بازگشت

ترويج جبرگرايي جهت توجيه حكومت و ايجاد فرقه هاي مجعول مذهبي


نخستين كسي كه از جبر سخن گفت و از آن دفاع كرد معاويه بود. او مي خواست چنين وانمود كند كه هر پيشامدي از جانب خدا است و اين فكر را وسيله و بهانه كار خود قرار داد تا به مردم چنين تلقين كند كه خداوند او را خليفه و ولي امر خود قرار داده است. معاويه اغلب به اين آيه كريمه استناد مي جست كه «يؤتي الملك لمن يشاء» يعني «خداوند حكومت را به هر كس كه بخواهد عطا مي فرمايد». بر اين اساس قصد داشت مشروعيت الهي حكومت خود را اعلام نمايد. البته اعتقاد به جبر داراي پيشينه جاهلي در عصر پيش از اسلام است و حتي استفاده از اين اصل در بحث خلافت، در همان سخن معروفي است كه به عثمان نسبت مي دهند و وي در پاسخ درخواست خلع خويش از خلافت گفت: «لباسي را كه خداوند به وي پوشانده از تن به در نخواهد آورد». [1] .

همچنين معاويه در ايجاد فرق كلامي سياسي به نام اسلام جهت ارائه تفسيرهاي مجعول از اسلام دست داشت، همانطور كه طبع وي نسبت به ايجاد و تقويت فرقه مرجئه كه معتقد به سكوت و قعود سياسي بود، مساعد افتاد. فرقه اي كه معتقد بر بقاي اسلاميت امام جائر و گنهكار بوده و بر لزوم اطاعت از وي و صحت اقتداي نماز به او و بيزاري از قيام پاي مي فشردند. بعدها نيز اين فرقه به شدت مطلوب دستگاه و حكومتهاي جور پيشه وقت گرديد. اين مذهب با سكوت و تسليم و اهل رضا بودن، و با آسان گيري و خشونت گريزي و بي اعتنايي به سياست، حق قضاوت در مورد خليفه را نفي مي كردند و وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را قبول نداشتند و قيام عليه معاويه و سپس امويان را نامشروع محسوب مي نمودند، از ديد آنها پيامبر براي حفظ وحدت و مصالح امت، جانشيني انتخاب نكرد و چون امامت تنها با اجماع كل جامعه برقرار مي شود و خلفاي پس از پيامبر هم كه همان مصالح را دنبال نموده و مورد اجماع امت بودند بايد مورد اطاعت قرار گيرند. لذا آنان با اين اعتقادات و جدي نگرفتن حيات، از سلاح بر كشيدن و قيام بر ضد معاويه طفره مي رفتند و حتي قيام عليه او را نفي مي كردند و ارتكاب معاصي وي را به خدا ارجاع مي دادند و ايمان زباني و نه عملي را براي همه و از جمله معاويه كافي دانسته و به همين دليل وي را مؤمن و لازم الاتباع به شمار مي آوردند. لذا اين فرقه همكار و تكيه گاه معاويه و موجِّه خلافت ملوكانه و ساير اسلاف جائر وي گرديد. خليفه ايي كه امارت ملوكانه خود را عطيه الهي به خويش قلمداد مي كرد و آن را مطابق جبر الهي تفسير مي نمود؛ همچنان كه اذعان مي داشت: «به خدا سوگند مقاتله و جنگ من براي اقامه نماز، گرفتن روزه و گزاردن حج و دادن زكات نبود. اينها را كه شما انجام مي داديد؛ من با شما جنگيدم تا بر شما امارت يابم و خداوند آن رابه من داد در حالي كه شما از آن ناخشنود بوديد». [2] .


پاورقي

[1] ر.ک: همان، ص‏195.

[2] ابن‏ابي‏الحديد، پيشين، ج‏16، ص‏46.