بازگشت

ذكر شهادت حضرت سيدالشهداء خامس آل عبا و وقايع بعد از شهادت آن حضرت


اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشهادة انت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون و يضيق صدري و لا ينطلق لساني فياليتني مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا .

الامام السبط الوفي ، و السيد الزكي ، التابع لمرضات الله ، و الدليل علي ذات الله ، قوة قلب الرسول صلي الله عليه و آله قرة عين البتول ، ابو عبد الله الحسين صلوات الله و سلامه عليه با وجود رنج بيداري شب و تعب سواري روز ، و مصيبت مرگ برادر و پسر ، كربت


غربت و اندوه اسيري اهلبيت رسول ، و شدت عطش و الم جراحت ، و سورت گرما ، و كثرت اعدا ، و فقدان اعوان ، و انصار ، به شوق لقاي پروردگار در مقابل آن لشكر جرار ، يكه و تنها تن به مرگ داده و سر بر كف دست نهاده با دلي ثابت و عزيمتي به شهادت راسخ اتمام حجت را آواز برداشته فرمود ، هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؟ هل من موحد يخاف الله فينا ؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا ؟ هل من معين يرجو ما عند الله باعانتنا ؟ هيچكس باشد كه شر دشمنان از حرم رسول دفع كند ، هيچ خدا پرستي باشد كه ما را به فرياد رسد و ياري دهد ، تا از خداي پاداش نيكو يابد البته از آن سنگدلان كس جواب نگفت امام از چپ و راست بسي بنگريست احدي از اصحاب و برادران و بني اعمام نديد. قال الكفعمي في المصباح انه آخر مادعا بن الحسين عليه السلام يوم الطف : اللهم متعالي المكان عظيم الجبروت شديد المحال غني عن الخلائق عريض الكبرياء قادر علي ما تشاء قريب الرحمة صادق الوعد سابغ النعمة حسن البلاء قريب اذا دعيت محيط بما خلقت قال التوبة لمن تاب اليك قادر علي ما اردت ، تدرك ما طلبت و شكور اذا شكرت و ذكور اذا ذكرت ادعوك محتاجا و ارغب اليك فقيرا و افزع اليك خائفا و ابكي اليك مكروبا و استعين بك ضعيفا و اتوكل عليك كافيا احكم بيننا و بين قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدروا بنا و قتلونا و نحن عترة نبيك و ولد حبيبك محمد بن عبد الله الذي اطفيته بالرسالة و ائنمنته علي وحيك فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجا برحمتك يا ارحم الراحمين .

باري عز اسمه را به جلايل انعام و عظايم افضال ستايش كرده گفت بدين حاجت و نياز كه مراست ترا همي خوانم و از تو پناه همي جويم و فقر خود به درگاه تو آورده كربت و زاري خويش به حضرت تو باز مي نمايم در چنين ناتواني كه مراست از رحمت تو مدد مي طلبم و كارها به كرم تو باز مي گذارم كه خود تو مرا بسنده توئي كه محمد بن عبد الله حبيب خود را به رسالت برگزيده امين وحي فرمودي اينك ما عترت و ذريت پيغمبر توايم اي بار خداي من داد ما ازين كافران بستان و به عدل خود حكم فرماي كه ما را بخواندند و از تن و جان خويش وعده نصرت دادند سپس غدر آشكار كرده


بكين ما كمر بستند و خون ما بناحق ريختند .

و في درالنظيم ان الله اهبط اليه اربعة الف ملك و خير بين النصر علي اعدائه و لقاء رسول الله صلي الله عليه و آله فاختار لقاء رسول الله .

و في كامل الزياره باسناده عن ابان بن تغلب قال قال ابوعبدالله ان اربعة آلاف ملك هبطوا يريدون القتال مع الحسين بن علي فلم يؤذن لهم في القتال فرجعوا في الاستيذان فهبطوا و قد قتل الحسين فهم عند قبره شعث غير يبكونه الي يوم القيمة رئيسهم ملك يقال له المنصور .

و في رواية عن موسي بن سعدان عن عبد الله بن القسم عن عمر ( و ) بن ابان الكلبي عن ابان بن تغلب قال قال ابو عبد الله عليه السلام ( هبط ) اربعة الاف ملك يريدون القتال مع الحسين بن علي فلم يأذن لهم في القتال فرجعوا في الاستئمار فهبطوا و قد قتل الحسين رحمه الله و لعن قاتله و من اعان عليه و من شرك في دمه فهم عند قبره شعث غبر يبكونه الي يوم القيمه رئيسهم ملك يقال له المنصور فلا يزوره زائرا لا استقبلوه و لا يودعه مودع الا شيعوه و لا يمرض الاعادوه و لا يموت الاصلوا علي جنازته و استغفروا له بعد موته فكل هولاء في الارض فينتظرون قيام القائم .

منصور ملك با چهار هزار از ملائكه به نصرت آن جناب فرود آمدند امام اجازت نفرمود به آسمان برفتند و بار ديگر بازگشتند تا شرف رخصت دريابند امام را شهيد ديدند ملائكه پريشان موي و گرد آلود هم بدان خاك پاك بماندند و تا روز قيامت بدان غريب مظلوم نوحه و گريه كنند چون كسي به زيارت رود به استقبال آيند و چون باز گردد مشايعت نمايند در بيماري عيادت وي كنند و از پس مرگ به جنازه او نماز گذارند و از خداوند آمرزش او طلبند تا حضرت قائم عليه السلام ظهور فرمايد .

و فيه ايضا حدثني ابي عن سعد بن عبد الله عن بعض اصحابه عن احمد بن قتيبة الهمداني عن اسحق بن عمار قال قلت لابي عبد الله عليه السلام اني كنت بالحيرة ليلة عرفه و كنت اصلي و ثم نحو خمسين الفا من الناس ، جميلة وجوههم ، طيبة ارواحهم ، و اقبلوا يصلون بالليل اجمع فلما طلع الفجر سجدت ثم رفعت رأسي فلم ارمنهم احدا


فقال لي ابو عبد الله عليه السلام انه مربا الحسين بن علي خمسون الف ملك ، و هو يقتل فعرجوا الي السماء فاوحي الله اليهم مررتم بابن حبيبي و هو يقتل فلم تنصروه فاهبطوا الي الارض فاسكنوا فيها عند قبره شعثا غبرا الي ان تقوم الساعة . اسحاق بن عمار به خدمت ابي عبد الله عليه السلام عرض كرد شب عرفه در حيره نماز مي گذاشتم و گرداگرد من قرب پنجاه هزار كس به وظايف عبادت قيام داشتند بسي خوب صورت و خوشبوي بامدادان به سجده رفتم چون سربرداشتم يك تن از آن بر جاي نديدم ابوعبدالله فرمود روز عاشورا كه سنگدلان كوفه آن جناب را شهيد مي كردند پنجاه هزار نفر از ملائكه ملاء اعلاء بر حضرت او گذشته به آسمان شدند خداوند باري خطاب فرمود : به جگر گوشه ي حبيب من بگذشتيد او را بدان حالت بديديد و ياري نكرديد ، حاليا بر زمين رويد و بر سر مرقد پاك او تا روز قيامت مجاور شويد در آن وقت امام به عزم وداع اهل حرم به خيام عصمت و طهارت آمد : و نادي يا سكينة يا فاطمه يا زينب يا ام كلثوم عليكن مني السلام مخدرات سرادق امامت را زياده طاقت صبر و تاب شكيبائي نمانده ناله و افغان برداشتند از آن جمله سكينه صيحه بلند زد و طاهرات ديگر بر سوگواري و بيقراري بيفزودند در كتب مراثي اين اشعار را به حضرت امام عليه السلام نسبت داده اند كه خطاب به سكينه فرموده هنگام وداع انشاد فرمود و الله اعلم .



سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي

منك البكاء اذا الحمام دهاني



لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة

مادام مني الروح في جثماني



فاذا قتلت فانت اولي بالذي

تاتينه يا خيرة النسوان



هان اي سكينه تا مرا جان اندر تن است دل من بدين گريه و زاري مسوز كه چون كشته شوم ترا بسي ببايد گريست باري پس از مرگ من چندانكه بگريي و مويه كني خود داني كه در مصيبت چون مني به نوحه سرائي در خوري .

في الكافي عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن ابن سنان عن ابي الجارود عن ابي جعفر عليه السلام قال لما حضر الحسين عليه السلام ما حضره دفع وصيته الي ابنته فاطمه ظاهرة في كتاب مدرج فلما ان كان من امر الحسين ما كان دفعت


ذلك (الكتاب) الي علي بن الحسين عليهماالسلام قلت فما فيه يرحمك الله؟ فقال ما يحتاج اليه ابن ( ولد - خ ) آدم منذ كانت الدنيا الي ان تفني.

و فيه ايضا محمد بن يحيي عن محمد بن الحسين و احمد بن محمد بن اسمعيل عن منصور بن يونس عن ابي الجارود عن ابي جعفر عليه السلام قال ان الحسين بن علي عليهماالسلام لما حضره الذي حضره دعا ابنته الكبري فاطمه بنت الحسين فدفع اليها كتابا ملفوفا و وصية ظاهرة و كان علي بن الحسين عليه السلام مبطونا معهم لا يرون الا انه لما به فدفعت فاطمة الكتاب الي علي بن الحسين عليهماالسلام ، ثم صار و الله ذلك الكتاب الينا يا زياد قال قلت ما في ذلك الكتاب جعلني الله ( جعلت - خ ) فداك ؟ فقال فيه و الله ما يحتاج اليه ولد آدم منذ خلق الله آدم الي ان تفني الدنيا و الله ان فيه الحدود حتي ان فيه ارش الخدش و ما بترجمه بصائر الدرجات كه اياز بن عبد الله كرده به عبارته اكتفا كرديم .

محمد بن احمد روايت كند ، از محمد بن الحسن ، از ابن سنان ، از ابي جارود ، از ابي جعفر عليه السلام او گفت : چون حسين را عليه السلام آن حادثه پيش آمد و بيرون خواست شد به جنگ ، دختر خويش را بخواند ، دختر بزرگتر فاطمه بنت الحسين بود ، صحيفه بوي سپرد ، وصيت ظاهر كرد ، وصيت پوشيده ، وصيت ظاهر وداع بود و تسليم صحيفه به علي زين العابدين دهد ، اما به وقت خويش اگر علي را چيزي بايد كه بيند هم در پيش فاطمه مي كند ، و از پيش فاطمه بيرون نبرد تا آنگاه كه او از دست دشمن بيرون رود ، آنگاه با دست خويشتن گيرد چون علي عليه السلام از دست بني اميه بيرون آمد آن صحيفه به دست گرفت و اكنون ما داريم ، و از كل علوم از ماضي و مستقبل تا قيامت چه خواهد بود ما خبر داريم ، و مخزون و محروس است پيش ما ، و هرگز به دست نا اهل و نا جنس آلوده نگردد .

و ايضا از بصائر محمد بن الحسن الصفار روايت كرد ، از احمد بن محمد بن الحسن ، از سعيد و محمد عبد الجبار ، از عبد الرحمن بن ابي نجران ، و ايشان از ابن سنان ، و ابي جارود روايت كردند كه ابوجارود گفت من از ابي جعفر عليه السلام


شنيدم كه گفت چون حسين عليه السلام به صحراي كربلا نزول كرد وصيت كرد به دختر خويش فاطمه و كتاب هر چه بود از اثرات و معجزات و صحف و درج و كل ميراث به دختر سپرد ، و گفت شما را اسير كنند و برده كنند و به دمشق مي برند ، و آنچه من مي سپارم به تو همه حق علي است برادر تو ، اما اين ساعت مرا نفرموده اند كه به وي سپارم كه او در دست دشمن خواهد بود ، مدتي شما و اهل بيت من همچنين در دست دشمن خواهيد بودن ، اما اين اسرار خداي عزوجل است اينها را به تو سپردم و شما را كه اهل بيت منيد به اينها سپردم ، و اينها را و شما را به خداي عزوجل سپردم كه شما و اين اثرات در امان و حفظ خداي عزوجل باشيد ، و چون علي از دست دشمن بيرون آيد به وي تسليم كن انتهي .

و ابن حجر مي گويد : و لو لا ما كادوه به من انهم حالوا بينه و بين الماء لم يقدروا عليه ، اذهو الشجاع القرم الذي لا يتحول و لا يزول [1] و اگر نه بدينگونه مكر و كيد نمودندي هرگز به دو ظفر نيافتندي چه امام با آن شجاعت آن كس نبود كه روي باز پس كند ، و به دشمن پشت نمايد ، حضرت امام با كمال عطش عازم ميدان جهاد شده مردمان را به مبارزت خواند و هر كس به ميدان آمدي به دوزخ فرستادي تا بس از شجعان سپاه و سران لشكر بر خاك هلاك افكند ، آنگاه بر ميمنه حمله آورده مي فرمود .



القتل خير [2] من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار



و باز بر ميسره مي تاخت و مي گفت .



انا الحسين بن علي

آليت ان لا انثني



احمي عيالات ابي

امضي علي دين النبي



پيوسته بر ميمنه و ميسره و قلب سپاه حملات متواتره مي آورد : و لم يزل يقتل كل من دني منه من عيون الرجال حتي قتل منهم مقتلة عظيمة چنانكه آن كافران كه كما بيش سي هزار ناكس بودند از دم شمشير آتشبار فرزند حيدر كرار مانند


ملخ پراكنده مي شدند ، و باز به مركز مراجعت فرموده مي گفت : لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم . در آن وقت كه امام مظلوم صلي الله عليه از شريعه فرات با لب تشنه جانب خيام حرم آمد شمر بن ذي الجوشن لعنه الله تعالي با جماعتي قدم پيش نهاده امام را احاطه كردند ، مالك بن النسير الكندي ملعون نزديك آمده امام را ناسزا گفته شمشيري فرود آورده چنانكه كلاه خز كه بر سر امام بود و فرق همايونش بشكافت آن كلاه كه از خون مطهرش پر شده بود بينداخت و زخم سر با خرقه ي ببست ، كلاه ديگر بر تارك مبارك نهاده عمامه بر آن بپيچيد ، فرمود : لا اكلت بيمينك و لا شربت بها و حشرك مع الظالمين ، بدين دست نخوري و نياشامي ، و خداوند حشر تو با ظالمان كناد ، آن ملعون بعد از واقعه كربلا كلاه به خانه آورده همي خواست تا از خون بشويد ، زن او بديد گفت جگر گوشه فرزند رسول مختار همي كشي و لباس او به خانه من همي آوري ؟ هم اكنون ازين سراي بيرون رو او را از اثر دعاي امام دستها خشك شد ، چنانكه گفتي چوبي بود و پيوسته به فقر روزگار به سر برد ، تا جان به زبانيه دوزخ بسپرد .

در آن وقت شمر بن ذي الجوشن با ده تن از پيادگان و به قولي با چهار هزار تيرانداز به قصد آنكه ميان امام و خيام جلالت حائل شوند آمده گفت ، تا از هر كرانه آغاز تير انداختن كردند ، امام عليه الصلوة و السلام فرمود : و يحكم يا شيعة آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الي احسابكم اذا كنتم اعرابا كما تزعمون ، فناداه شمر لعنه الله ما تقول يابن فاطمه ؟ فقال اقول اني اقاتلكم و تقاتلونني و النساء ليس عليهن جناح ، فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم من التعرض لحرمي مادمت حيا . و في كشف الغمه : ويحكم يا شيعة الشيطان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم اعرابا كما تزعمون انا الذي اقاتلكم فكفوا سفهائكم عن التعرض لحرمي فان النساء لم يقاتلنكم .

چون كيش و آئين نداريد و از قيامت نترسيد ، باري با حسب خويش گرائيد


و آزاد مردان باشيد شمر بانگ برداشت يا بن فاطمه تا چه مي گوئي ؟ فرمود من با شما جنگ مي كنم و شما را نيز ريختن خون من منظور است ، تا مرا جان اندر تن است اجلاف لشكر و اوباش عرب را از خيام حرم بازداريد ، شمر بپذيرفت و لشگريان را گفت اوليتر آنكه نخست كار او بسازيد كه او خود كفوي كريم است ، لشگر بازگشتند و هرگاه امام قصد شريعه كردي تا مگر آبي بنوشد ناكسان كوفه حمله آوردندي و البته نگذاشتندي بار ديگر شمر بن ذي الجوشن با قثعم بن نذير ( يزيد خ ل ) و ابي الجنوب ، و اسمه عبد الرحمن الجعفيان .

و في المقاتل ابي الجنوب زياد بن عبد الرحمن ( الجعفي ) و صالح بن وهب اليزني ، و سنان بن انس النخعي ، و خولي بن يزيد الاصبحي لعنهم الله قصد امام كردند ، شمر پيوسته آنان را بر قتل امام تحريض مي كرد امام صلي الله عليه حمله مي فرمود مخاذيل را دفع مي كرد و پراكنده مي ساخت اندكي باز پس رفته مي ايستادند و باز از هر طرف حمله مي آوردند : قال في مقاتل الطالبيين : و حمل شمر لعنه الله علي عسكر الحسين عليه السلام ، فجاء الي فسطاطه لينهبه فقال له الحسين ويلكم ان لم يكن لكم دين فكونوا احرارا في الدنيا فرحلي لكم عن ساعة مباح . قال : فاستحيا و رجع [3] .

در اين اثنا عبد الله بن الحسن كه به روايت ارشاد طفلي غير مراهق بود از خيام حرم به در آمده همي دويد تا در برابر امام بايستاد امام آواز برداشته به زينب كبري امر فرمود كه عبد الله را نگهدارد ، و عقيله بني هاشم خواست تا او را بازگرداند عبد الله سخت امتناع كرده گفت : و الله لا افارق عمي به خداي كه از اينجا گامي آن سوتر نشوم بحر ( ابحر خ ل ) بن كعب بن تيم الله بن ثعلبه را ديد كه همي خواهد بر امام شمشيري زند گفت : ويلك يابن الخبيثة اتقتل عمي دست خويش وقايه ذات مقدس ساخته تيغ فرود آمده دست او ببريد چنانكه از پوست بياويخت عبد الله بانگ يا عماه و يا ابتاه برداشت ، امام صلي الله عليه برادر زاده را در آغوش گرفته گفت يابن اخي اصبر علي ما نزل بك و احتسب في ذلك الخير فان الله يلحقك بآبائك الصالحين .

و في مقاتل الطالبيين : و قال يابن اخي احتسب فيما اصابك الثواب فان الله


ملحقك بآبائك الصالحين برسول الله صلي الله عليه و آله و حمزة و علي و جعفر و الحسين عليهم الصلوة و السلام پس دستها برداشته گفت : اللهم امسك عنهم قطر السماء ، و امنعهم بركات الارض ، اللهم فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة منهم ابدا فانهم دعونا لينصرونا ثم عدو ( اغدوا ) علينا فقتلونا اي بار خداي من ازين پس باران رحمت خود برين قوم مبار ، و بركات زمين بازدار ، اگر به رحمت و فضل خود اينان را يكچند زندگاني و متاع اين جهاني عطا كني ، باري به عدل خود بدين امر فظيع كه مرتكب شده اند به هر كرانه شان پراكنده ساز ، و واليان از ايشان خشنود مدار كه ما را نويد نصرت دادند ، و چون دعوت آنها بپذيرفتيم و باغاثت آنها بيامديم ما را بكشتند و خون ما بريختند ، قال السيد فرماه حرملة بن كاهل بسهم فذبحه و هو في حجر عمه الحسين و في مقاتل الطالبيين و كان ابو جعفر محمد بن علي عليه السلام فيما رويناه عنه يذكران حرملة بن كاهل الاسدي قتله و عن هاني بن ثبيت ان رجلا منهم قتله [4] .

ابوالفرج در مقاتل الطالبيين از حمزة بن بيض روايت كرده كه هاني بن ثبيت القائضي گويد من با سواران ايستاده بودم ناگاه از خيام حرم پسري هراسان بيرون آمده به راست و چپ همي نگريست ناگاه از ميان سواران مردي به تاخت و آن كودك را شمشيري زده شهيد ساخت و به قول ابن اثير پسر دست به عمود خيمه گرفته ايستاده بود كه هاني بن ثبيت خود به قتل وي مبادرت كرد [5] .

ابن اثير در كامل و مفيد در ارشاد بعد از ايراد اين روايت آورده اند كه چون با حضرت امام سلام الله عليه زياده از سه يا چهار كس باقي نماند فرمود مرا جامه كهنه بياوريد كه هيچ كس را بدان رغبت نيفتد باشد كه بعد از شهادت ، دونان كوفه آن را به من گذارند امام را بپوشيدن تبان اشارت كردند فرمود لا ذلك لباس من ضربت عليه الذله و لا ينبغي ان البسه ني ني مرا پوشيدن اين چنين جامه شايسته نيست چه آن كس اين را پوشد كه ذليل شده و تن به خوراي اندر داده باشد ( تبان ازاري سخت كوتاه است به درازاي وجبي كه زياده از عورتين نتواند پوشيد و ملاحان


به پاي كنند ) حضرت امام سراويلي از برد يماني بخواست و چند جاي آن به انگشتان مبارك دريده بپوشيد چون به درجه شهادت رسيد ابحر بن كعب ملعون آن جامه نيز برگرفت و برفت بسي برنگذشت كه خداوندش قبل از عقاب اخروي به عذاب دنيوي مبتلا ساخت در تابستانها آن دستهاي شومش خشك شدي چنانكه دو چوب و چون زمستان رسيدي پيوسته خون وريم تراوش كردي تا از عذاب ادني به عذاب اكبر بپيوست قال المفيد رحمه الله : فلما لم يبق مع الحسين احد الاثلثة من اهله اقبل علي القوم يدفعهم عن نفسه و الثلثه يحمونه حتي قتل الثلثه و بقي وحده و قد اثخن بالجراح في رأسه و بدنه فجعل يضاربهم بسيفه و هم يتفرقون عنه يمينا و شمالا پس امام صلي الله عليه آمده در مقابل سرادق جلالت اندكي بنشست و كودك صغير خويش عبد الله را كه از رباب بود و در بعضي روايت به علي اصغر تعبير كرده اند و هنوز شير خواره بود در كنار گرفت چنانكه وداع بازپسين كنند و به روايت سبط ابن جوزي عبد الله را ديد كه از شدت تشنگي همي گريد او را بر دست مبارك گرفته روي به لشگريان آورده فرمود ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل اگر بر من رحم نكنيد باري بدين كودك ترحمي كه از تشنگي جاني همي دهد ناگاه مخذولي از بني اسد و به روايت مقاتل الطالبيين عقبة بن بشر تيري بينداخت و آن ناوك بر حلقوم طفل آمده تمام ببريد علي الجمله امام دست مبارك مي داشت و چون از خون پر شدي بر زمين بريختي و گفتي : هون علي ما نزل بي انه بعين الله و به روايت اصح به جانب آسمان افشاندي و خود قطره از آن بازنگشتي و به روايت ابوالفرج گفت لا يكون اهون عليك من فصيل و في الارشاد ثم قال يا رب ان كنت حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير منه و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين اي بار خداي من اين كودك كه از ذريت محمد مصطفي است در حضرت تو خوارتر و بي قدرتر از بچه ناقه صالح نباشد اي پروردگار اگر اكنون نصرت خود از ما بازداشته اين مصائب را ذخيره نيكو فرماي و انتقام ما بخواه .

در تذكره خواص الامه مسطور است : فنودي من الهواء دعه فان له مرضعا


في الجنة يا حسين كودك خويش با ما گذار كه بهر او در بهشت عدن دايكان مهيا داشته ايم و در ارشاد شهادت عبد الله بن الحسين را بعد از قاسم بن حسن ايراد نموده مي گويد جثه او را آورده ميان شهدا بگذاشت .

و به روايت محمد بن طلحه شافعي با شمشير خويش او را مرقدي بپرداخت و همچنان به خاك و خون آغشته مدفون ساخت و اين اشعار ادا فرمود [6] .



كفروا القوم و قد ما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين



قتلوا قد ما عليا و ابنه

حسن الخير كريم الابوين



حنقا منهم و قالوا اجمعوا

واحشر و الناس الي حرب الحسين [7] .



يا لقوم من اناس رذل

جمعو الجمع لاهل الحرمين



ثم صاروا و تواصوا كلهم

باجتياحي لرضاء الملحدين



لم يخافوا الله في سفك دمي

لعبيد الله نسل الفاجرين



و ابن سعد قدر ماني عنوة

بجنود كوكوف الهاطلين



لا لشيي ء كان مني قبل ذا

غير فخري بضياء الفرقدين



بعلي الخير من بعد النبي

و النبي القرشي الوالدين



خيرة - الله من الخلق ابي

ثم امي فانا بن الخيرتين



فضة قد خلصت من فضة [8] .

فانا الفضة و ابن الذهبين



من له جد كجدي في الوري

او كشيخي فانا ابن القمرين



فاطم الزهراء امي و ابي

قاصم الكفر ببدر و حنين



و له في يوم احد وقعة

شفعت الغل بفض العسكرين



ثم بالاحزاب و الفتح معا

كان فيها حتف اهل القبلتين



في سبيل الله ماذا صنعت

امة السوء معا بالعترتين



عترة البرا النبي المصطفي

و علي الورد بين الجحفلين



در ترجمه ابن اعثم كوفي مسطور است چون با او هيچ كس ديگر نبود مگر


برادر زاده هفت ساله كه عمر نام داشت و نبيره پسر ديگر او كه شير مي خورد آن حضرت اسب به در خيمه زنان راند گفت آن برادر زاده را به من دهيد تا او را وداع كنم آن طفل را بر دست او دادند امام حسين او را مي نواخت و بوسه مي داد كه ناگاه تيري آمد و بر سينه طفل نشست و در حال جان بداد انتهي ثم حرك فرسه و وقف قبالة القوم و سيفه مصلت في يده آيسا من الحيوة عازما علي الموت و هو يقول



انا بن علي الخير من آل هاشم

كفاني بهذا مفخر احين افخر



و جدي رسول الله اكرم من مضي

و نحن سراج الله في الخلق نزهر



و فاطم امي من سلالة احمد

و عمي يدعي ذا الجناحين جعفر



و فينا كتاب الله انزل صادقا

و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر



و نحن امان الله للناس كلهم

نسر بهذا في الانان و نجهر



و نحن ولاة الحوض نسقي ولاتنا

بكاس رسول الله ما ليس ينكر



و شيعتنا في الناس اكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيمة يخسر



و حمل الناس عليه عن يمينه و شماله فحمل علي الذين عن يمينه فتفرقوا ثم حمل علي الذين بساره فتفرقوا فمارؤي مكثور قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جاشا منه و لا امضي جنانا و لا اجرا مقدما منه ان كانت الرجالة لتنكشف عن يمينه و شماله انكشاف المعزي اذ اشد فيها الذئب .

حضرت امام عليه السلام مانند حيدر كرار حمله همي آورد و دشمن همي انداخت هر كس فرا روي امام آمدي به ضرب تيغ آتشبار به دار البوار فرستادي پيادگان و سپاه مخالف را از راست و چپ پراكنده ساختي چنانكه گله گوسپندان از شير ژيان و سپاه دشمن را راه ستيز و آويز از هر طرف مسدود شد . آورده اند كه كفار در آن حال آغاز تير انداختن كردند و امام آن همه پيكان اعدا را به سينه و تن مبارك تلقي مي فرمود حميد بن مسلم گويد به خداي هيچ كس چون او نديدم كه برادران و فرزندان و اصحاب او را كشته و سپاه دشمن گرد وي گرفته باشند و خود چنين رابط الجاش و ثابت الجنان يك تن تنها در مقابل چندين هزار خصم خونخوار ايستاده


كارزار كند ابوالجنوب الجعفي تيري افكند و بر جبين نوراني آمده بنشست امام آن تير بركشيد و خون فرو ريخت فرمود : اللهم انك تري ما انا فيه من عبادك هؤلاء العصاة اي بار خداي من تو همي بيني كه من ازين عاصيان امت چگونه به رنج و محنت اندرم . مفيد عليه الرحمه در ارشاد آورده انه قال لاصحاب ابن زياد يوم الطف مالكم تناصرون علي اما و الله لئن قتلتموني لتقتلن حجة الله عليكم لا و الله ما بين جابلقا و لا جابرسا ابن نبي احتج الله به عليكم غيري ابن اثير در كامل التاريخ آورده كه در آن هنگام امام را عمامه بر سر و جبه خز در بر بوسمه خضاب فرموده بود : و قاتل را جلا قتال الفارس الشجاع يتقي الرميه و يفترص العورة [9] و يشد علي الخيل و هو يقول اعلي قتلي تجتمعون ؟ اما و الله لا تقتلون بعدي عبدا من عباد الله اسخط عليكم لقتله مني ، و ايم الله اني لا رجوان يكرمني الله تهوانكم ثم ينتقم لي منكم من حيث لا تشعرون ، و في رواية يا امة السوء بئس ما خلفتم محمدا في عترته ، اما انكم لن تقتلوا بعدي عبدا من عباد الله فتها بواقتله بل يهون عليكم عند قتلكم اياي الي آخر الحديث چه زشت امت كه شمائيد و بدا رعايت اجر رسالت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله كه در عترت و ذريت او كرديده ايد ، به خداي كه بعد از قتل چون مني از كشتن ديگران انديشه نكنيد ، و اميد مي دارم كه خداوند بدين شهادت مرا گرامي فرمايد ، و بدين امر عظيم كه مرتكب شده ايد خوارتان دارد ، و انتقام كشد .

آورده اند كه حصين بن مالك السكوني گفت يابن فاطمه چگونه مان كيفر دهد ؟ فرمود : اما و الله لو قتلتموني لالقي الله بأسكم بينكم و سفك دمائكم ثم لا يرضي بذلك منم ثم يصب ( حتي يضاعف لكم خ ل ) عليكم العذاب الاليم آنچنانكه خون يكديگر به شمشير خويش بريزيد و باز بدين مايه پاداش خشنود نشود تا به عذاب اليم گرفتارتان كند و همي خواست تا مگر شربت آبي تحصيل كند ، و البته از هر طرف مانع مي شدند ، تا در آن گير و دار هفتاد و دو جراحت بر پيكر مطهرش رسيد ، و ضعف


استيلا يافت ، اندكي بايستاد تا مگر راحتي يابد ناگاه سنگي بيامد و جبين مبينش بشكست ، خون روان شد امام مظلوم دامن جامه برداشت تا خون پيشاني پاك كنند ، فاتاه سهم محدد مسموم له ثلث شعب ديگر باره تيري زهرآلود سه شعبه بيفكندند و بر قلب مبارك بنشست ، امام در آن وقت گفت بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله پس سر برداشته گفت : الهي انت تعلم انهم يقتلون رجلا ليس علي وجه الارض ابن نبي غيره اي خداوند تو مي داني اين ناكسان آن كس همي كشند كه در روي زمين پسر پيغمبري غير ازو نيست ، امام دست فرا برده آن تير از پس پشت بكشيد خون مانند ناودان جاري شد دست همي داشت و ان خون گرفته به روي و ريش همي ماليد و همي گفت : هكذا اكون حتي القي جدي رسول الله و انا مخضوب بدمي بر امام چندان تير رسيده بود كه گوئي پر برآورده در آن حال عمر بن سعد نزديك رفت فرمود يا عمر تو خود به كشتن من آمدي عمر بازگشته شمر با ابوالجنوب و آن پنج كس ديگر و پيادگان قصد امام كردند ، ناگاه صالح بن وهب اليزني ( المزني ) بر تهيگاه مباركش نيزه بزد كه از اسب درگشته به روايت لهوف به روي راست بر زمين آمده گفت بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله



بلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد

اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد



عقيله بني هاشم زينب را از مشاهده اين حالت زياده شكيبائي و طاقت نمانده از خيمه بيرون آمده ناله و عويل برداشته گفت : وا اخاه وا سيداه وا اهل بيتاه ليت السماء انطبقت [10] علي الارض وليت الجبال تدكدكت [11] علي السهل آنگاه عمر بن سعد را مخاطب ساخته فرمود : يا عمر يقتل ابو عبد الله و انت تنظر تو ايستاده و همي نگري كه ابوعبدالله را مي كشند ، عمر سعد چندان بگريست كه اشك از ريشش فرو ريخت و روي نحس به ديگر سوي كرد زينب چون سنگدلي عمر بديد به لشگريان خطاب


فرموده گفت : ويحكم اما فيكم مسلم . مگر درين همه لشگر خود يك تن مسلمان نيست ؟ امام مظلوم همچنان با آن ضعف بر خاك نشسته بود چندانكه مدتي از روز سپري شد هيچ كس نزديك نيامدي چه هر كس خواستي تا مهم قتل آن جناب را ديگري كفايت كند و از خود به غير حوالت كردي شمر شرير چون تامل و تجافي سپاه بديد بانگ برآورد چندين انتظار از چه مي بريد ؟ حاليا كار او تمام كنيد لشگريان را به دين سخن جرأت افزون شده نخست زرعة بن شريك التميمي شمشيري بر دست چپ امام زد و باز تيغي ديگر بر دوش مبارك حضرت فرود آورده مردمان بازگشتند ، امام صلي الله عليه با آن حالت اندكي از جاي برمي خواست و باز از كمال ضعف به روي در مي افتاد : قال الشيخ في الارشاد و السيد في اللهوف : فضربه زرعة بن شريك علي كتفه اليسري فقطعها ، و ضربة آخر منهم علي عاتقه فكبا منها لوجهه و زاد السيد : و ضرب الحسين زرعة فصرعه و كان عليه السلام قداعيا و جعل ينوء و يكب .

و در ترجمه محمد بن جرير طبري مسطور است كه چون مخذول خواست شمشير ديگر فرود آورده امام برخاست تا بدو تيغي زند از شدت ناتواني نتوانست بازگشت كه مگر به جانب خيام عصمت و طهارت رود سنان بن انس النخعي دررسيد و نيزه بر چنبره گردن امام كه جاي بوسه خاتم النبيين بود بزد .

سيد در لهوف آورده كه باز آن نيزه را بركشيده بار ديگر نزديك قلب مباركش فرود برد ، و هم اينقدر ستم بسنده نداشته تيري بر سينه مطهر افكند ، و امام بر زمين افتاده سپس بنشست ، و دست همي داشت ، و از آن خون بر مي گرفت صورت و محاسن مبارك بدان رنگين فرموده مي گفت : هكذا القي الله مخضبا بدمي مغصوبا علي حقي بدينگونه به خون خود آغشته و حق من به ظلم از من بازگرفته زي خداي خويش همي روم و به روايت ديگر ابو ايوب غنوي تيري بر گلوي مباركش زد و در اسرار آل محمد مسطور است در روز عاشورا پس از آنكه آن شاهباز اوج شهادت و شير بيشه جلادت از هدايت قوم مايوس شد به مضمون كريمه : سواء عليهم اأنذرتهم ام لم تنذرهم [12] دل بر شهادت نهاده و وداع عيال و اطفال فرموده به ميدان


عشقبازي قدم نهاد بر يمين و يسار مي تاخت و از كشته پشته مي ساخت : ارواح انبياء مرسلين و گروه ملائكه مقربين بر جانبازي آن جرعه نوش جام عشق و بلاصف كشيده نظاره مي كردند ، شيطان رجيم را كينه بني نوع انسان به هيجان آمده عرق حسد او نابض ، و به درگاه رب العزه عارض شد ، خدا خدا مقام حسين در درگاه احديت مشهود است پس از شهادت در اعلي عليين با جد و پدر و مادر و برادر خود از نعيم روضه رضوان بهره مند است ، در اين ميدان چه امتحاني از او شده است و شهادت هم در قريش و آل عبد مناف از اباء و اسلاف ميراث اخلاف است ، از رب العزه ندا رسيد اي لعين نظر كن تا عشقبازي حسين را دريابي كه سر و دستار نداند كه كدام اندازد ، به آفتاب جهان تاب حكم شد با حرارتي سخت بر بدن مبارك بتاب و به زخمها و جراحات امر آمد با حرقت تمام بر آن جسم پاك اثر كن و به تشنگي خطاب رسيد با شدت خويش آن دل و جگر مطهر تفته ساز با اين همه الم و زحمت آن حضرت پيوسته به زبان مبارك جاري مي فرمود : رضا بقضاك و لا معبود سواك تا جان پاك به آفريننده آب و خاك و عرش و افلاك تسليم نمود .



اين چنين رفتند پيش يارشان

جان فداي يارشان و كارشان



شيطان رجيم به حسرت آهي كشيده گفت اگر شفاعت كونين را حضرت حسين در درگاه احديت بفرمايد مقبول است تا به امت احمدي و شيعهاي علي بن ابي طالب چه رسد ، اللهم ارزقنا شفاعته بحق محمد و آله .

مؤلف گويد : اهل تحقيق مي دانند كه مقام رضا بالاتر از مرتبه صبر است ، و بيان آن مناسب مقام نيست در كره ارض از اهل كوفه بي وفاتر خداوند مخلوقي نيافريده بود كه به رسول و صديقه طاهره اعتقاد نداشتند ، و اهل شام را كه پرورده احسان و انعام معاويه بودند مي توان گفت كه مرتكب چنين امر فظيع نمي شدند ، و اين رو سياهي ابدي را قبول نمي نمودند : لهم خزي في الدنيا و لهم في الاخرة عذاب عظيم [13] .


علي الجمله عمر بن سعد ايستاده همي نگريست بانگ برداشت آنكس كه سر اين امام مظلوم آورد هزار درهم جايزه يابد مردي را گفت چندين منتظر نتوان بود پياده شو و سر مطهرش بردار ، نخست خولي بن يزيد نزديك آمد دستش بلرزيد و باز گشت ، سنان بن انس گفت خداوند بازوان تو بشكند و خود فرود آمده با آن شمشير كه داشت همي زد تا به دوازده ضربت آن سر منور از پيكر مطهر جدا ساخت و به خولي سپرد در ميان ائمه حديث وارباب سير در قاتل آن حضرت بسي اختلاف است و چند كس ذكر كرده اند .


پاورقي

[1] صواعق ص 195.

[2] اولي - خ.

[3] مقاتل الطالبيين ص 118.

[4] مقاتل ص 89.

[5] مقاتل ص 89.

[6] مطالب السئول ص 73 طبع طهران.

[7] نفتک الان جميعا بالحسين.

[8] ذهب - خ.

[9] افتراص غنيمت شمردن و شکافتن و عوره بتحريک رخنه در صف لشکر و شکاف دادن است و معني کلام چنين است : لشکر را در هم مي شکافت.

[10] طبق به تحريک تاه چيزي : اي کاش آسمان بر زمين فرود آمدي و تاه يکديگر شدي و به هم چسبيدي.

[11] تدکدک کوفتن و ريزه کردن و هموار کردن : اي کاش کوهها بر همواري ها و زمين کوفته و ريزه ريزه مي شد.

[12] سوره يس آيه 9 و سوره بقره آيه 5.

[13] سوره مائده آيه 37.