چون هنگامه كار زار گرم شود ، در اولين وهله من با سپاه خويش بهزيمت روم ، تا شاميان را ضعف و انكسار پديد آيد ، ابراهيم از وي در حفر


خندق راي جست ، گفت زينهار اين چنين مكن كه لشگر آنها باضعاف عسكر شماست ، و امروز با وجود كثرت جنود از شما بسي هراسانند ، و چون كار حرب بدرازا كشد و روزي صفوف آراسته گردد مخاذيل را جرات افزايد ، و آن خوف از ميان بر خيزد كه مطلوب آنها جز مطاولت هيچ نيست ، ابراهيم گفت اكنون بخلوص نصيحت تو متيقن گشتم كه مختار هم اين چنين اندرز كرد ، عمير گفت : هان تا اطاعت وي واجب شماري كه اندرين جهان ممارست حروب و مقاسات شدايد كس چون او نكرده ، البته فردا كار جنگ باز پس نيفكني ، ابراهيم وي را نويدهاي بزرگ داده و عمير بمعسكر ابن زياد باز گشت ، ابراهيم اندر آن شب هيچ نخفت سپيده دم فريضه صبح گذاشته هر فوجي را اميري معين فرمود ، ميمنه را بسفيان بن يزيد الاسدي سپرد ، و علي بن مالك الجشمي [1] برادر احوص را امير ميسره كرد و سواران را كه بس اندك بودند ببرادر بطني خويش عبدالرحمن بن عبدالله و رجاله را بعهده طفيل بن لقيط نهاده رايت بمزاحم بن مالك داد ، و خويشتن پياده در ميان افواج لشگر همي رفت ، و بر قتال تحريض و بنصرت و پيروزي تمنيت مي كرد و بآهستگي آهنگ لشگرگاه ابن زياد نموده از فراز پشته بر آنان مشرف شدند مخاذيل را ديدند كه هم چنان آسوده بر جاي نشسته اند .

بروايت ابن نما عدد شاميان هشتاد و سه هزار بود ، و ابن اثير هشتاد هزار مرد آورده و شمار عراقيان ببيست هزار نمي رسيد ، و در صواعق سپاه شام راسي هزار كس گفته ، و حافظ ابر و كوفيان را هفت هزار . و يافعي هشت هزار تن ايراد كرده اند ، و مخاذيل را اين چنين اقدام از كوفيان در حساب نبود ، ابراهيم عبدالله بن زهير السلولي را بلشگرگاه شاميان فرستاد تا خبري باز آرد ، عبدالله باز آمده گفت قوم سخت بدهشت اندرند ، مردي از آنان مرا ديده از كمال وحشت بيش سخن نمي گفت كه : الا يا شيعة ابي تراب يا شيعة مختار الكذاب گفتم از ين سخنان بس كن كه شما را كاري عظيم تر از شتم كردن در پيش است ، ابراهيم بر


اسب بر آمد صفوف بياراست ، و رايات در مراكز بداشت ، و ستمهاي ابن زياد را از قتل امام و اصحاب و اسر اهل بيت و منع آب و نهب اموال و حرق خيام بياد شيعيان همي آورد ، و وعده پيروزي و نصرت مي كرد ، ابن زياد حصين بن نمير السكوني را بر ميمنه ، و عمير بن حباب السلمي را بر ميسره گذاشته ؛ شرجيل بن ذي لاكلاع الحميري را بر سواران گماشت

و ابن نما آورده كه ابراهيم بر ميمنه سفيان بن يزيد ، و بر ميسره علي بن مالك و بر سواران طفيل بن لقيط و بر رجاله مزاحم بن مالك را امارت داد و عبدالله بر ميمنه شرجيل و بر ميسره ربيعة بن مخارق الغنوي و بر جناح ميسره جميل بن عبدالله الغمي ، و بر قلب حصين بن نمير را امير نموده فريقين در برابر يكديگر رده كشيدند نخستين كس كه از سپاه شام بميدان آمد ابن ضبعان الكلبي بود ، و همي گفت : يا شيعة المختار الكذاب يا شيعة ابن اشتر المرتاب ، و اين رجز مي خواند :



انا ابن ضبعان الكريم المفضل

من عصبة يبرون من دين علي



كذاك كانوا في الزمان الاول



از صف عراقيان احوص بن شداد الهمداني بيرون تاخته اين رجز مي گفت :



انا ابن شداد علي دين علي

لست لعثمان بن اروي بولي



لاصلين اليوم فيمن يصطلي

بحر نار الحرب حتي تنجلي



احوص نام وي بپرسيد گفت : منازل الابظال ، احوص گفت : و انا مقرب الآجال تيغي براند و شامي را بدوزخ فرستاد ، مردي ديگر بنام داود دمشقي بمبارزت بيرون آمده اين رجز مي ساخت :



انا ابن من قاتل في صفينا

قتال قرن لم يكن غبينا



بل كان فيها بطلا جرونا

مجربا لدي الوغي مكينا



احوص بدين گونه پاسخ گفت :



يا ابن الذي قاتل في صفينا

و لم يكن في دينه غبينا


كذاك (كذيت خ ) قدكان بها مغبونا

مذبذبا في امره مفتونا



لا يعرف الحق و لا اليقينا

بؤسا له لقد قضي ملعونا



احوص اين بگفت و حريف را از پي يار بدار البوار فرستاده بصف خويش باز آمد ، سپس حصين بن نمير السكوني پاي بمعركه نهاده وي را رجز چنين بود



يا قادة الكوفة اهل المنكر

و شيعة المختار و ابن الاشتر



هل فيكم قوم كريم العنصر

مهذب في قومه بمفخر



يبرز نحوي قاصدا لا يمتري



شريك بن حذيم (حدير - خ ل ) التغلبي در برابر آمده رجز خوانان همي گفت



يقا قاتل الشيخ الكريم الازهر

بكربلا يوم التقاء العسكر



اعني حسينا ذاالسنا و المفخر

و ابن النبي الطاهر المطهر



و ابن علي البطل المظفر

هذا فخذها من هزبر قسور



ضربة قوم ربعي مضري



بر يكديگر حمله ور شدند و ملعون بضرب تيغ شريك راه سقر گرفت شاميان را رعبي عظيم پيدا شد و ابراهيم حمله آورده همي گفت : الا يا شرطة الله الا يا شيعة الحق الا يا انصار الدين قاتلوا المحلين و اولاد القاسطين لا تطلبوا اثرا بعد عين . اينك مطلوب شما عبيدالله بن زياد قاتل حسين بن علي است زينهار تا امروز از اين معركه جان بدر نبرد پيوسته تيغ همي زد و اين رجز همي گفت



قد علمت مذحج علما لا خطل

اني اذا القرن لقيني لاوكل



و لا جزوع عندها و لا نكل

اروع مقداما اذا النكس فشل



اضرب في القوم اذا جاء الاجل

و اعتلي راس الطرماح البطل



بالذكر البتار حتي ينجدل



درين هنگام عراقيان را يات فرا بردند و نيران حرب اشتعال يافت اين بود روايت بان نما كه مرقوم افتاد و لكن ابن اثير در كامل التاريخ آورده كه چون هر دو لشگر از تعبيه صفوف بپرداختند ، اولين بار حصين بن نمير با ميمنه شام بر


ميسره عراق حمله ور گشت ، علي بن مالك الجشمي چندان ثبات ورزيد تا شهادت يافت ، قرة بن علي رايت بر گرفت و كار زار كرد ما تا قومي از شجعان سپاه پي پدر گرفت ، و آثار ضعف بر وجنات عراقيان پديد آمده بهزيمت شدند ، عبدالله بن و رقاء بن جنادة السلولي برادر زاده ي حبشي بن جناده صحابي علم برداشته در برابر منهزمين آمده فرياد همي كرد : الي يا شرطة الله اكثر شكستگان بر وي گرد آمدند ، عبدالله گفت اينك امير ابراهيم با ابن زياد سر گرم قتال و جدال است ، همي بايد كه جانب وي گيريم ، جملگي آهنگ امير خويش كردند ، ديدندش خود از سر بر گرفته و آستين بر زده همي گويد : الي شرطة الله انا ابن الاشتر ان خير فرار كم كرار كم ليس مسيئا من اعتب اي در راه خدا سر نهادگان زي من آئيد ، اي خوش آن كو كه چون بگريزد باز در آويزد آن را كه تدارك مافات كند بزه كار نگويند ، گريختگان را بدين سخن دل قوي گشته باز آمدند ، و ميمنه ابراهيم بر ميسره ابن زياد حمله آورد ، و همي پنداشت كه عمير بدان نويدها كه در آغاز كار داده بهزيمت نخواهد رفت ، عمير از فرار عار داشت ، پاي ثبات بيفشرد و جنگي سخت در پيوست ، ابراهيم اصحاب را گفت تا بر قلب لشگر شام رو نهادند لختي استعمال سنان كردند ، و سپس كار باعمال گرز گاو سار ، و تيغ آتشبار كشيد ، از وقع حديد بر حديد همي گفتي كه حومه ي كار زار دكه ي قصار است ، پيوسته ابراهيم صاحب رايت خويش را گفتي تالوا پيشتر برد و علمدار گفتي كه بيش امكان اقتحام و اقدام نيست ، و باز كه فراتر رفتي ابراهيم حمله بردي ، و بهر ضربتي مردي بيفكندي ، و قتالي صعب روي داد ، و بقولي عمير بن الحباب اولين كس بود كه بهزيمت رفت و آن مقاومت كه در آغاز جنگ نمود اظهار عذر و دفع شنعت مردمان را بود ، بروايت ابن نما همچنان جنگ قايم بود تا فريضه ظهر در رسيد و مردان كار اداي نماز باشارت كردند ، و باز حرب مستمر بماند تا شبانگاه شد ، و ستارگان پديدار گشتند ، شاميان با قبح وجهي بهزيمت شدند ، و سپاه ابراهيم متعاقب آنها همي رفتند ، و همي كشتند و خود غريق افزون تر از قتيل


بود ، و غنايم موفور نصيب عراقيان آمد ، ابراهيم بلشگرگاه آمده گفت امروز بر كناره رود مردي در زير رايت ايستاده رايحه ي مشك از وي فائح بود ، بكشتمش باري پژوهش حالي وي كنيد ، ياران برفتند ابن زياد را ديدند كشته بر زمين افتاده كه ابراهيم بدو نيمش زده بود

بروايت امالي سرش برداشتند و كالبد پليدش بسوختند ، مهران غلام مخذول كه اين بديد پيمان نهاد كه مدت العمر از اكل شحوم اجتناب كند : و قال بيبرس و لما قتل جيي ء براسه الي الكوفة و احرقت حبثته و جتث الباقين اندر آن روز شريك بن حدير التغلبي [2] حصين بن نمير را ابن زياد پنداشته روي بدو نهاد با يكديگر در آويختند و شريك بانگ همي زد : «اقتلوني و ابن الزانيه » ياران برسيدند و حصين را بكشتند .

و بروايت ديگر شريك از اصحاب اميرالمؤمنين علي صلي الله عليه بود و يك چشم وي در جنگ صفين نا بينا گشت چون امير بفردوس اعلي خراميد شريك مجاورت بيت المقدس اختيار كرد آن روز كه شهادت امام عليه السلام بشنيد عهد بر بست كه هرگاه كسي بطلب خون امام بر آيد وي نيز خروج كند تا مخذول را به كيفر رساند و يا خود سر در سر اين كار نهد ، چندان كه مختار ظهور نمود شريك در زمره ي لشگر اشتر بود و اندر آن هنگامه با ياران و اصحاب خويش حملات متواتره آورده صفوف لشگر شام را همي دريد تا خويشتن بابن زياد رسايند، غباري عظيم برخواست و جز صداي آلات حرب كس هيچ نمي شنيد ، چون گرد فرو نشست شريك و ابن زياد هر دو كشته افتاده بودند .

و بروايت سبط ابن جوزي قاتل مخذول مردي بنام جابر يا جبير از بكر بن وائل بود ، و شرح آن در وقايع مجلس ابن زايد مرقوم گشت ، و الاول هو الاصح .

شيخ طوسي در امالي خويش آورده كه غلامي از ابن زياد گريخته نزد عبدالملك رفت معبدالملك حال ابن زياد باز جست ، گفت اندر آن روز سبوئي آب خواست فرا بردم


قدري بخورد باقي بر زره و جامه خويش و يال اسب فرو ريخت ، اسب شيهه ي بلند برآورد و وي بحومه قتال اندر شد و سپس ندانم كه بر وي چه رفت ، باتفاق محدثين و مورخين فريقين قتل مخذول روز عاشورا سنه سبع و ستين اتفاق افتاده و در ماه صفر نيز گفته اند ، و اول اصح و متفق عليه است .

ابن نما از ابو عمرو بزاز روايت كرده كه پس از آن واقعه كشتگان سپاه شام را باني شماره كرديم ، هفتاد هزار تن بودند و هم او گويد كه : ابراهيم بگفت تا عبيدالله را نگونسار بردار كردند ، و من خويش ديدم كه خصيتين او مانند دو جعل از وي آويخته بودند ، شعبي گفت كسان مرا بدشمني اميرالمؤمنين تهمت همي نهند و من بعد از شهادت امام حسين عليه السلام بخواب اندر ديدم كه افواج ملايك جامه سبز پوشيده از آسمان فرود آمده تفحص قتله امام همي كنند و روزگاري برنگذشت كه مختار خروج كرده كيفر آنان بداد ، و پس از جنگ صفين هرگز از لشگر شام چندان كشته نشد كه در معركه خازر ، و از سرهنگان شام حصين بن نمير و شرحبيل بي ذي الكلاع و بان حوشب ، و غالب باهلي ، و ابي اشرس بن عبدالله بقتل آمدند زن عبيدالله هند بنت اسماء بن خارجه فزاري در آن جنگ همراه بود ، بعد از قتل ملعون قبائي در بر ، و تيغي حمايل كرده بر اسب شوهر سوار شده درزي مردان يك تنه از خازر تا كوفه آمد ، و زان پس زن بشر بن مروان شده فرزندان بياورد و بعد از مرگ وي بحباله حجاج بن يوسف ثقفي در آمد ، باز پيوسته بر مرگ عبيدالله جزع مي كرد و همي گفت : ايكاش هر چه زودتر رسته رستخيز آراسته شود كه بار ديگر جمال عبيدالله ببينم . و هيهات لي يوم القيمة اشغال .

و بروايت ابن اثير عيينة بن اسماء نيز در آن معركه حاضر بود بعد از قتل مخذول خواهر را با خويشتن بكوفه آورده بدينگونه رجز مي خواند :



ان تصرمي حبالنا فربما

ارديت في الهيجا الكمي المعلما



ابراهيم هر يك از نواحي شام را عاملي معين كرده رؤس را بمختار فرستاد ،


نام هر يك بر رقعه نبشته بكوش وي آويخته بود .

بروايت ابن نما در آن وقت مختار را خاطر جانب ابراهيم نگران بود سائب بن مالك را بنيابت خويش در كوفه گذاشته و خود با وجوه اشراف بمدينه آمد .

روزي بمنبر رفته مردمانرا بمعاونت ابراهيم ترغيب مي كرد تا مگر وي را از پي مدد فرستد ، در اين اثنا بشير برسيد و سرهاي منحوس بياورد ، مختار بسي شادمان گشته خداي را سپاس گفت ، و در حال جانب كوفه عطف عنان كرد .

و حافظ ابرو آورده پيش از آن كه خبر ابراهيم بدو رسد گفت : ما را بعد از سه روز از موصل خبر فتح آيد ، ابراهيم بن مالك بعد از سه روز چنان كه او گفته بود خير فتح فرستاد و مردم بدين سخن فريفته شدند ، و گفتند اين سخن پيمبران و امامان باشد ، عبدالله بن زبير الاسدي بدين اشعار ابراهيم را همي ستايد :



الله اعطاك المهابة و التقي

و احل بيتك في العديد الاكثر



و اقر عينك يوم وقعة خازر

و الخيل تعثر في القنا المتكسر



من ظالمين كفتهم ايامهم

تركوا لحاجلة و طيرا غبر (اغثر - خ ل )



ما كان اجراهم جزاهم ربهم

يوم الحساب علي ارتكاب المنكر



و هم سراقه بارقي و بروايت ابن نما ابوسفيان زبيدي در مدح وي گفته :



اتاكم غلام من عزانين مذحج

جري ء علي الاعداء غير نكول



اتاه عبيدالله في شر عصبة

من الشام لما ارضيوا بقليل



فملا التقي الجمعان في حومة الوغي

و للموت فيهم ثم جر ذيول



فاصبحت قد و دعت هند او اصبحت

مولهة ما وجد ها بقليل



و اخلق بهند ان تساق سبية

لها من ابي اسحق شر خليل



تولي عبيدالله خوفا من الردي

و خشية ماضي الشفرتين صقيل



فيا ابن زياد بوء ما عظم هالك

و ذق حد ماضي الشفرتين صقيل



جزي الله خيرا شرطه الله انهم

شفوا بعبيدالله كل عليل [3] .




و اين اشعار در هجاي عبيدالله ابن زياد لعنهما الله تعالي يزيد بن مفرغ راست :



ان الذي عاش غدارا بذمته [4] .

و عاش عبدا قتيل الله بالزاب



العبد للعبد لا اصل و لا طرف

الوت به ذات اظفار و انياب



ان المنا يا اذا مازرن طاغية [5] .

هتكن عنه ستورا بين ابواب [6] .



هلا جموع نزار اذلقيتهم

كنت امرء من نزار غير مرتاب



لا انت زاحمت [7] عن ملك فتمنعه

و لا مددت [8] الي قوم باسباب



او حمير كنت قيلا من ذوي يمن

ان المنازل في ملك و احباب



لامن نزار و لا من جذم ذي يمن

جلمود ذا القيت من بين الهاب



ماشق جيب و لا ناحتك نايحة

و لا بكتك جيا دعند اسلاب



لا يترك الله انفا تعطسون بها

نبي العبيد شهودا غير مرتاب



اقول بعدا و سحقا عند مصرعه

لابن الخبيثه و ابن الكودن الكابي



لا تقبل الارض موتاهم اذا قبروا

و كيف تقبل رجسا بين اثواب



و عمير بن الحباب السلمي كه از سرهنگان لشگر ابن زياد بود اين شعر در هجو شاميان بگفت :



و ما كان جيش يجمع الخمر و الزنا

محلا اذا لاقي العد و لينصرا



علي الجمله چون سرها را نزد مختار نهادند روي ابن زياد را لگدي چند زده نعلين بغلام داده گفت بشوي كه بپليدي بيالود آن گاه بفرمود در رحبه كوفه نصب كردند متفق عليه فريقين است كه چون سر مخذول را بياويختند ماري آمده در ميان سرها همي كرديد چون بسر ابن زايد رسيدي بگوش وي فرو رفته از بيني او بر آمدي و باز به بيني وي در شدي و از گوشش بيرون آمدي تا چند بار اين صورت مكرر گشت و ما از جمله روايات بقول بان حجر در صواعق اختصار كنيم ، انه لما جيي ء براسه و نصب في المسجد مع رؤس اصحابه ، جائت حية فتخللت الرؤس حتي دخلت في منخره فمكثت هنيهة ثم جائت ففعلت


كذلك مرتين او ثلاثا . و زان پس سرها را با عبدالرحمن بن ابو عمير الثقفي و عبدالرحمن بن شداد الجشمي . و انس بن مالك الاشعري ، و سائب بن مالك ، و سي هزار دينار زر نزد محمد بن الحنفيه فرستاده بدين مضمون نامه نوشت :

اما بعد فاني بعثت انصارك و شيعتك الي عدوك ، يطلبونه بدم اخيك المظلوم الشهيد ، فخرجوا محتسبين محنقين آسفين ، فقتلوهم دون نصيبين ، فقتلهم رب العباد الحمد لله رب العالمين ، الذي طلب لكم الثاروا درك لكم من اعداء كم ، فقتلهم في كل فج ، و غرقهم في كل بحر فشفي بذلك صدور قوم مؤمنين و اذهب غيظ قلوبهم .

چون نامه و سرها به محمد بن حنفيه رسيد بسي خداي را سپاس گفت ، و سر بسجده نهاده مختار را دعا گفت كه خون ما بطلبيد و حقيي واضح بر تمامت اولاد عبدالمطلب ثابت كرد ، و ديگر باره گفت اي بار خداي من ابراهيم را پاسدار و بر دشمنانش پيروزي بخش ، در هر دو جهانش بيامرز ، و بدان چه خشنودي تو اندر آن است توفيق ده ، زرها بشيعيان و اولاد مهاجرين و انصار كه در حرمين شريفين بودند پراكنده ساخت سرها بخدمت حضرت امام علي بن الحسين كه آن وقت نيز در مكه بود تقديم نمود حضرت ناهار مي خورد ، چون سر بديد بسجود رفته گفت : الحمد لله الذي ادرك لي ثاري من عدوي ، و جزي المختار خيرا آن روز كه مرا بمجلس اين ملعون بردند ديدم سر مطهر حضرت سيدالشهدا صلي الله عليه در برابر نهاده و تغدي همي كند ، من همان روز از خداوند مسئلت كردم كه مرا چندان زندگاني دهد تا سر مخذول هم اين چنين بينم الحمد كه دعوت من بپذيرفت

شيخ طوسي در امالي خود آورده كه سر ابن زياد را بر ني كرده بعبدالله بن الزبير فرستادند ، بادي وزيدن گرفت و سر از فراز ني بر خاك افتاد ، ماري پديد آمده و ببين وي اندر شد ، سر را گرفته بر فراز ني كردند باز بيفتاد مار ببيني وي در رفت ، تا سه بار اين صورت وقوع يافت ابن الزبير گفت تا سر را برده در كوهستان مكه بيفكندند


از روايت شيخ عليه الرحمه مستفاد مي شود كه قصه مار با سر دو بار واقع شده يكي در كوفه ، و ديگري در مكه و الله اعلم .

در مدح و ذم مختار احاديث و اخبار بسيار وارد شده و چون از سياق اين كتاب خارج بود از ايراد آن اعراض شد و بذكر سه خبر اختصار رفت :

روي الكشي باسناده ، عن سدير ، عن ابي جعفر عليه السلام قال لا تسبوا المختار ، فانه قد قتل قتلنا ، و طلب بثارنا و زوج اراملنا ، و قسم فينا المال علي العسرة

و فيه ايضا عن ابي عبدالله عليه السلام قال : ما امتشطت فينا هاشمية و لا اختضبت حتي بعث الينا المختار برؤس الذين قتلوا الحسين

في المناقب عن بعض من رواه ، عن ابي عبدالله عليه السلام قال : قال لي يجوز النبي صلي الله عليه و آله الصراط (و )يتلوه علي و يتلو عليا الحسن و يتلوا الحسن الحسين ، فاذا توسطوه نادي المختار الحسين عليه السلام يا ابا عبدالله اني طلبت بثارك ، فيقول النبي صلي الله عليه و آله للحسين اجبه فينقض الحسين في النار كانه عقاب كاسر فيخرج المختار حممة الي آخر الخبر


پاورقي

[1] جشمي بضم جيم و فتح شين.

[2] حدير بضم حاء بي نقطه و فتح دال مصغرا.

[3] شفو من عبيدالله امس غليلي - خ.

[4] ختارا - خ ل.

[5] حاولن طاغية خ ل.

[6] استار حجاب و بواب.

[7] زوحمت خ ل.

[8] متتت خ ل.