بازگشت

عبور اسرا از مقابل كشتگان اهل بيت


ابن زياد گفت باز گوئيد تا چه كرده ايد ؟ گفتند اسب بر پيكر امام بتاختيم ، بدانسان كه استخوان سينه اش نرم و سوده گشت ابن زياد گفت جايزه بس اندك بديشان دادند ، از ابو عمر و زاهد مرويست كه به نسب ايشان نظر كرديم ، هر ده ناكس زاده زنا بودند ، در آن روز زن زهير بن القين غلام خود را گفتي داد تا زهير را كفن كند ، غلام به قتلگاه آمد پيكر امام را عريان بر خاك افتاده ديد ، گفت لا و الله بدن فرزند رسول صلي الله عليه و آله و سلم برهنه نگذارم و نخست خواجه خود نپوشانم ، آن جامه بر جسم مقدس كرده باز گشت و زهير را كفني ديگر آورد ، عمر بن سعد تا روز يازدهم در كربلا بماند و بر جيف خبيثه مقتولين لشكر خود نماز گذاشته دفن نمود ، بعد از زوال ظهر با حضرت علي بن الحسين و حسن المثني و زيد و عمر و پسران حضرت مجتبي وكودكان امام و اهل بيت عصمت و طهارت عازم كوفه شد ، اهل بيت او را گفتند بحق الله الامررتم بنا علي مصرع الحسين به خداي كه اين اسيران را از قتلگاه عبور دهيد ، چون چشم طاهرات بر اجسام بي


سر شهيدان افتاد بسي بگريسته بر سر و روي زدند و نوحه و زاري آغاز كردند از آن ميانه عقيله بني هاشم زينب كبري به آوازي جانگداز و آهي آتشبار و دلي غمناك مويه كنان همي گفت وامحمداه ، صلي عليك مليك السماء ، هذا حسين مرمل بالدماء ، مقطع الاعضا ، و بناتك سبايا و الي الله المشتكي ، و الي محمد المصطفي و الي علي المرتضي ، و الي حمزة سيد الشهدا ، وامحمداه هذا حسين بالعراء تسفي عليه الصبا ، قتيل اولاد البغايا ، يا حزناه ياكرباه ، اليوم مات جدي رسول الله ، يا اصحاب محمداه هؤلاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا .

و في رواية : يا محمداه بناتك سبايا ، وذريتك مقتلة تسفي عليهم ريح الصبا ، وهذا حسين محزوز الراس من القفا ، مسلوب العمامة و الردا ، بابي من عسكره في يوم الاثنين نهبا ، بابي من فسطاطه مقطع العري ، بابي من هو لا غائب فيرتجي ، ولا جريح فيداوي ، بابي من نفسي له الفداء بابي المهموم حتي قضي ، بابي العطشان حتي مضي ، بابي من شيبته تقطر بالدماء ، بابي من جده عليه السلام المصطفي ، بابي من جده رسول اله السماء ، بابي من هو سبط النبي الهدي ، بابي محمد المصطفي بابي خديجة الكبري ، بابي علي المرتضي ، بابي فاطمة الزهراء سيدة النساء ، بابي من ردت عليه الشمس حتي صلي ، فابكت و الله كل عدو و صديق . ازين قبيل سخنان چندان بگفت و گريه و ناله كرد كه دوست و دشمن هر كه بود بگريست ، و سكينه طاهره بر كشته ي پدر بزرگوار افتاده شيون و نوحه مي كرد تني چند از اعراب آمده آن سيده مظلومه را جدا نمودند ، آنگاه عمر بن سعد سيزده سر به قيس بن اشعث ، و قبيله كنده داد ، و بيست سر به شمر بن ذي الجوشن الضبابي و هوازن ، و هفده سر بيتيميان و شش اسديان را بود ، و هفت سر مذحجيان ، و هفت سر ديگر را ساير لشكر برداشتند ، و اين جمله هفتاد سر بود به روايت ديگر تمامي هفتاد و هشت سر بود كه بر قبايل عرب قسمت كرد ، از آن جمله سيزده سر قيس بن اشعث و كنده بگرفتند و شمر بن ذي الجوشن با دوازده سر يا بيست سر باقبيله هوازن برفتند و يتيمان نوزده سر يا هفده سر و اسديان شانزده سر و به قولي نه سر و مذحجيان را هفت


سر رسيد و ديگر لشكريان را سيزده سر و به قولي نه سر بدادند .

و ابن شهر آشوب درمناقب خود از مذحجيان ذكري نكرده است : قال في زدة الفكرة في تاريخ الهجرة : و بعث برأس الحسين و رؤس اصحابه الي ابن زياد فجائت كنده بثلثين راسا و صاحبهم قيس بن الاشعث ، و جائت هوازن بعشرين راسا و صاحبهم شمر ، و جائت بنو تميم بسبعه عشر رأسا و بنو اسد بستة و مذحج بسبعة .