بازگشت

ذكر اختلاف اقوال محدثين و مورخين فريقين در باب سر مقدس حضرت امام


جمهور محدثين و مورخين را در باب سر مطهر حضرت سيد الشهدا صلي الله عليه بسي اختلاف است و ما اقوال هر يك از فريقين رابراي اطلاع ناظرين بنگاريم :

اول : آنكه سر مقدس ملحق به بدن مطهر شده در كربلا دفن نموده اند چنانكه سيد بن طاوس در لهوف آورده : فانه اعيد فدفن بكربلا مع جسده الشريف عليه السلام و كان عمل الطايفه علي هذا المعني المشار اليه

و سبط ابن جوزي گويد : و اختلفوا في الراس علي اقوال اشهرها انه رده الي المدينة مع السبايا ثم رد الي الجسد بكربلا فدفن معه قال هشام و غيره [1] چنانكه ابوريحان بيروني نيز بدين عقيده است و در آثار الباقية تصريح به اين معني كرده است و سابقا مرقوم افتاد .

و صاحب حبيب السير مي گويد : امام چهارم با خواهران و عمات و ساير اقربا متوجه مدينه گشته در بيستم صفر سر امام حسين و ساير شهيدان كربلا را با بدن ايشان منضم ساخت ، و از آنجا بسر تربت مقدس جد بزرگوار خود شتافته رحل اقامت انداخت ، واصح روايات كه مختار شيعه حيدر كرار و علماي اخيار است در باب تدفين سر مكرم آن قدوه ي احرار همين است انتهي [2] .

و يوسف بن حاتم الشامي در در النظيم حديثي طولاني ايراد كرده كه موضع حاجت مذكور مي شود كه يكي از مستحفظان سرگويد : سر سرور انام را به قبه ي جداگانه ي كه در مقابل مجلس آن ملعون بود گفت ببردند ، شبي نگاهبانان باكل و شرب مشغول بودند ، و مرا از خيال آن سر و عجائب كه مانند خزف شدن زرها و

پيدا شدن دست و كتابت اشعار بر ديوار كه مشهود افتاد خواب نبود ، چندانكه پاسي از شب بگذشت مرا از آسمان آوازي به گوش رسيد كه گوئي قعقعه ي سلاح و صهيل اسبان بود ، ناگاه هاتفي بانگ برداشت : اهبط يا آدم ، ابو البشر با فوجي از ملئكة فرود آمدند ، ديگر باره ندا در دادند : اهبط يا ابراهيم ، خليل الله با گروهي از فريشتگان برسيدند باز منادي كردند : يا موسي اهبط كليم الله با قبايل ملائك به زمين آمدند هم آواز برداشتند : يا عيسي اهبط ، مسيح با جمعي از ملئكة فرا رسيدند ، از آن پس آوازهاي بسيار برآمده گفتند : اهبط يا محمد بني الرحمه صلي الله عليه و آله و قبايل املاك نزول كردند ، و اين جمله فرشتها گرداگرد قبه را فرا گرفتند و مرااز مشاهده اين حالت حيرت همي فزودكه به چشم خويش اين همه معاينة مي كردم ، سيد المرسلين (ص) بدان قبه اندر رفته سر برداشت و نزد ابوالانبيا آورده گفت اي پدر من ببين كه چون از ميان اين امت بدر شدم ، با فرزند من چگونه ستم كردند ، مرا از اين سخن بدن بلرزيد و همي نگريستم تا چه شود ، جبرئيل آمده گفت يا رسول الله بفرماي تا زمين بر اين امت بلرزانم ، يا فريادي بر آورم كه كس باقي نماند ، نبي الرحمه اجازت نفرمود گفت باري اذن ده تا اين موكلين را بكشم ، رسول فرمود تو داني ، جبرئيل فرود آمده بر ايشان همي دميد و تمام هلاك شدند، و من استغاثت به حضرت رسالت بردم ، فرمود : قبحك الله تو نشسته و همي نگري ؟ روي مبارك به جبرئيل كرده فرمود بگذاريدش كه خداوندش نيامرزاد مرا بگذاشتند و پيمبر سر نوراني برگرفته با خود برد و از آن روز باز كس خبر آن سر ندانست : و المشهور بين علمائنا الامامية انه دفن راسه مع جسده رده علي بن الحسين عليهماالسلام چنانكه امروز معتقد و معتمد عليه شيعيان است . و صدوق در امالي گويد . خرج علي بن الحسين بالنسوة و رد رأس الحسين بكربلا .

و شيخ ابن حجر در شرح همزيه مي گويد : و قيل ان يزيد ارسل برأس الحسين و من بقي من اهلبيته الي المدينة فكفن رأسه و دفن عند قبر امه بقعة الحسن ء و قيل اعيد الي الجئة بكربلا بعد اربعين يوما من قتله ثم سلط الله علي ابن زياد و قومه من قتلهم شر قتلة .

نامه نگار گويد قبة الحسن تا قبر حضرت صديقه كه در جوار قبر مطهر حضرت رسالت صلي الله عليه است بسي راه است ، قبة الحسن در قبرستان بقيع است كه خارج شهر مدينه است ، و قبر صديقه در روضه رسول است يقين اشتباه كرده [3] .

دوم - آنكه چون سر امام صلواة الله عليه را به شام بردند يزيد به عمرو بن سعيد والي مدينه فرستاد وي گفت من همي خواستم تا نزد من نياوردندي و به روايت سبط ابن جوزي رأس مطهر را در برابر خويش گذاشته نظر مي كرد و گفت تا كفن كرده نزد مادرش فاطمه زهرا صلي الله عليهما دفن نمودند ، و شعبي گفته مروان در آن وقت به مدينه بود بشي بشاشت كرده گفت ،



يا حبذا بردك باليدين

ولونك الاحمر في الخدين



به خداي كه گوئي به روزگار عثمان همي نظر كنم و سپس بدين شعر ديگر تمثل نمود .



ضرب الدوسر فيهم ضربة

اثبتت او تادملك فاستقر [4] .



روايت ديگر چنين است كه در اين واقعه مروان به شام نزد يزيد بن معويه بود چنانكه سابقا سمت نگارش يافت و قال ابن ابي الحديد في شرح نهج البلاغه في ذكر حكم بن العاص و ابنه مروان : و اما مروان ابنه فاخبث عقيدة ، و اعظم الحادا و كفرا و هو الذي خطب يوم وصل اليه رأس الحسين عليه السلام الي المدينة و هو يومئذ اميرها و قد حمل الرأس علي يديه فقال



يا حبذا بردك في اليدين

و حمرة تجري علي الخدين



كانما بت بمجسدين



ثم رمي بالرأس نحو قبر النبي و قال : يا محمد بيوم بدر و هذا القول مشتق من الشعر الذي تمثل به يزيد بن معوية ، و هو شعر ابن الزبعري يوم وصل الرأس اليه و الخبر مشهور .

قلت هكذا قال شيخنا ابو جعفر ، و الصحيح ان مروان لم يكن امير المدينه


يومئذ بل كان امير المدينه عمرو بن سعيد بن العاص ، و لم يحمل اليه الرأس و انما كتب اليه عبيد الله بن زياد يبشره بقتل الحسين فقرء كتابه علي المنبر و انشد الرجز المذكور و اومي الي القبر ، يوم بيوم بدر ، فانكر عليه قوله قوم من الانصار ، ذكر ذلك ابو عبيده في كتاب المثالب ، و قال ابن الوردي قيل ان رأس الحسين جهز الي المدينه و دفن عند امه .

يافعي گفته : بعث برأس الحسين الي عمرو بن سعيد ، فكفن و دفن بالبقيع عند قبر امه فاطمه ، قال هذا اصح ما قيل فيه

سوم - از ابن ابي الدنيا روايت است كه سر مبارك را در خزانه يزيد به شام اندر بيافتند ، به دو كفن پوشانيده در باب الفراديس به خاك نهادند ، كذا ذكره البلاذري في تاريخه قال هو به دمشق في دار الامارة و كذا ذكره الواقدي .

وابن نما آورده كه چون منصور بن جمهور خزانه يزيد بن معويه بگشاد : و طبله سرخ رنگ بديد ، غلام خويش سليم را به محافظت آن سفارش كرده گفت : نيكو دار كه نفايس كنوز بني اميه بدان اندر است چون آن رابگشود سر مطهر سرور انام را بديد كه اندر آن نهاده بوده سخت نوراني و بوسمت خضاب كرده از غلام جامه طلبيده كفن كرد ، و به باب الفراديس به خاك سپرد بدان جاي كه سيمين برج از جانب مشرق بود .

روايت است كه سليمان بن عبد الملك بن مروان حسن بصري را طلبيده گفت : مرا به خواب اندر چنان نمودند كه حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله با من ملاطفت همي فرمايد ، تأويل آن باز نماي ؟ گفت همانا به اولاد و عترت او نيكوئي كرده باشي كه حضرتش از تو خشنود گشته ، سليمان گفت آري سر نوراني حسين بن علي عليهماالسلام در خزانه يزيد بديدم ، به پنج جامه ي حريرش نهاده با چند تن از اصحاب خود نماز گذاشته ضريح ساختم حسن گفت از اين روي بود با تو مهرباني مي فرمود ، و رضاي خويش از خدمت تو همي نمود ، سليمان حسن را صلتي داده باز گردانيد و به قولي ديگر يزيد ملعون سه روز سر مطهر را در شام بياويخت ،


و سپس به خزانه اندر نهاده چندان ببود تا سليمان بن عبد الملك خلافت يافت ، سر مطهر را از مخزن بخواست ، و به پنج جامه حرير ملفوف مطيب و معطر نموده به خاك سپرد ، و چون عمر بن عبد العزيز خليفه شد ديگر باره خبر آن سر مقدس باز جست مدفن آن بنمودند گفت تا نبش كردند و رأس مطهر برگرفت و سپس كس ندانست كه حال سر انور چه شد .

چهارم - در تهذيب باسناد خود از مبارك الخباز روايت كرده كه حضرت ابي عبد الله مرا فرمود تا بر استر و خرزين برنهم ، و آن جناب خود بحيره بود ، حضرت برنشست و من نيز سوار شدم چندانكه بجرف اندر آمد و دو ركعت نماز كرده اندكي پيش رفته ركعتين ديگر به جاي آورد ، و باز پيشتر شده دو ركعت ديگر نماز بگذاشت ، و بر مركب برآمده مراجعت فرمود ، من از ركعات نماز بپرسيدم ؟ فرمود نخست ضريح اميرالمؤمنين صلي الله عليه را بود ، و ديگر موضع سر مقدس امام حسين را و سيمين مكان منبر حضرت قائم آل محمد سلام الله عليهما را بود .

و في الكافي مايقارب المعني و هم در آن كتاب مسطور است : قال حدثني عمر بن عبد الله بن طلحة النهدي ، عن ابيه ، قال دخلت علي ابي عبد الله عليه السلام فذكر حديثا فحدثناه ، قال فميضنا معة يعني ابا عبد الله عليه السلام حتي انتهينا الي الغري ، قال فاتي موضعا فصلي ثم قال لاسمعيل قم فصل عند رأس ابيك الحسين عليه السلام ، قلت اليس قد ذهب برأسه الي الشام ؟ قال بلي فلان مولانا سرقه فجاء به فدفنه ههنا

و في الكافي عن يزيد بن عمر بن طلحه ، قال قال لي ابو عبد الله عليه السلام و هو بالحيرة اما تريد ما وعدتك ؟ قلت بلي يعني الذهاب الي قبر اميرالمؤمنين عليه السلام قال فركب و ركب اسمعيل وركبت معهما حتي اذا جاز الثويه وكان بين الحيرة و النجف عند زكوات بيض ، و نزل اسمعيل و نزلت معهما فصلي و صلي اسمعيل و صليت فقال لاسماعيل قم فسلم علي جدك الحسين ، فقلت جعلت فداك اليس الحسين بكربلاء ؟ فقال نعم ولكن لما حمل رأسه الي الشام سرقة مولي لنا فدفنه بجنب اميرالمؤمنين عليه السلام .


و في الوسائل باسناده عن علي بن اسباط ، رفعه قال قال ابو عبد الله انك اذا اتيت الغري رايت قبرين قبرا كبيرا و قبرا صغيرا و لما الكبير فقبر اميرالمؤمنين و اما الصغير فرأس الحسين

ابو عبد الله جعفر الصادق عليه السلام فرمود چون بغري بيائي ، دو قبر بخواهي ديد ، يكي بزرگتر آن ديگر خوردتر ، قبر كلان مشهد اميرالمؤمنين عليه الصلوة والسلام و آن كوچك موضع سر مقدس حضرت سيد الشهدا است .

و فيه باسناده عن يونس بن ظبيان ، عن ابي عبد الله في حديث انه ركب و ركبت معه ، حتي نزل عند الزكوات الحمر [5] و توضأ ثم دني الي اكمة فصلي عندها و بكي ، ثم مال الي اكمة دونها ففعل مثل ذلك ، ثم قال الموضع الذي صليت عنده اولا ، موضع اميرالمؤمنين و الاخر موضع رأس الحسين ، و ان ابن زياد لمابعث برأس الحسين بن علي الي الشام رد الي الكوفة ، فقال اخرجوه منها لالفين بها اهلها فصيره الله عند اميرالمؤمنين فدفن فالرأس مع الجسد و الجسد مع الرأس ، ثم قال رحمه الله اقول : و تقدم مايدل عي استحباب صلوة الزيارة و ياتي مايدل علي ذلك ، و قد روي رضي الدين علي بن طاوس في كتاب اللهوف و غيره ان رأس الحسين اعيد فدفن من بدنه بكربلا ، و ذكران عمل العصابة علي ذلك ، ولامنسافاة بينهما انتهي .

و قالوا في بيان الحديث فالرأس مع الجسد اي بعد ما دفن هناك ظاهرا الحق بالجسد بكربلا ، او صعد به مع الجسد الي السماء كما في بعض الاخبار ، اوان بدن اميرالمؤمنين كالجسد لذلك الرأس و همامن نور واحد

پنجم - سبط ابن جوزي در تذكرة خواص الامه مي گويد كه چون سر مطهر را نزد يزيد بن معويه بردند گفت : برقة نزد آل ابي معيط برند ، به جاي سر عثمان بن عفان ، چون سر نزد آنها بردند ضريح آن در يكي از خانهاي خود پرداخته دفن كردند ، واز آن پس آن سراي ضميمه جامع رقه شد ،


و بر يك سوي آن درخت كناري رسته كه گوئي رنگ آن بنيل كرده اند ، واز تطرق سرماي شتا و گرماي صيف همواره مصون است ، ذكره عبد الله بن عمر الوراق في كتاب مقتله و البته اين روايت صحيح نباشد ، چه در هيچ يك از كتب فريقين كه هنگام تأليف جمع بوده به نظر نرسيده ، و متعرض اين معني نشده اندر آنجا كه نگارنده را مقصود اطلاع ناظرين بوده مرقوم افتاد

ششم - آنكه چون خلفاء فاطميين را استيلا و قدرت دست داد سر سرور انام را از باب الفراديس به عسقلان و از آنجا به قاهره بردند ، و اكنون آن مكان در قاهره مشهدي رفيع ومزاري عظيم است و يافعي در مرآت الجنان گفته و ما ذكروه انه نقل الي عسقلان او القاهره لايصح

نامه نگار گويد : در هنگام زيارت بيت الله الحرام كه از راه اسكندريه و مصر مشرف شدم روز چهار شنبه دوم ذي القعده الحرام سنه 1292 به زيارت آن مكان شريف رفتم ، الحق مسجد خوبي بنياد كرده اند كه به مشهد راس الحسين عليه السلام معروف و زيارت گاه كل ناس است ، و مزار مطهر حالت بكائي دارد كه بر انسان اثر مي كند و قول يافعي را در اين باب صحيح نمي دانم ، در مدينه مصر كه از بلاد عظيمه دنياست چنين مسجد بيهوده نمي توان ساخت و الله اعلم بحقايق الامور

و تقي الدين احمد بن علي المقريزي در كتاب المواعظ والاعتبار ، في ذكر الخطط و الاثار آورده كه چون ملك الافضل در سنه » 491 « احدي و تسعين و اربع مائه بيت المقدس را فتح كرد ، و از آنجا به عسقلان رفت ، سر امام عليه السلام را كه در مشهدي قديم مدفون بود باز جسته بدر آورد ، و مطيب ساخته در سفطي بنهاد و به خانه عالي گذاشت ، چندانكه مشهدي رفيع بر آورد ، آن سر مطهر بنفس خويش بر سينه گرفته پياده همي رفت تا در آن ضريح دفن كرد ، و بعضي بر آنند كه آن مشهد شريف بعسقلان نخست امير الجيوش بدر الجمالي وزير المستنصر بالله معد فاطمي بنياد كرد ، و از آن پس ملك الافضل آن عمارت بانجام رسانيد ، و از آن پس مي گويد : و كان حمل الراس الي القاهرة من عسقلان ، و وصوله اليها في يوم الاحد ثامن الاخره سنة ثمان و اربعين و خمس مائه ، و كان الذي وصل


بالرأس من عسقلان الامير سيف المملكة تميم و اليها ، والقاضي المؤتمن بن مسكين مشارفها ، و حصل في القصر يوم الثلثاء العاشر من جمادي الاخرة المذكورة چون سر مقدس را از ضريح عسقلان بدر آوردند هنوز بدان خون تازه بود ، و بوي مشك اذفر از آن فائح مي آمد ، استاد مكنون با طايفه از خدم و حشم با شرايط احترام سر را آورده در كافور بنهادند ، و سپس به سرداب قصر الزمرد حمل داده در قبة الديلم به باب دهليز الخدمه دفن كردند ، وعادت چنان بود كه هر كس بدان جاي رفتي در برابر آن مشهد زمين خدمت بوسيده بگذشتي ، و چون روز عاشورا برآمدي به مراسم عزا اقامت نمودندي ، و شتران و گاوان و گوسپندان بكشتندي ، و بر قتله امام لعنت كردندي ، تا دولت آنها سپري شد

و باز گفته كه در زمان الفائز بالله طلائع بن رزيك در سنه تسع و اربعين و خمس مائه از استيلاي فرنگيان بر عسقلان بترسيد ، و عزم آن كرد كه سر سرور انام را از آنجا نقل كند نخست در خارج باب زويله جامعي بساخت كه مشهد شريف نيز بپردازد ، واو خود بدين سعادت فايز آيد ، اهل قصر الزمرد ممانعت كردند و گفتند مااين شرف از دست نگذاريم ، و البته بايد اين سعادت ما را باشد ، و بالاخره فيروزي اهل قصر زمرد را بود ، بسي رخام بياوردند و هم اينجا كه اكنون به مشهد شريف مشهور است مدفون ساختند ، واز كرامات سر امام صلي الله عليه روايت كرده كه چون الملك الناصر قصر زمرد را بگرفت از خادمي نزد او سعايت كردند كه زمام قصر به دست اندر داشت ، واز كنوز و دفاين آگاه است ، صلاح الدين او را بخواست و خزاين بطلبيد البته نگفت صلاح الدين او را به موكلين سپرد تا شكنجه كنند ، موكلان بر سر خادم خنفسائي چند زنده ببستند چه بر اين اعتقاد بودند كه اينها سر آدمي بشكافند ، ومغز او برآرند ، وكس را بدين عقوبت شكيب نباشد ، يا حقيقت بگويد و يا بدين محنت بميرد ، خادم به هيچ روي نناليد و جزع نكرد ، موكلين را حيرت همي فزود چند بار اين عمل مكرر كردند و هر بار كه ركو مي گشادند همي ديدند كه جانوران مرده اند و مرد را آسيبي نرسيده ، حكايت با صلاح الدين


بار گفتند ، مرد را بخواست و گفت در اين كار سري است و ناچار ترا به بايد گفتن ، بيچاره گفت من بيش از اين ندانم كه آن روز كه سر سرور انام صلي الله عليه بدين قصر همي آوردند ، من سر مطهر بر سر خويش گرفته تا مشهد شريف ببردم صلاح الدين يوسف گفت كرامتي از اين عظيم تر نباشد ، از جريمه او در گذشت و بر او ببخشود .


پاورقي

[1] تذکره سبط ص 150.

[2] حبيب السير ج 2 ص 60.

[3] قبة الحسن در نزد قبر فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين است نه نزد قبر مادرش فاطمه زهرا چنانکه توهم شده.

[4] تذکره خواص الامه ص 151.

[5] الزکوات في جميع النسخ التي بايدنيا بالزاي و لم اقف له في کتب اللغة معني يناسب المقام الا ان الطريحي قال في المجمع الذکوات يالذال المعجمة جمع ذکوة بالفتح الجمره المتهلية من الحصي ومنه الحديث قبر علي عليه‏السلام بين ذکوات بيض واجب التختم بما يظهره الله بالذکوات البيض - منه.