بازگشت

ذكرفرستادن مختار يزيدبن انس وابراهيم بن الاشتر به جنگ عبيدالله بن زياد


و هم درين سال مختار در مقام تتبع و تفحص قتله حضرت امام صلي الله عليه بر آمد ، و سبب اين بود كه چون مروان بر شام استقلال يافت ، حبش بن دلجة القيني را با لشگري جرار بجانب حجاز فرستاد ، و سپاهي بزرگ بسر داري عبيدالله بن زياد


مامور عراق نموده گفت : چون بر كوفه استيلا يابد سه روز لوازم قتل و نهب بجاي آرد، و هر چه در عراق متصرف گردد خالصه باشد ، و سالي تمام مخذول باز فر بن الحارث الكلابي ، و قبايل قيس عيلان كه دم از مطاوعت ابن الزبير ميزدند مشغول مناوشت بود ، تا مروان بدوزخ شتافت ، و عبدالملك در شام سلطنت يافت بدستور امارت لشگر بر ابن زياد مسلم داشته بسرعت سير بصوب عراق اشارت كرد ، چون مخذول را از زفر و قبايل قيس عيلان نجحي حاصل نگشت ، عزيمت موصل كرد ، عبدالرحمن بن سعيد كه از قبل مختار عامل موصل بود ، از آنجا بتكريت رفته ورود مخذول را بصفحات موصل انهاء كرد ، مختار يزيد بن انس را گفت تا بموصل رفته بمدافعت وي بپردازد ، يزيد سه هزار نفر از شجعان كوفه انتخاب كرده گفت حالي بدينقدر لشگر كفايت باشد و اگر زياده حاجت افتد استمداد كنم ، و از كوفه بيرون آمده مختار و مهتران كوفه مشايعت كردند ، مختار گفت اگر بمدد نياز افتد بنويس و چند كه مدد نطلبي من خود از پي بفرستم كه موجب قوت تو و ضعف دشمن خواهد بود ، ياران وي را بسلامت و نصرت دعا گفتند ، يزيد گفت : من همي خواهم از خداوند شهادت من مسئلت كنيد ، كه اگر پيروزي نيابم باري شهيد شوم مختار وي را وصيت ها كرده نامه به عبدالرحمن نوشت كه از عمل كناره جسته با يزيد كذارد ، يزيد همي رفت تا بجوخي در اذانات رسيده ببافكي نزول كرد ، ابن زياد وصول وي شنيده گفت بهر هزار كس دو هزار تن بفرستم ، آن گاه ربيعة بن مخارق را با سه هزار مرد . و عبدالله بن حملة الخثعمي را با سه هزار ديگر بمقاتلت فرستاد ، ربيعه يكروز پيشتر از عبدالله بن حمله فرا رسيد با آن كه يزيد را در آن هنگام بيماري سخت عارض شده بود بفرمود تا تعبيه لشگر كرده صفوف جنگ بياراستند . خود بر خري سوار گشته در قلب بايستاد ، و از بس ناتواني و ضعف پرستاران وي را با دست نگاه همي داشتند ، عبدالله بن ضمرة العذري را بر ميمنه گماشته ميسره را بسعر بن ابي سعر الحنفي گذاشته و رقاء بن عازب اسدي را رياست سواران داده گفت : اگر مرا اجل محتوم در رسد امارت لشگر و رقاء را مسلم است


و گروي مقتول شود عبدالله امير باشد ، و گر او نيز كشته شود سرداري لشگر سعر را خواهد بود سپس فرود آمده در معركه بر سريري بنشست و همي گفت من كه امير شمايم فرود آمده در برابر تيغ و تير دشمن سينه سپر كردم ، اكنون شما دانيد اگر بستيزيد يا بگريزيد ، و از شدت ضعف بيهوش شدي و باز كه بخويش آمدي لشگريان را بقتال دشمنان تحريض كردي ، چنانكه از سپيده روز عرفه تا نيمروز جنگي سخت در پيوست تا از بريق تيغ سپاه عراق جنود شام منهزم شدند اصحاب يزيد متعاقب آنها رفتند ربيعة بن مخارق در آن حال از اسب فرود آمده با هزيمتيان لشگر منادي همي كرد : يا اولياء الحق انا بن مخارق انما تقاتلون العبيد الا باق و من ترك الاسلام و خرج منه ، شكستگان لشگر را بدين سخن جرات افزوده عطف عنان كرده لختي بكوشيدند ، و عبدالله بن ورقاء الاسدي و عبدالله بن ضمره ، ربيعة بن مخارق را بقتل آورده ، شاميان بهزيمت رفتند ، غنايم موفور كسبب عراقيان آمد شاميان ساعتي راه بيش نرفته بودند كه عبدالله بن حمله با سه هزار مرد بديشان رسيده منهزمين لشگر با وي باز گشتند ، و يزيد ببافكي فرود آمده آن شب تا بامدادان پاس همي داشتند ، چون صبح روز اضحي شد فريقين بعزم نبرد صف كشيدند و تا پيشين قتالي صعب در پيوستند ، آن گاه هر يك به معسكر خود باز گشته فريضه ظهر بجاي آورده دفعه ديگر مشغول جنگ شدند شاميان را تاب مقاومت نمانده بگريختند ابن حمله با معدودي پياده جنگ ميكردند تا بضربت عبدالله بن قراد الخثعمي كشته شد ، و هر مال و خواسته ي كه بود عراقيان را نصيب گشت ، و از شاميان سيصد تن بذل اسر گرفتار آمدند ، يزيد بن انس در نفس واپسين بدست اشارت كرد تا حمله را گردن زدند ، و خود در پايان روز اين جهان فاني بدرود گفت ، ديگر رؤسا و سرهنگان حيران فرو ماندند ، ورقاء بن عازب كه بوصيت يزيد بن انس امارت لشگر بدو تعلق يافته بود بر جنازه وي نماز گذاشته سرهنگان را بخواند و گفت يزيد وفات يافت ، و من خود يكتن از شمايم ، و هيچ مهمي بيصواب ديد ياران فيصل ندهم ، اينك ابن زياد با هشتاد هزار كس آهنگ ما كرده و پيداست كه ما با چنين


لشگري اندك و خصمي چنان قوي تاب مقاومت نيست ، و اگر قبل از وصول ابن زياد و طرح قتال و جدال بكوفه عودت شود نزد دوست و دشمن عذري پذيرفته است كه امير و سردارشان بمرد ، و لشگر بي سپهسالار جنگ نكند ، و هم آن مهابت كه شاميان را از ما بدل اندر افتاده بجاست ، و گر ساز مقاتلت دهيم از مخاطرت ايمن نتوانيم بود ، چه هرگاه شاميان پيروز شوند غلبه ي ديروزين مان سود ندهد ، و نام نيك ضايع كرده باشيم ، ياران بدين راي آفرين خواندند ، و هم در حال عازم كوفه شدند ، كوفيان كه اين واقعه بشنيدند سخنها گفتند چه مرگ يزيد را استوار نمي داشتند و همي پنداشتند كه سپاه مختار شكسته شدند ، و يزيد بقتل آمده ، مختار ابراهيم بن مالك را بخواند و با هفت هزار كس بحرب ابن زياد مامور كرده گفت : چون بلشگر يزيد بن انس ملاقات كند آنان را نيز با خويشتن ببرد ، و امارت هر دو لشگر وي را مسلم باشد .

و بروايت ابن نما مختار با اصحاب و وجوه شهر پياده بعزم مشايعت بيرون آمدند ابراهيم گفت : اركب يرحمك الله مختار گفت : اني لا حتسب الاجر في خطاي معك و احب ان تتغير قدماي في نصر آل محمد و الطلب بدم الحسين عليه السلام ابن نما سپاه ابراهيم را دوازده هزار و بيست هزار مرد نيز آورده است ، مختار بكوفه آمد و ابراهيم حمام اعين را معسگر ساخت مگر كوفيان را از مختار رنجش و كدورتي بود كه عجمان و موالي را بر اشراف مزيت مي نهاد ، و نيز بيشتر رؤسا قتله ي حضرت امام عليه السلام و از مختار هراسان بودند چندان كه ابراهيم از كوفه بيرون رفت امارت ضعف بر وجنات حال مختار مشاهدت كردند ، و خود متنهز فرصت بودند كه نقض عهد كنند كه بيعتشان با مختار از بيم جان بود حالي نزد شبث بن ربعي رفته گفتند امارت مختار نه برضاي ما بود ، و نيز از وي آزرده و برنج اندريم كه غلامانرا بر ما ترجيح نهاد ، و عطيات كه ما را بود بدانها فزونتر داد ، همي خواهيم كه از اين امارت كرانه كند ، شبث گفت باري تا از وي ملاقات كنم و تقرير شما در ميان نهم ، شبث بدار الاماره رفته يكيك تقرير كوفيان را ادا كرد مختار گفت در تمامت


مقاصد و خشنودي ايشان بجويم ، و مطالب مقرون بانجاح دارم ، چون سخن بذكر موالي و عطاياي ايشان رسيد ، مختار گفت درين نيز مضايقت نيست ، و ليكن همي بايد تا پيمان دهند كه با بني اميه و ابن الزبير لوازم قتال و جدال بجاي آرند ، شبث پيام مختار برؤساي كوفه بگذاشت ، و دگر باره پاسخ نياورد : مشايخ كوفه و قتله امام بر حرب مختار يكدله شدند ، از آن جمله شبث بن ربعي و محمد بن الاشعث ، و عبدالرحمن بن سعيد بن قيس ، و شمر بن ذي الجوشن ، بسراي كعب بن ابي كعب الخثعمي رفته وي را بر خلاف مختار دعوت كردند ، كعب بپذيرفت ، و از آن جا نزد عبدالرحمن بن مخنف الازدي شدند ، و باتفاق با خويش ترغيب كردند عبدالرحمن گفت بر همگان معلوم است كه شجعان قوم با مختار بيعت كرده و بر زياده موالي و بندگان شما با شجاعت عربان و عداوت عجمان در ركاب او شمشير همي زنند ، راي آن كه شما با اهل شهر و عشاير خويش مخالفت مورزيد و خون خويشتن بدست خود مريزيد ، چه پيداست كه اهل شام و بصره بترك اينان نگويند ، و البته در صدد مدافعت برايند و كفايت اين مهم بي هيچ رنج شما بكنند ، ياران گفتند زينهار تا اين اجماع پراكنده نكني ، و اين تدبير فاسد نسازي عبدالرحمن سر رضا بجنبانيد ، و وعده موازرت داد ، حالي قوم بيرون آمده خلاف آشكار كردند مختار كه واقعه بدانست بسا باط نزد ابراهيم بن الاشتر كس فرستاد و بعودت بكوفه و سرعت سير اشارت كرد و از اين سوي بمخالفين پيغام فرستاد كه موجب چندين اجماع چيست ؟ اگر مسئلتي باشد ببايد گفت تا قرين نجح و اسعاف آيد گفتند وظيفه آن كه از امارت اعتزال جوئي كه همي گفتي بفرمان محمد بن الحنفيه است ، و اين سخن بدروغ بود ، مختار كه باصابت راي ، و كمال خرد ممتاز بود همي خواست كه آنان را مشغولي پيدا شود ، و كار حرب باز پس اندازند ، تا ابراهيم بكوفه رسد ، پاسخ گفت كه شما موثقين خويش بمحمد فرستيد ؛ و من نيز تني چند بخدمتش روانه كنم ، تا خود در ينباب چگويد و حقيقت آشكار شود مخالفان نپذيرفتند و همچنان مستعد قتال ايستاده كوي و بزن بگرفتند ، بروايت


ابن نما در آن وقت با مختار زياده از چهار هزار كس نبود ، مخالفان ابتدا بجنگ كردند و شبان روزي فيما بين آنها حرب قايم بود .

ابن اثير در كامل التاريخ آورده كه رفاعة بن شداد بعد از واقعه عين الورده با مختار بيعت كرد ، و چون كذب وي بر محمد بن الحنفيه بدانست مخالفت آشكار نموده منتهز فرصت مي بود كه وي را ناگهاني به قتل آرد ، و بدين حديث نبوي كه شنيده بود : من ائتمنه رجل علي دمه فقتله فانا منه بريئي دست باز مي داشت ، چندان كه كوفيان اظهار خلاف كردند ، رفاعه نيز بديشان پيوست و در اين وقت ميان اهل يمن كه بر مختار بيرون آمده بودند در تقدم نماز اختلاف پديد آمد ، عبدالرحمن بن مخنف كه از آغاز بدين فتنه همداستان نبود گفت : اين نخستين خلاف است كه آشكار همي نمائيد ، چون است كه سيدالقراء رفاعة بن شداد را مقدم نمي داريد ؟ يمانيان اين راي را پسنديده رفاعه را بامامت بگزيدند و رفاعه بديشان نماز همي گذاشت ، تا بقتل آمد ، علي الجمله فرستاده مختار شبانگاهي بابراهيم رسيده از واقعه بياگاهانيد ابراهيم در حال عزيمت كوفه نموده ، آن شب و روز ديگر همي آمد تا پسين به كوفه رسيده شب در مسجد بسر برد ، روز ديگر مختار ابراهيم را با شجعان قوم بحرب مضريان مامور ساخت ، و خويشتن آهنگ قتال يمانيان كرد و محاربات سخت رويداد كه در شرح آن زياده فايده نيست ، در اثناي گير و دار از اصحاب مختارا نداي يا لثارات الحسين بر آمد ، يزيد بن عمير بن ذي مران الهمداني ، از جمع كوفيان شعار يا لثارات عثمان آشكار كرد ، رفاعه كه اين شعار بشنيد گفت مرا با اينان چه كار ، هرگز مباد كه به خون خواهي عثمان با اين جمع موافقت كنم ، عشيرت وي گفتند با طاعت تو در چنين ورطه هولناك در آمديم ، و اكنون كه هنگامه جنگ گرم شد ما را بمراجعت و خذلان قوم امر همي كني ، رفاعه اين سخنان را وقعي ننهاده بدانها عطف عنان كرده بدين گونه رجز مي ساخت



انان ابن شداد علي دين علي

لست لعثمان بن اروي بولي



لاصلين اليوم فيمن يصطلي

بحر نار الحرب غير مؤتلي




اين بگفت و از مخالفان جدا گشته دگر باره با آنان مقاتلت كرد تا كشته شد ، شورشيان شكستي فاحش يافتند ، و از جمله سرهنگان يزيد بن عمير ، و نعمان بن صهبان الجرمي [1] و فرات بن زحر بن قيس ، و عبدالله بن سعيد بن قيس ، و عمر بن مخنف ، بقتل آمدند و زحر بن قيس ، و عبدالرحمن بن مخنف را مجروح از معركه بيرون بردند ، گروهي ديگر مختفي شدند ، چنان كه از خانهاي وادعين پانصد تن اسير بگرفتند بازوان بسته به مختار آوردند ، مختار گفت تا پژوهش احوال آنها كردند ، دويست و چهل و هشت تن از آن جمله را كه قاتلين امام بودند گردن زد ، و اصحاب مختار نيز جمعي ديگر را بدون دستوري بكشتند مختار كه واقعه بشنيد از بقية السيف پيمان بستد كه بر خلاف وي اجماع و با دشمنانش مظاهرت نكنند ، سپس آنان را اطلاق كرده گفت : ندا در دهند هر آن كو بسراي خود رفته در بر وي بر بندد ايمن باشد ، مگر آن كه در قتل امام انبازي داشته .

ابن اثير در كامل التاريخ آورده كه عايشه بنت خليفة بن عبدالله الجعفيه كه يكي از زوجات حضرت امام بود به مختار كس فرستاده در خواست كرد تا لاشه فرات بن زحر را دفن كند ، مختار اجازت فرمود ، و هم اندرين روز عبدالرحمن بن سعيد بن قيس الهمداني كشته شد ، سعر بن ابي سعر و ابو زبير الشبامي [2] و تني ديگر مدعي قتل وي شدند پسر عبدالرحمن بابي الزبير گفت : خواجه قبيله خويش بكشتي ، در جواب اين آيت بخواند : لا تجد قوما يؤمنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله الآيه [3] چون معركه سپري گشت هفتصد و هشتاد تن از مخالفان كشته يافتند كه بيشتر از اهل يمن بودند و اين واقعه در بيست و ششم ذي الحجه سنه ست و ستين واقع شد ، و از اين روز اشراف كوفه بقصد بصره بيرون آمده جلاي وطن اختيار كردند از آن جمله عمرو بن حجاج الزبيدي كه از


جمله قتله امام در كربلا بود بر نشسته جانب واقصه گرفت ، و ديگر كس از وي عين و اثر نديد ، بروايت ديگر از شدت عطش توانائيش نمانده بر زمين افتاد ، تني چند از اصحاب مختار بدانجا رسيده سرش برداشتند ، شمر بن ذي الجوشن عليه اللعنه نيز براه باديه رفت ، مختار بشنيد و غلام خويش زربي (زرين ) را با گروهي بتعاقب او مامور ساخت ، چندان كه فرا رسيدند شمر با ياران گفت اندكي دورتر تا مگر غلام در گمان افتد كه گريخته ايد و در قتل من طمع محكم كند ، اصحاب شمر به يك سو رفتند ، زربي با دلي قوي جانب شمر آمد مخذول بيك حمله او را مقتول ساخت ، و از آن جا بكلتانيه رفته بر نشيب پشته ي فرود آمد ، عبدالله بن مسلم الضبابي با شمر گفت : اي كاش كه از اين جا به مكاني ديگر تحويل نمائي كه از اين پس بر تو بسي بيم است ، گفت مگر چندين هراس از اين دروغ زن بايد داشت بخداي كه سه روز ديگر از اين جاي كه منم گامي آن سو تر نگذارم ، «ملاء الله قلوبهم رعبا » آنگاه مردي از اهل ديه را فراخوانده سخت بزد ، نامه بدو داد تا به مصعب بن الزبير برد ، مرد كه از ستم شمر آزرده و خسته بود نامه ستده بديه آمد ، و مختار ابو عمره را از پيش با جمعي از سپاهيان بدان جا فرستاده بود كه تاميان كوفه و بصره مسلحه باشد ، مسكين نزد ابي عمره رفته از شمر شكايت برد ، در آن اثنا تني از همراهان ابو عمره بنام عبدالله الرحمن بن ابي الكنود آن نامه در دست وي ديد كه بر عنوان نبشته بود : «للامير مصعب بن الزبير من شمر » حالي كه نامش ديدند نشانش جستند ، گفت ما بين شما و او سه فرسنگ راه زياده نيست ، ابو عمره با ياران آهنگ شمر كردند ، مخذول و ياران در خواب بودند آواز سم ستوران بشنيدند همي پنداشتند كه مگر صوت نزول ملخ است ، سراسيمه برجستند تا خود چيست سواران چون سيل مايج از پشته فرود آمدند ، اصحاب مخذول اسبان بجاي گذاشته بگريختند و مخذول را فرصت پوشيدن لباس نمانده ازاري از برد يماني بسته نيزه بدست گرفته حمله آورد و سپيدي برص از زير جامه همي درخشيد لختي بكوشيد و سپس نيزه افكنده تيغ برداشت ، و بدينگونه رجز ميساخت :



نهبتموا ليث عرين با سلا

جهما محياه يدق الكاهلا






لم يريو ما عن عدونا كلا

الا كذا مقاتلا او قاتلا



نيز حهم ضربا و يروي العاملا



ناگاه بانگ «قتل الخبيث قتله ابن ابي الكنود » بر آمد . سرش برداشتند و لاشه اش با سگان بگذاشتند .

و بروايت ابن نما ابو عمره مخذول را بكشت ، و سر را نزد مختار آوردند مختار گفت تا با ديگر سرها در رحبة الخدامين برابر جامع كوفه بياويختند .

و شيخ طوسي در امالي آورده كه مخذول را در آن جنگ بسي جراحات رسيد ، ابو عمره وي را بمختار فرستاد گفت تا گردنش زدند ، و ديكي مالامال روغن گداخته بدنش در آن افكندند تا موي و اجزاي تنش از هم فرو ريخت .

و ابن حجر در صواعق گفته : «و خص شمر قاتل الحسين بن علي بمزيد نكال و اوطئوا الخيل صدره و ظهره ، لانه فعل ذلك بالحسين عليه السلام و در روز ديگر بعد از اين واقعه ابراهيم ابن الاشتر را بقتال ابن زياد روانه ساخت ، چنانكه در موضع خود بيايد


پاورقي

[1] صهبان بضم صاد مهمله و سکون هاء و جرمي بفتح جيم معجمه و سکون راء مهمله.

[2] ابو زبير بضم زاء معجمه و فتح باء موحده مصغرا و شبام بکسر شين.

[3] سوره مجادله آيه 22.