بازگشت

ذكر آثار و علاماتي كه بعد از شهادت آن جناب در عالم پيدا شد






وعلي الدهر من دماء الشهيد

بن علي و نجله شاهدان



و همافي اواخر الليل فجران

و في اولياته شفقان



ابن عبد ربه در كتاب العقد از زهري روايت كرده كه با قتيبه بقصد مصيصه مسافرت كرديم ، چون بشام رسيدم نزد عبد الملك بن مروان رفتم ، ديدمش در ايواني نشسته و از دو سوي او مردمان جاي گرفته بودند ، و خود وي را عادت چنين بود كه چون سؤالي خواستي كردن بدان كس كه نزديك او بود باز راندي ، و آن ديگري با فرودين خويش بگفتي ، وهم بدين گونه هر كس با همنشين خود بيان كردي تا مسئلت بدر ايوان رسيدي واحدي را اجازت نبود تا در ميان رسته مردمان حركت نمايد ، و اگر كس را جواب بود با رفيق خود در ميان نهادي و او به آنكه برتر بود انهاء داشتي تا به عبد الملك منتهي شدي ، در اين هنگام عبد الملك با آن


مرد كه بر طرف يمين وي بود گفت : مگر شنيده باشي آن شب كه حسين بن علي شهادت يافت از آثار و علامات در بيت المقدس چه مشاهده افتاد ؟ و هركس از ديگري وامي جست تا بمن رسيد ، گفتم جواب اين من بگويم باز هر كس با فراتر از خويش اين سخن ادا كرد تا به عبد الملك برسانيدند مرا از كرانه مجلس بخواند فرا رفتم و سلام دادم ، نخست نام من بپرسيد ، گفتم محمد بن مسلم بن عبيد الله بن شهاب الزهري ، بشناخت و آن سخن اعادت كرد چه مردي طالب اخبار و جوياي احاديث بود ، گفتم آري آن شب كه علي بن ابي طالب و حسين بن علي عليهما الصلوة و السلام را شهيد كردند صبحگاهان در بيت المقدس هر سنگ كه از جاي برمي گرفتند از زير آن خون تازه بر مي آمد ، عبد الملك گفت آن كس كه اين خبر با تو گفت مرا نيز بدين گونه حديث كرد ، و اكنون من و تو بدين روايت منفرديم [1] .

و ابن حجر در صواعق آورده : چون زهري اين حديث با عبد الملك گفت عبد الملك گفت از آنان كه اين حديث مي دانستند جز من و تو كسي زنده نمانده وظيفه آنكه نشر اين خبر ننمائي و تا او در دنيا بود با هيچ كس اين حديث بر زبان نياوردم [2] .

في كشف الغمه عن الزهري ، قال قال لي عبد الملك بن مروان اي واحد انت ان اخبرتني اي علامة كانت يوم قتل الحسين بن علي عليهماالسلام ؟ قال قلت لم ترفع حصاة ببيت المقدس الا وجد تحتها دم عبيط ، فقال عبد الملك : اني و اياك في هذا الحديث لغريبان .

ابن قولويه باسناد خود از يحيي بن بشير از ابي بصير از حضرت ابي عبد الله روايت كرده كه هشام بن عبد الملك پدر بزرگوار مرا به شام طلبيد ، و چون به منزل او شرف قدوم ارزاني فرمود گفت : يا اباجعفر مرا سؤالي است و چون مني را از چون توئي ببايد پرسيد و ترا بخواستم تا جواب بگوئي ، و نيز به يقين دارم كه جز تو كس نيست كه از عهده جواب آن برآيد ، ابوجعفر فرمود خليفه مكنون ضمير


بگويد اگر بدانم بگويم و اگر ني صدق اولي تر ، هشام باز پرسيد بگوي آن شب كه اميرالمؤمنين علي را شهيد نمودند ، آنان كه در كوفه حاضر نبودند شهادت او را از چه دانستند وبه كدام علامت استدلال بدان واقعه كردند ؟ و چون جواب اين مسئلت بگفتي دگر باره بفرماي جز براي آن بزرگوار در شهادت ديگري اين نشانه پديدار آمد يا ني ؟ امام فرمود آن شب كه علي را ضربت زدند در بيت المقدس هر سنك كه بر مي گرفتند در زير آن خون تازه بود تا سپيده بدميد ، و نيز آن شب كه شمعون بن حمون الصفا و ابي عبدالله الحسين را بكشتند اين آثار مشهود افتاد ، ملعون كه اين حديث بشنيد گونه اش ديگرگون شد ، و روي ترش ساخته همي خواست تا امام را بيازارد ، امام فرمود اي خليفه بر من اين بود كه سخن براستي رانم و صدق نصيحت باز نمايم ، در پاسخ تو آنچه دانستم گفتم ، و حسن طاعت خود آشكار كردم ، بايد تا خليفه نيز ظن نيك خويش ديگرگون نكند ، هشام حضرت امام را اجازه مراجعت داد ، چون خواست كه بيرون آيد گفت همي بايد تا پيمان دهي كه اين خبر با كس نگوئي امام عليه السلام آن كرد كه وي خواست تا خاطرش بياراميد و ذكر الحديث بطوله


پاورقي

[1] عقد الفريد جزء چهارم ص 386 و حديث مفصل است.

[2] صواعق ص 193.