بازگشت

دختران امام فاطمه و سكينه و وفات سكينه


اما دختران يكي حضرت سكينه مادر وي نيز رباب كلبيه است : قال في الاغاني و اسم سكينة اميمة و قيل امينه و قيل اميه و سكينة لقب لقبت به و قال مصعب فيما اخبرني به الطوسي عن الزبير عنه ان اسمها آمنه

و هم در اغاني مذكور است كه مردي از عبدالله بن الحسن نام حضرت سكينه


بپرسيد ، گفت امينه ، مرد گفت ابن الكلبي اميمه ، همي گويد ، عبدالله گفت از ابن الكلبي اسم مادر وي باز جوي و نام مادر من از من وا پرس

قال المدايني حدثني ابو اسحق المالكي ، قال سكينة لقب و اسمها آمنه و هذا هو الصحيح آورده اند كه سكينه در ماتمي حاضر بود و يكي از دختران عثمان بن عفان نيز حضور داشت ، زاده ي عثمان گفت : انا بنت الشهيد ، سكينه بشنيد و خاموش بود تا مؤذن بانگ : اشهد ان محمد رسول الله برداشت گفت هذا ابي او ابوك ؟ عثمانيه گفت : و الله لا افخر عليكم ابدا

شبي سيده در سفر بود بشنيد كه مردي بحدي همي گويد «لو لا ثلاث هن عيش الدهر » و اين سخن مكرر مي كرد ، مير كاروان را فرمود حالي رفته بيارش تا بدانيم اين سه چيست ، مگر مرد در آمدن دير كرد ، سيده غلامي را بفرستاد كه تو خويشتن رو و بشنو تا چه آرزو كرده ، غلام برفت و باز آمده گفت شنيدمش كه همي گويد الماه و النوم و ام عمرو . سيده فرمود زشت مردي كه اوست و ناخوش آرزوئي كه وي كرد كه از شبانگاه تاكنون از پي فهم آنها رنجه بوديم

وقتي به صاحب شرطه پيام كرد كه يك تن شامي بيدستوري به سراي من آمده عوانان را براي اخذ او همي فرست صاحب شرطه با ياران بر اسب نشسته بيامد ، چندان كه به در سراي آمد كنيزكي از حرم كيكي بر دست گرفته بيرون آمد كه سيده همي فرمايد : اينك آن شامي كه شكايت وي به تو آورديم مرد ، و اصحاب خندان باز گشتند .

بروايت اغاني نخستين شوي او عبدالله بن الحسن بن علي عليهما الصلوة و السلام بود ، قال قتل عنها و لم تلدله . و مصعب بن الزبير كه هزار هزار درهم كابين كرد و سبط ابن جوزي ويرا اولين شوهر سكينه گفته است ، و عبدالله بن عثمان بن حكيم بن حزام را نيز گفته اند كه بروايت سبط ابن جوزي عثمان ملقب بقرير (قرين خ ) از وي زاد ، و از مصعب دختري آورد گفتندش ربرب نام گذار گفت ني كه اسم مادر خويش رباب بدو خواهم نهاد . چون مصعب مقتول شد عروة بن الزبير رباب


را به پسر خويش عثمان بن عروه نكاح كرد ، و دختر در خردي وفات كرد ، و عثمان بن عروه ده هزار دينار ميراث يافت ، و در بعضي از روايات به جاي رباب لباب گفته اند ، سعيده بنت عبدالله بن سالم : قالت لقيت سكينه بين مكة و مدينه فقالت قفي يا ابنة عبدالله ، فوقفت فكشفت عن بنتها من مصعب و اذا هي قد اثقلتها بالحلي و اللؤلؤ ، فقالت ما البستها اياه الا لتفضحه ، و في رواية ارتها ابنتها من الخرامي تريد انها تفضح الحلي بحسنها لانها احسن منه

وقتي مشايخ و اشراف كوفه به خدمت آمده سلام دادند گفت خداي خود داناست كه دشمنتان همي دارم قتلتم جدي عليا و قتلتم ابي الحسين ، و اخي عليا و زوجي مصعبا ، فباي وجه تلقونني ايتمتموني صغيرة ، و ارملتموني كبيرة با كدام روي بمن همي نگريد كه در خوردي يتيم كرديد ، و در بزرگي بيوه ام نموديد

مگر وقتي حج بيت الله الحرام كرد و رمي جمار مي فرمود ، شش سنگ بينداخت و هفتمين از دستش بر زمين افتاد ، حالي با آن انگشتري كه بدست اندر داشت رمي جمرات تمام ساخت

حضرت سجاد صلوات الله و سلامه عليه را عزيمت حج يا عمره افتاد ، چندانكه به خارج مدينه رسيد سكينه سلام الله عليها سفره كه هزار دينار زر صرف آن شده بود بحضرت فرستاد . امام فرمود تا آن سفره بر بينوايان و مساكين قسمت و پراكنده كردند

آورده اند كه وقتي سكينه حج بيت الحرام كرده عايشه بنت طلحة بن عبيد الله التيمي كه وي نيز در سلك زوجيت مصعب بن الزبير انتظام داشت در آن سفر همراه بود . شصت استر بزير بار اندر داشت ؛ حادي عايشه رجز بدين گونه ساخت .



عايش يا ذات البغال الستين

لا زلت ما عشت كذا تحجين



اين ارجوزه بر عقيله سلام الله عليها ناگوار آمد ، حالي حادي وي اين رجز بخواند .




عايش هذي ضرة تشكوك

لو لا ابوها ما اهتدي ابوك



بروايت ديگر اين شعر به پاسخ گفت :



عايش يا ذات البغال الستين

لو لا ابوها لم تكن تحجين



عايشه بنت طلحه كه اين بشنيد را جز خويش را نهي نمود و ديگر در آن سفر حدي نكرد .

عروة بن اذينه برادر خويش بكر را پس از مرك بدين شعر مرثيت گفت :



سري همي و هم المرء يسري

و غاب النجم الا قيد فتر



لهم ما ازال به قريبا

كان القلب ابطن حرجمر



علي بكراخي فارقت بكرا

و اي العيش يصلح بعد بكر ؟



حضرت سكينه اين اشعار شنيده گفت : تا اين بكر خود كيست ؟ پرستاران وصف او گفتند ، گفت مگر آن سياهك را گفته كه از ين برزن همي گذشت ؟ گفتند : آري گفت پس از مرگ وي همه چيز خوش گشت و گر خودتان و زيت باشد .

علي الجمله در شرح مكارم اخلاق و محامد آداب سيده سلام الله عليها در ين كتاب مستطاب بدينقدر اكتفا شد ، و از جمله ستمها كه از بني اميه و عمال آنها بر آنحضرت رفت بعد از وفات وي بود و در آنوقت بروايت اغاني والي مدينه خالد بن عبدالملك ، و بقول سبط ابن جوزي خالد بن عبدالله بن الحرث بن الحكم بود ، چون طاير روح پاكش بشاخسار طوبي آشيان گزيد با امير مدينه باز گفتند گفت هم چنان بگذاريد كه من خود آمده نماز بگذارم ، مردمان تا نماز ظهر به انتظار در مصلي بنشستند ، بيرون نيامد، و هم نماز عصر كردند و فريضه مغرب و عشا ادا نمودند البته حاضر نگشت ، و باز پيام فرستادي كه من خويشتن بنماز بيرون آيم تا بر مردمان خواب چيره شد ، حضرت امام سجاد صلي الله عليه فرمود تا طيب و عطريات فراوان آورده بر اطراف جنازه مقدس بنهادند ، عبدالله بن الحسن بن الحسن عليهم السلام و بقولي محمد بن عبدالله بن عمر بن عثمان الملقب بالديباج چهار صد دينار زر سرخ عود قماري بخريد ، و تا بامدادان مجمرها گرداگرد سرير مطهرش بسوختند ، و كسان گروه گروه بر جنازه وي تقديم صلوة كردند ، چون از


فريضه صبح روز ديگر فراغت يافتند امير مدينه كس فرستاد كه اكنون شما خود بر وي نماز گذاريد شيبة بن النطاح بوظايف نماز اقدام ورزيد . (اغاني ج 14 ص 392 (

في الاغاني عن جماعة من شيوخ بني هاشم انه لم يصل علي احد بعد رسول الله عليه و آله بغير امام الا سكينه بنت الحسين عليه السلام

مؤلف گويد كه روايت اغاني كه گفته : فامر علي بن الحسين عليهماالسلام من جاءه بطيب فاتي بالمجامر فوضعت حول النعش . خالي از اشكال نيست ، چه رحلت حضرت امام زين العابدين عليه السلام در سنه اربع و تسعين يا خمس و تسعين بوده . و سيده سلام الله عليها در سنه سبع عشره و مائه وفات يافت ، و بمؤلف اغاني نيز نسبت اشتباه نمي توان داد ، يقين اين خطا از كتاب شده كه هيچ كس از مؤلفين و مورخين ننوشته اند كه حضرت سجاد هشتاد سال بل زيادت در اين دار فاني زندگاني كرده باشد

و سبط ابن جوزي مي گويد : و اختلفوا في وفاتها قال ابن سعد توفيت بالمدينة سنة سبع عشرة و مائه ، و اما غير ابن سعد فيقول انها توفيت بمكة و قول ابن خلكان مؤيد اين معني است كه گفت : و كانت وفاة سكينة عليهاالسلام بالمدينة يوم الخميس لخمس خلون من شهر ربيع الاول سنة سبع عشرة و مائه

و امير بيبرس در زبدة الفكرة في تاريخ الهجرة در سوانح سال يكصد و هفده گفته : و فيها توفيت سكينة بنت الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام و كانت اديبة سخية عفيفة ظريفه فاضلة و كانت تاؤي الي منزلها العلماء و الادباء و الشعراء فتخير بينهم و تجيزهم بالالف دينار ، و اكثر من ذلك علي اقدارهم و آن حضرت را در شعر بصيرتي كامل و انتقادي وافي بود و نيك و بد اشعار عرب نيك شناختي سبط ابن جوزي مي گويد : و لها السيرة الجميلة ، و الكرام الوافر و العقل الام ، و كانت من الجمال و الادب و الظرف و السخاء بمنزلة عظيمة و كانت تاوي الي منزلها الادباء و الشعراء و الفضلاء فتجيزهم علي مقدارهم چنان كه فرزدق و جرير و كثير و نصيب و جميل و احوص [1] قصايد خويش بدست كنيزكان بحضرتش فرستادندي


تا حكم فرمودي و در خور هر يك جايزه وصلت عطا كردي

و ديگر از بنات طاهرات حضرت امام فاطمة عليهاالسلام بود و مادر وي ام اسحق بنت طلحة بن عبيدالله بن عثمان التيمي است

ابن قتيبه در معارف در ذكر طلحه آورده : و من بناته ام اسحق بنت طلحة بن عبيدالله و كانت تحت الحسن بن علي فولدت له طلحة بن الحسن ، و هلك و هو صغير ثم تزوجها الحسين بن علي فولدت له فاطمة بنت الحسين

و في الارشاد و المناقب : في تسمية اولاد الحسين عليه السلام : الحسن بن الحسن الملقب بالاثرم ، و اخوه طلحة ، و اختهما فاطمه بنت الحسن امهم ام اسحق بنت طلحة بن عبيدالله الليمي و في الاغاني و امها جرباء بنت قيامة (قسامة - خ ) بن طيئي و انما سميت جرباء لحسنها كانت لا تقف الي جنبها امرأة و ان كانت جميلة الا استقبح منظرها لجمالها ، و قد كانت ام اسحق عند الحسن بن علي بن ابيطالب عليهم السلام ، فلما حضرته الوفاة دعا بالحسين صلواة الله عليه فقال يا اخي اني ارضي هذه المراة لك ، فلا تخرجن من بيوتكم فاذا انقضت عدتها فتزوجها فلما توفي تزوجها الحسين عليه السلام و قد كانت ولدت من الحسن عليه السلام طلحة و قد درج و لا عقب له

منقول است كه زنان بني تيم با شوهران بسي سنگدلي و جفا كردندي ، و با وجود دل سختي و تند خوئي آنانرا نزد ازدواج نيكبختي و بهروزي بود ، و از طرائف اخبار تيميات نوشته اند كه ام سلمه بنت محمد بن طلحه در حباله ي عبدالله بن الحسن بن الحسن عليهم السلام بود ، و پيوسته با وي درشتي و سختي نمودي چنان كه عبدالله از وي هراس داشتي ، و از سخن او در نگذشتي مگر روزي در وي بشاشت و طيب خاطر ديد خواست تا از زشت خوئي و نا مهرباني وي چنانكه رسم دوستان است گله و شكايت كند ، گفت : يا بنت محمد قد احرق الله قلبي زن روي ترش كرده تند در وي نگريسته گفت : احرق قلبك ماذا ؟ عبدالله از دست بشد ، از بيم هيچ نيارست گفت در حال سخن بگردانيد گفت : حب ابي بكر الصديق . زن هم چنان خاموش شد و ديگر سخن نگفت


در اغاني آورده كه ام اسحق در آن هنگام كه بزوجيت حضرت سيدالشهداء عليه السلام منسلك بود حضرت همي فرمود : و الله لربما حملت و وضعت و هي مصارمة لي لا تكلمني . بخداي كه حمل بر گيرد و بنهدو هنوز يك كلمه سخن نگويد ، و بر قطيعت ثابت باشد

فاطمه عليهاالسلام از عقايل قرشيات بود ، و در زهد و ورع مرتبه عليا و درجه ي قصوي داشت ، حسن بن الحسن المجتبي صلي الله عليه خطبه را بخدمت حضرت خامس آل عبا آمد ، امام فرمود من نيز انتظار آمدن تو همي بردم از ين هر دو دختر هر يكي را خواهي خويشتن را بگزين ، حسن را آزرم آمد ، پاسخ نتوانست گفت ، امام فرمود باري من فاطمه را كه شباهت و مانند وي بفاطمه زهرا دختر رسول افزونتر است بهر تو اختيار كردم : قال ان الحسن لما خيره عمه اختار فاطمة و كانوا يقولون ان امرأة سكينه مردودتها لمنقطعة القرين في الجمال . سيده را از حسن چهار تن اولاد بود : عبدالله ، و ابراهيم و حسن ، و زينب ، سلام الله عليهم اجمعين چون سنين عمر حسن بسي و پنج رسيد از اين جهان در گذشت ، پس از رحلت وي سيده سلام الله عليها فرمود تا بر مرقد شوي خيمه زدند و خود سالي تمام بر سر قبر بنشست ، روزها بروزه و شبها بنماز و عبادت بسر آورد : و كانت تشبه بالحور العين لجمالها ، چون سالها بپيان آمد پرستارانرا فرمود تا نيم شبي خيمه بيفكنند خدام بموجب حكم عمل كردند ، سيده در آن حين شنيد كه هاتفي مي گفت : هل وجدوا ما طلبوا ؟ مگر واجست خويش يافتند ؟ ديگري گفت ني كه بنوميدي همي روند ، سيده بدين شعر لبيد تمثل نموده بازگشت



الي الحول ثم اسم السلام عليكما

و من يبك حولا كاملا فقد اعتذر



و از آن پس عبدالله بن عمرو بن عثمان سيده را خطبه كرد ، و وي رضا نميداد ، ام اسحق مادر سيده در ين مزاوجت الحاح كرد و در آفتاب بايستاد و سوگند ، ان خورد كه گامي آنسوتر نرود تا سيده قبول مزاوجت كند ، سيده فرمان مادر ببرد و ناچارش بشوهري بپذيرفت ، و او را از عبدالله محمد الديباج بوجود آمد ،


چون يزيد بن عبدالملك پادشاه شد ، عبدالرحمن بن الضحاك بن قيس الفهريرا امارت مدينه داد ، و وي سيده را خواستار آمد ، البته سر باز زد و امتناع شديد كرد عبدالرحمن كار برسيده سخت كرد و رفتاري نه بهنجار مي كرد سيده شكايت بيزيد فرستاد ، يزيد سخت بجوشيدو در غضب رفته گفت : من يسمعني موته و انا علي فراشي هذا ؟ مگر عبدالرحمن را كار بدانجا رسيده كه معترض دختران رسول نيز همي شود ، عواني بفرستاد تا ويرا بدين جريمت جبه ي پشمين در بر كرده در تمام مدينه طواف داد ، سپس از امارت معزول ساخته از طريف و تا لدهر چه داشت بستدتا بفقر و بينوائي راه سراي ديگر گرفت .

از صاعد مولي كميت بن زيد الاسدي منقول است كه روزي با خواجه ي خويش بسلام سيده رفتيم ، سيده از كمال مكرمت ترحيب فرموده گفت : هذا شاعرنا اهل البيت ، حالي قدحي سويق بدست خويش بساخت و بكميت عطا فرمود تا بنوشيد و سپس سي دينار زر سرخ و مركوبي راهوار بدو ببخشيد ، كميت گفت : لا و الله لا اقبلها اني لم احبكم للدنيا .

سبط ابن جوزي گويد سيده را در سنه سبع عشرة و مائه كه سال رحلت سكينه طاهره بود نيز در مدينه وفات در رسيد ، و ابن حجر در تقريب آورده : فاطمه بنت الحسين بن علي عليهم السلام ثقه من الرابعة ماتت بعد المائه و قد اسنت ، و تفصيل ديگر زوجات و سراري آنحضرت مانند عاتكه بنت زيد بن عمرو بن نفيل كه ياقوت حموي در معجم البلدان ذكر كرده است ، و عايشه بنت خليفه بن عبدالله الجعفيه كه ابن اثير در كامل آورده هنگام تحرير اين كتاب از مؤلفات قدما بنظر نرسيده لهذا عنان قلم از نگارش كشيده داشت .


پاورقي

[1] کثير بضم کاف و فتح تا مثلثه و تشديد يا و کسر آن و نصيب بضم نون و فتح صاد مصغرا و احوص بفتح همزه و واو مي باشد.