بازگشت

ذكر مختصري از فضيلت ارض مقدسه كربلا و تربت مطهر حضرت امام


اكنون مجملي در شرف و فضيلت كربلا و تربت حضرت امام صلي الله عليه باز گوئيم : في كامل الزياره باسناده عن عمر بن يزيد بياع السابري ، عن ابي عبدالله عليه السلام ما قال ان ارض الكعبة قالت من مثلي ، و قد بني بيت الله علي ظهري ، يا تيني الناس من كل فج عميق ، و جعلت حرم الله و امنه ؟ فاوحي الله اليها ان كفي و قري ، ما فضل ما فضلت به فيما اعطيت ارض كربلا الا بمنزلة الابرة غرست في البحر ، فحملت من ماء البحر ، و لو لا تربة كربلا ما فضلتك ، و لو لا من تضمنه ارض كربلا ما خلقتك ، و لا خلقت البيت الذي به افتخرت ، فقري و استقري و كوني دنيئا متواضعا ذليلا مهينا غير مستنكف و لا مستكبر لارض كربلا ، و الا سخت بك و هويت بك في نار جهنم .

و فيه ايضا عن عمرو بن ثابت ، عن ابيه ، عن ابي جعفر عليه السلام ، قال خلق الله تبارك و تعالي ارض كربلا قبل ان يخلق الكعبة باربعة و عشرين الف عام ، و قدسها


و بارك عليها ، فما زالت قبل خلق الله الخلق مقدسة مباركة و لا تزال كذلك حتي يجعلها الله افضل ارض في الجنة ، و افضل منزل و مسكن يسكن اوليائه في الجنة

و فيه ايضا قال ابو جعفر عليه السلام الغاضرية هي البقعة التي كلم الله فيها موسي بن عمران و ناجي نوحا فيها ، و هي اكرم ارض الله عليه و لو لا ذلك ما استودع الله فيها اوليائه و انبيائه فزور و اقبورنا بالغاضرية

و فيه ايضا عن عبدالله بن سنان ، عن ابي عبدالله ، قال سمعته يقول : قبر الحسين صلوات الله عليه عشرون ذراعا في عشرين ذراعا مكسرا روضة من رياض الجنة .

و فيه ايضا عن اسحق بن عمار ، قال سمعت ابا عبدالله يقول : ان لموضع قبر الحسين بن علي عليه السلام حرمة معلومة من عرفها و استجاربها اجير ، قلت فصف لي موضعها جعلت فداك ؟ قال امسح من موضع قبره اليوم فامسح خمسة و عشرين ذراعا من ناحية رجليه ، و خمسة و عشرين ذراعا من خلفه ، و خمسة و عشرين ذراعا ممايلي وجهه ، و خمسة و عشرين ذراعا من ناحية راسه ، و موضع قبره منذيوم دفن روضة من رياض الجنة و منه معراج يعرج فيه باعمال زواره الي السماء فليس ملك و لا نبي في السموات الاوهم يسئلون الله ان ياذن لهم فيي زيارة قبر الحسين ففوج ينزل و فوج يعرج

شيخ طوسي عليه الرحمه در امالي خود روايت كرده از حارث بن مغيره بصري كه بحضرت ابي عبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام گفتم كه از كثرت امراض و اسقام هيچ آسوده نيم ، و بهر دارو كه مداوا كردم البته بهبودي رو (ي ) نداد ، امام فرمود چون از تربت پاك حضرت امام بر كرانه ي كه ي شفاي هر بيماري و ايمني از هر بيم اندرو است ؟! باري هرگاه كه از آن خاك پاك بخواهي بر گرفت بگوي :

اللهم اني اسئلك بحق هذه الطينه و بحق الملك الذي اخذها و بحق النبي الذي قبضها و بحق الوصي الذي حل فيها صل علي محمد و اهلبيته و اجعل فيها شفاء من كل داء و امنا من كل خوف و افعل بي كذا و كذا . ابو عبدالله اين دعا فرموده گفت آن فرشته كه تربت حضرت وي برداشت جبرئيل امين بود كه برسول نموده گفت : هذه تربة ابنك حسين تقتله امتك من بعدك و آن پيغمبر


كه آن خاك بدست اندر گرفت محمد خاتم النبيين صلي الله عليه و آله بود ، و آن وصي كه اندر وي مضجع گزيد حسين عليه السلام بود كه با ديگر شهدا از ياران خود در آنجا بخفت ، حارث بن مغيره گفت شفاي دردها دانستم بگوي امان از مخاوف چگونه است ؟ فرمود چون از پادشاهي يا دشمني هراسان باشي اندكي از آن طينت مقدسه بر گير و اين دعا بخوان : اللهم اني اخذته من قبر و ليك و ابن وليك فاجعله لي امنا و حرزا لما اخاف و ما لا اخاف و از خانه بدر آي كه از هيچ كس آسيب نبيني ، حارث گفت بفرموده ي امام چنين كردم و پيوسته مرا تندرستي و جمعيت خاطر بود و هيچ نديدم كه مرا از آن ناخوش آيد ، و يا بر حذر بايد بود

و في امالي الطوسي ، عن محمد بن مسلم ، قال سمعت ابا جعفر و جعفر بن محمد عليهماالسلام يقولان : ان الله تعالي عوض بالحسين من قتله ان جعل الامامة في ذريته ، و الشفاء في تربته ، و اجابة الدعاء عند قبره ، و لا تعد ايام زائريه جائيا و راجعا من عمره الي آخر الحديث و قد ذكرناه

و هر كه را زياده بايد بكتب موضوعه در ين فن رجوع نمايد ، و ما اين باب را بذكر دو حكايت ختم كنيم .

شيخ طوسي در امالي باسناد خود از حسين بن محمد ابو عبدالله الازدي روايت كرده گفت : پدر من گويد روزي در جامع مدينه نماز همي گذاشتم ، و دو مرد ديگر با جامه و ساز سفر بر جانب من نشسته بودند ، و همي شنيدم كه يكتن از آنها يار خويش را مي گفت : يا فلان مگر نداني كه خاك مرقد حسين شفاي هر درد است و اين سخن بر گزافه نگويم كه مرا بدرون اندر بيماري سخت بود ، و بهيچ روي علاج نمي شد ، چنانكه از عافيت مأيوس شدم . و به زندگانيم اميد نماند ، روزي پير زني كوفيه به سراي من آمده گفت يا سالم چون است كه ترا اين رنج همه روزه در فزوني است اگر خواهي تا معالجت كنم ؟ گفتم آري كه بسي بدان آزمندم ، حالي برفت و قدحي آب آورد بنوشيدم و آن بيماري بر طرف گشت تو گفتي كه هيچ رنجور نبودم ، ماهي چند بگذشت عجوز ديگر باره نزد من آمده گفتم : بالله عليك يا سلمة


آخر نگوئي كه استعلاج من بچه كردي ؟ گفت بدانه ي از اين سبحه كه اندر دارم ، گفتم مگر اين خود چيست ؟ گفت تربت مرقد حسين ، من كه اين سخن بشنيدم گفتم يا رافضيه مرا بخاك قبر حسين مداوا همي كني ، اين بگفتم زن خشمناك از سراي بيرون رفت و آن علت ديگر باره طاري شد ، و من اكنون برنجي سخت اندرم ، و از زندگاني خويش نوميد ، در اين اثنا بانگ اذان بر آمد و آنان بنماز ايستادند و ندانستم چون شدند

و هم در آن كتاب از محمد بن موسي السريعي الكاتب از پدرش موسي بن عبدالعزيز روايت است كه : يوحنا من سرافيون طبيب ترسا در برزن ابي احمد مرا ديده گفت بحق پيمبر و آن كيش و آئين كه داريد اين قبر كيست بناحيه قصر ابن هبيره كه گروهي از مسلمانان بزيارتش همي روند همانا كه از ياران پيمبر شماست گفتم ني و او خود دختر زاده پيغمبر ماست ، اكنون بگوي كه مقصود از اين پرسش چيست ؟ يوحنا گفت حديثي طرفه دارم گوشدار ، نيمشبي شابور كبير خادم هرون الرشيد كس فرستاده مرا بخواند بخانه ي وي رفتم مرا با خويش بسراي موسي بن عيسي الهاشمي برد ، ديدمش بيهوش بر بستر افتاده و خرد بزيان داده ، برابرش طشتي نهاده بودند كه احشاي موسي اندر آن ريخته بود ، شابور از يكي از پرستاران موسي شرح اين واقعه باز جست ، گفت ساعتي پيش تندرست و شادان با ياران و نديمان خود نشسته از هر در سخن در پيوسته بودند تا حضرت حسين بن علي در ميان آمد ، موسي گفت رافضيان در حق حسين بن علي بسي از حد مي گذرند ، و چندان غلو دارند كه تربت مرقد مطهر او را دوا شمرده رنجوران خويش را بدان مداوا همي كنند ، در آن مجمع مردي هاشمي گفت آري كه من سخت بيمار بودم ، و با هيچ دارو بعافيت راه نبود تا كاتب من بدان تربت دلالت كرد ، و من نيز بدان استشفا كرده بهبودي يافتم ، موسي گفت هيچ از آن تربت بجاي مانده ؟ هاشمي گفت آري و كس فرستاه قدري حاضر ساخت ، موسي از روي استهزا و احتقار اندكي بخويشتن بر گرفت در حال فرياد النار النار الطست الطست بر آورد ، و طشت فرا برديم احشاي


وي بدينگونه بريخت كه همي بيني نديمان كه اين حالت بديدند پراكنده شدند و محفل بماتم بدل شد ، شابور با يوحنا گفت نيك بنگر كه ترا هيچ حليت در علاج وي هست ؟ يوحنا چراغ فرا برده جگر و دل و سپرز و شش موسي را بطشت اندر فرو ريخته ديد ، گفت كاري سخت عظيم است ، و كس را در آن تدبير نيست مگر عيسي ابن مريم كه مردگانرا زنده همي كرد ، شابور گفت اين جمله براستي گفتي و ليكن پاسي ديگر نيز بمانيم تا پايان كار وي بدانيم تا سحر گاهان هيچ سر بر نداشت ، و دم بر نكشيد تا جان بداد از موسي بن سريع مرويست كه از آن پس يوحنا پيوسته با وجود ترسائي بزيارت همي رفت تا در انجام نيز مسلمان گشت .