بازگشت

ذكر شهادت ابوالفضل العباس و علي بن الحسين و ديگر هاشميان






لم يبق حي من الاحياء نعرفهم

من ذي يمان و لا بكر و لا مضر



الا و هم شركاء في دمائهم

كما تشارك ايسار علي جزر



كم من ذراع لهم بالطف بائنة

و عارض بصعيد الترب منعفر



امسي الحسين و مسراهم لمقتله

و هم يقولون هذا سيد البشر



يا امة السوء ما جازيت احمد عن

حسن البلاء علي التنزيل و السور



خلفتموه علي الابناء حين مضي

خلافة الذئب في انقاد ذي بقر



قتل و اسر و تحريق و منهبة

فعل الغزاة باسري الروم و الخزر



قوم قتلتم علي الاسلام اولهم

حتي اذا استمكنوا جازوا علي الكفر



ابناء حرب و مروان و اسرتهم

بنو معيط ولاة الحقد و الوغر




چون از انصار و اعوان ديگر كس نماند نوبت شهادت به هاشميان رسيد اولاد عقيل و جعفر و اميرالمؤمنين و امام حسن و سيد الشهداء عليهم السلام مصمم جانفشاني گشته با يكديگر وداع بازپسين مي نمودند هر چند بعضي از محدثين نخست عبد الله بن مسلم را نوشته اند ولكن مفيد در ارشاد و سيد بن طاوس در لهوف و ابن اثير در كامل و ديگر محدثين و مورخين فريقين حضرت علي بن الحسين صلي الله عليهما را اولين هاشمي نگاشته اند و زيارت منسوب به ناحيه مقدسه مؤيد اين مقال است كه فرموده : السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل ، من سلالة ابراهيم الخليل صلي الله عليك و علي ابيك .

و ابوالفرج در مقاتل الطالبيين مي گويد : ان اول قتيل من ولد ابي طالب مع الحسين ابنه علي عليه السلام و يكني ابا الحسن و امه ليلي بنت ابي مرة بن عروة بن مسعود الثقفي [1] فرزند رشيد به خدمت پدر بزرگوار آمد و اجازه جهاد خواست : و كان من اصبح الناس وجها و احسنهم خلقا امام رخصت حزب داد و روي به آسمان كرده گفت : اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه ، اللهم امنعهم بركات الارض، و فرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا اي بار خداي من برين مردمان گواه باش كه اين جوان كه در خلق و خلق و رفتار و گفتار شبيه ترين مردمان به رسول خداي است به مبارزت بيرون مي رود ، و ما را هرگاه اشتياق ديدار پيغمبر تو بود به رخسار او همي نگريستيم ، اي بار خداي من باران رحمت و بركات خود از اينان بازگير و به هر كرانه شان پراكنده فرماي و حكام را از اينان خشنود مدار ، چه ما را طلبيدند تا نصرت دهند و چون دعوت آنها اجابت كرديم به كشتن ما برجستند ، و به ريختن خون ما كمر بستند .

به روايت ابن شهر آشوب ديگر باره آواز برداشته فرمود يابن شعد چيست


تو را و اين چيست كه همي كني ؟ خداوندت هرگز بركت ندهد ، و پيوند تو قطع كند و كسي بگمارد تا تو را در بستر چون گوسپندان ذبح نمايد ، چنانچه نسل من ببريدي و حرمت قرابت من با رسول الله پاس نداشتي، اين آيه تلاوت فرمود : ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم .

جناب علي اكبر سلام الله عليه اين رجز انشاء مي فرمود و بر سپاه كفار حمله مي آورد .



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

اضربكم بالسيف حتي ينثني



اضرب بالسيف احامي عن ابي [2] .

ضرب غلام هاشمي عربي [3] .



چند بار بدينگونه حمله مي آورد و اين رجز مي گفت و دشمن مي افكند تا با شدت عطش يكصد و بيست نفر با تيغ آتشبار به دار البوار فرستاد چنانكه مردمان به فرياد آمدند جراحات بسيار بر بدن مباركش رسيده به خدمت پدر بزرگوار آمده گفت : يا ابه العطش قتلني و ثقل الحديد اجهدني فهل الي شربة من الماء سبيل ؟ اي پدر تشنگي مرا كشت و از گراني اسلحه سخت به رنج و تعب اندرم مي تواند بود كه به جرعه آبي مرا دستگيري فرمائي تا قوتي يابم و دمار از دشمنان برآرم ، امام سخت بگريست و فرمود اي پسر بر جدت رسول مختار و حيدر كرار و پدرت بسي دشوار است كه از ايشان ياري طلبي و نصرت نكنند ، و بخواني و اجابت ننمايند ، پس لختي زبان علي در دهان مبارك گرفته بمكيد ، و انگشتر خويش بدو داده فرمود : در دهان نگاهدار و به ميدان قتال معاودت كن كه هم اكنون از دست جد خويش سيراب شوي كه هرگزش تشنگي در پي نباشد علي بفرموده پدر ديگر باره به عرصه كارزار آمده اين رجز مي خواند .



الحرب قد بانت لها الحقايق

و ظهرت من بعدها مصادق


و الله رب العرش لا نفارق

جموعكم او نغمد البوارق



پيوسته حملات متواتره مي كرد تا عدد مقتولين به دويست تمام ساخت و كوفيان را از قتل آن جناب بسي احتراز و اجتناب بود منقذ بن مرة العبدي [4] گفت گناهان عرب بر من كه اگر باز بدينگونه بر لشكر حمله كند پدرش را به مرگ او ننشانم دفعه ديگر كه علي حمله آورد منقذ بن مره ملعون در مقابل آمده به قولي نيزه بزد و به روايتي شمشيري براند و فرق مباركش بشكافت و از پشت زين بر زمين آمد چون روباه صفتان كوفه فرزند شير خداي را افتاده ديدند از هر طرف گرد آمدند قطعوه [5] باسيافهم اربا اربا با تيغهاي خويش اعضاي او ببريند و بدن مطهرش پاره پاره كردند علي بانك برداشت و پدر بزرگوار را بخواند چون امام بر بالين پسر آمد گفت يا ابتاه هذا جدي رسول الله قد سقاني بكاسه الاوفي شربة لا اظماء بعدها ابدا اينك جد من رسول الله است مرا بدان جام سيراب كرده كه ازين پس هرگز تشنه نشوم و ترا همي گويد بسي بشتاب كه كاسه ديگر ترا ذخيره كرده ايم كه ساعتي ديگر بخواهي نوشيد امام شهيد فرزند رشيد خود را با بدن صد چاك بر خاك افتاده ديد بر سر پسر ايستاده صيحه بزد مي نگريست و مي گريست و مي گفت : يا بني قتل الله قوما قتلوك ما اجرأ هم علي الله و علي انتهاك حرمة رسول الله و علي الدنيا بعدك العفاء . اي پسرك من آنان كه ترا بكشتند خدايشان بكشد ، وه كه تا چند بر معصيت خدا و انتهاك حرمت رسول دليرند خاك بر سر دنيا ، پس از تو دنيا و زندگاني دنيا هرگز مباد .

حميد بن مسلم مي گويد زني از خيام حرم جلالت شتابان به در آمد و چنان بود كه گوئي آفتاب از مشرق برآمد : يا اخياه يابن اخياه يا حبيباه يا ثمرة فؤاداه يا نور عيناه : همي گفت و همي گريست تا خويشتن بر جسد علي افكند من نام او بپرسيدم ، گفتند زينب دختر علي است امام بيامد دست او بگرفت و به خيام بازگردانيده


به جوانان هاشمي فرمود : احملوا اخاكم برادر خويش برگيريد هاشميان كشته ي علي را برداشتند و آورده برابر خرگاه امام كه در مقابل آن قتال مي كردند بگذاشتند و در مقاتل الطالبيين آورده : و جعل يكركرة بعد كرة حتي رمي بسهم فوقع في حلقه فخرقه و اقبل يتقلب في دمه ثم قال يا ابتاه عليك السلام هذا جدي رسول الله يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا و شهق شهقة فارق الدنيا عليه السلام علي از هر طرف همي تاخت و مرد همي انداخت تا تيري به حلقوم مباركش برسيد و گلويش بدريد و در خون خويش همي غلطيد پدر را وداع كرده گفت اينك رسول الله جد من ترا سلام مي رساند و مي گويد به ديدار ما شتاب كن صيحه بزد طاير روحش به شاخسار طوبي آشيان گزيد .

عبد الله بن مسلم بن عقيل بن ابي طالب را كه مادر او رقيه دختر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود عمرو بن صبيح الصدائي تيري بينداخت و عبدالله دست بر پيشاني گذاشت آن تير دست او بر جبين بدوخت كه حركت نتوانست و او تيري ديگر بزد و آن جناب را شهيد نمود و به روايتي ديگر آن ملعون را زيد بن رقاد الحباني نام بود و او از آن پس مي گفت كه چون تير به عبدالله رسيد گفت اللهم انهم استقلونا و استذلونا فاقتلهم كما قتلونا بار خدايا ما را اندك شمردند و خوار كردند اينان را بكش چنانكه ما را بكشتند و چون شهيد شد مخذول پيش تاخت آن تير كه بر جبهه عبدالله زده بود بسي بجنبانيد تا بيرون آورد پيكان بماند و چوبه بكشيد و آن ناوك ديگر كه بر سينه مبارك انداخته بود بگرفت و به روايت ابن شهر آشوب عبد الله بن مسلم به ميدان رفته رجز مي خواند .



اليوم القي مسلما و هو ابي

و فتية بادوا علي دين النبي



ليسوا بقوم عرفوا بالكذب

لكن خيار و كرام النسب



من هاشم السادات اهل الحسب



تا در سه حمله نود و هشت نفر به دوزخ فرستاد در آخر به ضربت عمرو بن صبيح و اسد بن مالك شهادت يافت و به روايتي چون عزم جهاد كرد اين رجز مي خواند .




اقسمت لا اقتل الاحرا

فقد وجدت الموت شيئا مرا



اكره ان ادعي جبانا فرا

ان الجبان من عصي و فرا



پس از او :

محمد بن مسلم عازم معركه جهاد شد و ما در اوام ولد بود به تيغ ابو جرهم ( مرهم - خ ) الازدي و لقيط بن اياس الجهني به درجه رفيعه شهادت رسيد .

جعفر بن عقيل قدم به عرصه كارزار نهاد ما در اوام الشقر ( الشغر - خ ) بنت عامر بن الهصان ( الهضاب ) العامري الكلابي و بقولي اسم او حوصا ( خوصاء ) بود و اين رجز مي خواند .



انا الغلام الابطحي الطالبي

من معشر في هاشم و غالب



و نحن حقا سادة الذوائب

هذا حسين اطيب الاطائب



پانزده نفر و به قولي دو نفر بكشت .

ابن اثير در كامل مي گويد : فحمل الناس عليهم من كل جانب و رمي عبد الرحمن بن عروة الخثعمي جعفر بن عقيل فقتله به روايت ابو الفرج عروة بن عبد الله الخثعمي و به روايت ابن شهر آشوب بشر بن سوط الهمداني آن مظلوم را شهيد كرد برادرش عبدالرحمن بن عقيل كه مادر وي نيز ام ولد بود جانب اعدا رفت و رجز مي خواند.

ابي عقيل فاعرفوا مكاني

من هاشم و هاشم اخواني



كهول صدق سادة الاقران

هذا حسين شامخ البنيان



و سيد الشيب مع الشبان



كوشش و كشش مي كرد تا هفده نفر به دارالبوار فرستاد ، و خود به ضربت عثمان بن خالد الجهني پي برادر گرفت .

و صاحب مقاتل در طي طالبيين ذكر او نكرده است و چون در زيارت ناحيه مقدسه و ارشاد مفيد و كامل ابن اثير مذكور بود ايراد شد .

از آن پس عبد الله بن عقيل مشتري كالاي سعادت گشت و مادر او ام ولد بود و به ضربت عثمان بن خالد بن الاشيم الجهني ، و بشر بن خوط الفائضي شربت شهادت نوشيد بعد از او عبدالله االكبر بن عقيل خريدار متاع شهادت آمد به تيغ عثمان بن


خالد الاشيم الجهني و مردي از قبيله همدان بدان درجه فايز شد كذا ذكره ابوالفرج في المقاتل .

محمد بن ابي سعيد بن عقيل بن ابيطالب عزيمت جنك اشقيا نمود ، مادر او نيز ام ولد بود لقيط بن ياسر الجهني تيري بينداخت به پهلوي آن مظلوم رسيده شهيد ساخت في مقاتل الطالبيين و ذكر محمد بن علي بن حمزه انه قتل معه جعفر بن محمد بن عقيل و وصف انه سمع ايضا من يذكر انه قتل يوم اسحره . قال ابوالفرج و ما رايت في كتب الانساب لمحمد بن عقيل ابنا يسمي جعفرا و ذكر ايضا محمد بن علي بن حمزه عن عقيل بن عبد الله بن عقيل بن محمد بن عقيل بن ابي طالب ان علي بن عقيل و امه ام ولد قتل يومئذ . از آن پس قرعه جهاد به نام اولاد جعفر بن ابي طالب برآمد نخست محمد بن عبد الله بن جعفر بود كه مادر او حوصا بنت حفصه است و سليمان بن قته درين مرثيت خود او را خواسته .



و سمي النبي غودر فيهم

قد علوه بصارم مصقول



و اذا ما بكيت عيني فجودي

بدموع تسيل كل مسيل



اجازت يافته عازم پيكار شد و اين رجز مي خواند .



نشكو الي الله من العدوان

قتال قوم في الروي عميان



قد تركوا معالم القرآن

و محكم التنزيل و التبيان



و اظهروا الكفر مع الطغيان



ده نفر به ضرب تيغ آتشبار به دوزخ روانه كرد و به ضرب عامر بن نهشل التميمي به بهشت جاويدان خراميد .

برادر ديگرش عون بن عبد الله كه مادر او زينب عقيله دختر اميرالمؤمنين عليه السلام بود قصد جانفشاني كرد چون به معركه آمد اين رجز مي گفت :



ان تنكروني فانا بن جعفر

شهيد صدق في الجنان ازهر



يطير فيها بجناح احضر

كفي بهذا شرفا في المحشر


و حمله مي آورد تا سه سوار و هيجده پياده بينداخت عبد الله بن قطبة الطائي ( النبهاني - خ ) ضربتي بزد و او را شهيد ساخت و ابن اثير در كامل آورده و قتل عون بن ابي جعفر بن ابيطالب و امه جماعة بنت المسيب بن نجبة الفزاري قتله عبد الله بن قطبة الطائي و اين روايت مخالف با تمامت مرويات فريقين است و شايد اكه اشتباه از نساخ باشد سليمان بن قته در قصيده خود بدو اشارت همي كند .



و اندبي ان بكيت عونا اخاه

ليس فيما ينوبهم بخذول



فلعمري لقد اصيبت ذووالقربي

فبكي علي المصاب الطويل



قاله ابوالفرج في مقاتل الطالبيين



عبيد الله بن عبد الله بن جعفر پاي به عرصه كارزار گذاشت و مادر او نيز حوصا بنت حفصه است در مقاتل الطالبيين آورده قتل مع الحسين بالطف .

چون از عم زادگان كس به جاي نماند از اولاد حضرت امام حسن صلي الله عليه اولين كس كه رخصت جهاد طلبيد قاسم بن الامام المجتبي حسن عليه السلام بود و در بعضي از روايات معتبره به جاي قاسم بن حسن عبد الله ايراد كرده اند علي كلاالتقديرين ابوالفرج مي گويد مادر ابوبكر بن حسن و قاسم هر دو ام ولد بود ، قاسم كه پسري خرد سال و به بلوغ نرسيده بود به خدمت امام آمده رخصت طلبيد ، امام برادرزاده را در آغوش گرفت و هر دو بسي بگريستند نخست اجازه نفرمود ، قاسم سخت الحاح كرد تا دستوري يافت مانند آفتاب تابان از افق ميدان طالع شد و اين رجز همي خواند .



ان تنكروني فانا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن



هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لاسقوا صوب المزن



و او مقاتلت كرد تا بدان سغر سن سي و پنج تن بكشت پيوسته حمله مي كرد و دشمن مي انداخت و اين رجز مي گفت :



لا تجزعي نفسي فكل فان

اليوم تلقين ذري الجنان



حميد بن مسلم مي گويد در سپاه ابن سعد بودم ديدم كه اين نوجوان همي آمد


و او را روي مانند بدر همي تابد پيراهني پوشيده و ازاري بسته ، نعليني عربي اندر پاي كرده ، هيچ فراموش نكنم كه بند نعلين چپ وي گسيخته بود ، عمر بن سعد بن نفيل الازدي و به قول ابن اثير سعد بن عمر بن نفيل الازدي گفت : به خداي بدو حمله كنم و خونش بريزم گفتم ازين اراده بگذر اينان كه به گرد او اندر آمده اند خود كفايت اين مهم بكنند ، چه مي بيني كه بر يك تن ازين مظلومان كس ابقا نكند ملعون از من نپذيرفته اسب بتاخت و شمشيري بينداخت ، چنانكه سر مباركش بشكافت قاسم را طاقت نماند از اسب با روي بر زمين افتاده فرياد يا عماه برداشت ، امام را ديدم چون شاهباز كه از فراز آهنگ نشيب كند و يا شير خشمناك كه بر كلاب و ذئاب حمله آورد بيامد ، و صفوف لشكر از هم بدريد عمرو را شمشيري فرود آورد ملعون دست سپر كرد تيغ دست او از مرفق جدا ساخت ، بانك استغاثه برآورد سواران كوفه از هر طرف بيامدند مگر بتوانند او را خلاصي دهند ، جنگ مغلوبه شد و جثه خبيث او در زير سم ستوران خورد گشت ، و روح ناپاك به مالكان جهنم بسپرد ، چون گرد و غبار معركه بنشست امام را ديدم كه بر سر قاسم بر پاي ايستاده و او دست و پاي همي زند و امام همي گويد : بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيمة فيك جدك ثم قال عز و الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك ( او يعينك فلا يغني عنك ) و الله هذا يوم كثير واتره ( صوت و الله واتره ) و قل ناصره ان گروه را كه بكشتندت از رحمت خداوند دوري باد، و جد بزرگوارت با آنها خصمي كناد ، بر من بسي دشوار است كه به نصرت خويشم بخواني و اغثت تو نتوانم يا جابت كنم و سودي نرسانم ، به خداي كه امروز خونخواران بسيار و خونخواهان سخت اندك باشند ، امام عليه السلام سينه برادرزاده بر سينه مبارك گرفته چنانكه پاهاي او بر زمين همي كشيد و همي آورد تا نزد فرزند خويش علي در ميان شهداي اهلبيت گذاشت و فرمود : اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا صبرا با بني عمومتي صبرا يا اهلبيتي لا رأيتم هوانا بعد ذلك اليوم ابدا اي بار خداي من كه هيچ آفريده از حوزه علم و قبضه قدرت تو خارج


نيست يك تن از اينان باقي نگذار و هرگزشان ميامرز ، اي عموزادگان و اهلبيت من شكيبائي پيشه نمائيد كه پس از امروزتان خواري نباشد .

حسن مثني بن الامام المجتبي عليه السلام كه مادر او خوله دختر منظور بن ريان فزاري بود به جانب ميدان رفت و هفده نفر بكشت تا اخر از كثرت جراحات توانائيش نمانده و در ميان مقتولين اصحاب بر زمين افتاد ، چون امام را شهيد كردند خواستند تا سر حسن نيز مانند ديگر شهدا جدا كنند ، اندك رمقي اندر او بديدند عمر بن سعد را خبر دادند اسماء بن خارجه بن عينية بن بدرالفرازي آمده او را به كناري برد و گفت : لا يوصل الي ابن حولة ابدا كس را بدو فرمان و راه وصول نيست تا نزد عبيد الله بريم اگر ببخشد اختيار او را باشد و اگر ني آنچه داند بكند ، عمر بپذيرفت چون با اسرا نزد ابن مرجانه اش بردند گفت دعوا لابي حسان ابن اخته ويرا به اسماء بگذاريد اسماء او را بر ده مداوا كرد تا بهبودي يافت و باقي حالات او در ترجمه فاطمه بنت الحسين (ع) مذكور شود بمنه وجوده و عجب از ابن اثير است كه در كامل بدينگونه ايراد نموده : و استصغروا الحسن بن الحسن بن علي و امه خوله بنت منظور بن ريان الفزاري .

پس از آن عبد الله بن الحسن باذن امام به سوي معركه بيرون آمد و رجز مي خواند .



ان تنكروني فانا بن حيدره

ضرغام آجام و ليث قسوره



علي الاعادي مثل ريح صرصره



چهارده نفر بكشت به ضربت هاني بن ثبيت الحضرمي ( الفائضي - خ ) شهادت يافت .

و ابوالفرج از حضرت باقر روايت مي كند كه حرملة بن كاهل او را شهيد كرد ابوبكر ابن الحسن عليهماالسلام كه مادر او نيز ام ولد بود عزيمت جانفشاني تصميم كرد عقبة الغنوي يا عبد الله بن عقبة الغنوي ، تيري بينداخت و او را شهيد ساخت ، و ابوالفرج در مقاتل مي گويد : سليمان بن قته ازين شعر او را همي خواهد .


و عند غني قطرة من دمائنا

و في اسد اخري تعد و تذكر



ابن اثير مي گويد قتله حرملة بن الكاهن ( الكاهل خ ل ) رماه بسهم

چون از عموزادگان و برادرزادگان كس نماند نوبت شهادت به نام برادران زدند ، و همه همت آنان مصروف بود تا نخست جان خويش در برابر امام فدا كنند نخست كس كه از پسران اميرالمؤمنين صلي الله عليه عازم جهاد شد . ابوبكر بن علي بود كه مادر او ليلي بنت مسعود بن خالد بن ربعي الدارمي التميمي بود در بعضي از روايات اسم او را عبيد الله نوشته اند و ابوالفرج مي گويد : لا يعرف اسمه و ان رجلا من همدان قتله و ذكر المدايني انه وجد في ساقية مقتولا لا يدري من قتله .

و مفيد عليه الرحمه در ارشاد گفته كه او را محمد الاصغر گفتندي و با عبيد الله از يك مادر بود ، و اين هر دو در كربلا به درجه شهادت رسيدند ، و اين روايت مخالف با عقيده ارباب تواريخ و سير باشد چه ، عبيد الله بن اميرالمؤمنين عليهماالسلام در واقعه مصعب بن الزبير و مختار بن ابي عبيد شهادت يافت ، و به اعتقاد ياقوت حموي مشهد او در مزار و اكنون شيعه را مطاف و مزار است ، و سخن مصعب بن الزبير بدين اشارتست كه گفت : « انما قتله من يزعم انه شيعة لابيه » ابوبكر به ميدان آمده اين رجز مي خواند .



شيخي علي ذو الفخار الاطول

من هاشم الصدق الكريم المفضل



هذا حسين بن النبي المرسل

عنه نحامي بالحسام المصقل



نفديه نفسي من اخ مبجل



حمله مي كرد تا به ضربت زحر بن بدر النخعي ( الجعفي ) يا عقبة الغنوي شهادت يافت ،

در بعضي از روايات آورده اند كه بعد از شهادت او عمر بن اميرالمؤمنين به خونخواهي برادر بيرون آمده زحر بن بدر را مخاطب ساخته اين رجز مي خواند :



خلوا عداة الله خلوا عن عمر

خلوا عن الليث العبوس المكفهر



و ليس فيها كالجبان المنحجر

يضربكم بسيفه و لا يفر


يا زحر يا زحر تداني من عمر

لعلك اليوم تبوء بالسفر



و اين روايت صحيح نباشد چه در عمدة الطالب في نسب آل ابي طالب آورده كه عمر در مدينه بود كه خبر شهادت امام عليه السلام بشنيد و نيز مورخين و محدثين فريقين برانند كه تا زمان سلطنت عبد الملك مروان در حيات بود و او را در صدقات اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام با حسن بن الامام المجتبي حسن عليه السلام گفتگوها بود كه درين كتاب مستطاب موضع ذكر آن نيست و ابن قتيبه دينوري در كتاب الامامة و السياسة و ابن عبد ربه در كتاب العقد آورده اند :

« و قتل ابراهيم بن علي و امه ام ولد و لكن ابوالفرج در مقاتل نفي اين مطلب كرده مي گويد : و قد ذكر محمد بن علي بن حمزه انه قتل يومئذ ابراهيم بن علي بن ابي طالب عليه السلام و امه ام ولد و ما سمعت بهذا عن غيره و لا رايت لابراهيم في شيي ء من كتب الانساب ذكرا از آن پس نوبت به ديگر فرزندان اميرالمؤمنين كه از ام البنين الوحيدية الكلابية بودند رسيد .

آورده اند روزي اميرالمؤمنين عليه السلام عقيل برادر خويش را كه بسي عالم به انساب بود بخواند و بفرمود كه در قبايل عرب نيك بنگر و مرا زني بنماي كه از نژاد شجعان عرب باشد تا به حباله خويش درآورم باشد كه پسري شجاع بزايد عقيل آن جناب را به ام البنين كلابيه دلالت كرده گفت : در تمام قبايل عرب اشجع از اجداد او كس نبود اميرالمؤمنين عليه السلام بر حسب اشارت او ام البنين دختر حزام كلابي را بخواست و او را چهار پسر آمد ابوالفضل العباس و عبد الله ، عثمان ، جعفر ابوالفضل عليه السلام از سه تن برادران خود بزرگتر بود و لكن اختلاف در آن است كه او و عمر بن علي كدام اسن بوده اند طايفه ابوالفضل و گروهي عمر را مهتر دانسته اند روز عاشورا ابوالفضل برادران خود را بخواند و نخست عبد الله بن علي را فرمود به ميدان رو تا تو را كشته بينم و از خداوند اجر طلبم چه تو را فرزند نباشد و به روايت ابوالفرج عبد الله را در آن وقت عمر به بيست و پنج رسيده بود عبد الله بن علي قدم به عرصه كارزار گذاشته اين رجز مي خواند :


انا بن ذي النجدة و الافضال

ذاك علي الخير ذو النوال



سيف رسول الله ذو النكال

في كل يوم ظاهر الاهوال



و در آخر به ضرب هاني بن ثبيت الحضرمي شهادت يافت .

برادر ديگر جعفر بن علي سلام الله عليهما عزيمت جهاد اعدا نمود و بسي كوشيد تا هاني بن ثبيت الحضرمي و به روايت ديگر خولي اصبحي آن حضرت را شهيد كرد و ابوالفرج در مقاتل الطالبيين آورده :

« قال يحيي بن الحسن عن علي بن ابراهيم بالاسناد الذي قدمته في خبر عبد الله قتل جعفر بن علي بن ابي طالب و هو ابن تسع عشر سنة و قال ابومخنف في حديث الضحاك المشرقي ان العباس بن علي قدم اخاه جعفرا بين يديه »

و اين روايت خالي از اشكال نيست ، چه به اتفاق اصحاب حديث و ارباب سير شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در رمضان سنه اربعين و واقعه جانسوز عاشورا در سنه احدي و ستين اتفاق افتاده ، و هرگز نتواند بود كه در آن واقعه جعفر بن اميرالمؤمنين را عمر نوزده سال باشد ، شايد تسع و عشرين بوده كه اشتباها كتاب احاديث تسع عشره به قلم آورده اند .

بعد از او عثمان بن اميرالمؤمنين عزم مجاهدت كرد و او در آن هنگام بيست و يكساله بود و حضرت اميرالمؤمنين درباره او فرموده است : « سميته باسم اخي عثمان بن مظعون » در آن اثنا كه مشغول قتال و جدال بود خولي ابن يزيد الاصبحي تيري بينداخت و مردي از ابان بن دارم نيز حمله آورده او را شهيد كرد و سر مباركش برداشت اين جمله اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام به درجه شهادت رسيدند و از برادران جز حضرت ابوالفضل العباس ديگري با امام نماند .

ابوالفرج مي گويد : « و هو آخر من قتل من اخوته لامه و ابيه لانه كان له عقب و لم يكن لهم فقدمهم بين يديه فقتلوا جميعا فحاز مواريثهم ثم تقدم فقتل فورثهم و اياه عبيد الله و نازعه في ذلك عمه عمر بن علي عليهماالسلام فصولح علي شيي ء رضي به » و حضرت ابوالفضل را سقا گفتندي و اين اشعار در مرثيت آن حضرت مذكور است


احق الناس ان يبكي عليه

اذا بكي الحسين بكربلاء [6] .



اخوه و ابن والده علي

ابوالفضل المضرج بالدماء



و من آساه لايثنيه شيي ء

فجادله علي عطش بماء



و فيه يقول ايضا الكميت بن زيد الاسدي



و ابوالفضل ان ذكرهم الحلو

شفاء النفوس من اسقام



قتل الادعياء اذ قتلوه

اكرم الشاربين صوب الغمام



حضرت ابوالفضل بسي نيكو و صبيح و جميل و بلند قامت بود چنانكه چون بر اسبان بزرگ سوار شدي هر دو پاي مباركش نزديك به زمين رسيدي ، عرب تني چند را بدينگونه به طول قامت ستوده اند چنانچه عدي بن حاتم الطائي ، و جبلة بن الايهم الغساني ، و ديگر معارف كه اين كتاب موضع ذكر آن نيست ، ابوالفضل عليه السلام را از بس صباحت منظر و جمال صورت بود قمر بني هاشم گفتندي و رايت ظفر آيت آن روز به دست اندر داشت ، چون عطش دختركان و اطفال اهلبيت عصمت و طهارت بديد خواست تا تشنه كامان را جرعه آبي به كام تشنه برساند قصد بر فرات كرد كوفيان از قصد ابوالفضل آگاهي يافتند ، ميان آن حضرت و شريعه حايل شدند جنگ درپيوست ميزد و مي كشت و اين رجز مي خواند .



لا ارهب الموت اذا الموت رقا

حتي اواري في المصاليت لقا



نفسي لنفس المصطفي الطهروقا

اني انا العباس اغدو بالسقا



دشمنان را پراكنده كرد ، يزيد بن رفاد الجهني ( الحنفي خ - ل ) به معاونت حكيم بن الطفيل السنبسي ، در پس خرما بني كمين كرده از عقب ابوالفضل درآمده دست راست مباركش بينداخت ، تيغ به دست چپ گرفته باز حمله آورد رجز مي خواند .



و الله لو قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين



چون از كثرت جراحات ضعف بر وجود شريفش مستولي شد و همچنان سرگرم


قتال و جدال بود حكيم بن الطفيل خود از پس نخله از كمين برون تاخته دست چپ آن جناب بيفكند ، و ابوالفضل همي گفت :



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار



مع النبي سيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري



فاصلهم يا رب حر النار



آن ملعون بار ديگر عمودي بزد و ابوالفضل را توانئي نمانده از اسب بر زمين آمد امام چون در كنار فرات برادر نامدار را افتاده ديد بر بالين او بيامد و فرمود : الان انكسر ظهري و انقطع رجائي اكنون پشت من بشكست كه مرا ياوري نماند و اميدي بدين جهانم نباشد .

ابن شهر آشوب آورده كه امام عليه السلام در آن وقت بسي بگريست و اين اشعار همي فرمود:



تعديتم يا شرقوم ببغيكم

و خالفتم دين النبي محمد



اما كان خير الرسل اوصاكم بنا

اما نحن من نسل النبي المسدد



اما كانت الزهراء امي دونكم

اما كان من خير البرية احمد



لعنتم و اخزيتم بما قد جنتيم

فسوف تلاقوا حر نار توقد



مقتولين ابوالفضل را هشتاد كس نقل كرده اند ، به صحت پيوسته كه حضرت ابوالفضل عليه السلام را آن روز قصد مبارزت نبود و فقط همت والا نهمت به دفاع مقصور مي داشت كه آبي به حريم جلالت برساند ، و تشنگان را برهاند از عطش .

و ديگر محدثين و مورخين را روايت چنين باشد كه چون امام را از اصحاب و انصار ياور و معيني به جاي نماند تشنگي او شدت نموده از هر طرف بي حميتان عرب تركتازي مي كردند ، امام عليه السلام عزيمت فرات كرد و ابوالفضل در پيش روي مباركش همي رفت ، در اين هنگام سواران كوفه هجوم آوردند حصين بن نمير و بقولي مردي از بني دارم بانك برآورد : و يحكم حولوا بينه و بين الفرات و لا تمكنوه . زينهار تا نگذاريد كه به فرات اندر آيد و آبي به لب تشنه برساند امام فرمود : اي


بار خداي من او را پيوسته تشنه دار و عطش بر او بگمار آن ملعون در غضب شده تيري بينداخت و در روايت چنين باشد : « فاثبته في حنكه » آن تير بر دهان مبارك يا به زير زنخ مطهر آمد امام تير بركشيد و دست همي داشت تا چون خون پر شدي به آسمان افشاندي و همي گفت : اللهم اني اشكو اليك ما يفعل بابن بنت نبيك اي بار خداي من از آنچه اين كافر دلان به دخترزاده پيغمبر تو مي كنند شكوه به تو مي آرم بدان حالت و آن شدت عطش كه او را بود بازگشته در مركز بايستاد و كوفيان از هر كرانه حمله كرده ميان امام و ابوالفضل حائل شدند ، و ابوالضل يكه و تنها از بسياري لشكر نينديشيده خويشتن را بر آن درياي خونخوار زده همي زد و همي كشت تا جراحات بسيار بر بدن مبارك آن جناب رسيده چنانچه توانائي حركتش نماند زيد بن ورقاء و حكيم بن طفيل لعنهما الله تعالي به درجه شهادتش رسانيدند اندك روزگاري برنگذشت آن ملعون دارمي را كه بر امام تير انداخته بود باري عز اسمه به تشنگي و سرما و گرما مبتلا فرمود ، چنانچه از پس پشت او آتش ها و كانونها افروختندي و از پيش رويش برف نهادندي ، و باد زدندي و او با اين حالت پيوسته آب خواستي و البته به هيچ روي آن عطش تسكين نيافتي كوزها از آب سرد او را مهيا داشتندي و كاسه هاي بزرگ از سويق و شكر و شير آماده كردندي و او آن كوزه و كاسه دركشيدي چنانچه تهي شدي اندكي به پهلو بيفتادي باز برخواستي و فرياد كردي و آب طلبيدي و گفتي تشنگي مرا بكشت ، تا شكم او مانند اشتران بتركيد .

باري آنان را كه شهادت ابوالفضل را در شب عاشورا هنگامي كه به طلب آب رفته بود باراد كرده اند شبهتي عظيم افتاده چه به اتفاق اصحاب خبر و سير روز عاشورا امام عليه السلام رايت سعادت آيت به ابوالفضل عنايت فرموده بود و ديگر مآثر آن حضرت در آن روز مرقوم قلم مشكين رقم افتاد .

ابوالفرج آورده كه ام البنين به گورستان بقيع رفتي و بر پسران خويش گريه و ندبه كردي ، و اهل مدينه به او در نوحه موافقت نمودندي و هر كس كه بر او


بگذشتي او را گذشتن ميسر نشدي چه بسي ناله سوزناك و آهي جانگاه داشت چنانچه مروان با آن سخت دلي و عداوت كه با بني هاشم داشت آمده با وجود امارت مدينه مي ايستاده و در موافقت او همي گريست [7] .

سبط ابن جوزي در تذكرة الخواص از قاسم بن الاصبغ المجاشعي روايت كرده در آن وقت كه رؤس شهدا را به كوفه آوردند در آن ميانه مردي به غايت نيكو روي بر اسبي سوار بود و سر جواني امرد كه به ماه چهارده همي مانست و اثر سجود بر جبهه ي مباركش هويدا بود بر گردن اسب خويش آويخته همي آمد و آن اسب چون گردن برداشتي سر به زانوي اسب رسيدي ، و باز چون سر بر خاك كشيدي ، من نام آن سوار و سر بپرسيدم ، گفت اين سر عباس بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام راست و مرا حرملة بن كاهل الاسدي گويند روزي چند برنگذشته بود باز بديدمش سخت قبيح منظر و روئي چنان سياه كه پنداشتي به قار اندوده اند گفتم آن روز تو را ديدم آن صفاي بشره و نضرت رخساره كه تو را بود هيچكس را نبود باز گوي تا حال چيست كه چنين زشت و كريه شده ؟ ملعون بگريست گفت از آن روز كه آن سر برداشتم هر شب چون بخسبم دو نفر بيايند بازوان و گريبان من بگيرند و به آتش اندر اندازند تا بامدادان همي سوزم ، چنانكه هر كس در قبيله باشد افغان و ناله ي من بشنود و يك شب مرا رها نكند بدين حالت بود تا به عذاب ابد پيوست و باقي احوال حرمله در طي ذكر مختار بن ابي عبيده در موضع خود بيايد و الله ولي التوفيق [8] .

و ابوالفرج اين واقعه را به اندك تغييري ايراد كرده به جاي حرمله مي نويسد: و قال رأيت رجلا من بني ابان بن دارم اسود الوجه و كنت اعرفه جميلا شديد البياض الي آخر [9] .

در خصال مسطور است كه روزي حضرت سجاد صلي الله عليه و آله را چشم بر عبيد الله بن العباس افتاده بگريست و فرمود بر رسول خداي روز احد سخت گذشت كه حضرت حمزه سيدالشهدا عم او را بكشتند و سپس روز مؤته بر آن حضرت


شديد بود كه عم زاده او جعفر بن ابيطالب شهادت يافت ، و هيچ روز چنان نبود كه بر حضرت امام حسين صلي الله عليه گذشت ، سي هزار مرد كه همه را دعوي مسلماني بود به قتل او مصمم شده حمله مي آورند ، و بدان عمل به خداي تقرب مي جستند ، و امام پيوسته موعظت و نصيحت فرموده باريتعالي و قرابت خود را با خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم به يادشان مي آورد ، و هيچ متعظ نگشته بناحق خون مطهرش بريختند ، خداوند رحمت كند ابوالفضل العباس را كه به جان و تن خود مواسات كرد و طاعت يزداني به زندگاني اين جهاني گزيده خويشتن فديه برادر نمود ، تا هر دو دست مباركش ببريدند ، خداوند او را در عوض دو بال كرامت فرمود چنانكه جعفر طيار را تا با ملائكه در جنات عدن همي پرد ، و البته ابوالفضل العباس را در قيامت نزد خداوند تبارك و تعالي منزلتي بلند باشد كه جميع شهدا بدان غبطه برند ( انتهي )

و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما آتيهم الله . [10] .

و لما وقف رسول الله صلي الله عليه و آله علي شهداء احد و فيهم حمزة قال : انا شهيد علي هؤلاء القوم رملوهم [11] بدمائهم فانهم يحشرون يوم القيمة و اوداجهم تشحب دما فاللون لون الدم و الريح ريح الملك .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبيين ص 80.

[2] اضربکم بالسيف احمي عن ابي - خ.

[3] قرشي - خ.

[4] در زيارت ناحيه مقدسه است که قاتل آن جناب مرة بن منقذ بن النعمان العبدي بوده نه منقذ بن مره لعنه الله و اخزاه.

[5] فقطعوه - خ.

[6] فتي ابکي الحسين بکربلاء ( ل - خ ).

[7] مقاتل الطالبيين ص 85.

[8] تذکرة الخواص ص 159.

[9] مقاتل ص 118.

[10] سوره‏ي آل عمران آيه 164.

[11] زملوهم - خ.