بازگشت

ترتيب منازل بين راه از كوفه تا شام


هر چند هيچ يك از مورخين و محدثين فريقين شرح منازل عرض راه را از كوفه تا شام نداده اند ، وليكن چون حسن بن علي الطبرسي در كتاب كامل بهائي كه بنام بهاء الدين محمد بن شمس الدين جويني صاحب ديوان تأليف كرده ذكر بعضي از آنها را نموده ودر مقتل ابي مخنف هر يك را مرتبا نوشته است شرح آن در اين كتاب بياوريم ، اگر چه اين روايت خالي از اشكال و ترتيب منازل بيرون از تشويش نيست ، وليكن تبصرة للناظرين نگاشتيم والعهدة عليهما

در كامل بهائي مسطور است چون سر امام را از كوفه بيرون آوردند از قبايل


عرب خائف بودند كه شايد قدري از حميت ديني در ايشان مانده به حركت آيند و سر امام از دست ايشان بگيرند از آن روي ترك جاده كرده بيراهه قطع مسافت مي كردند و اكنون به ترجمه روايت ابي مخنف گرائيم سر مقدس رااز شرقي حصاصه برده از تكريت بگذشتند والي آنجا را از ورود خود اعلام كردند والي رايات بيرون فرستاده مردمان به استقبال روانه نمود و اگر كسي از حال سر سؤال كردي گفتندي خارجي است كه بر يزيد بيرون آمده ، مردي نصراني بديد گفت ني چنين نباشد كه همي گويند ، اينك سر حسين بن علي فرزند فاطمه صلي الله عليهم است و من خود در كوفه بودم كه او را شهيد كردند ديگر نصاري چون اين واقعه بدانستند تعظيم و اجلال حضرت را ناقوسها شكسته گفتند اي خداوند از شآمت و عصيان اين قوم كه فرزند پيغمبر خود كشته اند به تو پناه مي جوئيم ، كوفيان كه اين بديدند راه بيابان گرفته از آنجا باعمي و ويرا عور و صلب رفته شب در وادي النخله فرود آمدند و پيوسته نوحه و ندبه جنيان همي شنيدند .



نساء الجن اسعدن نساء الهاشميات

بنات المصطفي احمد يبكين شجيات



الي آخر الابيات صبحگاه از راهي ديگر قصد كحيل كرده جانب جهينه گرفتند و عامل موصل را از ورود خود آگهي دادند وي شهر را آئين بست و گروهي را به خارج شهر فرستاد مردمان گفتند همانا اين سر حسين بن علي عليهما السلام است كه خارجي مي گويند چهار هزار كس آماده قتال شدند تا سر مطهر بستانند و مشهدي بر پاكنند و والي خود بكشند به روايتي گفتند : تبا لقوم كفروا بعد ايمانهم اضلالة بعد هدي ؟ ام شك بعد يقين ؟ مخالفان راه بگردانيدند به قصد تل اعفر و جبل سنجار حركت كرده به نصيبين منزل گزيدند ، در اين جاي سر امام به مردم بنمودند ، زينب عقيله رااز مشاهده ي آن طاقت نمانده اين ابيات بخواند :



انشهر ها بين البرية عنوة

و والد نا اوحي اليه جليل



كفرتم برب العرش ثم نبيه

كان لم يجئكم في الزمان رسول



لحاكم اله العرش يا شرامة

لكم في لظي يوم المعاد عويل


بامدادان بعين الورده رفته قريب به دعوات ، امير آنجا را آگاهي دادند ، او نيز با شهريان پذيره كردند تا از باب اربعين داخل شده سر منور را در رحبه بر نيزه كرده از زوال تا عصر بگذاشتند گروهي شادماني مي كردند كه سر خارجي است و جمعي گريان بودند و البته تاكنون هر كه از آن رحبه عبور كند هيچ حاجت او روا نشود . و في نسخة نزلوا علي عين الورده ، و عدلوا علي رقة ، واتوا علي جوسق و عبروا الي فرات قريب من البسرو كتبوا الي صاحب حلب شب در دعوات يا حلب به مستي و خمار بسر بردند ، ياقوت حموي در معجم البلدان آورده كه در غربي حلب كوهي جوشن نام بود كه معدن مس داشت و از آن روز باز كه پردگيان عصمت و طهارت را از آنجا عبور افتاد آن كان تباه گشت چه زني از امام حمل داشت و در دامنه ي كوه بار نهاد و از پيشه وران نان و آب خواست سنگدلان مضايقت كردند و دشنام دادند بديشان نفرين كرد سپس از آن كوه كس سود نديد جانب قبلي آن كوه مزاري معروف به مشهد السقط و مشهد الدكه باشد و آن سقط را نام محسن بن حسين بود انتهي

روز ديگر عزيمت قنسرين كردند كه شهري مشحون از نيكمردان و آباد بود اهل شهر دروازها بسته بر باره بر آمده گفتند اي قاتلين امام هرگز مباد كه بدين بلد اندر آئيد و گر چند سر بر سر اينكار نهيم بدين سخن همگي يك زبان شده سنگ همي انداختند و لعنت همي كردند تا مخاذيل را مجال دخول نماند ام كلثوم طاهره را در اين مرحله شعري چند است

پس بمعرة النعمان شدند اهالي آنجا به مخاذيل خدمت كردند ونزل نهادند پاسي از روز بماندند و آهنگ شيزر كردند پيري گفت اين كه با خود مي آورند سر حسين بن علي عليهماالسلام است شير زيان هم سوگند شدند كه به هيچ حال راهشان ندهند روي به سوي كفر طاب كه قلعه كوچك بود نهادند اهل شهر درها بستند


از اهل قلعه آب خواستند قلعه گيان گفتند ني آب ندهيم كه حسين و اصحاب او را تشنه شهيد كرديد از كفر طاب رفته به سيبور رسيدند از حضرت امام عباد صلي الله عليه درين مرحله نيز شعري چند مي نويسد پيري كه همواره با عثمان بن عفان بود مردان سيبور را گرد كرده گفت زينهار كه فتنه نكنيد ، راه دهيد تا مانند ديگر بلدان از اين جا بگذرند جوانان امتناع كرده پل ببريدند و سلاح بر گرفته مستعد قتال بايستادند از طرفين تني چند كشته شد ام كلثوم سلام الله عليها دعا نمود كه خداونداسعار ايشان ارزان و آبشان گوارا كناد و شر ظالمان ازين مردم باز داراد ابو مخنف گويد لاجرم اگر دنيا را همه ظلم گيرد حكام با ايشان جز به عدل معاملت نكنند ، ناچار متوجه خماة شدند در بر ايشان نگشودند ، و ممانعت از دخول كردند از آن جا بگذشتند والي حمص را آگاه ساخته خواستند تا به حمص در آيند درها ببستند و سنگ همي افكندند ، تا تني چند از سپاه كفار مقتول شد همچنان همي آمدند كه از دروازه شرقي در آيند شهريان در ببستند و گفتند : لا كفر بعد ايمان ولاضلال بعد هدي هرگز نگذاريم كه سر سرور انام از اين جا بگذارانيد ، موكلان را براندند مخاذيل لابد از آن جا گذشته آهنگ بعلبك كرده حاكم آن جا را خبر دادند مردمان به پيشواز فرستاد رايات و علمها پيش داشته از نقل و مي نزل بنهاد ام كلثوم سلام الله عليها اهالي بعلبك را نفرين كرد : فقالت اباد الله خضراتهم ولا اعذب الله تعالي شرابهم ولارفع الله ايدي الظلمة عنهم كوفيان مست و مخمور آن شب در بعلبك خفته بامدادان به راه اوفتادند شبانگاه نزد صومعه راهبي فرود آمده و منزل گزيدند واقعه راهب و شمردن زر و گرفتن سر مطهر را درين مرحله مي نويسد و باز مي گويد كه چون اين كرامات بديدند سخت بترسيدند و در سبر سرعت نمودند تا به دمشق رسيدند .