بازگشت

ذكر جنگ عين الوردة و شهادت امير التوابين سليمان و ساير امرا


بروايت اسد الغابه و ديگر محدثين و مورخين بر حسب ميعاد در مستهل ربيع الاخر سنه خمس و ستين سليمان بن صرد و امراء توابين از كوفه بيرون آمده در نخيله معسكر ساختند ، و وجوه اصحاب نيز بدو پيوستند ، سليمان زياده لشكري با خويش نديد در شگفت ماند كه شانزده هزار كس با وي بيعت و مواعدت كردند و زياده از چهار هزار تن نيامدند رنجيده خاطر گفت : سبحان الله كه از چندين هزار تن جز اين چهار هزار كس وفا نكردند ، گفتند مختارشان از بيعت نخستين نا پروا داشت و دو هزار مرد متابعت وي نمودند ، گفت : ده هزار ديگر را باري چه افتاد ؟

در مروج الذهب مي گويد : فعسكروا بالنخيلة بعد ان كان لهم مع المختار بن ابي عبيد الثقفي خطب طويل بتثبيطه الناس عنهم ممن اراد الخروج معهم القصة


سليمان حكيم بن منقذ الكندي ، و وليد بن عصير الكناني را فرموده تا بشعار توابين بانگ در دهند ، حاليا بانگ : «يالثارات الحسين » برداشتند ، و آنها نخستين كس بودند كه بدين شعار آواز كردند ، يك هزار مرد ديگر ضميمه ي آنها شدند ، از آن جمله عبدالله بن خازم با دختر و زن خويش سهله بنت سبره كه زني بغايت خوب روي و نيك بخت بود نشسته بود كه آواز بشنيد ، حالي اسب خواست و سلاح بر تن راست كرد . زن گفت همانا كه ديوانه شده ي ابن خازم گفت ني كه منادي خدائي ندا در داد و بيش امكان درنگ نماند ، البته اجابت كنم و خون آن مظلوم بجويم ، و يا سر در اين راه نهم ، زن گفت آخر نگوئي كه اين دخترك خويش با كه ميگذاري ؟ گفت : الي الله اللهم اني استودعك ولدي ، و اهلي ، اللهم احفظني فيهم ، و تب علي ممافرطت في نصرة ابن بنت نبيك علي الجمله مسيب با سليمان گفت : يرحمك الله چندين خاطر مشوش مدار ، آن كس ترا بكار آيد كه با نيتي صادق و بصيرتي نافذ خروج كند ، و هر آن كو كاره باشد هرگز سود نبخشد ، بيش بانتظار نبايد نشست و از طلب نشايد ايستاد ، بدين عزيمت كه كرده ي همي بايد مصمم بود ، سليمان اين راي بپسنديد و مردمان را بدين گونه خطبه كرد : ايها الناس من كان خرج يريد بخروجه وجه الله و الاخرة فذلك منا و نحن منه فرحمة الله عليه حيا و ميتا ، و من كان انما يريد الدينافو الله ما ياتي فيئي ناخذه و غنيمة نغنمها ماخلا رضوان الله ، و ما معنا من ذهب و لا فضة و لا متاع ، ما هو الاسيوفنا علي عواتقنا و زاد قدر البلغة ، فمن كان ينوي غير هذا فلا يصحبنا ياران از هر كرانه بانگ بر آوردند كه حطام اين جهاني نجوئيم و جيفه ي دنيوي نخواهيم كه ما را مقصود توبه از گناهي چنين عظيم و طلب خون فرزند زاده رسول است ، عبدالله بن سعد بن نفيل الازدي فراز آمده با سليمان گفت ، سخني دارم ببايد گفت ، اگر بر صواب گفته ام ، در همه حال خداوند توفيق دهد و گر خطا باشد جرم مراست ، و من همي نگرم كه به طلب خون امام همي رويم ، و خود عمر بن سعد و رؤس ارباع و مشايخ قبايل و ديگر قتله ي وي بكوفه اندرند ، آخر اينان را گذاشته كجا رويم بدين راي ياران ديگر آفرين كردند و سليمان گفت ني كه باز جست ما عبيدالله


بن زياد است . كه لشگرها بكشتن امام او فرستاده ، همي گفت وي را امان نيست تا بكوفه آيد كه حكم خويش در حق وي بامضا رسانم ، نخست جنگ وي پيشنهاد ببايد كرد ، اگر پيروزي ما را باشد اينان در شمار كس نيايند ، و اميد كه بدون استعمال سيف و سنان اهل اين شهر اطاعت كنند ، و پاداش قتله ي امام مهمي بس آسان است ، و گر وي غالب آيد شما را در قتال محلين بهره شهادت است ، «و ما عندالله خير للابرار » عبدالله بن يزيد ، و ابراهيم بن طلحه ، كه از قصد سليمان آگاه شدند با اشراف كوفه بنخيله آمدند ، و از قاتلين امام هيچكس اندر آن جمع نبود كه از سليمان سخت هراسان بودند ، و عمر بن سعد از بيم جان شبها بدار الاماره ميخفت عبدالله بن يزيد گفت : مسلمانان را با يكديگر حق اخوت است ، و برادر را از برادر صدق نصيحت باز نبايد داشت بدين شتاب كه شما همي رويد البته بمصيبت شما دردمند آئيم ، زينهار فزوني ما را بمرگ خويش كاستي مخواهيد ، چه باشد كه اندكي درنگ كنيد تا بسيج سفر و تهيه ي كارزار كرده آيد ، تا آنگاه كه دشمن آهنگ ما كند ما نيز با عدت و عدت شابان دفع وي توانيم كرد ، و نصرت از خداست ، و گر اين راي پذيرفته شود و اقامت افتد خراج جوخا را برزق لشكر بخواهيم گذاشت ، و ابراهيم بن محمد بن طلحه نير در اين باب الحاح كرد ، سليمان آنها را بخلوص نصيحت و صدق مشورت ستوده گفت سر در راه خداي نهاده ايم ، و رشاد در امور از اوست ، عبدالله گفت : عبيدالله بن زياد با لشكر جرار از جزيره آهنگ اين صوب كرده ، باري چندان توفق كنيد كه سواران جريده انتخاب كرده ، با شما همراه كنم تا با كثرت جنود دشمن مقاومت و مقابلت مقدور افتد سليمان هم اين راي نپذيرفت ، شبانگاه جمعه پنجم ربيع الاخر سنه خمس و ستين در حركت آمده بدير الاعور رفت (بدار الاهواز خ - ل ) و گروهي ديگر از وي تخلف و تقاعد ورزيدند ، عوف بن سليمان گفت : و لو خرجوا فيكم ما زادو كم الا خبالا ان الله كره ابنعاثهم فثبطهم و اخصكم (بذلك ) بفضل ذلك

عبيدالله بن (عوف بن ) الاحمر شيعيان را بر خروج تحريض ، و از تجافي ملامت همي كرد و اين اشعار مشعر بر توبه و اظهار انابت و ندامت از ترك نصرت حضرت امام عليه الصلوة و السلام او راست :




صحوت و قد صحوا الصبي و العواديا

و قلت لاصحابي اجيبوا المناديا



و قولوا له اذقام يدعوا لي الهدي

و قبل الدعا لبيك لبيك داعيا [1] .



الا وانع خير الناس جدا و والدا

حسينا لاهل الدين ان كنت ناعيا



لبيك حسينا مرمل ذو خصاصة

عديم و ايتام تشكي المواليا



فاضحي حسين للرماح دريئة

و غو در مسلوبا لدي الطف ثاويا



فيا ليتني اذ ذاك كنت شهدته

فضاربت عنه الشانئين الاعاديا



سقي الله قبرا ضمن المجد و التقي

بغربية الطف الغمام الغواديا



فيا امة تاهت و ضلت سفاهة

انيبوا فارضوا الواحد المتعاليا



بدين گونه همي شتافتند تا به مشهد پاك امام مشرف شدند ، به يك بار صيحه بلند زده ناله و عويل برداشتند ، و بگريستند و بر امام بسي درود فرستادند ، از گناهان رفته توبه از سر گرفتند و آنان را در آنجا دعا چنين بود :

اللهم ارحم حسين الشهيد ابن الشهيد المهدي ابن المهدي الصديق ابن الصديق اللهم انا نشهدك انا علي دينهم و سبيلهم و اعداء قاتليهم و اولياء محبيهم اللهم انا خذلنا ابن بنت نبينا صلي الله عليه و آله و سلم فاغفر لنا ما مضي مناوتب علينا فارحم حسينا و اصحابه الشهداء الصديقين و انا نشهدك انا علي دينهم و علي ما قتلوا عليه و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين و هرگاه كه بر مرقد مطهر نگريستندي گريه راه گلويشان فرو بستي ، و آنانرا گردا گرد آن ضريح پاك ازدحام چنان بود كه حجاج بيت الحرام را بر حجرالاسود ، شبان روزي بدين گونه در آنجا بماندند ، و سپس قصد حركت نمودند، و با تربت وي چنان بدرود كردند كه گوئي با حضرت وي همي كنند ، قبل از رحلت بروايت ابن نما وهب بن زمعة الجعفي در رثاي آن حضرت اين اشعار از قول عبيدالله بن الحر الجعفي همي خواند :



تبيت سكاري من امية نوما

و في [2] الطف قتلي ما ينام حميمها



و ما ضيع الاسلام الا قبيلة

تامر نوكاها و دام نعيمها






و اضحت قنات الدين في كف ظالم

اذا اعوج منها جانب لا يقيمها



فاقسمت لا تنفك نفسي حزينة

و عيني تبكي لا يجف سجومها



حياتي او تلقي امية خزية

يذل لها حتي الممات قرومها



و صاحب معجم البلدان اين ابيات را بابي دهبل جمحي نسبت داده ، چنان چه در باب مراثي مذكور شود ، و هم ابن نما گويد كه عبدالله بن عوف بن الاحمر در آن ارض مقدسه بر اسبي كميت سوار گشته بدين گونه رجز مي ساخت



خرجن يلمعن بنا ارسالا

عوا بسا قد تحمل الا بطالا



نريدان نلقي بها الا قيالا

الفاسقين الغدر الضلالا



و قد رفضنا الاهل (الولد خ ل ) و الاموالا

و الخفرات البيض و الحجالا



نرجو به التحفة و النوالا

نرضي به ذا النعم المفضالا



و مسعودي گويد چون بسمينا رسيدند ، از تمامت رؤسا عبدالله بن عوف بن الاحمر پيشاپيش لشكر رفته اين ارجوزه همي خواند ، علي الجمله از كربلا آهنگ انبار كردند ، و نامه ي عبدالله بن يزيد والي كوفه بدين مضمون بسليمان وصول يافت : يا قومنا لا تطمعوا (تطيعوا خ ل ) عدوكم انتم في اهل بلادكم خيار كلكم و متي يصبكم عدوكم يعلم انكم اعلام مصر كم فيطمعهم ذلك فيمن وراءكم يا قومنا انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم في ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا ، يا قوم ان ايدينا و ايديكم واحدة ، و عدونا و عدوكم واحد ، و متي تجتمع كلمتنا علي عدونا نظهر علي عدونا ، و متي تختلف تهن شوكتنا علي من خالفنا ، يا قومنا لا تستغشوا نصحي ، و لا تخالفوا امري ، و اقبلوا حين يقرا كتابي عليكم و السلام [3] سليمان و ياران گفتند اين اندرز هم آن روز كرد كه ما بشهر خويش اندر بوديم ، و اكنون كه از وطن دور


افتاده بدشمن نزديك ، و بر مرگ دل نهاده ايم ، فسخ عزيمت رائي نكوهيده است ، سليمان بر عبدالله ثنا گفته ، نامه را پاسخ نوشته اندر آن درج كرد : اين گروه بقضاي الهي رضا و بدان خشنودند كه جانها بخداي خويش همي فروشند ، از چنان گناهي بزرگ توبه كرده كارها بخداوند همي گذارند ، عبدالله كه مكتوب خواند گفت اينان را از مردن بيم نيست كه خود باستقبال آن همي شتابند، نخستين خبر قتل ايشان باشد كه بخواهند شنفت ، و البته اين آزادگان بر كيش مسلماني كشته شوند ، همچنان همي رفتند تا بدر قرقيسا رسيدند، زفر بن الحارث [4] الكلابي راهشان نداد ، و دروازها ببست ، سليمان مسيب بن نجبه را بدالت قرابت كه باوي داشت بدو فرستاد كه تا تني چند محترفه بيرون كند كه لشكريان مصالح خويش خريداري كنند ، مسيب بدر دروازه آمده نام و نسب بگفت هذيل پسر زفر [5] به فرمان پدر نزد وي آمده از حالات پژوهش كرده باز گشته با پدر گفت مردي بس بزرگ و نيك نهاد بنام مسيب بن نجبه دستوري همي جويد زفر گفت آري مردي متعبد و خدا پرست است از تمامت فرسان و اشراف مضر حمراء [6] چون ده تن بشماري نخستين كس او است اندر آرش مسيب بيامد ، و زفر ترحيب و تبجيل كرد گفت چند كه ما را از قتال كس عجز نيست ابواب شهر از آن بستيم كه اراده ي شما بدانيم ، و خود ما را با شما سر جنگ نباشد كه سيرت جميله و صلاح شما شنوده ايم ، پس هزار درهم سيم و اسبي مسيب را پيش داشت ، مسيب دراهم نستده باز داد و اسب را بپذيرفت كه باشد در اين جنگ بدانم نياز افتد ، و زفر اهل حرفت بيرون كرد تا بازاري بر پا كردند و نزل لشكر را بسي نان و علف فرستاد ، چنان كه اصحاب سليمان را اگر احتياجي ببازاريان افتادي شراي جامه و تازيانه بودي كه ساز و برگ سفر كنند ، روز ديگر كه آهنگ ارتحال كردند ز فراز شهر بدر آمده گفت : عبيدالله بن زياد حصين بن نمير و شر حبيل بن ذي الكلاع


و ادهم بن محرز و جبلة بن عبدالله الخثعمي را ازرقه باستقبال فرستاه و خود نيز با سپاهي انبوه از دنبال است ، تدبير آنكه بشهر اندر آئيم و هم اينجا نشينيد كه چون دشمن فرا رسد باتفاق يكديگر در مقام دفع بر آئيم ، سليمان گفت : آري كه در كوفه نير بدين گونه راي زدند، و ما امتناع كرديم ، زفر گفت باري بشتابيد تا بعين الورده سبقت شما را باشد و همي بايد كه شهر در پس پشت و رو ستا در پيش روي داريد ، كه لشكريان را آب و علف بسيار ، و شما را شهر ملجاي متين است ، و چون چنين كنيد ميان ما و شما نير راه گشاده است ، و گر ضرورتي افتد و بمدد محتاج شويد نصرت را آماده ايم و اميد ميداريم كه سبقت شما را باشد كه من در تمامت عمر قومي كريم چون شما نديده ام ، زينهار تا در بيابان جنگ مكنيد و خويشتن را در پناهي كشيد كه لشگر شام را شماره پديد نيست ، و شما سخت اندكيد ، همي ترسم كه از هر جانبتان فرو گيرند ، و شما را تاب مقاومت و راه گريز نباشد ، و جمله هلاكت يابيد ، و بر زياده هيچ پياده نياورده ايد كه رجاله سپاه را حضي حصين است ، و لكن همي بايد تا لشگريان خويش كتيبه كنيد ، و بر كرانه هاي ميمنه و ميسره مخالف پراكنده سازيد ، و هم هر فوجي را فوجي ديگر بمعاونت بگماريد كه چون جمعي از حرب و ضرب فرو مانند ، طايفه ي ديگر ساز قتال دهند ، و البته در برابر دشمن رده مكشيد ، مبادا كه پيادگان خصم صف شما از جاي بردارند ، آنگاه هزيمت يابيد ، اين بگفت و ياران را دعا گفت و با يكديگر بدرود كردند ، امراء شتابان همي رفتند تابعين الورده رسيده در جانب غربي آن نزول كردند ، پنجروز استجمام مراكب نمودند ، و سپاه شام همي آمدند ، تا ميان فريقين يكروزه راه بيش نماند ، سليمان برخاسته بر سر جمع خطبه خواند و بپاداش ثواب آن جهاني ترغيب كرده گفت :

فقد اتاكم عدوكم الذي دابتم اليه في السير آناء الليل و النهار فاذا لقيتموهم فاصدقوهم القتال و اصبروا ان الله مع الصابرين و لا يولينهم امرء دبره الا متحرفا لقتال او متحيزا الي فئة و لا تقتلوا مدبرا و لا تجهزوا علي جريح


و لا تقتلوا اسيرا من اهل دعوتكم الا ان يقاتلكم بعد ان تاسروه فان هذه كانت سيرة علي (ع) في اهل هذه الدعوة و اگر من در جنگ كشته شوم امارت مسيب راست ، و اگر وي نيز بقتل رسد عبدالله بن سعد بن نفيل را ، و گر او را آسيبي رسد عبدالله بن وال امير باشد ، اگر او مقتول گردد خليفه جمله رفاعة بن شداد است ، «رحم الله امرء صدق ما عاهد الله عليه » سپس مسيب را از پيش با چهار صد سوار فرستاده وصيتها كرد كه در كار حرب اجتهاد ورزد ، و اگر نه كار بر وفق مراد بيند مراجعت كند ، مسيب آن شب همي رفت و سحرگاهان فرود آمد ، علي الصباح چند تن از لشگريان را بهر كرانه روانه كرد تا پژوهش احوال مخالفان كرده ، اگر كسي ببيند نزد وي آرند فرستادگان اعرابي را گرفته بياوردند مسيب از معسكر شاميان بپرسيد گفت از همه نزديكتر لشگرگاه شرحبيل بن ذي الكلاع است ، و آن خود يك ميل راه بيش نيست ، و بروايت ابن نما گفت اقرب از همه شرحبيل با چهار هزار مرد فرود آمده ، و از پس او حصين بن نمير السكوني با چهار هزار كس و آنسو تر صلت بن ناجبة العلاني [7] با چهار هزار تن و از پي همه عبيدالله بن زياد ازرقه با تمامت لشگر همي آيند در اين اثنا شرحبيل و حصين بن نمير را با يكديگر در امارت لشگر اختلافي پديد شد و قصه بابن زياد نبشته بانتظار جواب بودند ، مسيب علي الغفله بر شاميان حمله آورده از هر ناحيه بتاختند تا شاميان بهزيمت شدند و غنايم موفور نصيب عراقيان شده نزد سليمان باز گشتند عبيدالله بن زياد كه اين خبر بشنيد حصين بن نمير را با دوازده هزار مرد بحرب سليمان مأمور و بسرعت سير وصيت كرد در بيست و ششم جمادي الاولي سنه 65 هجري تلاقي فريقين دست داده ، صفوف لشگر تعبيه كردند بر ميمنه كوفيان عبدالله بن سعد و ميسره مسيب بود و سليمان خود در قلب جاي گرفت و حصين بر ميمنه جملة بن عبدالله و بر ميسره ربيعة بن المخارق الغنوي را گماشت ، و خويش در قلب بايستاد و بروايت ابن نما بر ميمنه شام عبدالله بن الضحاك بن قيس الفهري ، و بر ميسره مخارق بن ربيعة


الغنوي ، و بر جناح شرحبيل را گذاشت مهتران فريقين فرا رفته نخست شاميان بانگ در داده عراقيان را ببيعت عبدالملك بن مروان دعوت كردند ، و روساي عراق گفتند ابن زياد را بما تسليم بايد كرد تا بكيفر اعمال برسانيم ، و سپس عبدالملك را از خلافت خلع بايد نمود ، آنگاه بكوفه رويم و اصحاب ابن الزبير را اخراج كنيم و خلافت باولاد رسول صلي الله عليه و آله وا گذاريم ، طرفين از تكاليف يكدگر سر باز زدند ، و نيران حرب اشتعال يافت ، ميمنه سليمان بر ميسره حصين حمله كرد ، و ميسره او بر ميمنه شام روي نهاد سليمان خود بر قلب تاختن آورد و سپاه شام را بشكستند ، و بروايت ابن نما در آن هنگامه سليمان اين رجز مي خواند :



اليك ربي تبت من ذنوبي

و قد علاني في الوري مشيبي



و اغفر ذنوبي سيدي و حوبي



چون روز ديگر بر آمد شرحبيل بن ذي الكلاع با هشتهزار مرد كه ابن زياد بمدد فرستاده بود برسيد ، در آن روز نيز قتالي سخت واقع شد ، و تا شبانگاه مشغول كشش و كوشش شدند ، و خود كشته و خسته فريقين را شماره نبود ، ارباب صلاح در ميان لشكر سليمان همي گشتند ، و عراقيان را بقتال دشمنان تحريص و بثواب آن جهاني ترغيب همي كردند ، علي الصباح روز ديگر ادهم بن مجرز الباهلي با ده هزار تن ديگر از جانب ابن زياد بمعاونت آمدند ، روز جمعه تا نيمروز جنگي صعب در پيوستند ، شاميان از هر كرانه برايشان هجوم آورده شده حملات متواتره ميكردند، سليمان كه اين حال مشاهده كرد از اسب فرود آمده نيام تيغ خويش بشكست و بانگ : «عباد الله من اراد البكور الي ربه و التوبة من ذنبه فالي » برداشت اميران ديگر بدو تاسي كرده پياده شدند ، و غلاف شمشيرها بهم در شكستند مرگ جويان تيغ ميزدند و مرد مي افكندند ، تا با عددي چنين اندك از لشكري چنان بسيار گروهي بكشتند ، و جمعي مجروح كردند حصين بن نمير كماندارانرا گفت آغاز تير افشاني كردند، و هم سواره و پياده لشكر شام عطف عنان نمودند و مخذول خود تيري بسليمان انداخت ، سليمان بر زمين افتاده از جاي برخاست ، ديگر باره


بيفتاد و جان بر سر پيمان نهاد مسيب بن نجبه بر سليمان درود گفت و رايت بر گرفت سه بار حمله آورد و بدينگونه رجز مي ساخت :



قد علمت ميالة الذوائب

واضحة الخدين (اللبات ) و الترائب



اني غداة الروع و التغالب (و المقانب خ ل )

اشجع من ذي لبدة مواثب



قصام اقران مخوف الجانب



ساعتي كارزار كرده تني چند بينداخت ، تا بقتل آمده مسعودي گويد :

و سالت عليهم عسا كراهل الشام كالليل ينادون الجنة الجنة الي البقية من اصحاب ابي تراب ، الجنة الجنة الي الترابية عبدالله بن سعد بن نفيل علم برداشت ، و بر هر دو رحمت فرستاده اين آيت قرائت كرد : «و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا » و قبيله وي از ازديان گرداگرد وي گرفته بودند مردانه همي كوشيد و اين رجز مي گفت :



ارحم الهي عبدك التوابا

و لا تؤاخذه فقدانا با



و فارق الاهلين و الاحبابا

يرجو بذاك الفوز و الثوابا



اندر آن وقت كه عبدالله سر گرم قتال بود سه نفر از سواران سعد بن حذيفه بن اليمان فرا رسيده بشارت وصول حذيفه را با صد و هفتاد سورا از اهل مداين و مسير مثني بن مخربة العبدي را با سيصد كس از بصريان بگفتند ، عراقيان شادماني كردند ، عبدالله گفت ايكاش بيامدندي كه ما را هنوز جان اندر تن بودي

مسعودي گويد : سواران بصره و مداين همي آمدند و همي گفتند : «اقلنا ربنا تفريطنا فقد انبنا » فرستادگان كه ياران خويش را آن چنان ديدند مشغول جدال شدند برادر زاده مخارق بن ربيعه حمله كرده عبدالله بن سعد را مقتول ساخت ، خالد بن سعد بقاتل برادر حمله نموده نيزه براند ، شاميان ازدحاح كرده قاتل عبدالله را برهاندند ، و خالد نيز بقتل رسيد

در مروج الذهب آورده : فكان اول من استشهد في ذلك الوقت ممن لحقهم من اهل المداين كثير بن عمرو المدني و طعن سعيد بن سعيد الحنفي ، و عبدالله بن الخطل


الطائي رايت عراقيان بر زمين افتاده كس نبود كه بر گيرد چه عبدالله بن وال با گروهي سر گرم قتال و جدال بود ، عراقيان آوازها برداشته وي را بخواندند و رفاعة بن شداد رفته اهل شام را از گرد عبدالله پراكنده كرد ، عبدالله آمده لوا بر گرفت و اين رجز او راست :



نفسي فداكم اذكروا الميثاقا

وصا بروهم و احدروا النفاقا



لا كوفة نبغي و لا عراقا

لابل نريد الموت و العتاقا



و لختي بكوشيد تا نماز ديگر فرا رسيد ، آنگاه بانگ برداشته گفت :

من اراد الحياة التي ليس بعدها موت و الراحة التي ليس بعد ها نصب و السرور الذي ليس بعده حزن ، فليقرب الي الله بقتال هولاء المحلين الرواح الي الجنة ، عبدالله بن وال با اصحاب روي بشاميان نهادند و از پيش بر گرفتند ديگر باره مخالفين باز گشته عراقيان را باز پس بردند ، تا بموقف نخستين بايستادند ، شبانگاه ادهم بن محرز متولي قتال توابين شده نزديك آمده شنيد كه عبدالله اين آيت قرائت مي كرد :

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون [8] مخذول خشمگين شده تيغ فرود آورده دست عبدالله را بينداخت ، سپس دورتر رفته گفت يا عبدالله همي پندارم كه ترا خوش بودي تا با زن و فرزند خويش بسر همي بردي ، و با اين محنت دوچار نمي گشتي گفت زشت گماني كه تو همي كني من اين نخواستم و من بدان خشنودم كه دست تو بر جاي خويش بسلامت ماند ، تا مرا ثواب و ترا گناه فزونتر باشد ، اين سخن بر خشم ادهم افزوده نيزه ديگر بزد و عبدالله همچنان بر جاي ايستاده بود ، رو باز پس نكرد و گامي آنسوتر نرفت تا شهادت يافت ، بروايت ابن نما رفاعة بن شداد علم برداشت و اين رجز مي خواند :



يا رب اني تائب اليكا

قد اتكلت سيدي عليكا



قدما ارجي الخير من يديكا

فاجعل ثوابي املي لديكا



مگر اندكي بكوشيدند ، و خود آثار ضعف و انكسار در لشكر عراق سخت پديدار


آمده بود ، با يكديگر مشورت كردند بعضي بترك قتال راي زدند ، و برخي گفتند كه اگر بهزيمت شويم فرسنگي بيش نرفته جملگي را بتيغ بخواهند گذرانيد و مسعودي مي گويد : «و طلب منهم اهل الشام المكافة و المتاركة لمارا و امن باسهم و صبر هم مع قلتهم »

و ابن اثير در كامل آورده كه چون عبدالله بن وال مقتول شد توابين بر رفاعة بن شداد گرد آمده گفتند : هم بدستور رايت بر گير تا با شاميان قتال كنيم . رفاعه گفت ني كه ما را توانائي كارزار نمانده باز گشتن اولي باشد كه روزي ديگر فرا رسد و شيعيانرا اجتماعي از نو دست دهد تا كين خود بجويند ، عبدالله بن عوف بن الاحمر اين راي نپسنديده گفت فرسنگي بيش نرفته باشيم كه تمامت عرضه تيغ شويم ، و بر كس ابقا نرود و دگر خود يكتن خلاصي يابد ، اعراب و صحرا نشينان گرفته نزد اينان برند و بخواريشان بكشند ، اينك آفتاب در شرف غروب است وظيفه آنكه تا شبانگاه جنگ كنيم چندانكه ظلمت شب عالم را فرو گيرد سواران لشگر خستگان قوم را با خود بردارند و ما تا بامدادان همي رويم ، رفاعة بن شداد بدين تدبير همداستان شده دگر باره جنگ را پيوستند و قتالي سخت رخنمود ، شاميان همي مي خواستند كه توابين را هم قبل از غروب مستاصل كنند ، و از بس شدت ياس كه كوفيان را بود مقدورشان نمي افتاد ، عبدالله بن عزيز الكناني محمد پسر خود را كه كودكي خورد سال بود بقبيله ي كنانه كه در لشكر شام بودند بسپرد تا بكوفه رسانند و خود پيش تاخته جنگي صعب كرد شاميان امانش دادند نپذيرفت و همي كوشيد تا جان در باخت ، سپس كرب بن يزيد الحميري با صد تن از ياران خويش حمله آورد شرحبيل عرض امان كرد ، گفتند در اين جهان ما را خود امان بود ، بدين خروج زينهار آن جهاني همي طلبيم ، تا از عذاب آخرت ايمن شويم با نيتي صادق نبرد كردند تا جملگي مقتول شدند ، آنگاه صخر بن هلال المزني [9] با سي سوار از قبيله ي مزينه قدم به ميدان نهاده همي تاخت ، و همي انداخت تا پي ياران گرفت شب در آمد و فريقين


دست از جدال كشيدند رفاعه گفت تا هر قبيله پياده و مجروح قوم خويش را بر گرفته برفتند علي الصباح حسين بن نمير بقصد قتل برخاسته يكتن بر جاي نديد بترك آنها گفته تعاقب نكرد قوم همي رفتند تا بقرقيسا رسيدند .

مسعودي در مروج الذهب آورده آنگاه كه از عين الورده همي آمدند نيم شب آوازي بلند بشنيدند كه يكي بدين ابيات بر سليمان مويه مي كرد :



يا عين بكي ابن الصرد

بكي اذا الليل خمد



كان اذا الناس مكد (تكد )

تخا له فيه اسد



مضي حميدا قدر شد

في طاعة الا علي الصمد



چون بقرقيسا رسيدند زفر بن الحارث پذيرائي نمود ، و سه روز شرايط ميزباني بجاي آورد ، و هر يك را توشه راه مهيا داشت ، رفاعه و قوم آهنگ كوفه كردند سعد بن حذيفه بن اليمان كه از مداين بمعاونت توابين مي آمد در هيت هزيمت آنها بشنيد ، عنان عزيمت معطوف داشت در صدود مثني بن مخربة العبدي را ديد كه با لشگر بصره مي آيد ، از سانحه ي ياران خبر داد ، همان جاي بماندند تا رفاعه و اصحاب فرا رسيدند، از آنها استقبال كردند شبان روزي توقف كرده بسي بگريستند هر امير با قبيله ي بشهر خويش رفت و رفاعه بكوفه آمد ، در آن هنگام مختار بن ابي عبيد از زندان كوفه بدين مضمون نامه برفاعة بن شداد و مثني بن مخربة العبدي [10] و سعد بن حذيفة بن اليمان ، و يزيد بن انس ، و احمر بن شميط العبسي ، و عبدالله بن شداد البجلي ، و عبدالله بن كامل بنوشت :

اما بعد فمرحبا بالعصبة الذين عظم الله لهم الاجرحين انصرفوا ، و رضي فعلهم حين قتلوا اما و رب البيت ما خطا خاط منكم خطوة و لا رباربوة الا كان ثواب الله له اعظم من الدنيا ان سليمان قد قضي ما عليه و توفاه الله و جعل روحه مع ارواح النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و لم يكن بصاحبكم الذي به تنصرون اني انا الامير المامور و


الامين المامون و قاتل الجبارين و المنتقم من اعداء الدين المقيد من الاوتار فاعدوا و استعدوا و ابشروا ادعوكم الي كتاب الله و سنة نبيه و الطلب بدم اهل البيت و الدفع عن الضعفاء و جهاد المحلين و السلام .

و ابن نما و ركن الدين بيبرس مكتوب مختار را چنين ايراد كرده اند : اما بعد فان الله اعظم لكم الاجر و حط عنكم الوزر بمفارقة القاسطين و جهاد المحلين انكم لم تنفقوا نفقة و لم تقطعوا عقبة و لم تخطوا خطوة الا رفع الله لكم بها درجة و كتب لكم بها حسنة فابشروا فاني لو خرجت اليكم جردت فيما (فيمن ) بين المشرق و المغرب من عدوكم (با ) السيف باذن الله تعالي ، فجعلتهم ركاما و قتلتهم فذا و تواما فرحب الله لمن قارب و اهتدي ، و لا يبعد الله الامن عصي و ابي و السلام يا اهل الهدي .

رؤس قبايل و شيوخ طوايف باعبدالله بن كامل بدين گونه جواب او بنوشتند : قرأنا كتابك و نحن حيث يسرك فان شئت ان تاتيك حتي نخرجك من الحبس مختار گفت ني اين چنين مكنيد كه من خود عنقريب رهائي يابم انتهي .

چون عبدالملك بن مروان قتل سليمان و ديگر امرا بشنيد بر منبر رفته مردمان را خطبه خواند : «اما بعد فان الله قد اهلك من رؤس اهل العراق ملقح فتنة ، و راس ضلالة سليمان بن صرد ، الا وان السيوف تركن راس المسيب خذ اريف ، و قد قتل الله منهم راسين عظيمين ضالين مضلين عبدالله بن سعد الازدي ، و عبدالله بن وال البكري ، و لم يبق بعدهم من عنده امتناع و قال ابن اثير و في هذا نظر فان اباه كان حيا .

مؤلف گويد : باتفاق ارباب تاريخ مروان در رمضان سنه خمس و ستين راه نيران گرفت ، و واقعه عين الورده و قتل امراء توابين در شهر ربيع الاخر اين سال اتفاق افتاد و بيبرس در زبدة الفكر ة در ذكر سليمان مي گويد : و كان قتله بعين وردة و حمل راسه الي مروان بن الحكم بدمشق

و في الاستيعاب : حمل راسه ي و راس المسيب بن نجبه الي مروان بن الحكم ادهم بن محرز الباهلي و لكن مسعودي در موضع ديگر مروج الذهب گفته : و قيل ان وقعة الوردة كانت في سنة ست و ستين . اعشي همدان بدين قصيده امرا را مرثيت


گفته و لكن اندر آن روزگار از نا اهلان پنهان بود



الم خيال منك يا ام غالب

فحييت عنا من حبيب مجانب



و ما زلت في شجو و ما زلت مقصدا

لهم غير اني من فراقك ناصب



فما انس لا انس انتقالك في الضحي

الينا مع البيض الحسان الحزاعب



ترائت لنا بيضاء [11] مهضومة الحشا

لطيفة طي لاكشح ريا الحقائب



مسيكة غزار ، و دسي بهائها [12] .

كشمس الضحي تنكل بين السحائب



فلما تغشاها السحاب و حوله

بدا حاجب منها و ضنت بجانب



فتلك النوي و هي الجوي لي و المني

فاحبب بها من خلة لم تصاقب



و لا يبعد الله الشباب و ذكره

و حب تصافي المعصرات السواكب [13] .



و يزداد ما احببته من عتابنا

لعابا و سقيا للخدين المقارب



فاني و ان لم انسهن لذاكر

روية مخباة كريم المناصب



توسل بالتقوي الي الله صادقا

و تقوي الاله خير تكساب كاسب



و خلي عن الدنيا فلم يلتبس بها

و تاب الي الله الرفيع المراتب



تخلي عن الدنيا و قال طرحتها

فلست اليها ما حييت بآئب



و ما انا فيما يكره الناس فقه

و يسعي له الساعون فيها براغب



فوجهه نحو الثوية سائرا [14] .

الي ابن زياد في الجموع الكتائب



بقوم هم اهل التقية و النهي

مصاليت انجاد سرات مناجب



مضوا تاركي راي ابن طلحة حسبة

و لم يستحيبوا للامير المخاطب



فساروا و هم ما بين ملتمس التقي

و آخر مما جر با لامس تائب



فلاقوا بعين الوردة الجيش فاضلا [15] .

اليهم فحسوهم ببيض قواضب



يمانية تذري الاكف و تارة

بخيل عتاق مقربات سلاهب



فجاء هم جمع من الشام بعده

جموع كموج البحر من كل جانب



فما برحوا حتي ابيدت سراتهم

فلم ينج منهم ثم غير عصائب






و غود و اهل الصبرصرعي فاصبحوا

نغادرهم ربح الصبا و الخبائب



فاضحي الخزاعي الرئيس مجدلا

كان لم يقاتل مرة و يحارب



و رأس بني شمخ و فارس قومه

شنوأة و التيمي هادي الكتائب



و عمرو بن بشر و الوليد و خالد

و زيد بن بكر و الحليس بن غالب



و ضارب من همدان كل مشيع

اذا شد لم ينكل كريم المكاسب



و من كل قوم قداصيب زعيمهم [16] .

و ذا حسب في ذروة المجد ثاقب



ابو اغير ضرب يفلق الهام وقعه

و طعن باطراف الا سنة صائب



و ان سعيدا يوم يد مرعا مرا

لا شجع من ليث بدرب مواثب



فياخير جيش بالعراق و اهله

سقيتم روا يا كل انجم ساكب



فلا يبعدن فرساننا و حماتنا

اذا لبيض ابدت عن خدام الكواعب



و ما قتلوا حتي اصار و اعصابة

تجلين [17] نورا كالشموس الصوارب



الخزاعي الذي هو في هذا الشعر هو سليمن بن صرد الخزاعي ، و رأس بني شمخ و مسيب بن نجبة الفراري ، و فارس شنواة ، هو عبدالله بن سعد بن نفيل الازدي ازد شنواة ، و التيمي هو عبدالله بن وال التيمي من تيم اللات بن ثعلبة بن عكابة بن صعب بن علي بن بكر بن وائل ، و الوليد بن عصير الكناني ، و خالد هو خالد بن سعد بن نفيل اخو عبدالله اين بود شرح خروج امراء توابين ، و كيفيت قتل آنها رضي الله تعالي عنهم ، و ارضاهم كه در اين كتاب مستطاب نگارش يافت .


پاورقي

[1] صحوت و ودعت الصبا و الغوانيا - خ - ل.

[2] و بالطف - خ - ل.

[3] و بيبرس در زبده شرح اين نامه بدين گونه ايراد کرده : بلغني انکم تسيرون بالعدد القليل الي الجمع الکثير و انه من يردان ينقل الجبال عن مرابتها تکل معاوله و ينزع مذموم العقل و الفعل و متي اصابکم عدوکم طمع فيمن و رائکم انهم ان يظهروا الي آخر منه.

[4] زفر بضم زاء و فتح فاء.

[5] هذيل بضم هاء هوز و فتح ذال معجمه مصغرا.

[6] مضر حمراء بضم ميم و فتح ضاد معجمه و کسر راء مهمله و حمراء ممدودا بفتح حاء مهمله و شر حبيل بضم شين و فتح راء و سکون حاء.

[7] صلت بفتح صاد و سکون لام.

[8] سوره آل عمران آيه 163.

[9] مزن بضم ميم و فتح زاء معجمه منسوب بمزينه است.

[10] مثني بضم ميم و بعده ثاء مثلثه و تشديد نون و بعده المقصوره و مخربة بضم ميم و فتح خاء و تشديد راء و کسر ان و بعد از آن ياء موحده و هاء.

[11] هيفاء - خ ل.

[12] مشيلة غزار و دسابهائها - خ.

[13] الکواعب - خ ل.

[14] توجه من دون الثوبه سائرا خ ل.

[15] ناضلا - خ.

[16] اصبت زعيمهم.

[17] محلين محبين (خ ل ).