بازگشت

خروج مختار بن ابي عبيد و بيعت اشراف كوفه با وي


در اين اثنا عبدالله بن الزبير عبدالله الخطمي و ابراهيم بن محمد را از امارت كوفه و جبايت خراج معزول كرده ، عبدالله بن مطيع العدوي را بايالت منصوب داشت ، و حارث بن عبدالله بن ابي ربيعه را ولايت بصره داده ، شبانگاهي ابن مطيع آهنگ كوفه كرد ، بحير بن ريسان حميري گفت : البته امشب عزيمت موقوف داري كه قمر در ناطح است از آن كه عبدالله مردي شجاع و دلير بود ، گفت مگر جز مكافحت و مناطحت همي جوئيم ، و آن چنان شد كه وي خود خواسته بود :

فكان البلاء موكلا بمنطقه بدين گونه همي آمد تا بيست و پنجم رمضان المبارك وارد كوفه شد ، اياس بن ابي مضارب عجلي را بر شرطه خويش گماشت ، و خود بمنبر آمده بدينگونه خطبه خواند :

اما بعد فان اميرالمؤمنين بعثي علي مصركم و ثغوركم و امرني بجباية فيئكم و ان لا احمل فضل فيئكم عنكم الا برضا منكم ، و ان اتبع وصية عمر بن الخطاب التي اوصي بها عند وفاته و سيرة عثمان بن عفان فاتقوا الله و استقيموا و لا تختلفوا و خذوا علي ايدي سفهائكم فان لم تفعلوا فلوموا انفسكم فوالله لاوقعن بالسقيم العاصي و لا قيمن درء الاصعر المرتاب ، از جمع مردمان سائب بن مالك الاشعري گفت : كه ما بحمل فضلة عطاياي خويش رضا ندهيم ، و مرضي خاطر ما چنان است كه آن چه از عطيات اهل بلد فزون آيد هم بر آنها قسمت شود ، و خود ما را بروش عمر و عثمان نياز نيست و البته بسيرت اميرالمؤمنين علي صلي الله عليه معاملت بايد كرد ، يزيد بن انس نيز بر پاي خاسته گفت : بدين سخن مزيد نيست ابن مطيع كه اين بشنيد گفت بدان گونه رفتار كنم كه همي خواهيد چون بسراي شد اياس بن مضارب نزد وي آمده گفت : مهم مختار سخت محكم شده و سائب بن مالك خود يكي از سرهنگان


لشكر او است ، وظيفه آن كه مختار را نزد خود خواني ، و بزندان اندر كني تا كارها بسامان شود ، و امارت استقامت پذيرد ، ابن مطيع زائدة بن قدامه ، و سحين بن عبدالله البرسمي الهمداني را باستدعاي مختار بفرستاد ، مختار عزيمت دار الاماره نمود زائده اين آيت بخواند :

و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين . مختار جامه بيرون كرده رنجوري پديدار نمود ، و پوشش خواسته گفت : باري شما برويد كه من نتوانم آمد چه برد شديد و امارت مرض در خود معاينه مي كنم ، و عذر من با امير بگوئيد ، فرستادگان باز گشتند و ابن مطيع بترك وي گفت ، و مختار كس فرستاده مهتران اصحاب را فر اخوانده در خانهاي اطراف خويش جمع آورده بدان سر بود تا محرم سنه ست و ستين خروج كند درين هنگام عبدالرحمن بن شريح الشبامي الهمداني ، با سعيد بن منقذ الثوري ، و سعر بن ابي سعر الحنفي ، و اسود بن جراد الكندي ، و قدامة بن مالك الجشمي ، ملاقات كرده گفت : مختار همي خواهد تا بمعاونت ما خروج كند و خود هيچ ندانيم كه اين دعوت بفرمان محمد بن الحنفيه عليه السلام است ، يا از خويشتن همي گويد ، باري خود ما بخدمت وي رويم و واقعه با وي بگوئيم ، اگر رخصت دهد اتباع وي فريضه باشد ، و گر ني اجتناب اولي خواهد بود كه مرد خردمند هيچ چيز با دين خويش برابر نگيرد ، و كيش خود بر جهان و جهانيان بر گزيند ، يارنش بر اصابت راي بستودند ، و جانب محمد بن الحنفيه شدند ، محمد از حال عراقيان پژوهش كرد ياران حال مختار انهاء كردندو در متابعت وي استيذان نمودند ، محمد خطبه خوانده فضايل اهل بيت طاهره و مصائب آنها بر شمرده گفت : و اما ما ذكرتم ممن دعاكم الي الطلب بدمائنا ، فوالله لوودت ان الله انتصر لنا من عدونا بمن شاء من خلقه ياران گفتند اين خود اجازت است ، و اگر خروج را كاره بودي نهي فرمودي ، و ابن نما اين حكايت را با اندك تغييري روايت كرده ، و در آخر كلام خود ، گفته : كه محمد با عبدالرحمن و ياران گفت : بايد تا بحضرت


امام سجاد زين العابدين عليه السلام رويم ، و از وي دستوري طلبيم ، اصحاب بخدمت آمده حال مختار عرضه كردند ، امام بيش نفرمود : يا عم لوان عبدا زنجيا تعصب لنا اهل البيت لوجب علي الناس موازرته ، فخرجوا و قد سمعوا كلامه و هم يقولون : اذن لنا زين العابدين و محمد بن الحنفيه ، همچنان شيعيان منتظر قدوم ياران بودند تا چه فرمان در رسد ، و مختار نير هراسان بود كه مبادا كار باژگون و اصحاب از گرد وي پراكنده شوند ، ياران هم از راه بخانه مختار شدند گفت : ما ورائكم فقد فتنتم و ارتبتم ؟ گفتند محمد ما را بنصرت تو امر فرموده ، مختار تكبير گفت و شيعيان را فرا خوانده گفت : ان نفرا قد احبوا ان يعلموا مصداق ما جئت به ، فرحلوا الي الامام المهدي فسالوه عما قدمت به عليكم فنبائهم اني وزيره و ظهيره و رسوله و امركم باتباعي و طاعتي فيما دعوتكم اليه من قتال المحلين و الطلب بدماء اهلبيت نبيكم المصطفين . سپس عبدالرحمن بن شريح بپاي خواسته از مسير خود و ياران بخدمت محمد بن الحنفيه و فرمان وي بمظاهرت و معاونت مختار باز رانده گفت : ليبلغ الشاهد الغائب ، البته ساز و برگ سفر بر گيريد ، و اهبت جنگ آماده كنيد ، و ديگر رؤسا و مهتران نيز از اين جنس سخنها گفتند و شيعيانرا اجماعي بزرگ دست داد ، و خود از آن جمله عامر شعبي و پدرش شراحيل بودند، چندان كه قصد خروج كردند اصحاب مختار گفتند اكنون كوفيان بر دفع شما يكدله اند ، و البته با عبدالله بن مطيع موافقت كنند ايكاش كه ابراهيم بن مالك الاشتر نيز اين دعوت را اجابت كردي ، تااستظهار اين قوم بوجود او تمام شدي ، كه نسبي شريف و عشيرتي بسيار دارد ، ارجو كه خداوند اين طايفه را بدو نيرو بخشد ، مختار اين راي بپسنديد و سرهنگان را گفت تا ابراهيم را ملاقات كنند ، و به بيعت دعوت نمايند ، شعبي و ياران جانب ابراهيم رفتند قصه در ميان نهادند ، مواقف و مآثر پدرش اشتر را در حروب و خدمات اميرالمؤمنين صلي الله عليه بياد آوردند ، ابراهيم گفت اني دعوت را اجابت كنم ، و خون سيد الشهداء عليه السلام بجويم ، و لكن همي بايد تا امارت قوم مرا باشد فرستادگان گفتند امارت را شايسته تر از تو كس نيست ، و لكن امروز اين امر مختار را مسلم است


كه مهدي امت محمد بن الحنفيه وي را فرمان داده است ، ابراهيم بيش سخن نگفت و فرستادگان باز گشتند چون از اين واقعه سه روز بگذشت مختار با شراحيل و شعبي و تني چند از رؤساي قوم بخانه ابراهيم رفت ، ابراهيم ياران را و سادها بنهاد و مختار با وي بر يك مسند بنشست ، در آن مجمع مختار آغاز سخن كرده گفت اينك منشور مهدي محمد بن علي اميرالمؤمنين است كه امروز پس از انبياي مرسلين بهترين مردمان او است كه بنصرت و موازرت من همي فرمايدت ، آن گاه شعبي را گفت تا آن نامه بدر آورد اندر آن بنشته بود

من محمد المهدي الي ابراهيم بن مالك الاشتر سلام عليك فاني احمد الله اليك الذي لا اله الا هو ، اما بعد فاني قد بعثت اليكم اميني و وزيري الذي ارتضيته لنفسي و امرته بقتال عدوي ، و الطلب بدماء اهل بيتي ، فانهض معهم بنفسك و عشيرتك و من اطاعك ، فانك ان تنصرني و اجبت دعوتي كانت لك بذلك عندي فضيلة ، و لك اعنة الخيل و كل جيش غاز و كل مصر و منبر و ثغر ظهرت عليه فيما بين الكوفة و اقصي بلاد الشام ، اين نامه بخواندند مگر ابراهيم بدان انكار كرده گفت محمد از اين پيش نيز بمن مكتوب مي فرستاد ، و بر عنوان نامه (نام ) نامي پدرش امير عليه السلام و وي بود ، چون است كه اكنون در نامه مهدي نگاشته ، مختار گفت آن روزي بود و امروز خود روزي ديگر است ، ابراهيم گفت گواه بايد كه اين نامه مزور نيست ، زيد بن انس و احمر بن شميط و عبدالله بن كامل شهادت دادند ، و شراحيل و شعبي خاموش بماندند حالي ابراهيم از صدر مجلس آن سوتر رفته مختار در صدر بنشست ، و ابراهيم با وي بيعت كرد چون مختار عازم خانه خود شد ابراهيم شرايط متابعت و مشايعت بجاي آورد ، چندان كه مختار بسراي رسيد ابراهيم باز گشته دست شعبي را گرفته گفت : يا شعبي تجافي تو و شراحيل از شهادت فهم كرد، مگر همي پنداري كه اين مردمان گواهي بدروغ دهند ؟ گفت اينان كه شهادت دادند خواجگان شهر و مشايخ قبايل و فرسان عربند ، و البته سخن حق گويند ابراهيم اسامي گواهان ثبت كرده عشيرت


و ياران خود بخواند ، و قصه بديشان باز رانده هر شبانگاه بمنزل مختار آمدي ، و در كار كارزار مشورت كردندي ، تا ميعاد خروج بر شب پنجشنبه چهاردهم شهر ربيع الاول سنه ست و ستين نهادند ، چون موعد نزديك آمد شبي ابراهيم بن االشتر فريضه شام با ياران ادا كرده بدستور قصد سراي مختار نمود ، و خود اسلحه و آلات در زير جامه فراز كرده بودند ، اياس بن مضارب صاحب شرطه با عبدالله بن مطيع گفت البته مختار اندرين شب و يا دگر شب خروج كند ، و من پسر خويش راشد را بكناسه فرستادم ، تا نيك پاس دارد وظيفه آنكه بهر يك از جبانات كوفه سرهنگي فرستي تا شرايط محارست بجاي آرند ، و هم مختار خائف شود ، ابن مطيع عبدالرحمن بن سعيد بن قيس الهمداني را بجبانه السسبيع مامور كرده گفت : تا كفايت مهم قبيله همدان در عهده ي او باشد ، و كعب بن ابي كعب الخثعمي را بجبانه بشر و زحر بن قيس الجعفي را بجبانه كنده ، و عبدالرحمن بن مخنف را بجبانه صائدين ، و شمر بن ذي الجوشن را بجبانه سالم و يزيد بن رويم را جبانه مراد ، و شبث بن ربعي را بسنچه نامزد ، و برعايت جانب تحفظ و تقيظ وصيتها كرده با شبث گفت : از هر سو كه بانگ قوم بر آيد بد آنجا گراي ، و اين جمله در روز دوشنبه بود ، شب سه شنبه ابراهيم بعادت خويش با صد تن بعزم خانه مختار بيرون آمده خود و ياران قبا بر روي زره پوشيده بودند كه احماع اصحاب ابن مطيع مي دانستند ، ياران بابراهيم گفتند از طريق معهود كناره كرده براهي ديگر همي رو گفت ني كه از كرانه قصر و وسط بازار در نگذرم تا مخذولان هوان خويش بدانند ، بدين گونه از در خانه عمرو بن حريث و باب الفيل روانه بود ، در اين اثنا اياس بن مضارب با شرطيان فراز آمده نامشان باز جستند ابراهيم نام و نسب آشكار كرد ، اياس گفت چندين اجماع را در ين نيم شب البته سببي است ، و من دست باز ندارم تا ترا بخدمت امير برم ، ابراهيم از قبول آن امتناع كرد و اياس همچنان مصر بود ، ابراهيم يك تن از ياران اياس را كه ابوقطن گفتندي و با وي سابقه مصادقت داشت فرا خواند ، ابو قطن پنداشت كه مگر ابراهيم را با وي سخني است


تا نزد اياس شفاعت كند ، چندان كه نزديك آمد نيزه از دست وي ربوده بچنبر گردن اياس زده مردي را گفت تا سرش بر داشت ، شرطيان گريزان جانب ابن مطيع گرفتند عبدالله بن مطيع راشد بن اياس را بر شرطيان گماشته سويد بن عبد الرحمن المنقري را گفت در كناسه مشغول حراست باشد ، ابراهيم سوي مختار شده گفت ميعاد شب پنجشنبه بود و اكنون كه نه باختيار ما كار اين چنين پيش آمد از خروج گزير نيست مختار اظهار شادي كرده گفت اين نخستين پيروزي است كه روي داد ، حاليا سلاح كارزار بر تن راست كرده سعيد بن منقذ را گفت تا آتشي بلند بر افروخت ، و عبدالله بن شداد را فرمود تا نداي منصور امت در داد و سفيان بن ليلي ، و قد امة بن مالك را گفت تا شعار يا لثارات الحسين برداشتند ابراهيم با مختار گفت سرهنگان ابن مطيع محلات و شوارع كوفه گرفته اند ، و بيعتيان نتوانند آمد ، من با اصحاب گرد بر زنها همي گردم و شعار آشكار كنم تا ياران ما ملحق شوند ، و تو با اين جمع در همين جا باش ، و هر كس با تو پيوندد با خويش نگاهدار تا اگر مخالفان آهنگ تو كنند نيروي مدافعت باشد ، و من نيز هر چه زودتر با تو آيم مختار گفت باري برو و در آمدن بشتاب و زينهار تا بتواني با والي كوفه و لشگريان وي ابتدا بجنگ نكني ، ابراهيم در كوچها همي گشت و مردمان بدو همي پيوستند ، و چندان كه توانستي از سرهنگان ابن مطيع بر كرانه رفتي چندان كه بمسجد آل سكون رسيد جماعتي از قبيله زحر بن قيس الجعفي بر ايشان حمله آوردند، و از دم تيغ ابراهيم بهزيمت شدند ، و ابراهيم بدين گونه دعا مي كرد : اللهم انك تعلم انا غضبنا لاهل بيت نبيك ، و ثرنا لهم فانصرنا علي هولاء ابراهيم تا جبانه اثير شد ، ديگر باره بشعار ندا در داد ، سويد بن عبدالرحمن المنقري بدان طمع آمده بود كه مگر آسيبي بشيعيان رساند مگر ابراهيم اغفلتي افتاده بود كه ناگاه دشمن را با خويش در يكجا ديد ، با اصحاب خويش گفت : يا شرطة الله انزلوا فانكم اولي بالنصر من هؤلاء الفساق الذين خاضوا في دماء اهل بيت نبيكم ياران بر زمين آمده مشغول جدال شده سويد بن عبدالرحمن و عوانان


را هزيمت كردند اصحاب ابراهيم متعاقب آنها همي رفتند تا بكناسه رسيدند ، با ابراهيم گفتند چنين كه اينان هراسان بگريختند همي بايد تا زياده در پي رويم گفت ني كه نزد مختار ببايد رفت كه در غيبت ما بوحشت اندر است تا بدين پيروزي كه خداوند مان روزي كرده بشارت دهيم كه نيروي وي و ياران افزون شود ، و نيز ايمن نيم كه دشمنان كيدي انديشيده و با وي ساز جنگ داده باشند ، چندان كه ابراهيم بر در سراي مختار رسيد آواز و غلغله شديد شنيد و اين بدان بود كه شبث بن ربعي از جانب سبجه بدو هجوم آورد و مختار يزيد بن انس را بمدافعت وي گماشت ، و حجار بن ابجر العجلي از طرف ديگر حمله كرد ، و احمر بن شميط را در برابر وي داشت در اين هنگام كه بين الفريقين هنگامه قتال و جدال گرم بود ، ابراهيم از پس پشت مخالفان از سوي قصر در رسيد ، حجار و متابعان را بمجرد استماع ياراي مقاومت نمانده بكوي و برزن پراكنده شدند و قيس بن طهفه النهدي نيز با صد تن فرا رسيده بر شبث حمله آورد شبث كه اين بديد از راه گرديده خويش را بعبدالله رسانيده گفت همي بايد تا امرا را از محلات كوفه بخواني ، و با قبايل و عشاير بجنگ اينان فرستي كه سخت قوت يافته اند ، مختار كه اين بشنيد با اصحاب بيرون آمده بدير هند رفت .

و بروايت ابن نما و روضة الصفا ، عبيدالله بن الحر الجعفي نيز در آنجا بمختار پيوست ، و جنگي سخت كرد ، قبيله شاكر را از بيم كعب الخثعمي ياراي خروج نبود چه طريق آمد شد برايشان مسدود ساخته بودند ، ناگاه ابو عثمان النهدي بانگ : يالثارات الحسين يا منصور امت امت ، يا ايها الحي المهتدون ان امين آل محمد و وزيرهم قد خرج و نزل دير هند ، و بعثني اليكم داعيا و مبشرا فاخرجوا رحمكم الله برداشت ، شاكريان كه اين منادي بشنيدند نداي يا لثارات الحسين در داده با كعب آغاز قتال كردند ، تا از راه بيك سو شد ، و بمختار ملحق گشتند ، عبدالله بن قتاده نيز با دويست تن آهنگ معسكر مختار كرد ، نخست كعب از در ممانعت در آمد ، چون دانست كه از عشيرت وي است تعرض نرسانيد ، تا برفتند ، طايفه


ديگر از بني شبام در پايان شب قصد لحاق بمختار نمودند ، عبدالرحمن بن سعيد الهمداني پيام كرد باري از جبانة السبيع ميائيد ايشان نيز برفتند ، تا بدينسان از تمامت دوازده هزار كس كه با مختار بيعت كرده بودند سه هزار و هشتصد تن جمع آمدند ، و مختار سپيده دم نماز با اصحاب بگذاشت .

قال ابن نما قال الوالبي و حميد بن مسلم و النعمان بن ابي الجعد خرجنا مع المختار فوالله ما الفجر الفجر حتي فرغ عن تعبية عسكره فلما اصبح تقدم و صلي بنا العذاة فقرا و النازعات و عبس فوالله ما سمعنا اما ما افصح لهجة منه

ابن مطيع مهتران كوفه را به مسجد احضار و شبث را با سه هزار مرد ورا شد بن اياس را با چهار هزار كس بحرب مختار گماشت ، سعر بن ابي اسعر الحنفي كه تا آن وقت امكان خروج نمي يافت خويشتن را بمختار رسانيده ، از آمدن راشد آگهي داد ، علي الفور مختار ابراهيم بن اشتر را با هفتصد سوار و ششصد پياده بمقابلت راشد ، و نعيم برادر مصقله بن هبيره را با سيصد سوار ، و ششصد پياده بمدافعت شبث روانه ساخت و خود در موضع مسجد شبث ايستاده يزيد بن انس را با نهصد تن پيشروي بداشت ، نعيم سعر بن ابي سعر را بر سواران گماشته و خود با پيادگان بعزم قتال مبادرت كرده وي را با شبث جنگي سخت دست داد چندان كه ساعتي از روز بر آمد سپاه مخالف بهزيمت شدند ، دگر باره شبث هزيمتيان را تحريض كرد تا باز گشتند ، و جنگ از سر گرفتند نعيم مقتول و سعر با گروهي مامور شدند ، شبث اسيران عرب را رها كرد ، و موالي را از تيغ گذرانيده از آنجا رو بسوي مختار نهاد ، ابن مطيع يزيد بن الحرث بن رويم را با دو هزار تن مامور كرد تا بر كويها و برزن ها بايستادند كه كس را امكان عبور و مرور نباشد چند كه از قتل نعيم آثار وهن بر وجنات مختار پديد بود ، حالي يزيد بن انس را رياست سواران داده خود با پيادگان بايستاد شبث با سواران دگر باره حمله آوردند و شيعيان همچنان در مركز خويش ثابت بودند ، در آن حال يزيد بن انس بانگ بر آورده گفت : يا معشر الشيعه


از اين پيش كه در سراي خويش مقيم و فرمان دشمنان را مطيع بوديد بر يك تن ابقا نمي رفت كه جمله را بكشتندي ، و دست و پاي بريده بردار زدندي ، و چشمها بر آوردندي و اين مصائب و نوائب در راه محبت اهل بيت پيمبرتان همي بايست كشيد ، حالي كه كار از مسالمت بمصادمت و از مصالحت بمكافحت كشيده پيداست كه مآل حال بر چه منوال باشد ، آن كس كه امروز چون مردان در ميدان كشته نشود فرداست كه مانند اسيران بخواري بقتل رسد ، و باز هر ان كو امروز از مرگ برهد دگر روز از اينان با زن و فرزند خويش آن معاملت بيند كه مرگ بر زندگاني بگزيند : و الله لا ينجيكم منهم الا الصدق ، و الصبر و الطعن الصائب و الضرب الدارك ، ياران بدين سخن قوي دل شده مهياي قتال و جدال گشته بزانو در آمده گوش بر فرمان بودند ابراهيم راشد را ديد كه با چهار هزار تن شرطي مستعد جنگ ايستاده است با ياران گفت تا از فزوني اينان نشكوهيد كه يك تن مرد شكيبا از ده كس نيكوتر باشد كه خداوند يار صابران است ، آن گاه خزيمة بن نصر العبسي را با سواران بحرب دشمن مامور ساخته و خود پياده شده با رجاله حمله آورده قتالي شديد واقع شد خزيمه راشد را از پي پدر فرستاده نداي : قتل راشد و رب الكعبة ، در داد ، شرطيان بهزيمت رفتند و ابراهيم و خزيمه جانب مختار گرفتند ، و شيعيان را نيروئي ديگر پديدار شد ، ابن مطيع حسان بن فائد العبسي را با دو هزار تن مامور كرد ، حسان در برابر ابراهيم آمده همي خواست تا آسيب وي از لشگريان كه در سنجه بودند بگرداند ، ابراهيم پيش تاخت ياران حسان قبل از استعمال سيف و سنان بگريختند ، حسان بحمايت ياران پاي ثبات افشرده ايستاده بود ، خزيمه بر وي حمله آورده گفت اگر نه اواصر قرابت بودي ، تو نيز از اين معركه جان بدر نبردي ، باري تا تواني بگريز ، در اين اثنا اسب وي بسر در آمده بر زمين افتاده و باز همچنان پياده جنگ مي كرد ، و خزيمه فرا رسيده گفت : يا حسان بيهوده خون خويش مريز كه در امان مني ، و شرح حال با ابراهيم گفت ، ابراهيم خزيمه را تحسين كرده حسان را اسبي داد ، تا سوار شده برفت ، سپس ابراهيم خواست تا جانب مختار رود و شر شبث از وي باز دارد ، يزيد


بن الحرث در صدد ممانعت بر آمد ، ابراهيم خزيمة بن نصر را با گروهي بمدافعت وي گذاشت و خود باتفاق يزيد بن انس بدفع شبث مشغول گشت ، تا آنها هزيمت يافتند و خزيمة لشگر يزيد بن الحرث را بشكست چنان كه بكوفه داخل شدند ، ابن مطيع كه قتل راشد و شكست لشگريان بشنيد از دست بشد ، و عمرو بن حجاج وي را دل ميداده بر محاربت تشجيع مي كرد ، و ابن مطيع دگر باره كوفيان را بجنگ برانگيخت و مختار بتعاقب آنها بيامد مخاذيل آغاز تير افشاني كرده مختار را از دخول مانع شدند ، ناچار عطف عنان كرده بحي مزينه و احمس و بارق رفت ، اهل قبيله واردين را آب همي دادند مختار از شرب آب امتناع كرد . احمر بن شميط با ابن كامل گفت مگر امير روزه است كه آب ننوشد ؟ ايكاش كه افطار نمودي تا با چنين تعب كه همي كشد بر توانائي وي افزودي ، ابن كامل گفت : ني چنين مگوي كه امير فضيلت عصمت دارد ، و بدانچه همي كند او خود اعلم است ، احمر استغفار كرده زبان در كام كشيد . مختار آن جاي را كه ايستاده بود براي معركه همي ستود ابراهيم گفت زياده توقف نشايد كرد و جانب قصر ببايد رفت كه اينان را قدرت دفاع نمانده ، پيران و ضعفاي اصحاب و اثقال در آنجا بگذاشت ، و ابا عثمان النهدي را نيابت داده خود با ابراهيم و مهتران قوم روي بقصر آورده ابراهيم را از مقدمه بفرستاد ، ابن مطيع عمرو بن الحجاج الزبيدي را با دو هزار كس مقابل آنها روانه كرد ، مختار يزيد بن انس را برابر وي فرستاده خود بر اثر ابراهيم روان شد چندان كه ابراهيم خواست بكناسه اندر آيد شمر بن ذي الجوشن با دو هزار تن سر راه بروي گرفت ، مختار سعيد بن منقذ الهمداني را بدفع وي مامور ساخته ابراهيم را بسرعت سير امر كرد ، ابراهيم بسكه شبث رسيد ، نوفل بن مساحق را با پنجهزار كس در آنجا ديد ، عبدالله بن مطيع شبث را بدار الاماره گماشته خود بكناسه آمد كوفيان را بمعاونت نوفل تحريض مي كرد ، ابراهيم با ياران گفت زينهار تا اينان را به كس نشماريد كه زياده انديشه و بيمي نيست چندان كه احساس حرارت تيغ آتشبار كنند چون گله ي گوسپند از دم گرگ گرسنه برمند ، اين بگفت و از اسب بر زمين آمده


دامن قبا بر كمر استوار كرد ، و ياران نيز پياده شده بر مخالفان حمله آوردند ، قوم را بيش مجال درنگ نمانده بگريختند ، ابراهيم لگام اسب نوفل گرفته تيغ بر كشيد ، نوفل بيچاره شد گفت خداي را يا ابراهيم مگر فيما بين ما هيچ سابقه اي دشمني بوده ، يا خوني بر ذمت من است كه همي طلبي ؟ ابراهيم عنان اسب وي رها كرده گفت : اين نعمت را سپاسدار ابراهيم بدينگونه همي رفت تا از بازار بگذشت و به مسجد اندر آمده ابن مطيع و اشراف كوفه را محصور ساخت ، و عمرو بن حريث كه از پيش از قصر بخانه خويش آمده بود در ينوقت فرصتي يافته بجانب باديه رفت ، علي الجمله مختار نيز از پي بيامد تا بقرب بازار نزول كرده ابراهيم احمر بن شميط و يزيد بن انس را بتسخير قصر گماشته سه روز اهل قصر را حصار دادند ، تا كار بر محصورين تنگ گشت ، شبث با ابن مطيع گفت اكنون همي بايد جان خويش را پاس داري كه از اينان اميد ياري نماند ، چه از تن خويش نيز دفع ضرر دشمن نتوانند كرد ، ابن مطيع راي جست ، شبث گفت تدبير آن كه بهر خود و ياران از مختار زينهار جوئي گفت ني هرگز استيمان نكنم كه اهل حجاز و مردمان بصره طاعت عبدالله بن الزبير را گردن نهاده اند ، گفت باري از قصر بيرون رو و در سراي يكي از دوستان پنهان باش ، و از آن جا نزد ابن الزبير شتاب ، عبدالرحمن بن سعيد و اسماء بن خارجه ، و ابن مخنف ، و ديگر اشراف كوفه اين راي بستودند ، ابن مطيع نيم شبي كه از قصر آهنگ خروج مي كرد با مهتران گفت : من بيقين همي دانم كه اين فتنه غوغا و اراذل كوفه انگيخته اند و رؤسا و سرهنگان بر جاده اطاعت ثابت بوده اند ، و من حسن عقيده شما با ابن الزبير بگويم ، و نيكو خدمتي شما باز نمايم ياران وي را ستايش كردند و ابن مطيع از دار الاماره بدر آمده ، بروايت ابن نما درزي زنان از قصر بيرون آمده با مختار بيعت كردندي ، وي بقصر اندر آمده شب در آنجا بخفت ، روز ديگر بمسجد رفت ، چون اشراف كوفه را اجماع دست داد بمنبر شده بدين گونه خطبه خواند :

الحمد لله الذي و عدو ليه النصر و عدوه الخسر ، و جعله فيه الي آخر الدهر


وعدا مفعولا ، و قضاء مقضيا ، و قد خاب من افتري ، ايها الناس انا رفعت لنا راية و مدت لنا غاية فقيل لنا في الراية ان ارفعوها و في الغاية ان اجروا اليها و لا تعدوها فسمعنا دعوة الداعي و مقالة الراعي ، فكم من ناع و ناعية لقتلي في الواغية ، و بعدا لمن طغي و ادبر و عصي و كذب و تولي ، الافاد خلوا ايها الناس و بايعوا بيعة هدي ، فلا و الذي جعل السماء سقفا مكفوفا ، و الارض فجاجا سبلا ما بايعتم بعد بيعة علي بن ابي طالب و آل علي اهدي منها ، و ابن نما اين خطبه را چنين ايراد كرده :

الحمد لله الذي وعد و ليه النصر ، و عدوه الخسر ، وعدا ماتيا و امرا مفعولا و قد خاب من افتري ايها الناس مدت لنا غاية و رفعت لنا راية ، فقيل في الراية ارفعوها و لا تضيعوها و في الغاية خذوها ، و لا تدعوها فسمعنا دعوة الداعي ، و قبلنا قول الراعي فكم من ناع و ناعية لقتلي في الواغية ، الا فبعدا لمن طغي و بغي ، و جحد و لغي ، و كذب و تولي الا فهلموا عباد الله الي بيعة الهدي ، و مجاهدة الاعداء ، و الذب عن الضعفاء من آل محمد المصطفي ، و انا المسلط علي المحلين الطالب بدم ابن نبي رب العالمين انا و منشي ء السحاب الشديد العقاب ، لا نبشن قبر ابن شهاب المفتري الكذاب المجرم المرتاب و لا نفين الاحزاب الي بلاد الاعراب ، ثم و رب العالمين لاقتلن اعوان الظالمين و بقايا القاسطين ثم قعد علي المنبر و وثب قائما و قال : اما و الذي جعلني بصيرا و نور قلبي تنويرا لاحرقن بالمصر دورا و لا نبشن بها قبورا ، و لا شفين بها صدورا و لا قتلن بها جبارا كفورا ملعونا غدورا و عن قليل و رب الحرم و البيت المحرم و حق النون و القلم ، ليرفعن لي علم من الكوفة الي اضم الي اكناف ذي سلم من العرب و العجم ثم لاتخذن من بني تميم اكثر الخدم . اين بگفت و از منبر بزير آمده بقصر رفت و مردمان كوفه از رئيس و مرؤس و سادات و موالي بدو بيعت كردند .

ابن اثير در كامل ، و امير ركن الدين بيبرس در زبدة الفكره آورده اند :

فبا يعوه علي كتاب الله و سند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الطلب بدماء اهل البيت و جهاد المحلين و الدفع عن الضعفاء و قتال من قاتلنا و سلم من سالمنا .


از جمله اشراف كوفه منذر بن حسان ، و پسرش حسان ، با مختار بيعت كردند چون از نزد مختار بيرون آمدند با سعيد بن منقذ الثوري ، و جمعي ديگر از شيعيان دوچار شدند ، شيعيان بقتل آنها آهنگ كرده گفتند اينان خود راس فتنه و سر ستمكارانند ، چندانكه ابن منقذ از در منع در آمد كه فرمان مختار را منتظر بايد بود تا چه گويد البته نپذرفتند و هر دو را بر جاي بكشتند ، و از آن پس مختار استمالت قلوب و تمنيت رؤساء كرده سيرتي نيكو پيشنهاد ساخت ، بيت المال بگشود و اندر آن نه هزار هزار درهم موجود بود بدان سه هزار و پانصد تن كه قبل از محاصره قصر با وي بودند هر يك پانصد درهم عطا داد ، و آن شش هزار كس را كه هنگام محاصره بدو پيوستند هر يك را دويست درهم بخشيد ، ياران اختفاي عبدالله بن مطيع در سراي ابو موسي با مختار بگفتند هيچ نگفت ، نظر بسوابق مودت و مصادقت كه با وي داشت ، شبانگاهي صد هزار درهم بوي فرستاد پيام داد عدم نفقه موجب توقف اندر اين شهر شده حالي بسيج سفر كن و بيش ممان ، آن گاه كيسان ابا عمره را بر حرسيان و عبدالله بن كامل الشاكري را بر شرطيان گماشت ، و بر ارمينيه و آذربايجان و ديگر ولايات عمال تعيين ، و با اشراف كوفه آغاز مهرباني و دلنمودگي كرده و مجالست و مؤانست مي نمود ، روزي يكي از موالي با ابا عمره گفت اكنون كه امارت بر ابي اسحق مسلم گشت هيچ بما در ننگرد ، و همواره نظر توجه با عربان همي گمارد ، مختار در گمان شد و از آن نجوي استفسار كرد ، ابا عمره سخن مرد باز گفت مختار گفت بديشان بگوي كه بيش تنگدل نبايد بود كه شما از منيد و من نيز با شمايم ، ساعتي سر بزير افكنده خاموش بود ، سپس سر برداشته اين آيت قرائت كرد : «انا من المجرمين منتقمون » كوفيان كه اين بشنيدند گفتند روزگاري بر نگذرد كه رؤسا و سرهنگان قوم را از تيغ بگذراند .