بازگشت

ذكر تفحص مختار بن ابي عبيد قتله حضرت امام را و كيفيت قتل آنها


چون خاطر مختار از مهم مخالفان آسوده شد ، بكشتن قتله امام پرداخته گفت : ما من ديننا ان نترك قتلة الحسين احياء بئس ناصر آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم انا اذا في الدنيا انا اذا الكذاب كما سموني و اني استعين بالله عليهم نه از كيش و آئين ما بود كه كشندگان امام چنين خوش و خرم بچرند ، و من هنوز بدنيا اندر با هم زشت ياريگر آل و تبار رسول الله را و دروغ زن مردي كه منم ، آن گاه با اصحاب گفت كه اسامي قاتلين امام را جريده كرده بياوردند ، و پرستاران از آن روز باز در


صدد تقحص آنها بر آمدند و همي گفت طعام و شراب گوارا مبادا گر صفحه ي زمين از آلايش وجود اين پليدان پاك نكنم ، از اسباب كشتن مختار عمر بن سعد لعنه الله و ديگر قتله امام را يكي اين بود كه يزيد بن شراحيل الانصاري در مكه بخدمت محمد بن الحنفيه رسيده از هر در سخن در پيوسته بودند ، تا ذكر مختار بن ابي عبيد در ميان آمد محمد گفت كه مختار خويشتن را شيعه ما همي شمارد ، و اينك قاتلين امام در مجلس وي بر فراز كرسيها ايمن نشسته اند ، چون يزيد بكوفه آمد اقوال محمد سلام الله عليه را با مختار بگفت ، و وي در ين كار جد بليغ كرد تا يكان يكان را بدست آورده با قبح وجهي كيفر داد ، نخستين كس كه نزد مختار آوردند آن ده تن بودند كه بر پيكر مطهر اسب تاختند ، مختار گفت تا تمامت را بر زمين خوابانيده مسامير آهن و دست و پايهايشان بكوفتند و اسبها همي تاختند تا ابدان خبيثه پاره پاره شده پيوندشان از هم بگسيخت ، سپس آتشي بلند بر افروخته جلمه را بسوخت .

آنگاه عثمان بن خالد بن اسيد الدهماني الجهني ، و ابو اسماء بشر بن شميط الغايضي و بروايتي بشر بن خوط الهمداني را كه در قتل عبدالرحمن بن عقيل انبازي كردند ، حاضر آوردند گفت هر دو را گردن زده جثه شان آتش بزد ، از آن سپس عبدالله بن اسيد الجهني ، و مالك بن نسير البدئي ، و حمل بن مالك المحاربي را در قادسيه گرفته فراز آوردند ، و مالك آن كس بود كه تيغ بر فرق امام رانده برنس خون آلود را بتاراج ببرد ، مختار گفت : يا اعداء الله و رسوله اين الحسين بن علي ادوا الي الحسين قتلتم من امرتم بالصلوة عليهم . هان اي دشمنان خدا و پيمبر وي حسين بن علي چون شد ؛ و كجا رفت مگر آن كس را كه به فرمان خداوند همي بايدتان درود فرستاد بكشتيد ، باري وي را باز پس دهيد تا برهيد ، گفتند يرحمك الله ما را قتال با حضرت وي نه از روي رضا بود ، چه شود كه بر ما ببخشائي گفت چون بود كه بر فرزند رسول ابقا نكرديد و بجرعه ي آب بر وي منت نهشتيد ، دو تن را گردن زده مالك بن نسير را گفت تا دست و پاي بريده هم نانش بگذاشتند ، تا


بدوزخ پيوست ، زياد بن [1] مالك الضبعي و عمران [2] بن خالد القشيري ، و عبدالرحمن بن ابي خشارة البجلي ، و عبدالله بن قيس الخولاني را كه از متاع امام و رس بتاراج برده بودند ماخوذ داشتند مختار را كه چشم بر آنان افتاد گفت : يا قتلة الصالحين و قتلة سيد شباب اهل الجنة قد اقاد الله منكم اليوم لقد جائكم الورس في يوم نحس آنها را نيز بدوزخ فرستاد ، عبدالله و عبدالرحمن پسران صلخب ، و عبدالله بن وهب بن عمر و الهمداني عم زاده ي اعشي همدان را حاضر كردند ، آنان را نيز از پي ياران روانه ساخت ، ابو عمره را باخذ خولي بن يزيد الاصبحي حامل راس مكرم مامور كرد ، مخذول از بيم بكنيف اندر پنهان شد ، ابو عمره بسراي در رفته ي جستجوي وي مي كرد ، از عيوف بنت مالك زوجه ي وي كه شيعت خاندان بود نشان مخذول باز جست ، و زن از آن روز كه خولي سر مطهر بخانه آورده بود با شوي معادات مي ورزيد ، عيوف گفت ندانم كجاست ، و بدست خويش ببيت الخلا اشارت كرد ، ديدندش زنبيلي بر سر گرفته متواري شده بيرونش آورده در برابر زن بكشتند ، و لاشه اش بسوختند آن گاه عبدالله بن كامل و بروايت طوسي در امالي معاذ بن هاني الكندي را بآوردن حكيم بن الطفيل السنبسي الطائي مامور فرمود ، و ملعون در روز عاشورا تيري بحضرت سيدالشهدا صلي الله عليه افكنده و جامه از بدن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بدر آورده بود ، و از آن پس مي گفت كه امام را از آن ناوك آسيبي نرسيد ، و بجامه اش بياويخت ، زنان وي زاري بعدي بن حاتم الطائي بردند تا مگر در حق وي شفاعت كند ، شيعيان كه اين بشنيدند قبل از وصول بمختار مخذول را آماج تير ساختند ، و چندان تير زدند كه چون خار پشت شده راه نيران گرفت ، عبدالله بن كامل باز آمده قصه با مختار بگفت ، بسي خشتود شده بروي آفرينها خواند

و ابن نما مي گويد : اخذ سلب العباس و رماه بسهم جمعي را مامور نمود با منقذ بن مرة العبدي از قبيله عبدالقيس قاتل علي بن الحسين الشهيد سلام الله


عليهما را ماخوذ دارند ، لعين با وجود شيخوخيت بسي شجاع و دلير بود حالي بر اسب بر نشسته نيزه بدست گرفته از سراي بدر آمده بر اصحاب مختار حمله آورد در آن هنگامه عبدالله الشبامي را نيزه بزد كه بر زمين افتاد ، و ليكن بسلامت رست و عبدالله بن كامل تيغي بر مخذول فرود آورد دست و قايه ي جان ساخت از آن ضربت دست وي شل گشت ، مخذول را تاب مقاومت نمانده بگريخت و بمصعب بن الزبير پيوست ، روزي گفتندش كه شمر بن ذي الجوشن اشتري چند از مواشي امام بغارت آورده و گوشت آن بر ياران خويش قسمت كرد ، مختار گفت تا آن خانها معلوم دارند و هر كس از آن لحوم بهره يافته بود بكشت ، و خانهاشان ويران ساخت و هم كسان فرستاد تا زيد بن رقاد الحباني را كه [3] بقولي عبدالله بن مسلم را با تير شهيد كرده بود بگيرند ، مخذول تيغ بر كشيده بمقابلت بيرون آمد ، ابن كامل اصحاب را از استعمال سيف و سنان منع كرده گفت : چندان تير و سنگ بر او افكندند تا خسته بر زمين افتاد ، سپس او را هم چنان زنده بسوختند ، آن گاه در طلب سنان بن انس بر آمد ، بدبخت گريخته جانب بصره رفت ، مختار گفت تا خانه اش ويران كردند

و بروايت ابن نما از بصره راه قادسيه گرفت ، عيون مختار واقعه بدو انها ، كردند ، تني چند مامور كرد تا ويرا ماخوذ داشته انگشتان و ديگر اطراف او ببريدند و ديگي زيت جوشانيده مخذول را اندر آن انداختند ، عبدالله بن عقبة [4] الغنوي نيز فرارا سوي جزيره شد ، بفرمود تا سراي وي خراب كردند

و بروايت ابن اثير حرملة بن الكاهل نيز بگريخت و لكن ابن نما و شيخ طوسي باسناد خود از عبدالله بن يونس ، از منهال بن عمرو روايت كرده اند كه منهال همي گفت چون مناسك حج بگذاشتم در مدينه بخدمت حضرت علي بن الحسين سلام الله عليهما آمدم چندان كه امام را چشم بر من افتاد از حال حرمله بپرسيد ،


گفتم زنده در كوفه بگذاشتمش ، در حال هر دو دست بآسمان برداشته گفت :

اللهم اذقه حرا الحديد اللهم اذقه حر الحديد للهم اذقه حر النار اللهم اذقه حر النار

منهال گويد : چون بكوفه آمدم مختار را ديدم بر كوفه استيلا يافته تهنيت را بملاقات وي رفتم ، در برزني ديدمش كه همي رفت ، سلام دادم حالي آغاز گله كرد كه با چندان مودت در ين ولايت نزد ما نيامدي ، و تبريك امارت نكردي ، من عذر خويش در غيبت از كوفه باز نموده و با وي مشغول حديث گشتم ، و همي رفتيم تا بكناسه رسيديم ، عنان باز كشيد كه همي گفتي بانتظار كسي ايستاده بيش درنگ نكرديم كه قومي بشارت گويان آمده همي گفتند مخذول دست گير شد ، و از پي حرمله را بياوردند ، چون چشم مختار بدو افتاد گفت : «الحمد لله الذي مكنني منك الجزار الجزار » جلاد را بفرمود تا دست ها و پاهايش ببريدند ، و آتش بني اندرزده كالبدش در آن افكندند ، من اين جمله همي ديدم و همي گفتم سبحان الله سبحان الله مختار گفت تسبيح خداي در همه حال نيكوست و لكن بگوي اندرين موقع موجب آن چيست ؟ من حديث خويش با سيد سجاد بتمامت باز راندم مختار گفت بخداي كه تو خود اينها از علي بن الحسين صلي الله عليهما مسموع داشته ؟ من سوگندها خوردم مختار از اسب فرود آمده سجده طولاني كرد و چون سر برداشت حرمله خود انگشت شده [5] بود ، آن گاه سوار شد و من نيز متابعت ورزيده همي رفتيم ، تا بدر سراي من رسيد ، گفتم ايها الامير چه شود كه بقدوم خويش اين كلبه مشرف فرموده ناهار بشكني ؟ گفت يا منهال تو خود گفتي كه حضرت زين العابدين چهار بار مخذول را نفرين كرد ، و خداي باري تعالي بر دست من اجابت فرمود و باز همي گوئي كه در خانه تو تغدي كنم ، و من امروز بسپاس اين توفيق كه يافته ام نيت روزه كردم عبدالله بن عروة الخثعمي كه پيوسته گفتي در روز عاشورا دوازده چوبه تير باصحاب امام افكندم ، در اين وقت گريزان بمصعب بن الزبير پيوست ، نيم شبي فوجي از دليران


را بطلب عمرو بن صبيح الصيداوي مامور ساخت ، و وي هميشه گفتي كه در واقعه كربلا بدان نيزها كه به كار بردم بسي جراحات رسانيدم ، و لكن هيچ كس از اصحاب امام عليه السلام را نكشتم ، چندان كه مردمان را خواب در ربود ياران گرداگرد سراي او فرو گرفتند ، مخذول تيغ زير بالين نهاده بر فراز بام خفته بود ، فرا رفته بگرفتندش با شمشير خويش گفت : «قبحك الله من سيف ما ابعدك علي قربك » علي الصباح اسير و دست گير نزد مختارش آوردند ، گفت چندانش با نيزه زدند كه از كثرت جراحات بمرد .

حافظ ابر و در تاريخ خود آورده كه نوفل بن طفيل را بياوردند ، صاحب شرطه گفت اين در سپاه بود اما ندانم چه كرد نوفل دست بر روي او زد ، مختار گفت معذورش دار كه از بيم جان مي كند پس بفرمود : تا هر دو دستش ببريدند و شكمش بشكافتند و دست ها در شكمش نهادند ، محمد بن اشعث بن قيس را نيز در كوفه مجال توقف نمانده بقصر خويش كه در جنب قادسيه داشت برفت مختار سرهنگي در پي فرستاده گفت : انطلق فانك تجده لاهيا متصيدا او قائما متبلدا او خائفا متلددا او كامنا متغمدا در هر حال البته سر وي بردار ، و با من آر ، اصحاب قصر را محاصره كردند و خود آن جا را دو در بود ، محمد از جانب ديگر برون آمده بمصعب ملحق گشت ، مختار هم سراي وي ويران كرد و از خشت و ديگر آلات آنجا خانه حجر بن عدي را كه زياد بن ابيه خراب كرده بود عمارت نمود ، بحدل بن سليم الكلبي را كه انگشتري امام با انگشت بر گرفته بود بياوردند گفت دست و پايش ببريدند ، و همچنانش بگذاشتند تا از كثرت خون كه از وي رفت جان بداد ، سپس در صدد اسماء بن خارجة الفزاري كه در آغاز امر در قتل مسلم بن عقيل سعايت كرده بود بر آمده روزي در مجمع عام گفت : اما و رب السماء و رب الضياء و الظلماء لتنزلن نارا من السماء دهماء حمراء سحماء تحرق دار اسماء چون اسماء اين كلمات بشنيد گفت بيش اندرين شهر امكان اقامت نماند كه ابو اسحق ديگر باره سخن بسجع راند وي نيز جلاي وطن اولي ديده آهنگ باديه كرد ، مختار بهدم سراي وي و عم زادگان


فرمان داده منقول است كه پيوسته مختار تفحص قتله امام كردي ، و بر كس ابقا ننمودي .

بروايت سبط ابن جوزي شش هزار تن از قاتلين امام مقتول ساخت ، و در بعضي روايات زياده نيز گفته اند ، و غلامان نيز خواجگان خويش كشته نزد مختار آمدندي و تمامت را آزاد كردي ، و گرني حال خواجگان بدو انهاء نمودندي تا كيفر اعمال آنها بدادي ، و بسي بودي كه غلامان بر دوش موالي خود سوار شدندي و پايها آويخته بر سينه خواجه زدندي ، و دويدن فرمودندي ، و خواجگان از بيم جان هيچ نيارستندي گفت .


پاورقي

[1] رقاد - خ ل.

[2] عمر - خ ل.

[3] الحباني بکسر حاء مهمله و بعده باء موحده من تحت.

[4] عقبه بضم عين و سکون قاف و بعده باء موحده من تحت.

[5] انگشت بفتح همزه و سکون نون و کسر گاف فارسي زغال باشد.