بازگشت

ذكر آنكه شهادت امام به فرمان يزيد بوده و تبري يزيد نظر به صلاح مملكت


ما را در كفر يزيد لعنه الله تعالي و وجوب لعن بر او بلكه هيچيك از فرق اسلام را كه از تعصب خالي باشند سخن نيست كه خوض در اين مسئله از قبيل بحث در كشف بديهيات است ، و از آنكه در اين كتاب مستطاب چند محل ايراد شد كه يزيد چون از طعن مردمان آگاه شد و شناعت قتل امام بدانست ، بكلمات مموه مزخرف از آن جمله تبري نموده اسناد آن به عبيد الله بن زياد همي داد ، خواستيم از قبايح اعمال و فضايح اقوال آن ملعون كه تاكنون در ضمن واقعه ي مذكور نشده


نگاشته آيد ، از آن جمله از نخست شهادت امام صلي الله عليه بفرموده او بود .

چنانچه صدوق عليه الرحمة در امالي خود آورده آنگاه كه حضرت سيد الشهدا در مدينه از بيعت يزيد امتناع فرمود والي مدينه كاتب خويش را طلبيده به يزيد نامه ي بدين مضمون بفرستاد :

اما بعد فان الحسين ليس يري لك خلافة و لابيعة فرأيك في امره حسين بن علي البته ترا شايسته خلافت و سزاي بيعت نمي داند ، بايد تا رأي خويش برنگاري ، يزيد بدين گونه پاسخ كرد : فاذا اتاك كتابي فعجل علي بجوابه و بين لي في كتابك كل من في طاعتي او خرج عنها وليكن الجواب رأس الحسين چون اين نامه به تو رسيد همي بايد كه نام آنانكه بر طريق اطاعتند ويا از بيعت سر باز مي زنند شرح دهي و جواب اين مكتوب بايد سر مقدس امام حسين باشد .

و در ترجمه احمد اعثم كوفي مسطور است كه يزيد بدين گونه پاسخ فرستاد با جواب اين نامه سر حسين بن علي را نزد من فرست ، اگر بر اين جمله كه فرموده ام امتنال نمائي اشارت و فرمان مرا بانقياد و طاعت مقرون گرداني ، ترا نزد من جايزه برزگ باشد ، نامه يزيد به وليد رسيد ، و برخوانده عظيم دلتنگ شد و گفت : لاحول و لاقوة الا بالله . اگر يزيد جمله زخارف دنيا را به من دهد من هرگز در خون فرزند رسول خدا شريك نخواهم شد ، هر چه خواهد گو باش ، و ديگر در سنه اربع و ستين كه يزيد بن معاويه لعنه الله تعالي راه نيران گرفت ، ابن زياد مردمان بصره را به بيعت خويش بخواند ، نخست بصريان دعوت او را اجابت كردند ، و همان گاه كه از مسجد بيرون آمدند دستهاي خود به ديوار سوده گفتند : مگر هنوز ابن مرجانه بدان سراست كه فرمان او را منقاد و امر او را مطيع باشيم ، هرگز اين امارت مباد قصد كشتنش كردند ، و در بصره امكان اقامتش نماند ، ناچار بام بسطام زوجه ي مسعود بن عمرو پناه برد ، و مسعود او را جوار داده به قولي با يك صد كس از قبيله ي ازد به جانب شام فرستاد : در اين واقعه يزيد بن مفرغ را هجوهاست واز اينكه اين كتاب احتمال ذكر آنها ندارد بدين چند شعر اكتفا رفت .




اعبيد هلا كنت اول فارس

يوم الهياج دعا بحتفك داعي



اسلمت امك و الرماح تنوشها

يا ليتني لك ليلة الافزاع



ليس الكريم بمن يخلف امه

و فتاته في المنزل الجعجاع



كم يا عبيد الله عندك من دم

يسعي ليدركه بقتلك ساعي



ومعاشر انف ابحت حريمهم

فرقتهم من بعد طول جماع



اذكر حسينا و ابن عروة هانيا

وبني عقيل فارس المرباع



عوكل يشكري گويد : شبانگاهي همي رفتم ، ابن زياد گفت مرا مركوبي ديگر طلبيد كه از سواري شتران رنجه شدم ، و ما را هيچ اسبي و استري نبود ، اعرابي پديدار شده خري با خويش داشت ، عبيد الله گفت كه آن خر بخريد ، اعرابي گفت از چهار صد درهم حبه ي كمتر نفروشم ، ما را مضايقتي افتاد ابن زياد گفت كه هر چه مي خواهد بدهيد ، چون بها بشمرديم اعرابي گفت همانا اين مرد والي عراق باشد ، ما بازوان بدوي بسته بگذاشتيم ، و بر خر قطيفه افكنده عبيد الله بر آن سوار شده همي رفتيم ، و او خاموش بوده سخن نمي گفت مسافرين شريح اليشكري با خود گفت اگر به خواب رفته باشد از خوابش برانگيزم ، فرا رفته گفتمش مگر در چنين حال خفته ي ؟ گفت ني با خود سخن همي گويم ، مسافر گفت همي خواهي تا ترا از حديث نفس خبر دهم ؟ عبيد الله گفت بگوي ؟ گفت همي گفتي كاش حسين ابن علي را نكشتمي ، گفت ني اين نبود كه اشارت يزيد بن معاويه بدين گونه رفته بود كه يا حسين را شهيد كنم يا به هلاك خود تن در دهم ، ومن حيلت خود بر قتل آن جناب اختيار كردم ، ديگر چه بود ؟ گفت همي گفتي چه بودي كه قصر بيضا را در بصره بنا ننهادمي ، گفت اين نيز نبود كه من آن را از عبد الله بن عثمان الثقفي بخريدم ، و يزيد مرا هزار هزار درهم عطيه داد ، من آن مال بدان جاي صرف كرده مي گفتم اگر از تطرق حادثات مصون ماند كسان مرا باشد ، و گرني مرا افسوس نبايد برد گفت ديگر چه گمان كردي ؟ گفت همي گفتي چه شدي كه اين همه مردمان نكشته بودمي ، گفت ني اين نيز نبود كه مرا بعد از كلمه ي اخلاص عمليكه به خدا تقرب افزايد جز كشتن خوارج نباشد


گفت ديگر ترا مظنون چه بود ؟ گفت همي گفتي كه مرا چه افتادي كه در ايام ولايت جود و سخا از اين بيش داشتمي ؟گفت ني اين نيز نبود كه مرا از خويش مال و خواسته نبود ، و اگر خواستمي از اين كس همي بايست گرفت و به ديگري داد و اگر چنين كردمي به سخاوت شهره شدمي گفت ديگر چه انديشيدي ؟ گفت همي گفتي نيكوتر آن مردي كه دهاقين پارس را عمل ندادمي ، گفت ني اين نيز نبود كه خراج عراق به هزار هزار درهم رسيد ، و معاويه مرا در ضمان و عزل مخير داشت ، و مرا عزل دل نمي داد ، و ضمانت نمي توانستم ، و نيز مي دانستم كه اگر عربي رابگمارم خراج نقصان پذيرد ، وناچار از عشاير و قبايل آنان بايد خواست ، و بدين كار كينه من در دل گرفتندي ، از آنروي دهقانان عجم را جبايت دادم كه آنان را بصيرت افزونتر و مطالبه آسانتر مي نمود ، و باز بدان قناعت نكرده شما را بر ايشان مشرف و امين كردم ، تا بر كس ستم نرود ، و حالي كه اين جمله بشنيدي از آنچه به خاطر اندر داشتم با تو بگويم ، مرا ندامت از آنستكه با بصريان قتال نكردم ، چه بطوع دست به بيعت بدادند و بي سببي نقض عهد كردند ، و نيز مرا در مناوشت ترديد نبود ، ولكن اولاد زياد از در منع در آمدند كه اگر آنها را پيروزي باشد بر ما ابقا نكنند ، ناچار سخن آنها پذيرفته از عزيمت خود در گذشتم و باز پشيمانم كه زندانيان رابه قتل نرسانيده بيضا را بر چهار هزار كس از خوارج آتش نزدم ، و اكنون كه فائت را باز نتوان آورد ، يا ليت كه كار خلافت را شاميان فيصل ندادندي تا من برسيدمي ، ديگر چون اهل مدينه بني اميه را محاصره و اخراج كردند و از بيعت يزيد امتناع ورزيدند ، در سنة ثلاث و ستين خواست كه عبيد الله بن زياد را به قتال اهل مدينه ومحاصره ابن الزبير به مكه فرستد ، ابن زياد گفت : و الله لاجمعتهما للفاسق قتل ابن رسول الله و غزو الكعبه ، به خداي كه براي خشنودي و فرموده اين فاسق اين هر دو كار نكنم .

ديگر سبط ابن جوزي در تذكره خواص الامه گفته : و از دلايل كفر يزيد و رضاي او به شهادت امام اين بود كه ابن زياد را به شام خواسته جوايز بزرگ و صلات


لايقه بخشيد ، و در تكريم او مبالغه كرده در مجلس شراب با زنان خويش به يك جاي نشانيده رتبه منادمت داده بديهة اين اشعار را گفته ، مطربان را گفت تا بدين اشعار تغني كردند :



اسقني شربة تروي فوادي

ثم مل فاسق مثلها ابن زياد



صاحب السرو الامانة عندي

و لتسديد مغنمي و جهادي



قاتل الخارجي اعني حسينا

ومبيد الاعداء و الاضداد ( و الحساد - خ )



لعنة الله علي يزيد و ابن زياد و صلي الله علي السبط الشهيد الحسين ابي الائمة الامجاد . ( تذكره سبط ص 146 (

ديگر قال العلامه ره روي البلاذري لما قتل الحسين كتب عبد الله بن عمر الي يزيد بن معاويه : اما بعد فقد عظمت الرزية و جلت المصيبة ، و حدث في الاسلام حدث عظيم ولايوم كيوم الحسين ، فكتب اليه يزيد : اما بعد يا احمق فاننا جئنا الي بيوت منجده ، وفرض ممهده ، و وسائد منضده ، فقاتلنا عنها فان يكن الحق لنافعن حقنا قاتلنا ، و ان يكن الحق لغير نافابوك اول من سن هذا و ابتز و استأثر بالحق علي اهله .

ابن عمر چنين نوشت كه مصيبت بزرگ شد و در اسلام امري سترگ فراز آمد كه از آغاز آفرينش تاكنون هيچ روز چون روز حسين نبود و بر هيچ كس چندان ستم نرفت كه بر او شد ، يزيد در جواب وي بدين گونه نامه كرد كه : اي بيخرد خانها فرو چيده و فرش گسترده و بالشها برنهاده آماده ديديم ، آهنگ اخذ او كرديم ، حالي اگر اين جمله بهره مابود براي حق خود قتال كرده به تصرف آورديم ، اگر ديگران را بوده نخست كس كه اين آئين نهاد عمر بن الخطاب بود كه از صاحبان آن بستد و حق از مركز بگردانيد .

مؤلف گويد : كه ظلم يزيد بر عترت امام و قتل حضرت سيد الشهدا صلي الله عليه خود يكي از سيئات معويه بود كه يزيد را ولايتعهد داد ، او خود بناي قوام سلطنت و انتظام امور دنيوي خود از نخست بر مداهنت و خديعت نهاده پيوسته


منتهز فرصت بودي ، و چندانكه دانستي بر اجراي مقصود فايز توانستي آمد ، به هيچ روي وفت فائت نكردي ، و بر يك تن از هاشميان ابقا نورزيدي ، چنانكه بعد از چندين عهد و پيمان جعده را بفريفت ، تا امام مجتبي را مسموم ساخت ، و اگر روزي چند نيز در اين جا بماندي قتل سيد الشهدا را از خويش به يزيد نگذاشتي ، و ما در اثبات اين مدعا به ايراد يك خبر از شرح ابن ابي الحديد بر نهج البلاغه اختصار كنيم .

از مطرف بن مغيرة بن شعبه روايت است كه هرگاه مغيره از نزد معويه به خانه آمدي از عقل و ادب و كياست وي سخن ها گفتي و بسي اعجاب كردي ، شبي باز آمد نه بر عادت معهود افسرده و سر به جيب تفكر فرو برده بود ، من نيز ساعتي خاموش بنشستم ، وي همچنان غمناك بود و هيچ سخن نكرد ، و عشا نخورد ، سبب باز جستم گفت از نزد پليدتر و كافرتر خلق اين روزگار آمده ام . و او خود معوية بن ابي سفيان است چه امشب وي را اشتري بسيار آورده بودند بدو گفتم يا معويه روزگار بر تو بسي بگرديد و روز به پايان آمد ، اذاعت عدل ، و اشاعت خير را وقت فرا رسيد ، هان تا صلت رحم به جاي آري ، و پيوند قرابت هاشميان نگاهداري ، و بدين مجاملت ذكر جميل بيندوزي ، كه سپس از جانب ايشان سلطنت ترا بيمي نيست ، معويه گفت هيهات هيهات از اين پس چه نيكنامي اميد توان داشت ، كه پرير ابوبكر خلافت كرد و عدالت ورزيد ، چندانكه بمرد هيچ نام از وي نماند كه گوئي خود از مادر نزاد ، از آن پس عمر امارت يافته ده سال مقاسات محن نمود، چون در گذشت كس نام وي نبرد همانا كه خود هيچ نبود، و اينك ابن ابي كبشه را روزي پنج بار بر منارها نام همي برند ، و نداي : « اشهد ان محمدا رسول الله » همي دهند ، مگر با اينهمه همي پنداري كه اندر اين جهان كس را نام نيكو به جاي ماند : لاابالك لاوالله الادفنا دفنا هيچ سود ندهد جز كشتني و بگور اندر كردني .

و سبط ابن جوزي باسناد خود از صالح بن احمد بن حنبل آورده كه گفت


روزي پدر خويش را گفتم مردمان ما را به دوستي يزيد منسوب همي دارند ، گفت مگر هيچ مؤمن باشد كه يزيد را دوست گيرد ؟ گفتم پس چونست كه لعنتش نفرستي ؟ گفت من هرگز كس را لعن نكنم و ليكن از چه روي اي پسر تو خود بر آن كس كه خداوندش در قرآن لعنت كرده نفرين ننمائي ؟ گفتم لعن يزيد در كدام موضع از كلام خداي باشد ؟ گفت همانا خوانده باشي آن جاي كه فرموده : « فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله فاصمهم واعمي ابصارهم [1] « مگر هيچ فساد اندر روزگار از قتل حسين عظيم تر هرگز بوده است ؟ و هم او گويد : و قال جدي ليس العجب من قتال ابن زياد الحسين و تسليطه عمر بن سعد علي قتله ، و الشمر و حمل الرؤس اليه ، انما العجب من خذلان يزيد و ضربه بالقضيب ثناياه وحمل آل رسول الله سبايا علي اقتاب الجمال و عزمه علي ان يدفع فاطمه بنت الحسين الي الرجل الذي طلبها ، وانشاده ابيات ابن الزبعري ليت اشياخي ببدر شهدوا ، ورده الرأس الي المدينة ، افيجوزان يفعل هذا بالخوارج ؟ اليس باجماع المسلمين ان الخوارج و البغاة يكفنون ويصلي عليهم و يدفنون و كذا قول يزيد لي ان اسبيكم لما طلب الرجل فاطمة بنت الحسين قول لايقنع لقائله و فاعله باللعنة ، ولولم يكن في قلبه احقاد جاهلية و اضغان بدرية لاحترم الرأس لما وصل اليه و لم يضربه بالقضيب ، و كفنه ، و دفنة ، و احسن الي آل رسول الله صلي الله عليه و آله [2] .

و ابن حجر در صواعق گويد : قال نوفل بن ابي الفرات كنت عند عمر بن عبد العزيز فذكر رجل يزيد ، فقال قال اميرالمؤمنين يزيد بن معويه ، فقال تقول اميرالمؤمنين ؟ فامر به فضرب عشرين سوطا ولاسرافه في المعاصي خلعه اهل المدينة فقد اخرج الواقدي من طرق ان عبد الله بن حنظلة الغسيل قال والله ماخرجنا علي يزيد حتي خفنا ان نرمي بالحجارة من السماء ان كان رجلا ينكح امهات الاولادء والبنات و الاخوات و يشرب الخمور و يدع الصلوة [3] . وزاد سبط ابن جوزي و يقتل


اولاد النبيين والله لو يكون عندي احد من الناس لابلي الله فيه بلاء حسنا [4] و قال السيوطي في تاريخ الخلفاء مثله و سبب واقعه حره آن بود كه چون سال هجرت به شصت و دو بر آمد ، اهل مدينه به شام نزد يزيد بن معويه رفتند ، ديدندش كه پيوسته باده همي گسارد ، و چنگ همي نوازد ، و با سگان و بوزينگان روز مي گذارد ، چندانكه بازگشتند خلع بيعت او نموده و سب وي آشكارا گفته عاملش عثمان بن محمد بن ابي سفيان را با بني اميه اخراج كردند ، و با عبد الله بن حنظله بيعت نمودند ، عبد الله همي گفت : كه از افعال يزيد ما را بيم آن است كه از آسمان بر ما سنگ افكنند كه بديدمش ما در اندر آن و خواهران و دختران همي گاد ، نماز نكند و باده نوشد و اولاد پيمبران بكشد اين خبر به يزيد رسيد ، مسلم بن عقبة المري را بفرستاد و سه روز مدينه رسول را اباحت كرد ، كه هفتصد تن از وجوه مردمان و ده هزار كس از ديگر مردمان از زن و مرد مقتول شدند ، و خون كشتگان چون جوي به روضه رسول رسيد ، وكسان به حرم و حجره پناه بردند ، و تيغ همچنان در عمل خويش بود

به روايت مدايني در سال ديگر هزار مستوره و به روايت ديگري ده هزار زن از زنا بار نهادند ، و هم از اشعار يزيد كه بر كفر و زندقه او دلالت دارد اين اشعار باشد : قال ابن عقيل افصح بها با الحاد و ابان عن خبث الضمائر و سوء الاعنقاد قوله في قصيدته



علية هاتي و اعلني و ترنمي

بذلك اني لااحب التناجيا



حديث ابي سفيان قدما سمي بها

الي احد حتي اقام البواكيا



الاهات سقيني علي ذك قهوة

تخيرها العنسي كرما شآميا



اذا ما نظر نافي امور قديمة

وجدنا حلالا شربها متواليا



و ان مت يا ام الاحمير فانكحي

ولاتأملي بعد الفراق تلاقيا



فان الذي حدثت عن بوم بعثنا

احاديث طسم تجعل القلب ساهيا






و لابدلي من ان ازور محمدا

بمشمولة صفراء تروي غطايسا



وهم از اشعار كفر آميز اوست



ولو يمس الارض فاضل بردها

لما جاز عندي بالتراب التيمم [5] .



فان حرمت يوما علي دين احمد

فخذها علي دين المسيح بن مريم



و منها قوله وقد ذكرناها من قبل



لمابدت تلك الحمول و اشرقت

تلك الشموس علي ربا جيرون



نعب الغراب فقلت صح او لاتصح

فلقد قضيت من الحسين ديوني



و هم او راست



معشر الندمان قوموا

و اسمعوا صوت الاغاني



واشربوا كاس مدام

و اتركوا ذكر المعاني



شغلتني نغمة العيدان عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور عجوزا في الادنان



يوسف قزاوغلي در تذكرة الخواص آورده كه روزي ابو الفرج بن جوزي در منبر بغداد با حضور الناصر لدين الله بر يزيد لعنت فرستاد گروهي از پاي منبر بر خواسته برفتند ابن جوزي كه اين بديد گفت : الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود و قال ايضا و تطرق الي هذه الامة العار بولايته عليها حتي قال ابو العلاء المعري يشير بالشنار اليها .



اري الايام تفعل كل نكر

فما انا في العجائب مستزيد



اليس قريشكم قتلت حسينا

و كان علي خلافتكم يزيد [6] .



و هم از حال يزيد ابوالفرج را بپرسيدند گفت تا خود شما درباره ي آن كس چه گوئيد كه سه سال ولايت يافت در سال اول امام حسين را شهيد كرد سال دوم مدينه را قتل عام نمود و سيمين سال مكه معظمه را محاصره و خانه كعبه را به صدمه منجنيق خراب ساخت مگر وقتي مسور بن مخرمه ادمان يزيد بتجرع كاسات بشنيد و به معويه انها داشت معويه نامه نبشت تا آن حد كه بر پسر وي بود بر مسور جاري كردند


و مسور اين شعر در اين معني بگفت



أيشربها صرفا يفك ختامها

ابو خالد ويجلد الحد مسور



مسعودي در مروج الذهب آورده كه يزيد بسي مايل به شكار و طرب و شيفته سگان و يوز و باز و بوزينگان و معاقر خم عقار و منادم جام مداوم بود در عهد دولت او فسوق و فجور را شيوع تمام پيدا شد و عمال و كاركنان او شرب خمر و ارتكاب معاصي آشكار نمودند و زنان مغنيات بسيار شدند و غنا در مكه ومدينه فاش گشت يزيد را بوزينه سخت پليد بود مكني بابي قيس كه در بزم انس و مجلس سرور او را متكائي بنهادي و مانند ديگر ندماء حاضر كردي و نيز گورخري ماده را گفت رياضت كرده زين و لگام برنهادند تا بوزينه در ميدان سوار گشته با مردمان بتاختي روزي به عادت ابو قيس را كلاهي از حرير رنگارنگ بر سر هشته قبائي از ديباي سرخ و زرد پوشيده بودند گور را جل و سنام ابريشمين ملون وملمع نهادند بوزينه بر گور سوار شده در ميدان سباق با سواران بتاخت اتفاقا پيش آمده قصب السبق بربود و همچنان سواره نيزه به دست گرفته به حجره يزيد اندرون رفت ، يكي از شعراي شام در اين واقعه گويد :



تمسك ابا قيس بفضل عنانها

فليس عليها ان سقطت ضمان



الامن رأي القرد الذي سبقت به

جياد اميرالمؤمنين اتان



گوئي عبد الله بن هشام السلولي به روزگار يزيد و اطوار او همي نگريست كه هنگام اخذ بيعت به ولايت عهد يزيد معويه را بدين اشعار هجا گفت :



فان تاتوا بر ملة او بهند

نبا يعها اميرة مؤمنينا



اذا ما مات كسري قام كسري

نعد ثلاثه متنا سقينا



فيالهفا لوان لنا الوفا

ولكن لانعود كما عنينا



اذا لضربتموا حتي تعودوا

بمكة تلعقون بها سخينا



حسينا الغيظ حتي لوشربنا

دماء بني امية ما روينا



لقد ضاعت رعيتكم و انتم

تصيدون الارانب غافلينا




و ما بدين قدر اختصار نموديم كه هيچ يك از مسلمانان را در كفر يزيد انكار نيست ، و فرق ديگر را با كفر و ايمان وي كار نيست و لله در منصور النمري حيث قال



لاشك عندي في كفر قاتله

لكنني قد اشك في الخاذل



يقتل ذرية النبي و يرجون

جنان الخلود للقاتل !!




پاورقي

[1] سوره محمد آيه 25 - 24.

[2] سبط بن جوزي در تذکره ص 161.

[3] صواعق ص 219.

[4] تذکره سبط ص 163.

[5] لما کان عندي مسحة بالتيمم - خ ل.

[6] تذکره ص 164.